بارزانی: به جلسه محرمانه رفتیم و آمریکایی‌ها گفتند، تصمیم به سرنگونی صدام گرفتیم

وی به «الشرق الاوسط» گفت که ترکیه شرط گذاشت که نیروهایش وارد موصل و کرکوک شوند و او به آمریکایی‌ها اطلاع داد که با آنها می‌جنگد

بارزانی: به جلسه محرمانه رفتیم و آمریکایی‌ها گفتند، تصمیم به سرنگونی صدام گرفتیم
TT

بارزانی: به جلسه محرمانه رفتیم و آمریکایی‌ها گفتند، تصمیم به سرنگونی صدام گرفتیم

بارزانی: به جلسه محرمانه رفتیم و آمریکایی‌ها گفتند، تصمیم به سرنگونی صدام گرفتیم

هر وقت به دیدار مسعود بارزانی می‌روم، دیدار به یک جلسه سه جانبه تبدیل می‌شود. سایه صدام حسین بر حضور سنگینی و در خاطرات را باز می‌کند. حرفه‌ام چنین خواست که داستان این دو مرد را دنبال کنم که هیجان‌انگیز و دردناک است. دو مرد با اراده‌ای آهنین بر صفحه‌ای داغ به نام عراق. صدام معتقد بود که روح ملت مأموریت بازگرداندن شکوه و عراق و عظمت خود را به او سپرده است. مسعود بر این باور است که او آنچه را که سرنوشت به او پیشنهاد داده، یعنی نقش پاسدار رؤیای کرد را انتخاب کرد. صدام جسورترین رهبر عراق در تعامل با خواسته‌های کردها بود. و بعد سنگدل‌ترین در واردساختن یک فاجعه استثنایی بر شهرها و روستاهای آنها بود. مسعود در حفظ جهت قطب‌نما که رهبر تاریخی کردها، پدرش ملامصطفی بارزانی مشخص کرده بود سرسخت بود.
هیچ کدام از این دو مرد نتوانست دیگری را حذف کند و این رابطه طولانی شاهد دست دادن‌های سخت و ضربات دردناک بود. دو دهه پیش، سرنوشت این نزاع را حل کرد. درست‌تر، امپراتوری آمریکا مداخله کرد و به عراق حمله برد. صدام راهی چوبه دار شد و مسعود بارزانی زیر دو پرچم فدرال عراق و پرچم اقلیم کردستان نشست. بارزانی در دستیابی به آنچه کردهای ترکیه، ایران و سوریه نتوانستند به دست آورند، موفق شد. او زمانی موفق شد که رؤیای یاسرعرفات دچار مشکل شد و محبتی بین آن دو مرد وجود داشت که با جزئیات هیجان انگیزی همراه بود.
قرن حاضر در عراق با صحنه‌ای آغاز شد که حکایت از ادامه‌ای طولانی دارد. در شمال، کردها همچنان از «منطقه پرواز ممنوع» سود می‌برند. در بغداد، رژیم بی چنگ و دندان صدام حسین ساکن است، بازرسان بین‌المللی را به بازی می‌گیرد و شرایط «نفت در برابر غذا» را دور می‌زند، اما وحشت موفقیتش در سرکوب دو خیزش کردی و شیعی پس از آنکه مجبور شد از کویت عقب‌نشینی کند، پیش چشم همه باقی ماند. 
مخالفان رؤیای قدیمی خود را برای سرنگونی رژیم حفظ کردند، اما دور از ذهن به نظر می‌رسید. با نیروهای خود نمی‌توانند ماشین نظامی صدام را شکست دهند. نیروی هوایی آمریکا اجاره‌ای نیست که به گروه‌های عراقی پوشش هوایی بدهد تا طبق برنامه‌های داخلی و منطقه‌ای خود پیشروی کنند. برای تغییر محاسبات و معادلات زلزله‌ای لازم بود و رسیدنش چندان طول نمی‌کشد.
هواپیماها و برج‌ها
11 سپتامبر در حافظه کردها طنینی دارد. در چنین روزی در سال 1961، ملا مصطفی بارزانی قیام کردها را آغاز کرد و اخگرهای آن شعله‌ور می‌مانند تا اینکه با حزب «بعث» که دو سال پیش قدرت را دوباره به دست گرفت، در سال 1970 به توافق رسید. و در آن لحظه آغازین، پسران ملامصطفی از جمله مسعود کنارش بودند.
اکنون ما در11 سپتامبر 2001 هستیم. مسعود در شهر دهوک بود و پسرش مسرور هم کنارش. روی صفحه تلویزیون هواپیمایی دید که به یک برج بلند برخورد کرد. در نگاه اول خیال کرد که این کانال در حال پخش فیلم است. سپس هواپیمای دومی را دید که برسر برج دیگری شیرجه زد. وقتی خبرهای فوری رسید، به اطرافیانش گفت که اتفاق بزرگ و خطرناکی در آمریکا در حال رخ دادن است. کاملا بعید بود که تصور کنیم کشوری با عنوانی شناخته شده جرأت حمله به قلب تنها ابرقدرت را داشته باشد و نمادهای هیبت و موفقیتش را هدف قرار دهد.
آمریکا یک قدرت بزرگ است و ماشین نظامی عظیمی دارد که می‌تواند به دورترین نقطه زمین برسد. حتی زمانی که معلوم شد، گروه «القاعده» پشت این حمله قرار دارد، سخت می‌توان پیش‌بینی کرد که رژیم صدام بهای سنگینی را بپردازد. تصور وجود رابطه بین رژیم صدام و «القاعده» دشوار بود، زیرا هر یک از آن دو از فرهنگ لغت متضاد دیگری بهره می‌برند، حتی اگردر نفرت از آمریکا یا اظهارات علیه آن مشابه باشند. علاوه بر این، اسامه بن لادن، رهبر «القاعده»، رژیم «بعث» را رژیمی «کافر» می‌دانست.
رهبر «حزب دمکرات کردستان» احساس کرد که مرحله جدیدی آغاز شده است، هرچند هنوز ابعاد مخاطرات آن مشخص نبود. او تصمیم گرفت روابط خود را با «اتحادیه میهنی کردستان» به رهبری جلال طالبانی ترمیم کند و نمایندگانی را به ترکیه، سوریه و ایران فرستاد تا تفسیر این کشورها از پیامدهای احتمالی «حملات نیویورک و واشنگتن» را بررسی کنند. سه کشور پرسشگر بودند و سعی می‌کردند پاسخ احتمالی آمریکا را بفهمند، اما پاسخی نداشتند.
ایران هیأت دیگری را درخواست کرد و به آنجا رفت. تهران در هتل «استقلال» (هیلتون) میزبان هیأت کرد بود، اما عمداً در همان مکان و در همان زمان میزبان هیئتی از رژیم صدام به ریاست طاهر جلیل حبوش، مدیر اطلاعات بود. لابی هتل شاهد دست دادن اعضای دو هیئت بود. بغداد مضطرب و سردرگم بود و به نوبه خود تلاش می‌کرد تا مرحله جدید را بفهمد و از خطرات آن اجتناب کند. به مسعود پیامی فرستاد و آمادگی خود را برای انجام «هر کاری که او بخواهد» اعلام کرد. با این حال، به نظر رهبر کردها بسیار دیرشده و  پیشنهاد « بعد از ویرانی عراق و نه تنها بصره ( بعد از مرگ سهراب)» رسید و هرگونه توافقی با رژیم دوام نخواهد آورد و « بار بزرگی بر دوش مردم کردستان» خواهد گذاشت.
آمریکا زخمی بود و می‌جوشید. جهان در باره پرده‌های بعدی خشمش  گمانه زنی می‌کرد. سال 2002 نشانه‌های پی در پی خواهد داشت که مسعود آنها را نشانه‌هایی برشمرد که به درک کمک می‌کنند. در 30 ژانویه، رئیس جمهوری جورج بوش، رژیم عراق را مورد انتقاد قرارداد و آن را در«محور شرارت» گنجاند که شامل ایران و کره شمالی می‌شد. در ماه بعد، کالین پاول، وزیر امور خارجه، از ضرورت تغییر رژیم عراق سخن به میان آورد و گفت، در صورت لزوم، آمریکا ممکن است این وظیفه را به تنهایی انجام دهد. تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا، از پیوستن به این ارکستر دریغ نکرد.
مسعود بارزانی همچنان به پرسش کشیدن خاطرات خود که مملو از حوادث و تیتر است ادامه می‌دهد و سخاوتمندانه با تمایل «الشرق الاوسط» برای رسیدن به جزئیات رفتار می‌کند.
جلسه محرمانه سرنوشت ساز
در 17 فوریه 2002، مسعود پذیرای هیئتی از سیا بود. این هیئت از عبارات قابل توجهی استفاده کرد که «آمریکا تصمیم به حذف رژیم صدام گرفت»، «حمله از چند محور خواهد بود» و « نقش اقلیم در محاسبات ما اهمیت زیادی دارد و از شما دعوت می‌شود به واشنگتن سفر کنید». مسعود پاسخ داد که کردها از «هر فرآیندی که با هدف ایجاد یک عراق دموکراتیک، فدرال و متکثر باشد» حمایت خواهند کرد و آنها از آمریکا ضمانت می‌خواهند که « آینده مردم ما حفظ و مصون خواهد شد» و واشنگتن می‌تواند به کشورهای همسایه اطلاع دهد که «ما هیچ تهدیدی برای هیچ شخص یا طرفی نداریم و نخواهیم داشت.» او موافقت خود را برای پاسخ به درخواست واشنگتن تأیید کرد.
در اول آوریل، مسعود با حضور چند تن رهبران حزب خود، هیئتی از وزارت امور خارجه ایالات متحده به ریاست رایان کراکر، دستیار وزیر، را پذیرفت. این هیئت باز بر موضع آمریکا در قبال رژیم صدام تأکید کرد و به مسعود پیشنهاد داد که در چهاردهم همان ماه همزمان با سفر جلال طالبانی به واشنگتن سفر کند. این هیئت با ابراز خرسندی از آنچه به دست آمده است، اهمیت تنظیم روابط در داخل خانه کرد را توصیه کرد و خواستار رسیدگی به هرگونه تنش با ترکیه شد.
نشانه‌ها مشخص بود. اما بارزانی که در آتش مواضع کشورهای بزرگ و منطقه‌ای می‌سوخت، منتظر شنیدن سخنانی شفاف‌تر از عالی‌ترین مراکز تصمیم گیری بود.
در 15 آوریل، مسعود بارزانی همراه پسرش مسرور و هوشیار زیباری، یکی از رهبران حزب، وزیر خارجه بعدی، سوار هواپیمای شخصی شد که در فرودگاه فرانکفورت منتظرشان بود. هیأت کرد راهی آمریکا با حضور جلال طالبانی، پسرش بافیل، و یکی از رهبران حزبش، برهم صالح، رئیس جمهوری بعدی عراق، دوباره گرد هم می‌آید. این جلسه سرنوشت‌ساز در مهمانخانه‌ای که سرویس‌های آمریکایی در ویرجینیا انتخاب کردند، برگزار می‌شود. از طرف آمریکایی، ریچارد مک لافلین، معاون رئیس «سی آی ای»، ژنرال وین داونینگ از امنیت ملی و رایان کراکر از وزارت امور خارجه حضور داشتند. یعنی این دیدار با مشارکت و هماهنگی کاخ سفید، اطلاعات و امور خارجه بوده است.
طرف آمریکایی از لحنی بهره برد و اعلام کرد که تصمیم به سرنگونی صدام گرفته شده و هیچ راه برگشتی وجود ندارد. آنها از عبارات صریحی مانند« آمریکا تصمیم گرفته است که صدام باید از قدرت برکنار شود» و اینکه کردها « باید حقوق کامل خود را به دست آورند» و «آمریکا با اتخاذ سیستم فدرال در عراق موافق است» و اینکه «آمریکا اجازه هرگونه مداخله خارجی را نمی‌دهد» و اینکه «آمریکا امید زیادی به نقش کردها در جمع کردن و آماده سازی مخالفان عراقی دارد» استفاده کردند.
لحن طرف آمریکایی واضح و صریح بود. پاسخ کردها از همان جنس بود. تا زمانی که آمریکا تصمیم نهایی خود را برای سرنگونی رژیم صدام گرفته باشد، ما تمام تلاش خود را برای کمک به تحقق آن انجام خواهیم داد. « تا زمانی که آلترناتیو رژیم عراق یک نظام دموکراتیک باشد و فدرالیسم برای کردستان پذیرفته شود، ما هر کاری که بتوانیم انجام خواهیم داد و متعهد می‌شویم که برای متحد کردن مخالفان حرکت کنیم».
مسعود آن شب ایستگاه‌های دردناکی را در تعامل با قدرت‌های بزرگ و برخی کشورهای منطقه به یادآورد. او نقشی را که هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه پیشین آمریکا در متقاعد کردن شاه محمدرضا پهلوی برای امضای قرارداد الجزایر در سال 1975 با «آقای معاون»، صدام حسین ایفا کرد از یاد نمی‌برد. بر اساس این توافق، ایران تمام حمایت‌های خود از انقلاب کردستان را متوقف می‌کند که دچار فروپاشی وحشتناکی شده بود. او همچنین فراموش نمی‌کند اتحاد جماهیر شوروی که به کردهای عراق کمک‌های محدودی می‌کرد پس از امضای «پیمان دوستی و همکاری» با مسکو در سال 1972 از آنها روی گردان شد. در مورد کشورهای همسایه، آنها گاهی نشان می‌دهند کردهای نقشه‌های دیگر را می‌فهند، اما با کردهای خود به هیچ وجه مدارا نمی‌کنند. از در تحریک «برگه کردی» با کردها تعامل می‌کنند و از اپیدمی رسیدن به حقوق خود در نقشه‌های دیگر به حقوق خود می‌ترسند.
در 18 آوریل، هواپیمای شخصی هیئت کرد را به فرانکفورت بازگرداند. در آن شهر «من و مام جلال توافق کردیم که تمام تلاش و کوشش خود را به کار بگیریم و همه آمادگی‌های لازم را برای انطباق و هماهنگی با تحولات و تغییرات مورد انتظار انجام دهیم».
مسعود و هیئت همراه از فرانکفورت راهی پاریس شدند. مقامات فرانسوی متقاعد شده بودند که آمریکا تصمیم نهایی برای سرنگونی صدام حسین را گرفته است. به همین دلیل است که سئوالات آنها بر روی جایگزین متمرکز بود. مسعود مجدداً تاکید کرد، رسیدن به جایگزین باید با مشورت جناح‌های مخالف عراقی صورت گیرد و سیستم بعدی باید دموکراتیک و فدرال باشد و حقوق اجزای مختلف را تضمین کند.
هیئت پس از پاریس راهی دمشق شد. مسعود معتقد بود که روابط موجود با سوریه از زمان رئیس جمهوری حافظ اسد، کردها را ملزم به مشورت با رئیس جمهوری بشار اسد و ارکان حکومت او می‌کند. «پس از گفت‌وگو در باره وضعیت عمومی منطقه، از ما احتمال سرنگونی رژیم عراق را جویا شدند. من به آنها اطلاع دادم که تصمیم نهایی قبلاً گرفته شده است و احساس کردم که این مسئله آنها را بسیار خوشحال و شادشان کرد. در مورد آینده عراق به آنها اطمینان دادم که هیچ طرحی برای تجزیه عراق وجود ندارد و اجازه دخالت خارجی داده نخواهد شد. در مورد تاریخ اجرای تصمیم حذف رژیم عراق به آنها گفتم که این را فقط آمریکایی‌ها می‌دانند. معاون رئیس جمهوری سوریه کاملا متقاعد شده بود که آمریکا در عراق مداخله نظامی نخواهد کرد و آماده بود روی آن شرط بندی کند».
انتقاد واشنگتن از «تهدید ترکیه»
در آغاز تابستان، نشانه‌هایی رسید که نشان می‌داد آمریکا ممکن است از تصمیم خود برای سرنگونی رژیم برگشته، یا در آمادگی برای آن سست شده باشد. این مصادف بود با گفت‌وگوهای گسترده‌ای که هوشیار زیباری و نچیروان بارزانی در آمریکا انجام دادند. در 21 ژوئیه، هیئتی از متخصصان و کارشناسان آمریکایی به ریاست چارلز فتیس، معروف به «سام»، وارد اربیل شد.
گفت‌وگو با این تیم نشان داد که ترکیه نگران است که تغییر در عراق منجر به تشکیل دولت کردی شود. این مقام آمریکایی گفت: «ترکیه از آمریکا باج‌گیری زیادی می‌کند و پول زیادی می‌خواهد. ما آمدیم شرایط را ارزیابی کنیم و ترکیه به هیچ وجه اجازه دخالت در امور اقلیم را نخواهد داشت.» بروز گره ترکی با نزدیک شدن به تاریخ مداخله نظامی آمریکا افزایش می‌یابد.
در ماه ژوئیه، وزارت خارجه و دفاع ایالات متحده تعدادی از رهبران واپوزیسیون را به جلسه‌ای فراخواند. جلال طالبانی پیشنهاد مانور برای ارتقای سطح دیدارها با طرف آمریکایی را داد. مسعود در این جلسه شرکت نکرد زیرا سوریه با ورود هواپیمای شخصی که آمریکا برای انتقال او از قامشلو فرستاده بود موافقت نکرد. هوشیار زیباری نماینده مسعود در این دیدار بود که جلال طالبانی، ایاد علاوی، احمد چلبی، عبدالعزیز الحکیم و شریف علی بن الحسین نیز حضور داشتند. این هیئت با رامسفلد وزیر دفاع آمریکا و مایرز رئیس ستاد ارتش آمریکا دیدار کرد. رامسفلد قاطعانه گفت: «سیاست مهار عراق سیاست موفقی نیست. حمله به عراق باید همزمان از جنوب و شمال آغاز شود».
ایران نظاره‌گر نشانه‌های طوفان آمریکایی بود که به وزیدن بر رژیم صدام تهدید می‌کرد. میان آن کشور و حاکم عراق سال‌ها جنگ و دریایی از نفرت بود. برای ایران دشوار بود که علناً تأیید کند از تهاجم آمریکا حمایت می‌کند، که پیش بینی پیامدها و حدود آن برایش دشوار است. همان زمان، احساس می‌کرد که ریشه کن کردن رژیم صدام دیواری را از پیش رویش برمی‌دارد که مانع حرکتش در عراق و منطقه شده است. بهترین بیان برای تسهیل مأموریت آمریکا توسط ایران، مشارکت گروه‌های عراقی طرفدار آن در مذاکرات مخالفان قبل از جنگ و با هدف فراهم کردن زمینه عراقی برای ریشه کن ساختن رژیم به دست آمریکایی‌ها بود. تحولات بعدی نشان داد، ایران که تصمیم به تسهیل عملیات سرنگونی رژیم صدام گرفته بود، همزمان تصمیمی موازی اتخاذ کرد که ماهیت آن بی‌ثبات کردن حضور نظامی آمریکا در عراق و جلوگیری از استقرار یک رژیم باثبات و غرب‌گرا در بغداد بود. همچنین به نظر رسید که دمشق در توافق با ایران تصمیم مشابهی گرفته است. ژنرال قاسم سلیمانی، فرمانده «لشکر قدس» در «سپاه پاسداران» مأموریت دارد روند فرسایش ارتش آمریکا را که از دو طرف افغانستان و عراق در ارتباط است، ترتیب دهد.
آمريكا تصميم به جنگ را گرفت و دستگاه‌هايش غرق در یافتن بهانه‌هايي براي متقاعد كردن افكار عمومي آمريكا و بين‌المللي شدند؛ اتهامات رژیم بعث به ایجاد رابطه با «القاعده» به رهبری اسامه بن لادن و اتهام نگهداری از سلاح‌های کشتار جمعی. صحبت از آزمایشگاه‌های سیار بیولوژیکی به میان آمد. مسعود بارزانی تاکید می‌کند که حزب او از دور یا نزدیک در ارائه چنین بهانه‌هایی که در رسانه‌ها و همچنین خود شورای امنیت استفاده می‌شد، کمکی نکرده است.
گره ترکی
جنگ نزدیک شد و نگرانی‌های ترکیه شدت یافت. کسی آمده بود تا بارزانی را از محتوای دیدار مقامات ترکیه با ژنرال آمریکایی تامی فرانک، فرمانده ستاد مرکزی ارتش مطلع کند. هیئت ترک در این نشست چهار خواسته را مطرح کرد:
-هیچ کشور کردی نباید تأسیس یا تشکیل شود.
- نباید به کردها اجازه داد شهرهای موصل و کرکوک را کنترل کنند.
- ترکیه باید در رژیم جدید عراق نظر داشته باشد.
-کردها نباید در سرنگونی رژیم کنونی عراق شرکت کنند.
سفیر زلمی خلیل زاد، نماینده رئیس جمهوری آمریکا در اپوزیسیون، به کردها اطلاع داد که مشارکت ترکیه در ائتلافی که صدام را سرنگون می‌کند، مهم و ضروری است. در هفته‌های اخیر واضح بود که طرح آمریکا مستلزم فشار و محاصره رژیم صدام از جنوب و شمال بود. این به معنای شروع حرکت از خاک ترکیه و پیشروی از طریق گذرگاه مرزی زاخو است. موضع کردها روشن بود و مستلزم مخالفت با هرگونه مشارکت نظامی منطقه‌ای چه ایرانی و چه ترکی است. گفت‌وگوها پرتنش بود، به‌ویژه پس از اینکه مشخص شد ترکیه برای مشارکت در سرنگونی صدام و اجازه استفاده از اراضی‌اش به نیروهای آمریکایی، اعزام واحدهایی از نیروهای خود به موصل و کرکوک را شرط می‌گذارد. در یکی از جلسات، کاغذی به مسعود رسید که حاوی اظهارنظر رئیس مجلس ترکیه بود که در آن گفته، نیروهای ترکیه وارد شمال عراق می‌شوند و پیشمرگه‌ها را خلع سلاح می‌کنند.
پاسخ مسعود قاطعانه و خشن بود و خطاب به طرف آمریکایی گفت: «ما با آنها (سربازان ترکیه) خواهیم جنگید، چه با شما چه تنها بیایند. در مورد اول ما متهم به تروریسم می‌شویم و در مورد دوم رویارویی دو جانبه و در چارچوبی دیگر خواهد بود. گفت که می‌دانم ترکیه یک کشور است و ارتش قدرتمندی دارد، اما پیشمرگه‌ها ترجیح می‌دهند از روی اجساد آنها بگذرند تا اینکه سلاح‌هایشان را تحویل دهند. او پا را فراتر گذاشت و گفت حتی اگر تنها بمانم با آنها می‌جنگم و در زاخو منتظرشان خواهم بود».
رویارویی با ترکیه صورت نگرفت. طرف آمریکایی شرایط آن را نپذیرفت و پارلمان ترکیه نیز به نیروهای آمریکایی اجازه عبور از خاک کشورش را نداد، بنابراین نیروهای آمریکایی مستقر در کشتی‌های سواحل ترکیه مجبور شدند مقصد خود را تغییر دهند.
جنگ در راه است، اما دولت ایالات متحده متحدان خود را از تاریخ زدن اولین ضربه آگاه نکرد. در شب 19 تا 20 مارس 2003، جنگ آغاز شد تا چهره عراق و به همراه آن توازن منطقه تغییر کند.

زخم آمریکایی و خلأ بین‌المللی
حملات 11 سپتامبر زخمی عمیق در روح « تنها ابرقدرت» بر جای گذاشت. برخی از شاهین‌های دولت جورج دبلیو بوش بر این باور بودند که این حملات فرصتی بود تا نشان دهند، ایالات متحده مستحق عنوانی است که در روز فروپاشی دیوار برلین و خودکشی اتحاد جماهیر شوروی به دست آورد. در میان آنها هم کسانی معتقد بودند «جهانی که افراط گرایی و تروریسم را پرورش می‌دهد» می‌توان با زخم‌های نظامی درمان کرد که منجر به کاشتن بذر دموکراسی در بدن آن می‌شوند.
هیچ جبهه بین‌المللی با وزن کافی وجود نداشت تا آمریکا از ماجراجویی‌اش بازدارد. ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه، سرگرم حفظ دوباره خود فدراسیون روسیه از طوفان فروپاشی بود که در دوره سلفش، بوریس یلتسین می‌رفت دوباره بوزد پس از آنکه اتحاد جماهیر شوروی را در هم کوبیده بود. او همچنین نیاز داشت که توان و روحیه ارتش روسیه را احیا کند و جلوی غارت کشور به دست برخی از فرزندانش را بگیرد. خیلی زود بود که رئیس جمهوری که از راهروهای« کا گ ب» آمده بود فاش کند، پروژه بزرگی برای انتقام از غرب و مدل آن دارد. چین در ابتدای قرن علاقه‌ای نداشت که خود را در هیئت یک بوکسور بزرگ نشان دهد که نفوذ آمریکا در جهان را به چالش بکشد. برای تبدیل شدن به دومین اقتصاد بزرگ جهان، دستیابی به دستاوردهای بیشتر در مبارزه با فقر و شرکت در مسابقه تکنولوژیک به زمان بیشتری نیاز داشت.
مسعود بارزانی صحنه بین‌المللی را تماشا می‌کرد. اعتراض بزرگ بر زبان ژاک شیراک رئیس جمهوری فرانسه جاری شد. شیراک در حاشیه نشست سران ناتو که در پراگ برگزار شد به بوش گفت: «شروع جنگ به ثبات در منطقه ضربه می‌زند و یکی از پیامدهای آن به قدرت رساندن نیروهای وفادار به ایران در بغداد و تقویت نفوذ تهران در دمشق  همچنین در لبنان از طریق (حزب الله) خواهد شد و دیگر اینکه این جنگ مشروع نخواهد بود». دولت بوش مدت زیادی روی موضع برخی از اطراف در «قاره کهن» متمرکز نشد، به ویژه اینکه تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا، شرکت در این سفر آمریکایی را انتخاب کرد.
جنگ در راه است. توجه به کشورهای هم مرز با عراق به ویژه ایران ضروری بود. بسیاری درگیر این سئوال پیچیده بودند: « آیا ایران خمینی می‌تواند مأموریت شیطان بزرگ آمریکایی را در ریشه کن کردن دشمن شماره یک خود صدام حسین تسهیل کند؟».
آماده باش ایرانی برای «پیروزی بزرگ»
با توجه به آنچه که هیئت کرد در جریان سفر محرمانه خود به آمریکا در آوریل 2002 شنید، کنفرانس اپوزیسیون عراق در آخرین ماه سال در لندن برگزار شد. در این کنفرانس حزب «الدعوه» و حزب کمونیست همچنین بعثی‌های طرفدار سوریه غایب بودند. مسعود علاقه‌مند بود که واقعیت موضع ایران را روشن کند، به ویژه اینکه تهران توان اثرگذاری تعیین کننده‌ای بر برخی از جریان‌های عراقی دارد.
مسعود می‌گوید: «تضادهایی که در کنفرانس مخالفان در لندن به وجود آمد، مرا بر آن داشت که به تهران سفر کنم. در آنجا با هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری سابق (آن زمان) دیدار کنم. علاقه‌مند بودم که موضع آنها را نه تنها در مورد جنگ آمریکا، بلکه در مورد فرمولی که برای ایجاد عراق فدرال مورد توافق قرار گرفت، بدانم که به معنای فرمول قانون اساسی برای اقلیم کردستان است. رفسنجانی طبق معمول انعطاف پذیر بود و با در نظر گرفتن توازن قوا و منافع کشورش واقع بینانه صحبت می‌کرد. گفت که سرنگونی صدام را یک پیروزی بزرگ می‌دانند، اما نمی‌توانند از روندی که منجر به سرنگونی او شود حمایت عمومی کنند. رفسنجانی نیز از عراق فدرال حمایت کرد و این بخش از گفت‌وگو برای ما بسیار مهم بود».
وی افزود: «در این سفر با ژنرال قاسم سلیمانی نیز دیدار کردم. او در آن مرحله شناخته شده نبود، آنطور که در سال‌های بعد اتفاق افتاد، اما مسئول پرونده عراق بود». مسعود همچنین با محمد باقر الحکیم ملاقات کرد و از او خواست که به هیئت «المجلس الاعلی» شیعیان توصیه کند «در بحث‌های مربوط به مرحله پس از رژیم واقع بینانه‌تر عمل کنند». بعدها که کنفرانس مخالفان عراق در صلاح الدین کردستان عراق برگزار شد، مشخص شد که تهران به متحدان خود چراغ سبز نشان داده است تا در روند سرنگونی رژیم شرکت کنند.
ایران ترجیح داد سرنگونی صدام را تسهیل کند. در همان زمان، به ژنرال سلیمانی سپرد برای بی‌ثبات کردن حضور نظامی آمریکا در عراق و جلوگیری از استقرار یک رژیم باثبات طرفدار غرب آماده باشد. از مسعود پرسیدم که آیا ایران اولین طرفی بود که دست به فرسایش حضور نظامی آمریکا در عراق زد و پاسخش مثبت بود. از او پرسیدم که آیا آمریکایی‌ها ایران را هدف دوم احتمالی پس از عراق می‌دانستند، گفت: «در آن زمان داستان‌هایی رواج یافت که می‌گفت عراق اولین اپیزود یک برنامه آمریکایی برای منطقه بود که بعداً شامل اقدام نظامی علیه ایران و سوریه می‌شود. حقیقت این است که در طول دیدارهایم با مقامات آمریکایی، چه غیرنظامی و چه نظامی، هرگز چنین رویکردی نشنیدم. آمریکایی‌ها هیچ اشاره‌ای در این زمینه نکردند. شاید چنین صحبت‌هایی صرفاً یک تحلیل بوده یا توسط طرف‌های دیگر برای ایجاد تنش بیشتر در منطقه مطرح شده باشد. آمریکایی‌ها از نقش ایران به من گلایه کردند. آنها بعداً از نقش سلیمانی در حمایت از گروه‌هایی که آنها را هدف قرار می‌دهند شکایت کردند، اما هرگز در مورد حمله به خود ایران یا سوریه صحبت نکردند که آن را متهم به باز کردن مرزهایش برای نفوذ شبه‌نظامیان و افراط‌گرایان برای مبارزه با نیروهای آمریکایی در عراق می‌کردند».

احمدی نژاد به عراق اشغالی می‌رود
بعدا تهران پیام‌های بیشتری ارسال می‌کند. زمانی که شورای حکومتی آمریکایی تشکیل شد، قطب‌های اپوزیسیون حامی ایران مانند دیگران در کرسی‌های آن توزیع شدند. پیام دیگری در سال 2007 فرستاده شد. هواپیمای حامل یک مسافر غیرعادی در فرودگاه بغداد فرود آمد. رئیس جمهوری محمود احمدی نژاد به عراق اشغالی آمد و گویی می‌خواست یادآوری کند که ایران بخشی از سرنوشت جغرافیایی عراق است و پس از خسته شدن آمریکایی‌ها و تصمیم به خروج، همسایه آن باقی خواهد ماند.
احمدی نژاد با چشمان خود شاهد استقرار گسترده ارتش آمریکا بود که حدود 170 هزار سرباز تخمین زده می‌شد. هوشیار زیباری، وزیر امور خارجه عراق، از نزدیکان مسعود و از اعضای رهبری در حزب وی، رئیس هیئت افتخاری همراه احمدی نژاد بود. تماس‌هایی برقرار شد که پست‌های بازرسی آمریکایی را متقاعد کرد کاروان وی را متوقف نکنند. اما یک ایست بازرسی برخلاف توافق رفتار کرد و معلوم شد که افراد آن امیدوار بودند با رئیس جمهوری میهمان عکس بگیرند. رئیس جمهوری ایران مشکلی نداشت، اما هیئت همراه به او توصیه کرد که از ماشینش پیاده نشود. غیبت عربی در بغداد تاثیرات خود را در صحنه آینده بر جای گذاشت که در برخی از ویژگی‌های خود آثار حضور ایرانی را در خود داشت.
مخالفت با فخرفروشی بر صدام 
رؤیای سرنگونی صدام با وجود آتش بس و توافقات، چندین دهه با مسعود بارزانی همراه بود. برای شرکت در هر طرحی علیه آقای بغداد، شرط می‌گذاشت که آلترناتیو باید دموکراتیک و فدرال باشد. مسعود سعی نکرد در زندان با صدام ملاقات کند. او به جلسات دادگاهش نرفت. او موضعش را این گونه خلاصه می‌کند: «فخر فروختن از ارزش‌های مردان نیست». با وجود اتفاقی که برای کردها به دست صدام افتاد، مسعود اعتراف می‌کند که این مرد در ابتدا در نزدیک شدن به حق خودگردانی کردها جسورترین بوده است.
دنیا سقوط مجسمه صدام را دنبال کرد و آن را پایان یک مرحله به حساب آورد. و او چنین بود. مسعود بارزانی از سقوط دشمنش راحت بود، اما از غرق شدن عراق در تسویه حساب‌های خونین که بسیارند، می‌ترسید. او نگران خلأی بود که حذف صدام از معادله برجای می‌گذارد، پس از آنکه دهه‌ها ستون فقرات رژیم بود. او از درگیری بین شیعه و سنی و بین عرب‌ها و کردها می‌ترسید. و اینکه قدرت‌های منطقه پا پیش بگذارند تا عراق را به عرصه‌ای برای رؤیاهای قدیمی و جدید خود اختصاص دهند. زمان نشان داد که ترس مسعود به جا بود، زیرا قبل از اینکه عراق نفسی تازه کند، خون در داخل و خارج بغداد به وفور ریخته شد.
ماشین نظامی آمریکا عراق را احاطه کرد و نتیجه از قبل مشخص بود. ارتش عراق نیز که از جنگ تلخ با ایران و پس از حمله به کویت خسته بیرون آمده بود، از محدودیت‌های محاصره رنج برد. بین دو ارتش رودر رو از نظر آمادگی، فن‌آوری و توانمندی فاصله بسیاری وجود داشت. علاوه بر این، ذهنیت خود صدام، ذهنیت یک جنگجوی زمان جنگ جهانی دوم است. در زمان جنگ با ایران، به جلسه نیروهای ارشد نظامی آمد و پوشه‌ای از رهبر شوروی جوزف استالین را با خود آورد.
مسعود می‌ترسید که نیروهای ارتش عراق در مناطق کردنشین در واکنش به عملیات انفال و تخریب هزاران روستا در معرض اقدامات تلافی جویانه قرار گیرند. او دستورات اکید خود را صادر کرد و به اهداف آن رسید. حدود 15 هزار افسر و سرباز تسلیم شدند، بنابراین آنها را در اردوگاه‌ها جمع کردند و قبل از خروج برای بازگشت به مناطق خود، غذا و مراقبت از آنها فراهم شد. مناطق کردستان عراق شاهد عملیات رزمی نبودند و ارتش قادر به مقابله با حملات هوایی آمریکا نبود.
وقتی رژیم صدام سقوط کرد، مسعود می‌گوید: « یاد آیه شریفه (قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء وتنـزع الملك ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير إنك على كل شيء قدير/ بگو خدایا ای صاحب ملک، پادشاهی را به هر که خواهی می‌دهی و از هر که خواهی می‌گیری و هر که را بخواهی عزت می‌بخشی و هرکه را بخواهی خوار می‌سازی خیر در دست توست و تو برهر چیز توانایی)». همچنین روزی را به یاد آورد که در دوران کودکی به قصر الرحاب پس از قتل عام در سال 1958 رفت و در آنجا جمله‌ای خواند که یادآوری می‌کند «ستم ماندگار نیست».

حیرت و گمگشتگی در بغداد
 حالتی از حیرت و سرگشتگی بر بغداد حاکم شد. رژیم‌های متوالی پس از انقلاب 1958 جریان‌های عراقی را برای جمع شدن دور یک میز و رسیدن به نتایج مشترک آموزش ندادند، چه رسید به اینکه مسئله به نحوه اداره کشور مربوط بشود؟ احزاب مخالف صدام در بغداد مقر نداشتند. با عجله به پایتخت رفتند و مسعود و تیمش در هتل «برج الحیاة» اقامت کردند که به محلی برای مشورت و ملاقات تبدیل شد. نیروهایی که به بغداد بازگشتند آمادگی توافق را نداشتند و فرصت را از دست دادند. مسعود می‌گوید که آمریکا ژنرال جی گارنر را به عنوان فرماندار موقت عراق فرستاد و از جریان‌های عراقی خواست تا با تشکیل دولت موقت برای انتقال اختیارات به آن موافقت کنند. جریان‌های موجود به فکر توافق و امتیاز دادن عادت نداشتند و بیشتر آنها طوری رفتار می‌کردند که گویی فرصتی تاریخی برای کسب بیشترین سود را دارند. برای هفته‌ها، عراقی‌ها قادر به توافق بر سر فرمولی برای حکومتی نبودند که می‌توانست عراق را از دردهای بیشتر در امان نگه دارد.
احمد چلبی «از ضرورت تشکیل دولت آگاه بود. او بر لزوم توافق پافشاری می‌کرد و می‌گفت پیش از اینکه از تصمیمی که برگه‌ها را به هم می‌زند و موضوع را پیچیده می‌کند غافلگیر شویم باید این کار را انجام دهیم. وی چندین بار بر ضرورت حل مسئله تاکید کرد، اما موفق نشدیم. بعد از هر جلسه به نقطه اول برمی‌گشتیم. این سهم فلان حزب و آن برای حزب دیگر. رایزنی‌ها تفاوت‌های زیادی را نشان داد و آنچه چلبی پیش‌بینی می‌کرد درست بود. ژنرال گارنر مدت زیادی نمی‌ماند و بعد از او پل برمر می‌آید و تحول بزرگی رخ می‌دهد و آن تبدیل ایالات متحده با میل خود به یک قدرت اشغالگر است».
« حکم اعدام مرد مرده»
مسعود تصمیم بریمر برای انحلال ارتش عراق را به «صدور حکم اعدام برای یک مرده» تشبیه می‌کند. او توضیح می‌دهد: «حمله آمریکا منجر به متلاشی شدن و ازهم گسیختگی ارتش عراق شد. دیگر هیچ پادگان، تشکیلات، فرماندهی یا درجه وجود نداشت. تصمیم به انحلال هیچ توجیهی نداشت. اتخاذ تصمیمی سریع برای پیکربندی مجدد ارتش بر پایه‌های ملی و دموکراتیک سالم مفیدتر بود.» وی از وجود طرحی اظهار بی اطلاعی کرد که بر اساس آن افسران و سربازان عراقی در حفظ امنیت شهرها نقش داشته باشند تا از برخورد بین ارتش آمریکا و مردم جلوگیری شود. وی همچنین نقش حزبش در خارج ساختن ژنرال نزار الخزرجی رئیس سابق ستاد ارتش از بغداد را تکذیب کرد و تاکید کرد که «سیا بود که او را بیرون برد و ما به او اجازه دادیم از مناطق ما عبور کند». وی خاطرنشان می‌کند: « ظلمی که رژیم در حق مردم عراق با همه بخش‌های مختلف آن کرد، باعث شد که بسیاری در شمال و جنوب در روزهای ورود ارتش آمریکا با گل از آن استقبال کنند».

چوبه دار نه بالکن تاریخ
به احتمال زیاد صدام انتظار نداشت کاخ را جز به سمت تاریخ ترک کند. و در بالکن کنار صلاح الدین و ابوجعفر المنصور که بغداد را بنا کرد بنشیند. اما عراق ولیمه‌ای زهرآگین برای حاکمانش است. انتظار نداشت تاوان کاری را که اسامه بن لادن در نیویورک و واشنگتن کرد بپردازد. بین این دو مرد هیچ رشته‌ای جز نفرت متقابل وجود نداشت. او همچنین انتظار نداشت که یک خودروی زرهی آمریکایی مجسمه‌اش را از میدان فردوس به زیربکشد. و صفحه‌های تلویزیون صحنه بیرون آوردنش از یک حفره را پخش کنند. و پشت میله‌های زندان رانده شوند. و طناب دور گردنش بپیچد به همان روشی که او با خیلی‌ها کرد. و جسدش در «المنطقه الخضراء» در نزدیکی خانه کسی که حکم اعدامش را امضا کرد به نمایش درآید.
یاد حرف‌های یکی از رهبران عرب افتادم که به من گفت. «صحنه صدام در دست سربازان آمریکایی سخت بود. پیامی بی‌رحم، بدون توجه به اشتباهاتش. اما در نهایت او خوش شانس به حساب می‌آید، زیرا اگر به دست شبه نظامیانی می‌افتاد که از آن سوی مرز می‌آمدند، او را مانند نوری السعید در خیابان‌های بغداد می‌کشیدند. در هر صورت او فرصت تحقیر شدنش را از زندانبانان سلب کرد و این را آنها گواهی می‌دهند.»
دو حاکم عرب با دیدن صدام در دستان سربازان آمریکایی و سپس با دیدن اعدام او در میان فریادهای شادی و در زمانی که مورد انتقاد چندین حزب عراقی قرار گرفت، به شدت ناراحت شدند؛ اولی معمر قذافی و دیگری علی عبدالله صالح. و آن دو از ابراز نگرانی خود ابایی نداشتند. حقیقت این است که قذافی از زمانی که هواپیماهای آمریکایی به اقامتگاهش در پادگان باب العزیزیه در سال 1986 حمله کردند، گرفتار بیماری ترس از آمریکایی‌ها شد. آن شب، بارزانی به اصرار سرهنگ در طرابلس بود و شانس در نجات او پادرمیانی کرد.
حاکم عراق ترجیح می‌دهد بدون سرخم کردن به استقبال مرگ برود. یک روز، افسر آشفته، عبدالغنی الراوی، به من گفت که چگونه دستور شلیک گلوله به رهبر عبدالکریم قاسم را در مرکز رادیو داده است. قاسم خم نشد و از بستن چشم‌بند سرباز زد با اینکه از همرزمش عبدالسلام عارف تلخکام بود. مرسوم نیست که فرمانروای عراق آرام در بستر خود به استقبال مرگ برود.

 



نشانه‌های یک نهضت سینمایی سعودی که در «جشنوارهٔ دریای سرخ» شتاب می‌گیرد

فیلم «هِجرة» اثر شهد أمین
فیلم «هِجرة» اثر شهد أمین
TT

نشانه‌های یک نهضت سینمایی سعودی که در «جشنوارهٔ دریای سرخ» شتاب می‌گیرد

فیلم «هِجرة» اثر شهد أمین
فیلم «هِجرة» اثر شهد أمین

آنچه نهادهای سعودی، چه دولتی و چه خصوصی، در راه فراهم آوردن یک نهضت فرهنگی و هنری همه‌جانبه انجام می‌دهند، مخاطبِ پیگیر را وامی‌دارد که به چیزی فراتر از صرفِ تقدیر از دستاوردها بنگرد؛ زیرا این دستاوردها بدون آن باورِ بزرگ به فایده‌مندی و اهمیت این جهش تاریخی در هر دو عرصه، تحقق نمی‌یافتند.
جشنوارهٔ سینمایی دریای سرخ و آنچه امسال در حوزهٔ فعالیت و سازمان‌دهی به انجام رسانده است (هرچند هنوز بخش‌هایی وجود دارد که در آن‌ها امکان بهبود هست)، این دوره را به بهترین دورهٔ این رویداد بزرگ تبدیل می‌کند. اما این دستاورد تنها نیست؛ تمام آن مناسبت‌ها و نهادهای پشتیبان سینمای سعودی، و نیز نهادهای خارجی که سعودی را شریک خود برمی‌گزینند، در کنار آن قرار می‌گیرند.
برای نمونه، «هیئت فیلم سعودی» به مدیریت عبد‌الله آل‌عیّاف، که تلاش چشمگیری در تمامی زمینه‌های محوّل‌شده به او—از هدایت و برگزاری همایش‌ها گرفته تا انتشارات و فعالیت‌های گوناگون—انجام می‌دهد. همچنین «جمعیت فیلم» به مدیریت احمد الملا، که اکنون دایرهٔ فعالیت‌های خود را برای پوشش دادن به همهٔ جنبه‌های کار سینمایی گسترش می‌دهد؛ در حالی که در سال‌های گذشته فقط مسئولیت ادارهٔ «جشنوارهٔ فیلم سعودی» را بر عهده داشت (رویدادی سالانه که در ماه چهارم هر سال برگزار می‌شود).

آینده‌ای فراتر از امیدبخش

می‌توان این موارد را به شمار روزافزون تولیدات سعودی—در دو شاخهٔ اصلی—افزود: نخست، آثاری که در پی رساندن موفق فیلم به جشنواره‌های بین‌المللی‌اند؛
و دوم، آثاری که هدفشان موفقیت در بازار داخلی است.
در اینجا هر شاخه تقریباً دیگری را نقض می‌کند و هم‌زمان آن را کامل می‌سازد: اولی هنری است و دومی تجاری. یکی در پی اثبات شایستگی فیلم‌سازانی است که فرصت حضور در نمایش‌های جهانیِ جشنواره‌ها و رویدادهای سالانه را پیدا می‌کنند، و دیگری می‌خواهد به بیشترین شمار ممکن از تماشاگران برسد، جایی که موضوع و شیوهٔ عرضهٔ آن به مخاطب عام، در کانون توجه قرار دارد.
اما با تداوم نمایش‌ها از روزی به روز دیگر، و ازدحامی که بازار فیلم با صدها شرکت‌کنندهٔ تازه به خود می‌بیند—رشد چشمگیری که هیچ جشنوارهٔ عربی دیگری پیش از این تجربه نکرده است—معلوم می‌شود که آیندهٔ سینمای سعودی در همین دو مسیر نهفته است؛ و شرکت‌هایی مانند «العُلا»، «إثراء»، «إنجاز» و «شاف» با اراده‌ای استوار این نهضت موردنظر را همراهی می‌کنند. بدین ترتیب، جشنواره اساساً این فرصت بزرگ را برای سینمای سعودی فراهم می‌آورد تا آثار تازه را عرضه کند و برای مراحل بعدی برنامه‌ریزی نماید.
طبیعی است که همواره تفاوت‌هایی در نتایج وجود خواهد داشت. برخی فیلم‌ها فاصلهٔ میان هدف و اجرای خود را با موفقیت طی می‌کنند؛ و فیلم‌های دیگری هستند که آغاز امیدوارکننده‌ای دارند، اما از مسیر درستِ پردازش پروژهٔ موردنظر خود منحرف می‌شوند.

مقایسه

کارگردان شهد أمین در سال جاری فیلم بلند دوم خود «هِجرة» را پس از ۶ سال از فیلم اولش «سیدة البحر/ بانوی دریا» ارائه داد. هر کس این دو اثر را ببیند، به‌وضوح جهش هنری بزرگی را درمی‌یابد که کارگردان در این مدت بدان رسیده است.
فیلم، داستان سفری جست‌وجوگرانه در مسیر برای یافتن دختر گمشده‌ای را روایت می‌کند؛ دخترِ نوهٔ زنی که راهیِ انجام مناسک حج در مکه است، و خواهرِ دخترِ همراهِ مادربزرگ در این مسیر. توجه به شخصیت‌ها و تعامل میان آن‌ها، درامی خوش‌بیان را شکل می‌دهد که میان روانیِ روایت و عمق اجتماعی و فردی جمع می‌کند.
در همین سال، هَیفاء المنصور نیز فیلم سعودی تازه‌ای با عنوان «مجهولة/ زن ناشناس» ساخت؛ فیلمی که داستان جنایتی با قربانیِ زنی ناشناس را بازگو می‌کند و زنی دیگر که در آرشیو یک مرکز پلیس در ریاض کار می‌کند، تلاش دارد پرده از چهرهٔ عامل آن بردارد.
در حالی که «هِجرة» برای نمایش جهانی نخست خود راهی جشنوارهٔ «ونیز» شد (و هم‌اکنون نیز نمایندهٔ سعودی در مرحلهٔ اول نامزدی جایزهٔ اسکار است) و با استقبال گستردهٔ منتقدان روبه‌رو شد، «مجهولة» راهی «تورنتو» شد و استقبال کمتری نسبت به دو فیلم پیشین المنصور، «وَجدة» و «المرشّحة المثالیة/ نامزد نمونه» دریافت کرد.

لحن تلویزیونی

هر کارگردانی حق دارد موضوعی را که می‌خواهد، انتخاب کند. «وَجدة» و «المرشّحة المثالیة» بیش از این دو فیلمِ جدید، به نمایش دیدگاهی سعودی دربارهٔ دو وضعیت اجتماعی محلی پایبند بودند. در «مجهولة»، کارگردان به‌سوی ساخت یک فیلم پلیسی می‌رود که داستانی را روایت می‌کند که در اصل می‌تواند در هر جای دیگری اتفاق بیفتد. «مجهولة» در پرداخت موضوع زن، به فیلم‌های قبلی او نزدیک می‌شود، اما در حالی که آن دو فیلم پیشین مسألهٔ زن را در چارچوبی کاملاً بومی طرح می‌کردند، فیلم تازه‌اش همچون نسخه‌برداری از یک فیلم تحریّات (کارآگاهی) عمومی به‌نظر می‌رسد—هرچند همچنان زن را در نقش اصلی قرار می‌دهد.

«مجهولة» اثر هیفاء المنصور

ایراد در انتخاب ژانر نیست، بلکه در این واقعیت است که اجرای فیلم باعث می‌شود آن شبیه همان فیلم‌های تلویزیونی آمریکایی (از نظر تولید و شیوهٔ پردازش) جلوه کند که از دههٔ هفتاد میلادی توسط کارگردانانی چون کریگ باکسلی، ویلیام گراهام و بز کُلّیک و دیگران رواج یافت. برخی از فیلم‌های اخیر هَیفاء المنصور نیز برای شبکه‌های تلویزیونی آمریکایی ساخته شده‌اند، از جمله A City on Fire که آن هم پلیسی بود.

فیلم «هِجرة» اثر شهد أمین

در واقع، «مجهولة» ویژگی‌های فیلم‌های کارآگاهیِ پلیسیِ تلویزیونی را دارد. آثار خوبِ این دسته، هیجان‌انگیز هستند، اما همهٔ آن‌ها از نظر روایت و اجرا ساده‌اند، چون برای تماشاگران در خانه ساخته می‌شوند.
«مجهولة» حول محور شخصیت نوال می‌گردد (با بازی خوب «میلا الزهرانی»)، دختری که خیلی زود ازدواج کرده و طلاق گرفته است. او همراه نیروهای پلیس ریاض به جاده‌ای صحرایی می‌رود، پس از آنکه جسد زنی ناشناس پیدا می‌شود. نوال در بخش اسناد و آرشیو کار می‌کند و پلیس نیست. این موضوع مانع او نمی‌شود تا خود وارد تحقیق شود و بفهمد این زن چه کسی بوده، چرا کشته شده و چه کسی مرتکب این جنایت شده است. پاسخ به این پرسش‌ها به غافلگیری‌ای وابسته است که نمی‌توان درباره‌اش سخن گفت بدون آنکه فیلم «لو» برود. بیشتر فیلم به سماجت نوال در تحقیق و مخالفت افسران پلیس با او می‌پردازد، زیرا بارها به او گفته می‌شود: «این کار تو نیست».

عنصر شوک

جنبهٔ انتقادیِ فیلم پنهان نیست، اما هدف اصلی هم به‌حساب نمی‌آید. این جنبه میان پس‌زمینهٔ شخصیِ دختر (اینکه مجبور به ازدواج زودهنگام شده و سپس طلاق گرفته)، و موضع مأموران پلیس که حاضر به پذیرش دلالت‌های یافته‌های او نیستند، و نیز میان نکاتی کلی دربارهٔ وضعیت زن به‌طور عام، تقسیم شده است.
اما فیلم با روشی ساخته شده که مدام صحنه‌ها را در خدمت روایتی بی‌برآمدگی قرار می‌دهد. برای مثال، صحنه‌ای هست که نوال با درِ یک مدرسهٔ دخترانه روبه‌رو می‌شود و از او خواسته می‌شود برود. هنوز چند قدم دور نشده که معلمی از درِ دیگری ظاهر می‌شود و برایش آرزوی موفقیت می‌کند. بهتر آن بود که معلم در شات قبلی، به‌تنهایی، در حال نگاه کردن یا گوش دادن به آنچه رخ می‌دهد، دیده شود؛ کاری که می‌توانست ترتیب مؤثرتری برای نماها ایجاد کند تا ایده‌ای را برجسته کند یا حضوری را مؤکد سازد.
این ما را به تدوینی می‌رساند که بر اصل «سهولت» در اجرا بنا شده است. صحنه‌هایی هست که در آن‌ها از عنصر غافلگیری بصری استفاده می‌شود—مثلاً بیدار شدن ناگهانی نوال از کابوسی. چنین لحظاتی شوک موردنظر را ایجاد می‌کنند. جز آن، همه چیز مطابق همان فیلمنامه‌ای پیش می‌رود که المنصور آن را همراه «براد نایمان» نوشته است (همکاری مشترکشان در «المرشّحة المثالیة» هم بود، که در مجموع گزیده‌تر و متمرکزتر بود).
پایان فیلم نیز شوک دیگری دارد، اما از آن نوع غافلگیری‌هاست که تمام نتایج پیشین را با عنوان «و این هم غافلگیری بزرگ» از میان می‌برد. بی‌شک غافلگیرکننده هست، ولی به خدمت فیلم نمی‌آید؛ بلکه بیگانه با آن به‌نظر می‌رسد.
شخصیت دیگری جز نوال وجود ندارد که با هدف آشکارسازی ساختار روانی یا درامی‌اش نوشته شده باشد. شخصیت‌ها دو دسته‌اند: زنانی که با نوال همکاری می‌کنند، و زنانی که همکاری را رد می‌کنند یا به او می‌گویند بعداً برای ادامهٔ کار بازگردد. اما مردان همگی منفی‌اند؛ هیچ‌یک به اطلاعاتی که می‌تواند به حلّ پرونده کمک کند، توجهی نشان نمی‌دهد. ظاهراً المنصور خواسته قهرمانش را جنگجویی تنها نشان دهد و مردان را در سوی مقابل قرار دهد. اگر مرد مثبتی وجود می‌داشت، چیزی از پیام فیلم کاسته می‌شد. با این‌همه، این وضعیت بهتر از آن است که همهٔ شخصیت‌ها—زن و مرد—سطحی باشند. و هیچ نگرانی‌ای از کم شدن بُعد مربوط به وضعیت زن در جامعه‌ای هم‌زمان محتاط و مخالف، وجود نداشته است.
بی‌میلیِ کارگردان به «پیچیدگی» موقعیت‌ها، در پرداخت فیلم بازتاب یافته، گویی فیلم از اتوی خشک‌تمیزی بیرون آمده باشد: ظاهری پاکیزه، تصمیماتی در نوشتن که بر پایهٔ میل شخصی اتخاذ شده‌اند نه آنچه ممکن است در واقعیت رخ دهد، و فیلم‌برداری‌ای ساده که حضور دوربین و قاب‌بندی با زوایا و اندازه‌های مختلف را تضمین می‌کند، اما بدون هرگونه نوآوری مؤثر یا کارایی چشمگیر.


«جشنواره دریای سرخ»… سه فیلم که در تاریخ نه چندان دور غوطه‌ورند

امیر مصری و پیرس برازنان در «غول» (جشنواره دریای سرخ)
امیر مصری و پیرس برازنان در «غول» (جشنواره دریای سرخ)
TT

«جشنواره دریای سرخ»… سه فیلم که در تاریخ نه چندان دور غوطه‌ورند

امیر مصری و پیرس برازنان در «غول» (جشنواره دریای سرخ)
امیر مصری و پیرس برازنان در «غول» (جشنواره دریای سرخ)

در روز اول جشنواره دریای سرخ (جمعه)، دو فیلم عربی که نمایش داده شدند، با استقبال خوب و تحسین‌آمیز تماشاگران روبه‌رو شدند. این دو فیلم عبارتند از:«نجوم الأمل والألم/ ستارگان امید و درد» ساختهٔ سیرل عریس و «اللي باقي منك/ چيزی که از تو باقی مانده» ساختهٔ شیرین دعیبس.
هر دو در مسابقهٔ رسمی جشنواره در میان ۱۸ فیلمی هستند که برای جوایز اصلی رقابت می‌کنند.

ثباتی دائم

فیلم «آنچه از تو باقی مانده» همراه با «صوت هند رجب/ صدای هند رجب» و «فلسطین ۳۶»، سه‌گانه‌ای را شکل می‌دهند که به‌موقع توجه خود را به موضوع فلسطین معطوف کرده‌اند.
این فیلم در سه نسل متوالی، از سال ۱۹۴۸ تا ۲۰۲۲ روایت می‌شود.

مُنیة عقل و حسن عقیل در «ستارگان امید و درد»

شروع فیلم، کلیدی برای حافظه است: حنان (شیرین دعیبس) در سال ۱۹۸۸ داستان را بازگو می‌کند و سپس با فلاش‌بک به سال النكبة بازمی‌گردیم، زمانی که همزیستی فلسطینی‌ها و یهودیان از دو فرهنگ زندگی‌کننده بر یک خاک، به اشغال رسمی پس از جنگی تبدیل شد که فلسطینیان فرصت پیروزی در آن نداشتند.
همانند فیلم قبلی دعیبس، «آمریکا»، او کار خود را بر ترکیبی از روابط خانوادگی صمیمانه و عناصر سیاسی بنا می‌کند. بسیاری از صحنه‌ها در «چیزی که از تو باقی مانده» به اشغالگری طی این سال‌ها می‌پردازد:ایست بازرسی نظامی که پدر را جلوی فرزندش متوقف و تحقیر می‌کند، خانواده‌ای که در زیر بمباران خانهٔ خود را ترک می‌کند و دیگر لحظاتی که تاریخ تجاوزات علیه فلسطینیان را منعکس می‌کنند، بی توجه به اینکه زمین مال آنان است.
اثرگذاری فیلم با زبان هنری درست، به‌خوبی منتقل می‌شود، نه تنها از طریق صحنه‌ها بلکه با واقعیت‌های جاری در غزه نیز همسانی دارد.
پیام فیلم روشن و بدون ابهام است و پردازش هنری آن مناسب است، اگرچه برخی بخش‌ها ممکن است انسجام بیشتری در روایت داشته باشند؛ مسئله‌ای رایج در فیلم‌هایی که وقایع آن‌ها در زمان‌های متعدد رخ می‌دهد.

نگاهی به زندگی سخت

فیلم «چیزی از تو باقی مانده» و «ستارگان امید و درد» هر دو شامل سه بازهٔ زمانی هستند.
در فیلم لبنانی سیرل عریس، داستانی عاشقانه و رمانتیک روایت می‌شود که در پس‌زمینهٔ جنگ داخلی لبنان و پیامدهای آن و سرنوشت مردم بیروت شکل گرفته است.

محمد بکری و صالح بکری در «آنچه از تو باقی مانده»

با این حال، این دو فیلم تفاوت‌های زیادی دارند، به ویژه در سبک روایت و پردازش بین دعیبس و عریس: در فیلم دعیبس، حرکت دوربین دقیق و قاب‌بندی متناسب با موقعیت است، در فیلم عریس، حتی در لحظاتی که نیاز به تأمل است، دوربین پویا و متحرک است تا داستان بتواند از سطح به عمق منتقل شود.
سناریوی عریس در توجیه برخی تصادفات با دشواری روبه رو است، مانند این فرض که نینو (حسن عقیل) و یاسمینه (مُنیة عقل)، که از همان ابتدا عاشق یکدیگر بوده‌اند، در یک روز و در همان بیمارستان به دنیا آمده‌اند. این تصادف غیرضروری است، اگرچه به نظر می‌رسد خود کارگردان ضمنی به آن اذعان دارد.
عریس این موضوع را با تمرکز بر پیشرفت و تقاطع روابط، و گذشتهٔ خانوادگی غم‌انگیز قهرمانان (مرگ والدین حسن و طلاق والدین یاسمینه) جبران می‌کند. این امر تأثیر عمیقی بر احساسات شخصیت‌ها به صورت فردی و سپس مشترک دارد.
از نظر بصری، فیلم با تصاویر مناسب احساسات را منتقل می‌کند. این عنصر نقش مهمی در پیشبرد داستان دارد، از جمله در برخورد اول حسن با «کیوسک» متعلق به مادر یاسمینه که منجر به آشنایی واقعی آن‌ها می‌شود.
عریس از تصاویر چشمان، صورت‌ها و فاصله بین عاشقان به جای دیالوگ استفاده می‌کند؛ جایگزینی برای کلماتی که نمی‌توانستند به‌خوبی احساسات را منتقل کنند.

پیامدهای سیاسی و اجتماعی

یک عنصر مشترک در هر دو فیلم: در «چیزی که از تو باقی مانده»، محمد بکری نقش پدر را بازی می‌کند و به پسرش (صالح بکری) پاسخ می‌دهد: «زمین و پولت را گرفتند... این را زندگی می‌نامی؟ احمق نباش، پسرم.» در «ستارگان امید و درد»، شخصیت زن به دوستش که قصد ازدواج دارد می‌گوید: «می‌خوای بچه بیاری تو این دنیا؟»
هر دو جمله نشان‌دهندهٔ یأس در زندگی شخصیت‌ها و محیط سیاسی آن‌ها است؛ تصویری تاریک از زندگی که قربانی وقایعی خارج از کنترل افراد است.

فیلم افتتاحیه: «غول»

این فیلم کاملاً متفاوت است و برخلاف انتظار، داستان عنوان‌شده نیست.
فیلم زندگی نسیم، مشت‌زن یمنی، از کودکی تا قهرمانی جهان در بوکس را روایت می‌کند، اما تمرکز اصلی روی مربی او، برندون (با بازی پیرس برازنان) است، که استعداد نسیم را کشف کرده و او را پرورش می‌دهد.
بنابراین، محور داستان از ورزشکار به مربی منتقل می‌شود؛ زندگی نسیم صرفاً زمینه‌ای برای موفقیت داستان است. این انتخاب به فیلم امکان می‌دهد به تجربهٔ تبعیض نژادی نسیم در کودکی نیز بپردازد.


«جشنواره دریای سرخ» پنجاهمین سالگرد درگذشت ام‌کلثوم را گرامی داشت

ام‌کلثوم در نمایی از فیلم «عایده» (جشنواره دریای سرخ)
ام‌کلثوم در نمایی از فیلم «عایده» (جشنواره دریای سرخ)
TT

«جشنواره دریای سرخ» پنجاهمین سالگرد درگذشت ام‌کلثوم را گرامی داشت

ام‌کلثوم در نمایی از فیلم «عایده» (جشنواره دریای سرخ)
ام‌کلثوم در نمایی از فیلم «عایده» (جشنواره دریای سرخ)

جشنواره «دریای سرخ سینمایی» در دوره پنجم خود روند مرمت فیلم‌های قدیمی مصر و بازگرداندن آن‌ها به زندگی با نسخه‌های تازه قابل‌نمایش بر پایه جدیدترین فناوری‌ها را ادامه می‌دهد. در چارچوب گرامی‌داشت پنجاه‌سالگی درگذشت بانوی آواز عرب، ام‌کلثوم، جشنواره دو فیلم از آثار او را برای مرمت انتخاب کرد؛ یعنی «سرود امید» (۱۹۳۷) و «عایده» (۱۹۴۲) که هر دو به کارگردانی احمد بدرخان هستند.

جشنواره روز جمعه فیلم «سرود امید» را در «موزه طارق عبدالحکیم» در باغ فرهنگی منطقه تاریخی جدّه نمایش داد، در حالی که فیلم «عایده» نیز در شهر فرهنگ ارائه شد؛ پس از آنکه این دو فیلم در چارچوب توافق میان جشنواره و شهرک تولید رسانه‌ای مصر و با مشارکت شبکه «ای.آر.تی» ــ مالک حقوق دو فیلم ــ مرمت شدند.

مریم عبدالله، عضو کمیته انتخاب فیلم‌های عربی در جشنواره، هنگام ارائه فیلم «عایده» اظهار کرد که «جشنواره دریای سرخ در هر دوره چندین فیلم مصری را مرمت می‌کند تا برای نخستین بار با نسخه‌های مرمت‌شده با کیفیت بالای 4K بر پرده بزرگ به نمایش درآید. هم‌زمان با پنجاهمین سال درگذشت ام‌کلثوم که در شش فیلم نقش‌آفرینی کرد، کمیته فنی دو فیلم یادشده را برای این مناسبت برگزید».

از سوی دیگر، اسماء السراج، مدیر تجاری شبکه‌های «ای.آر.تی»، ضمن خوشامدگویی به حاضران، از جشنواره برای توجهش به مرمت فیلم‌های مصری قدردانی کرد. مهندسه ندى حسام‌الدین، مسئول مرمت در شهرک تولید رسانه‌ای، بیان کرد که فیلم «عایده» «یک حالت ویژه» بود؛ او توضیح داد که روند مرمت آن «یک حماسه واقعی» به شمار می‌رفت، زیرا «فقط مرمت فیلم نبود؛ بلکه لازم بود نسخه نگاتیو نیز از پوسیدگی نجات یابد. بخش‌هایی وجود دارد که متفاوت به نظر می‌رسند، زیرا درست پیش از آنکه کاملاً فاسد شوند، نجات داده شدند. همچنین تلاش زیادی برای ترمیم صدا صورت گرفت، چون فیلم یک اثر غنایی است و ترمیم دیجیتال دقیقی برای حفظ ارزش تاریخی آن انجام شد». او از نقش جشنواره در حفاظت از میراث سینمایی تقدیر کرد.

پوستر فیلم «سرود امید» (جشنواره دریای سرخ)

نمایش امسال «عایده» همچنین با هشتادوسومین سالگرد نخستین اکران آن در ۲۸ دسامبر ۱۹۴۲ در سینمای «استودیو مصر» در قاهره هم‌زمان شد؛ فیلمی که تولید همان استودیو است. در کنار ام‌کلثوم، بازیگرانی چون ابراهیم حموده، سلیمان نجیب، عباس فارس، مری منیب و عبدالواثق عسر ــ که فیلمنامه را با مشارکت فتحی نشاطی و عباس یونس نگاشت ــ در آن نقش‌آفرینی می‌کنند.

فیلم آمیزه‌ای دل‌نشین از رمانس، مسائل اجتماعی و درخشش موسیقایی ارائه می‌دهد و داستان آن درباره «عایده» دختر دانش‌آموز دوره «بکلوریا» (ام‌کلثوم) است که از کودکی استعداد آواز دارد. پس از درگذشت پدرش ــ کشاورزی ساده ــ خانواده باشا که پدرش نزد آنان کار می‌کرد، او را به اقامت در قصر دعوت می‌کنند تا تنها نماند. عایده به هنرستان شبانه‌روزی موسیقی دختران می‌پیوندد و سامی، پسر باشا ــ که او نیز دلباخته موسیقی است ــ به او دل می‌بندد، با وجود مخالفت پدرش که ازدواج با عایده را به‌دلیل تفاوت‌های طبقاتی رد می‌کند. اما پس از آنکه سامی اجرای موسیقایی عایده را می‌بیند، نظرش تغییر می‌کند و عشق در نهایت بر این فاصله‌های طبقاتی پیروز می‌شود.

همانند فیلم‌هایی که روح زمانه خود را بازتاب می‌دهند، فیلم خیابان‌های آرام قاهره در دهه چهل قرن گذشته، الگوهای خودروها، سنت‌های اجتماعی و پوشش‌های کلاسیک را به نمایش می‌گذارد؛ افزون بر ترانه‌های عاشقانه‌ای که ام‌کلثوم و ابراهیم حموده را در کنار هم قرار می‌دهد و تحول شخصیت ام‌کلثوم و عملکرد غنایی او را برجسته می‌سازد.

این فیلم با وجود فشردگی جدول نمایش فیلم‌های جهانی و عربی تازه‌تولید، با استقبال چشمگیر تماشاگران جشنواره و مخاطبان سعودی روبه‌رو گردید. آنتوان خلیفه، مدیر برنامه‌های عربی و کلاسیک جشنواره، این استقبال را چنین تفسیر می‌کند: «این فیلم‌ها پیش‌تر در سالن‌های بزرگ نمایش داده نشده‌اند و بیشتر مخاطبان سعودی آن‌ها را ندیده‌اند؛ علاوه بر این، با فناوری‌های نو ارائه می‌گردند». او در گفت‌وگو با «الشرق الأوسط» افزود که نمایش دو فیلم «صرفاً به جشنواره محدود نمی‌شود، بلکه در قالب چندین آیین که در طول سال در شهرهای مختلف پادشاهی عربی سعودی برگزار می‌شود، ادامه خواهد یافت»، و توضیح داد که «جشنواره حقوق پخش این فیلم‌ها را خریداری نمی‌کند، بلکه از صاحبان حقوق اجازه نمایش در جشنواره و آیین‌ها را دریافت می‌کند».

خلیفه تأکید می‌کند که جشنواره از دوره نخست بر مرمت فیلم‌های مصری اهتمام ویژه دارد و تاکنون تعداد ۲۲ فیلم طی پنج سال مرمت شده است.

پوستر نمایش دو فیلم مرمت‌شده ام‌کلثوم در جشنواره (جشنواره دریای سرخ)

او اشاره می‌کند که انتخاب فیلم‌های مرمت‌شده معمولاً با مناسبت‌های مشخص پیوند دارد و توضیح می‌دهد: «همه فیلم‌های یوسف شاهین در فرانسه مرمت شدند، اما دریافتیم که فیلم ‹الاختیار› مرمت نشده، بنابراین آن را مرمت نمودیم. همچنین مرمت فیلم‌ها با تجلیل از شخصیت‌هایی چون منی زکی در دوره گذشته ارتباط یافت؛ جایی که او درخواست نمایش فیلم ‹شفیقه و متولی› را داشت و ما آن را مرمت کردیم، همین‌طور فیلم ‹اضحک الصورة تطلع حلوة› در چارچوب تکریم او مرمت کردیم. اما فیلم ‹خلی بالک من زوزو› به مناسبت پنجاهمین سال تولیدش مرمت شد. و امسال دو فیلم ‹سرود امید› و ‹عایده› را به مناسبت پنجاه‌سالگی درگذشت ام‌کلثوم برگزیدیم».

برنامه «گنجینه‌های دریای سرخ» در دوره پنجم نمایش‌های ویژه‌ای از شماری از کلاسیک‌های سینمای جهان ارائه می‌دهد؛ از جمله سه فیلم کوتاه صامت: «مهاجر» اثر چارلی چاپلین، «لیبرتی» از لورل و هاردی، و «یک هفته» اثر باستر کیتون با اجرای موسیقی زنده از سوی آهنگ‌ساز بریتانیایی نیل براند، متخصص موسیقی متن. همچنین برنامه شامل نمایش فیلم هیجان‌انگیز «مسحور» از آلفرد هیچکاک و فیلم حماسی «آبی بزرگ» به کارگردانی لوک بسون است.