«دود بنادر» ... بازتولید تاریخ به دور از روایت‌های رسمی

رمانی درباره مبارزات شهر کوت عراق در طول جنگ جهانی اول

 ارتش بریتانیا در سال 1916 پس از شکست از کوت عقب نشینی کرد
ارتش بریتانیا در سال 1916 پس از شکست از کوت عقب نشینی کرد
TT

«دود بنادر» ... بازتولید تاریخ به دور از روایت‌های رسمی

 ارتش بریتانیا در سال 1916 پس از شکست از کوت عقب نشینی کرد
ارتش بریتانیا در سال 1916 پس از شکست از کوت عقب نشینی کرد

رمان «دود بنادر» نوشته اسماعیل سکران که سال 2021 منتشر شد، رمانی بی‌نظیر است، زیرا وارد دنیایی می‌شود که پیش از آن ادبیات داستانی عراق به اندازه کافی به آن نزدیک نشده بود؛ منظورمن جهان جنگ جهانی اول و از آن جمله سیطره دولت عثمانی بر سرنوشت مردم با اجرای برنامه خدمت اجباری که (سفر برلیک) نامیده می‌شد. در اینجا قهرمان اصلی شهر است و بنابراین ما قهرمان انسانی نداریم، اما رمان تعدادی شخصیت فرعی دارد و طرح‌هایی که در وقایع رمان اثرگذارند. حرکت حوادث و شخصیت‌ها همه به سمت شهر کوچک و آرام الکوت است. این شهر بر رودخانه دجله مشرف است و در آن زمان ممر اصلی سفر از بصره به بغداد با کشتی بود. 
در جریان حوادث رمان می‌بینیم بانو مکیه و دختر جوانش نازک مجبور می‌شوند از بصره به سمت شهر کوت فرار کنند؛ وقتی همسر دوم مکیه قصد داشت به دختر جوانش نازک آزار برساند. مکیه تصمیم گرفت به کوت برود و به خانه یکی از بستگانش (صبری السراج) که در کار ساختن و فروش زین بود پناه ببرد. همچنین تاجر قادر پاشا از کارگزار خود عبدالفتاح می‌خواهد برای سفر آماده شود چون تصمیم دارد به کوت سفر کند:
«بار و بندیلت را ببند، چون همین امروز با کشتی به کوت سفر می‌رویم». (ص 11)
تاجر، قادر پاشا، ماهیت وظیفه‌ای را که به کارگزار خود، عبدالفتاح محول می‌کند، توضیح می‌دهد:
« آنجا به تو نیاز دارم، یک مسافرخانه تجاری و املاک دیگری دارم، اموالم را به تو می‌سپارم و نمی‌خواهم برای این کار غریبه‌ای را به خدمت بگیرم». (ص 12)
بدین ترتیب شهر کوت به مرکزی برای جمع شدن شخصیت‌های داستانی که از بصره و بغداد می‌آیند تبدیل می‌شود. آنها شاهد ویرانی و محاصره‌ای خواهند بود که بر اثر درگیری خونین بین ارتش عثمانی که به مدت 4 قرن مقیم کشور بوده و ارتش بریتانیا که پس از اشغال بصره در سال 1914 در آغاز جنگ جهانی اول هجوم آورده بود باشند. این از نگونبختی شهر و اهالی آن است که صحنه درگیری بین دو ارتش اشغالگر باشد، به ویژه زمانی که شهر برای مدتی طولانی در محاصره قرار می‌گیرد و همه ابعاد زندگی در آن ویران می‌شود و شاهد شکست ارتش انگلیس به رهبری ژنرال «توزند» و پیروزی ارتش ترک در مرحله اول و بازگشت ارتش انگلیس در دور دوم برای درهم شکستن ارتش عثمانی و پیشروی به سمت بغداد بود.
از نظر روایی می‌بینیم قطب‌نمای حوادث و حرکت شخصیت‌ها در انتهای رمان به سمت شمال می‌رود، به‌ویژه از شهر کوت به شهر بغداد، جایی که راوی از طریق نویسنده‌ای که اسناد این مهاجرت را جمع‌آوری کرده، به ما می‌گوید و این نشانه‌ای است که جهت فراروایت رمان را تایید می‌کند:
«اسنادی که در اختیار دارم و البته تایید شده نیستند، نشان می‌دهند که خانواده آقای حسقیل در منطقه تورات در بغداد ساکن شده‌اند... و خانواده آقای عبدالفتاح به طور مشترک با آقای صبری السراج در منطقه الدهانه سکنی گزیده اند.» (ص 139)
بدین ترتیب شهر کوت که در آن زمان بیشتر از 5 هزار نفر جمعیت نداشت، به مرکز این رویداد تخیلی تبدیل می‌شود. اگرچه شهری که در محاصره ناله می‌کند، بخش عمده‌ای از توجه روایت را به خود اختصاص می‌دهد، اما دیگر طرح‌های ثانویه زنده، مؤثر و تأثیرگذار در روند رویداد روایی باقی می‌مانند. به نظر می‌رسد که طرح مصیبت خانم (مکیه) و دختر جوانش (نازک) یکی از طرح‌های محوری است که در طول رمان همپوشانی دارد.
این طرح تا پایان رمان ادامه دارد، جایی که آقای عبدالفتاح، کارگزار تاجر قادر پاشا، با خانم مکیه ازدواج می‌کند و صبری السراج با دخترش نازک و آن طور که راوی گردآورنده اسناد به ما می‌گوید، متوجه می‌شویم به بغداد نقل مکان کرده‌ و در محله فقیرنشین الدهانه در قلب بغداد اقامت گزیده‌اند.
این نویسنده موفق شده زندگی را در این شهر آسیب دیده که در تله محاصره بین دو انبر افتاده بود بیافریند، همان طور که اولین ساعات مصیبت شهر را تجسم می بخشد، زمانی که دود بنادر آسمان آن را از کشتی‌ها و کشتی‌هایی که وارد می‌شدند پوشانده بود. و در اینجا عبدالفتاح می‌پرسد: «آیا این شهر می‌سوزد؟ دود بندر و درختان باغ‌هایش بلند می‌شود.» (ص 64)
از آنجایی که نیروهای انگلیسی شهر بصره را اشغال کردند و از طریق رود دجله به سمت بغداد حرکت کردند، شهر در خطر بود.
صحنه گفت‌وگوی عبدالفتاح و صبری نشان دهنده وضعیت وحشت در میان مردم است:
-ها، تو غمگین به نظر می‌رسی، قضیه چیه؟
- دنیا زیر و روشده صبری و جنگ به سمت ما می‌آید.
-می‌دانم، از سرای اخطاریه‌ای مبنی بر پیوستن به صفوف مأمورین خدمت سربازی دریافت کردم. (ص 70)
متوجه می‌شویم که شهر به دلیل جنگ‌های روزانه‌ای که در آن انگلیسی‌ها در ابتدا موفق به اشغال شهر شدند، در هم شکسته شد، اما ارتش عثمانی در کمین ارتش انگلیس نشست و نیروی آن را تخلیه کرد، که فرمانده آن، ژنرال (توزند) را بر آن داشت تا تسلیم‌ ترک‌ها شود و اسرای انگلیسی عازم استانبول می‌شوند. (ص 124)
رمان‌نویس در نمایش تسلیم ارتش انگلیسی، عمداً از گزارش و خلاصه آن به‌جای انتقال فوری رویداد و درام آن استفاده کرد:
شهر کوت پس از تسلیم شدن نیروهای انگلیسی و تخلیه آنها از کوت با نواختن یک گروه کر موسیقی نظامی از خواب بیدار شد. (ص 123)

بهتر بود رمان نویس روند تسلیم را به صورت دراماتیک یا سینمایی تجسم می‌بخشد، زیرا این لحظه‌ای است که شهر را به تاریخ تبدیل می‌کند، زمانی که دولت عثمانی پیروزی خود در کوت را یکی از بزرگترین پیروزی‌های خود در جنگ جهان اول می‌دانست. 
اما جنگ در این لحظه به پایان نمی‌رسد، زیرا نیروهای انگلیسی به سرعت دوباره به سمت شهر کوت پیشروی می‌کنند و نیروهای ترک را که به سمت بغداد می‌گریزند، درهم شکستند (ص 134). این امر بار دیگر باعث محاصره شهر و تخریب منازل آن با بمب و توپ شد که باعث رنج و تلفات بیشتر این شهر آسیب دیده و اهالی شد.

از منظر تکنیکی، غلبه با تمرکز روایی است، زیرا روایت را از منظر یا آگاهی شخصیت‌های روایی حاضر در رمان، به شکلی چند صدایی ارائه می‌دهد، همانطور که در این خاطره مونولوگ که از آن می‌گذرد، به این موضوع پی می‌بریم. 
عبدالفتاح خیلی از دوران کودکی خود را به یاد نمی‌آورد. (ص 10)
یا همانطور که در این مونولوگ درونی که از زاویه دید عباس می‌گذرد می‌بینیم:

عباس به بقیه خانه، فقط دو اتاق نگاه کرد، در حالی که خیابان نیمی از خانه را بلعید. او به درخواست مکیه، همسر دوستش عبدالفتاح، آمد. (ص 106).
اما از سوی دیگر، عبارات زیادی را می‌بینیم که توسط « دانای کل» روایت شده، مثلاً در مقدمه رمان می‌خوانیم:
«نور سپیده دم به درون شهر کوچکی که مشرف بر رود دجله است جاری شد، گویی جزیره‌ای است که در میان رودخانه‌ای پر آب خوابیده باشد.» (ص 5)
رمان «دخان المرافیء» نسخه جدیدی است که به بحش ادبیات داستانی عراقی و عرب اضافه می‌شود.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.