سندرم عشق، شعر و جنون

« شاعران نفرین شده» اصطلاحی است که ورلن در قرن نوزدهم ابداع کرد و پس از آن به طور گسترده رواج یافت


رمبو - بودلر
رمبو - بودلر
TT

سندرم عشق، شعر و جنون


رمبو - بودلر
رمبو - بودلر

این حدیث به نویسندگان منحوس یا داغدیده‌ای اختصاص دارد که دیوانه شدند، رنج کشیدند یا خودکشی کردند... و شاعر پل ورلن در سال 1884 کتابی با عنوان: «شاعران نفرین شده» منتشر کرد. مطابق طبقه‌بندی او آنها سه نفرند: تریستان کوربیه، آرتور رمبو و استفان مالارمه. سپس کتاب مجدداً در سال 1888 چاپ شد، آنجا او سه نویسنده دیگر از جمله خودش را افزود. او همچنین خود را شاعری ملعون، مطرود و سرکوب شده می‌دید. درست گفت. این اصطلاح که توسط ورلن ابداع شد، پس از آن به طور گسترده رواج یافت. و آنها کاربرد آن را به بسیاری از شاعران دیگر که ورلن در طبقه‌بندی‌هایش نمی‌گنجاند، گسترش دادند. از آن جمله می‌توان به لرد بایرون، جان کیتس، جرارد دو نروال، ادگار آلن پو، شارل بودلر، آنتونن آرتو و... اشاره کرد. اما منظور از این اصطلاح معروف چیست؟ منظور از شاعر نفرین‌شده، منحوس یا مطرود چیست؟ یعنی آن آدم عجیب و غریبی که در حاشیه جامعه زندگی می‌کند. او کسی است که با  جامعه سازگار نیست و به شیوه‌ای تحریک‌آمیز و حتی خطرناک عمل می‌کند. او به معنای واقعی کلمه یک فرد ضداجتماعی، فردی عاشق خود تخریبی است. به عبارت دیگر: شخصی است که خود را تباه می‌کند و از این تباه شدن لذت می‌برد و حتی لذتی فراتر از لذت در آن می‌یابد. او فردی است که عموماً قبل از اینکه مردم نبوغ او را کشف کنند زود ازجهان رخت برمی‌بندد چون او از زمانه‌اش جلوتر است.
این تعریف کاملاً بر بودلر صادق است که چند بار اقدام به خودکشی کرد، اما در نهایت در زمانی که تنها چهل و شش سال داشت سربه جنون زد. چه کسی می‌تواند رنج شارل بودلر را تصورکند؟ اما اگر این رنج آتشین نبود، آیا او بهترین اشعار شعر فرانسه را به ما تقدیم می‌کرد؟ هیچ چیز بی‌هیچ نیست، هیچ چیز بدون هزینه نیست. در مورد ورلن، رمبو، آنتونین آرتو، داستایوفسکی، کافکا، گی دوموباسان، ژرارد دو نروال، نیچه، ادگار آلن پو، ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ همین را بگویید، فهرست طولانی است. این بدان معنا نیست که همه نویسندگان در زندگی شکست خورده‌اند. این بدان معنا نیست که همه آنها در آستانه جنون بودند. مثالهای مقابلی وجود دارد، برای نمونه ویکتور هوگو در راس آنها می‌ایستد. او حتی در سطح مالی بسیار موفق بود، زیرا کتاب‌هایش میلیون‌ها به سمتش سرازیر کرد و شادترین و لذت‌بخش‌ترین زندگی را داشت، به‌ویژه با معشوقه‌های بسیار و نوبه نو‌شونده‌اش. اما او بهای سنگینی نیز پرداخت. برادر کوچکتر و دخترش ادل در یک آسایشگاه بیماران روانی، دیوانه جان باختند. در مورد دختر دیگرش، لئوپولدین، که عزیز دردانه‌اش بود، زمانی که تنها نوزده سال داشت و اندکی پس ازعروسی و ازدواج در دریا غرق شد. یک فاجعه واقعی. با شوهر بیچاره‌اش غرق شد که برای نجاتش بلافاصله خود را به آب زد، اما با او به اعماق دریاها کشیده شد. داستانی تکان‌دهنده. قصه‌ای فراتر از تکاندهنده. داستانی که با شنیدنش، مو برتنم سیخ شد. اگر این حادثه برای من اتفاق می‌افتاد چه کار می‌کردم؟ آیا دل به دریا می‌زدم و خودم را دنبال عروس عزیزم به دریا می‌انداختم تا او را بیرون بکشم؟ امیدوارم بتوانم خوش‌بینی شما را تأمین کنم! متأسفانه باید اعتراف کنم آدمی ترسو و بیش از حد خودخواهم. به هر حال اگر موفق شوم او را زنده نجات دهم شادترین روز زندگی‌ام خواهد بود نه غرق شدن با او... اما حتی اگر با او غرق شوم بزرگترین قهرمان تاریخ خواهم شد. پس از آنکه ببینم در مقابل چشمانم در آب فرومی‌رود چگونه می‌توانم زندگی کنم؟ با ادای احترام ویژه به چارلز وکری (نام شوهرش، داماد ویکتور هوگو). او شناگر خوبی بود و بعد از واژگونی قایق در وسط دریا، اگر می‌خواست به راحتی می‌توانست خود را نجات دهد و جان سال به‌درببرد. اما پس از اینکه شش بار متوالی تلاش کرد او را بیرون بکشد و موفق نشد، ترجیح داد با او غرق شود نه اینکه بگذارد به تنهایی غرق شود. یک داستان عالی بی‌نظیر! مدت زیادی بود عاشقش بود، اما چند ماه پیش با او ازدواج کرد. وقتی داستان به گوش ویکتور هوگو رسید، سربه جنون زد و زمین زیر پایش خالی شد. و سالها و سالها نالید و گریست. و از یاد نبریم ویکتور هوگو در طول زندگی دو پسرش را به خاک سپرد: چارلز و فرانسوا. بنابراین، مرد بهای شهرت و افتخار را گران پرداخت. اما هیچ کس به اندازه ویکتور هوگو به اوج شکوه نرسیده است، مگر ولتر در قرن هجدهم و سارتر در قرن بیستم.
اما اجازه دهید اکنون از ویکتور هوگو بگذریم و از منحوسان واقعی صحبت کنیم که اولین آنها بودلر بود که در زندگی خود نه شهرت یافت، نه افتخار، نه پول و نه هیچ چیز دیگر. فقط با ناکامی‌های بزرگش معروف بود. شهرتش مانند نیچه پس از مرگش همچون یک بمب ساعتی منفجر شد. آیا نیچه نگفته است: « کسانی هستند که پس از مرگ زاده می‌شوند؟»، حتی مادرش هم تا بعد از رفتنش از این دنیا قدر او را نمی‌دانست، از این رو دیوانه شد و بسیار پشیمان گشت، زیرا اگر می‌دانست او شاعری نابغه است، به گونه‌ای دیگر با او رفتار می‌کرد. حتی مادرش هم نمی‌دانست او دقیقا کیست، چه رسد به دیگران! زندگی جز بدبختی چیزی به او نداد، اما اشعارسرآمد لحظه‌های خوش بسیاری به او بخشید. وقتی شعرش می‌گرفت، وقتی می‌آمد، او می‌درخشید و اوج می‌گرفت و به بالاترین ارتفاع می‌رسید. او می‌دانست که با زدن ضربه نهایی پیروز شده! اما برای هر شعر موفقی چه بهای سنگینی با جان و اعصاب و جنونش می‌پرداخت؟ زمانی که او کتاب معروف خود «گل‌های شر» را منتشر کرد، آیا می‌دانید « فیگارو» در موردش چه نوشت؟ به معنای واقعی کلمه: « این دیوان تیمارستان است، بیمارستانی است که به روی تمام ناتوانی‌های روح، به روی همه تعفنات قلب بازاست. کاش همه آن برای شفا بود. هرگز. بیماری‌ها و آسیب‌هایی هستند که درمان و دارویی ندارند. بودلر یک بیمار ناامید کننده است. نقطه روی خط»... عجیب و غریب اینکه این گفته از نظر تشخیص درست است. اما منتقد «فیگارو» نکته اصلی را از دست داد: زیبایی فوق‌العاده این اشعار سرآمد، هرچند هم از زشت‌ترین چیزهای هستی، از تراژدی هستی، از جفای هستی صحبت کنند.
چند ماه بعد از آنکه فلوبر را برای شاهکارش «مادام بواری» محاکمه کردند، نوبت به بودلر رسید. او را در پاریس محاکمه و به جریمه مالی سنگینی محکوم کردند. متأسفانه برخلاف فلوبر هیچ کس از او حمایت نکرد، خواهر امپراتور، ماتیلد، مداخله و او را از پرداخت جریمه معاف کرد. اما بودلر مجبور شد 50 هزار فرانک بپردازد. از کجا بیاورد، یک ورشکسته با بدهی‌های سنگین؟ به همین دلیل برای در امان ماندن از سه ماه حبس به بلژیک گریخت. اتفاقاً نویسندگان و شاعران پاریس، بزدلی و ترسو بودن خود را نشان دادند و هیچ‌کدام از آنها به حمایت از او برنیامد، جز ویکتور هوگو، که از تبعیدگاه دور کلمات شگفت‌انگیزی برایش فرستاد که برای همیشه می‌مانند: «گل‌های شرت چشم‌ها را می‌رباید، گل‌های شرت همچون سیاره‌ها و ستاره‌ها بر جهان می درتابد!» آیا دیده‌اید که شاعری بزرگ از شاعر بزرگ دیگری تجلیل کند؟ عظمت ویکتور هوگو در اینجا نهفته‌است. با من به این نکته عجیب دقت کنید: به جای تشکر و تعظیم در برابر فلوبر و بودلر، آنها را به خاطر دو شاهکار ادبیات فرانسه محاکمه می‌کنند؟ اما چه کسی در آن زمان می‌دانست که مادام بواری و گل‌های شر به افتخارات بزرگ ادبیات فرانسه تبدیل می‌شوند؟
پاتریک بویوره دارفور نویسنده فرانسوی می‌گوید: آخرین سال‌های زندگی بودلر کابوس‌های بی انتها بود، به جز لحظاتی نادر که او موفق می‌شود شعرهای جدید «بیمار» را بنویسد. با من به این کلمه شگفت انگیز، این کلمه طلایی توجه کنید: شعرهای بیمار! شاید تصور کنید که این طنز بودلر است. کاملا برعکس. این بزرگترین ستایش است. بودلر بیمار شعر بود و شعر نیز بیمارش. وگرنه «گل‌های شر» متولد نمی‌شد: یعنی مهم‌ترین کتاب تاریخ شعر فرانسه. اگر خود دنیا هم بیمار است گناه بودلر چیست؟ چرا او را به خاطر توصیف جنبه تاریک و ظلمانی هستی مسئول می‌دانید؟ چرا او را به خاطر توجه به آن روی هستی به پرسش می‌گیرید؟ بودلر باردار از شعر بود و زايمان‌های طاقت فرسای خود را پشت سر می‌گذاشت، تا اينكه در نهايت همچون طلوع سپيده دم منفجرمی‌شود. شعر این است. شعر به راحتی خودش را نمی‌دهد وگرنه همه مردم شاعر می‌شدند.
بر خلاف تصور ما، شعر بسیار نادر است. شعر تا وقتی که آتش در جانت نیفکند، خود را به تو نمی‌بخشد. ممکن است خودت را به تمامی به شعر بدهی تا بخشی از خود را به تو بدهد یا شاید چیزی ندهد. بر ویرانه‌های رنج و داغ اشعار سرآمد زاده می‌شوند. این اشعار بیمار معروف به «گلهای شر» گوهرند که زمان جز اندکی به وجود نمی‌آورد. پس تمام بدبختی‌های زمین بر سر بودلر فرود آیند. همه مصایب و بلاهای شخصی او را نابود کنند. تا ناکامی‌ها بزرگ خونش را بریزند. مهم نیست! آنچه در نهایت مهم است اینکه این شعرهای بیمار، این شعرهای پرشکوه بیایند. مهم این است که پس از ممانعت زیاد، پس از اشتیاق و انتظار طولانی، خود را تسلیم کنند. این چیزی است که برای شارل بودلر مهم است. بقیه جزئیات است. تمام زندگی در مقابل یک شعر پرمعنا، بی‌ارزش است!



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»