سندرم عشق، شعر و جنون

« شاعران نفرین شده» اصطلاحی است که ورلن در قرن نوزدهم ابداع کرد و پس از آن به طور گسترده رواج یافت


رمبو - بودلر
رمبو - بودلر
TT

سندرم عشق، شعر و جنون


رمبو - بودلر
رمبو - بودلر

این حدیث به نویسندگان منحوس یا داغدیده‌ای اختصاص دارد که دیوانه شدند، رنج کشیدند یا خودکشی کردند... و شاعر پل ورلن در سال 1884 کتابی با عنوان: «شاعران نفرین شده» منتشر کرد. مطابق طبقه‌بندی او آنها سه نفرند: تریستان کوربیه، آرتور رمبو و استفان مالارمه. سپس کتاب مجدداً در سال 1888 چاپ شد، آنجا او سه نویسنده دیگر از جمله خودش را افزود. او همچنین خود را شاعری ملعون، مطرود و سرکوب شده می‌دید. درست گفت. این اصطلاح که توسط ورلن ابداع شد، پس از آن به طور گسترده رواج یافت. و آنها کاربرد آن را به بسیاری از شاعران دیگر که ورلن در طبقه‌بندی‌هایش نمی‌گنجاند، گسترش دادند. از آن جمله می‌توان به لرد بایرون، جان کیتس، جرارد دو نروال، ادگار آلن پو، شارل بودلر، آنتونن آرتو و... اشاره کرد. اما منظور از این اصطلاح معروف چیست؟ منظور از شاعر نفرین‌شده، منحوس یا مطرود چیست؟ یعنی آن آدم عجیب و غریبی که در حاشیه جامعه زندگی می‌کند. او کسی است که با  جامعه سازگار نیست و به شیوه‌ای تحریک‌آمیز و حتی خطرناک عمل می‌کند. او به معنای واقعی کلمه یک فرد ضداجتماعی، فردی عاشق خود تخریبی است. به عبارت دیگر: شخصی است که خود را تباه می‌کند و از این تباه شدن لذت می‌برد و حتی لذتی فراتر از لذت در آن می‌یابد. او فردی است که عموماً قبل از اینکه مردم نبوغ او را کشف کنند زود ازجهان رخت برمی‌بندد چون او از زمانه‌اش جلوتر است.
این تعریف کاملاً بر بودلر صادق است که چند بار اقدام به خودکشی کرد، اما در نهایت در زمانی که تنها چهل و شش سال داشت سربه جنون زد. چه کسی می‌تواند رنج شارل بودلر را تصورکند؟ اما اگر این رنج آتشین نبود، آیا او بهترین اشعار شعر فرانسه را به ما تقدیم می‌کرد؟ هیچ چیز بی‌هیچ نیست، هیچ چیز بدون هزینه نیست. در مورد ورلن، رمبو، آنتونین آرتو، داستایوفسکی، کافکا، گی دوموباسان، ژرارد دو نروال، نیچه، ادگار آلن پو، ویرجینیا وولف، استفان تسوایگ همین را بگویید، فهرست طولانی است. این بدان معنا نیست که همه نویسندگان در زندگی شکست خورده‌اند. این بدان معنا نیست که همه آنها در آستانه جنون بودند. مثالهای مقابلی وجود دارد، برای نمونه ویکتور هوگو در راس آنها می‌ایستد. او حتی در سطح مالی بسیار موفق بود، زیرا کتاب‌هایش میلیون‌ها به سمتش سرازیر کرد و شادترین و لذت‌بخش‌ترین زندگی را داشت، به‌ویژه با معشوقه‌های بسیار و نوبه نو‌شونده‌اش. اما او بهای سنگینی نیز پرداخت. برادر کوچکتر و دخترش ادل در یک آسایشگاه بیماران روانی، دیوانه جان باختند. در مورد دختر دیگرش، لئوپولدین، که عزیز دردانه‌اش بود، زمانی که تنها نوزده سال داشت و اندکی پس ازعروسی و ازدواج در دریا غرق شد. یک فاجعه واقعی. با شوهر بیچاره‌اش غرق شد که برای نجاتش بلافاصله خود را به آب زد، اما با او به اعماق دریاها کشیده شد. داستانی تکان‌دهنده. قصه‌ای فراتر از تکاندهنده. داستانی که با شنیدنش، مو برتنم سیخ شد. اگر این حادثه برای من اتفاق می‌افتاد چه کار می‌کردم؟ آیا دل به دریا می‌زدم و خودم را دنبال عروس عزیزم به دریا می‌انداختم تا او را بیرون بکشم؟ امیدوارم بتوانم خوش‌بینی شما را تأمین کنم! متأسفانه باید اعتراف کنم آدمی ترسو و بیش از حد خودخواهم. به هر حال اگر موفق شوم او را زنده نجات دهم شادترین روز زندگی‌ام خواهد بود نه غرق شدن با او... اما حتی اگر با او غرق شوم بزرگترین قهرمان تاریخ خواهم شد. پس از آنکه ببینم در مقابل چشمانم در آب فرومی‌رود چگونه می‌توانم زندگی کنم؟ با ادای احترام ویژه به چارلز وکری (نام شوهرش، داماد ویکتور هوگو). او شناگر خوبی بود و بعد از واژگونی قایق در وسط دریا، اگر می‌خواست به راحتی می‌توانست خود را نجات دهد و جان سال به‌درببرد. اما پس از اینکه شش بار متوالی تلاش کرد او را بیرون بکشد و موفق نشد، ترجیح داد با او غرق شود نه اینکه بگذارد به تنهایی غرق شود. یک داستان عالی بی‌نظیر! مدت زیادی بود عاشقش بود، اما چند ماه پیش با او ازدواج کرد. وقتی داستان به گوش ویکتور هوگو رسید، سربه جنون زد و زمین زیر پایش خالی شد. و سالها و سالها نالید و گریست. و از یاد نبریم ویکتور هوگو در طول زندگی دو پسرش را به خاک سپرد: چارلز و فرانسوا. بنابراین، مرد بهای شهرت و افتخار را گران پرداخت. اما هیچ کس به اندازه ویکتور هوگو به اوج شکوه نرسیده است، مگر ولتر در قرن هجدهم و سارتر در قرن بیستم.
اما اجازه دهید اکنون از ویکتور هوگو بگذریم و از منحوسان واقعی صحبت کنیم که اولین آنها بودلر بود که در زندگی خود نه شهرت یافت، نه افتخار، نه پول و نه هیچ چیز دیگر. فقط با ناکامی‌های بزرگش معروف بود. شهرتش مانند نیچه پس از مرگش همچون یک بمب ساعتی منفجر شد. آیا نیچه نگفته است: « کسانی هستند که پس از مرگ زاده می‌شوند؟»، حتی مادرش هم تا بعد از رفتنش از این دنیا قدر او را نمی‌دانست، از این رو دیوانه شد و بسیار پشیمان گشت، زیرا اگر می‌دانست او شاعری نابغه است، به گونه‌ای دیگر با او رفتار می‌کرد. حتی مادرش هم نمی‌دانست او دقیقا کیست، چه رسد به دیگران! زندگی جز بدبختی چیزی به او نداد، اما اشعارسرآمد لحظه‌های خوش بسیاری به او بخشید. وقتی شعرش می‌گرفت، وقتی می‌آمد، او می‌درخشید و اوج می‌گرفت و به بالاترین ارتفاع می‌رسید. او می‌دانست که با زدن ضربه نهایی پیروز شده! اما برای هر شعر موفقی چه بهای سنگینی با جان و اعصاب و جنونش می‌پرداخت؟ زمانی که او کتاب معروف خود «گل‌های شر» را منتشر کرد، آیا می‌دانید « فیگارو» در موردش چه نوشت؟ به معنای واقعی کلمه: « این دیوان تیمارستان است، بیمارستانی است که به روی تمام ناتوانی‌های روح، به روی همه تعفنات قلب بازاست. کاش همه آن برای شفا بود. هرگز. بیماری‌ها و آسیب‌هایی هستند که درمان و دارویی ندارند. بودلر یک بیمار ناامید کننده است. نقطه روی خط»... عجیب و غریب اینکه این گفته از نظر تشخیص درست است. اما منتقد «فیگارو» نکته اصلی را از دست داد: زیبایی فوق‌العاده این اشعار سرآمد، هرچند هم از زشت‌ترین چیزهای هستی، از تراژدی هستی، از جفای هستی صحبت کنند.
چند ماه بعد از آنکه فلوبر را برای شاهکارش «مادام بواری» محاکمه کردند، نوبت به بودلر رسید. او را در پاریس محاکمه و به جریمه مالی سنگینی محکوم کردند. متأسفانه برخلاف فلوبر هیچ کس از او حمایت نکرد، خواهر امپراتور، ماتیلد، مداخله و او را از پرداخت جریمه معاف کرد. اما بودلر مجبور شد 50 هزار فرانک بپردازد. از کجا بیاورد، یک ورشکسته با بدهی‌های سنگین؟ به همین دلیل برای در امان ماندن از سه ماه حبس به بلژیک گریخت. اتفاقاً نویسندگان و شاعران پاریس، بزدلی و ترسو بودن خود را نشان دادند و هیچ‌کدام از آنها به حمایت از او برنیامد، جز ویکتور هوگو، که از تبعیدگاه دور کلمات شگفت‌انگیزی برایش فرستاد که برای همیشه می‌مانند: «گل‌های شرت چشم‌ها را می‌رباید، گل‌های شرت همچون سیاره‌ها و ستاره‌ها بر جهان می درتابد!» آیا دیده‌اید که شاعری بزرگ از شاعر بزرگ دیگری تجلیل کند؟ عظمت ویکتور هوگو در اینجا نهفته‌است. با من به این نکته عجیب دقت کنید: به جای تشکر و تعظیم در برابر فلوبر و بودلر، آنها را به خاطر دو شاهکار ادبیات فرانسه محاکمه می‌کنند؟ اما چه کسی در آن زمان می‌دانست که مادام بواری و گل‌های شر به افتخارات بزرگ ادبیات فرانسه تبدیل می‌شوند؟
پاتریک بویوره دارفور نویسنده فرانسوی می‌گوید: آخرین سال‌های زندگی بودلر کابوس‌های بی انتها بود، به جز لحظاتی نادر که او موفق می‌شود شعرهای جدید «بیمار» را بنویسد. با من به این کلمه شگفت انگیز، این کلمه طلایی توجه کنید: شعرهای بیمار! شاید تصور کنید که این طنز بودلر است. کاملا برعکس. این بزرگترین ستایش است. بودلر بیمار شعر بود و شعر نیز بیمارش. وگرنه «گل‌های شر» متولد نمی‌شد: یعنی مهم‌ترین کتاب تاریخ شعر فرانسه. اگر خود دنیا هم بیمار است گناه بودلر چیست؟ چرا او را به خاطر توصیف جنبه تاریک و ظلمانی هستی مسئول می‌دانید؟ چرا او را به خاطر توجه به آن روی هستی به پرسش می‌گیرید؟ بودلر باردار از شعر بود و زايمان‌های طاقت فرسای خود را پشت سر می‌گذاشت، تا اينكه در نهايت همچون طلوع سپيده دم منفجرمی‌شود. شعر این است. شعر به راحتی خودش را نمی‌دهد وگرنه همه مردم شاعر می‌شدند.
بر خلاف تصور ما، شعر بسیار نادر است. شعر تا وقتی که آتش در جانت نیفکند، خود را به تو نمی‌بخشد. ممکن است خودت را به تمامی به شعر بدهی تا بخشی از خود را به تو بدهد یا شاید چیزی ندهد. بر ویرانه‌های رنج و داغ اشعار سرآمد زاده می‌شوند. این اشعار بیمار معروف به «گلهای شر» گوهرند که زمان جز اندکی به وجود نمی‌آورد. پس تمام بدبختی‌های زمین بر سر بودلر فرود آیند. همه مصایب و بلاهای شخصی او را نابود کنند. تا ناکامی‌ها بزرگ خونش را بریزند. مهم نیست! آنچه در نهایت مهم است اینکه این شعرهای بیمار، این شعرهای پرشکوه بیایند. مهم این است که پس از ممانعت زیاد، پس از اشتیاق و انتظار طولانی، خود را تسلیم کنند. این چیزی است که برای شارل بودلر مهم است. بقیه جزئیات است. تمام زندگی در مقابل یک شعر پرمعنا، بی‌ارزش است!



چگونه سینمای لبنان از جنگ‌ها و بحران‌هایش سخن گفت؟

ماجرای ۲۳
ماجرای ۲۳
TT

چگونه سینمای لبنان از جنگ‌ها و بحران‌هایش سخن گفت؟

ماجرای ۲۳
ماجرای ۲۳

در حالی که هواپیماهای اسرائیلی مناطق مختلف لبنان را بمباران می‌کنند و شهرها و روستاها را ویران می‌سازند، نمی‌توان این دوره حساس که لبنان در آن به سر می‌برد را از دوره‌ها و مراحل دیگر جدا کرد؛ دوره‌هایی که این کشور در زنجیر، از حدود نیم قرن پیش به آن دچار بوده است. البته اگر از مراحل دشوار دیگری که قبل از آن رخ داده و به شدت کنونی نبوده، چشم‌پوشی کنیم.

فیلم‌های اولیه

جنگ داخلی لبنان در سال 1975 آغاز شد و پس از چند ماه شدت گرفت، به طوری که به مدت 16 سال به یک سبک زندگی تبدیل شد. طبیعی بود که سینما این جنگ را از زوایای مختلف به تصویر بکشد؛ چه به صورت مستند و چه درام‌هایی که در دو سوی خطوط جبهه رخ می‌دادند. اکثر این فیلم‌ها بر اندوه و مصیبت متمرکز بودند و نشان می‌دادند که چگونه مردم یک کشور واحد از نظر سیاسی دچار تفرقه شده و دست به سلاح متوسل بردند تا ثابت کنند که دیگری باید نابود شود.
کارگردان جورج شمشوم فیلم مستند بلندی به نام «لبنان لماذا: لبنان چرا» ساخت. خود عنوان فیلم اندوه بزرگی را به همراه دارد، بزرگ‌تر از سئوالی که مطرح می‌شود. این فیلم در نسخه اولیه‌اش به‌طور بی‌طرفانه‌ای به ثبت وقایع از دو سوی خط تماس پرداخت.

جنگ‌های عشق

رفیق حجار فقید، در اوایل دهه 1980، فیلمی به نام «الملجأ: پناهگاه» ساخت تا تأثیرات جنگ بر بی‌گناهان مسلمان و مسیحی را توصیف کند. این فیلم نیز با نگاه بی‌طرفانه‌اش، هدف انسانی را دنبال می‌کرد.
بعد از آن، تعداد فیلم‌هایی که به جنگ می‌پرداختند، حتی پس از پایان آن سال‌های تلخ، افزایش یافت. از مهم‌ترین آثار آن دوره، فیلم «زنار النار: کمربند آتش» به کارگردانی بهیج حجیج بود که داستان یک معلم مدرسه را روایت می‌کرد که با دو بحران شدید مواجه است؛ یکی شخصی و عاطفی و دیگری بحران جنگ.
بحران جنگ همچنین از زاویه نگاه یک دختر که در یک خانواده مسیحی زندگی می‌کند، در فیلم اول دانیال عربید به نام «معارك حب: جنگ‌های عشق» بازتاب یافته است. می مصری در فیلم‌های «يوميات بيروت: خاطرات بیروت»، «أحلام المنفى: رویاهای تبعید» و «أطفال شاتيلا: کودکان شاتیلا»، وضعیت لبنان را از طریق تراژدی فلسطینیان و حملات اسرائیل به تصویر کشیده است. در حقیقت، این حملات در طول نیم قرن به ندرت از وقایع داخلی لبنان جدا بوده‌اند، از جمله ترور شخصیت‌های لبنانی و فلسطینی در دهه 1960 و پس از آن.

کمربند آتش

میان بغدادی و علويه

پیش از این فیلم‌ها، دو کارگردان لبنانی، برهان علوية و مارون بغدادی، درباره لبنان به عنوان یک بحران زیستی و جنگی فیلم ساخته بودند. هر دو کارگردان اکنون از دنیا رفته‌اند؛ اولی در تبعید و دومی در سفری به بیروت پس از بازگشت از فرانسه، جایی که به صنعت سینمای آن کشور پیوسته بود.
در فیلم «بیروت اللقاء: بیروت دیدار» به کارگردانی برهان علوية (1982)، داستان یک دیدار ناتمام بین یک مسلمان و یک مسیحی روایت می‌شود. شرایط مانع از این دیدار، همان جنگ دیوانه‌واری است که جریان دارد. نگاه فیلم به جنگ، شکست‌های روانی و عاطفی را نشان می‌دهد.
مارون بغدادی نیز دو فیلم در این موضوع ساخت؛ «بیروت یا بیروت» (1975) و «حروب صغیرة: جنگ‌های کوچک» (1982). فیلم اول واکنش درونی بغدادی به ساختار طایفه‌ای و اجتماعی لبنان را نشان می‌دهد. در فیلم دوم «جنگ‌های کوچک»، بغدادی همین مسائل را به میدان جنگ داخلی لبنان منتقل می‌کند.

فیلم‌های پس از جنگ

از فیلم‌هایی که به پیامدهای پس از جنگ پرداختند، می‌توان به فیلم «قضیه 23: ماجرای ۲۳» به کارگردانی زیاد دویری (2017) اشاره کرد. داستان فیلم سال‌ها پس از جنگ اتفاق می‌افتد، اما برخی از نشانه‌های جنگ همچنان پابرجاست. در دفاعیات تونی، بحثی مطرح می‌شود مبنی بر اینکه با فلسطینی‌ها در لبنان بهتر از خود لبنانی‌ها در کشورشان رفتار می‌شود. اما دادگاه به نفع فلسطینی حکم کرد، به‌ویژه که او رسماً با مؤسسه دولتی قرارداد داشت تا کارهایی که به او محول شده بود را انجام دهد.
این تنها یکی از حساب‌های باز سیاسی است که تا به امروز وضعیت سیاسی لبنان از آن‌ها پر است، اما این تنها موضوع نیست. به عنوان مثال، مسئله ربوده‌شدگان و مفقودین موضوع چندین فیلم بوده که به این زخم عمیق پرداخته‌اند. شاید گذر زمان این زخم را برای برخی دفن کرده باشد، اما افرادی که از غیبت اعضای خانواده‌شان رنج برده‌اند، هنوز آن‌ها را به یاد دارند و از این درد رنج می‌برند.
بهترین تصویری که از این موضوع ارائه شده، در فیلم «طرس... صعود به مرئی» ساخته غسان حلوانی (2019) آمده است. این فیلم مستندی است که به شکلی هنری و موضوعی، به‌صورت منحصر به‌ فردی در دیوار حافظه نقب می‌زند.

در اصل، این‌ها نمونه‌هایی از بسیاری از فیلم‌هایی هستند که جنگ داخلی لبنان را همراهی کرده‌اند و سپس آن را دنبال کرده یا چیزهای جدیدی از آن استنباط کرده‌اند و به وضعیت جدید کنونی رسیده‌اند، که خود نیز به نوبه خود فیلم‌های دیگری تولید خواهد کرد.