هر وقت به دیدار مسعود بارزانی میروم، دیدار به یک جلسه سه جانبه تبدیل میشود. سایه صدام حسین بر حضور سنگینی و در خاطرات را باز میکند. حرفهام چنین خواست که داستان این دو مرد را دنبال کنم که هیجانانگیز و دردناک است. دو مرد با ارادهای آهنین بر صفحهای داغ به نام عراق. صدام معتقد بود که روح ملت مأموریت بازگرداندن شکوه و عراق و عظمت خود را به او سپرده است. مسعود بر این باور است که او آنچه را که سرنوشت به او پیشنهاد داده، یعنی نقش پاسدار رؤیای کرد را انتخاب کرد. صدام جسورترین رهبر عراق در تعامل با خواستههای کردها بود. و بعد سنگدلترین در واردساختن یک فاجعه استثنایی بر شهرها و روستاهای آنها بود. مسعود در حفظ جهت قطبنما که رهبر تاریخی کردها، پدرش ملامصطفی بارزانی مشخص کرده بود سرسخت بود.
هیچ کدام از این دو مرد نتوانست دیگری را حذف کند و این رابطه طولانی شاهد دست دادنهای سخت و ضربات دردناک بود. دو دهه پیش، سرنوشت این نزاع را حل کرد. درستتر، امپراتوری آمریکا مداخله کرد و به عراق حمله برد. صدام راهی چوبه دار شد و مسعود بارزانی زیر دو پرچم فدرال عراق و پرچم اقلیم کردستان نشست. بارزانی در دستیابی به آنچه کردهای ترکیه، ایران و سوریه نتوانستند به دست آورند، موفق شد. او زمانی موفق شد که رؤیای یاسرعرفات دچار مشکل شد و محبتی بین آن دو مرد وجود داشت که با جزئیات هیجان انگیزی همراه بود.
قرن حاضر در عراق با صحنهای آغاز شد که حکایت از ادامهای طولانی دارد. در شمال، کردها همچنان از «منطقه پرواز ممنوع» سود میبرند. در بغداد، رژیم بی چنگ و دندان صدام حسین ساکن است، بازرسان بینالمللی را به بازی میگیرد و شرایط «نفت در برابر غذا» را دور میزند، اما وحشت موفقیتش در سرکوب دو خیزش کردی و شیعی پس از آنکه مجبور شد از کویت عقبنشینی کند، پیش چشم همه باقی ماند.
مخالفان رؤیای قدیمی خود را برای سرنگونی رژیم حفظ کردند، اما دور از ذهن به نظر میرسید. با نیروهای خود نمیتوانند ماشین نظامی صدام را شکست دهند. نیروی هوایی آمریکا اجارهای نیست که به گروههای عراقی پوشش هوایی بدهد تا طبق برنامههای داخلی و منطقهای خود پیشروی کنند. برای تغییر محاسبات و معادلات زلزلهای لازم بود و رسیدنش چندان طول نمیکشد.
هواپیماها و برجها
11 سپتامبر در حافظه کردها طنینی دارد. در چنین روزی در سال 1961، ملا مصطفی بارزانی قیام کردها را آغاز کرد و اخگرهای آن شعلهور میمانند تا اینکه با حزب «بعث» که دو سال پیش قدرت را دوباره به دست گرفت، در سال 1970 به توافق رسید. و در آن لحظه آغازین، پسران ملامصطفی از جمله مسعود کنارش بودند.
اکنون ما در11 سپتامبر 2001 هستیم. مسعود در شهر دهوک بود و پسرش مسرور هم کنارش. روی صفحه تلویزیون هواپیمایی دید که به یک برج بلند برخورد کرد. در نگاه اول خیال کرد که این کانال در حال پخش فیلم است. سپس هواپیمای دومی را دید که برسر برج دیگری شیرجه زد. وقتی خبرهای فوری رسید، به اطرافیانش گفت که اتفاق بزرگ و خطرناکی در آمریکا در حال رخ دادن است. کاملا بعید بود که تصور کنیم کشوری با عنوانی شناخته شده جرأت حمله به قلب تنها ابرقدرت را داشته باشد و نمادهای هیبت و موفقیتش را هدف قرار دهد.
آمریکا یک قدرت بزرگ است و ماشین نظامی عظیمی دارد که میتواند به دورترین نقطه زمین برسد. حتی زمانی که معلوم شد، گروه «القاعده» پشت این حمله قرار دارد، سخت میتوان پیشبینی کرد که رژیم صدام بهای سنگینی را بپردازد. تصور وجود رابطه بین رژیم صدام و «القاعده» دشوار بود، زیرا هر یک از آن دو از فرهنگ لغت متضاد دیگری بهره میبرند، حتی اگردر نفرت از آمریکا یا اظهارات علیه آن مشابه باشند. علاوه بر این، اسامه بن لادن، رهبر «القاعده»، رژیم «بعث» را رژیمی «کافر» میدانست.
رهبر «حزب دمکرات کردستان» احساس کرد که مرحله جدیدی آغاز شده است، هرچند هنوز ابعاد مخاطرات آن مشخص نبود. او تصمیم گرفت روابط خود را با «اتحادیه میهنی کردستان» به رهبری جلال طالبانی ترمیم کند و نمایندگانی را به ترکیه، سوریه و ایران فرستاد تا تفسیر این کشورها از پیامدهای احتمالی «حملات نیویورک و واشنگتن» را بررسی کنند. سه کشور پرسشگر بودند و سعی میکردند پاسخ احتمالی آمریکا را بفهمند، اما پاسخی نداشتند.
ایران هیأت دیگری را درخواست کرد و به آنجا رفت. تهران در هتل «استقلال» (هیلتون) میزبان هیأت کرد بود، اما عمداً در همان مکان و در همان زمان میزبان هیئتی از رژیم صدام به ریاست طاهر جلیل حبوش، مدیر اطلاعات بود. لابی هتل شاهد دست دادن اعضای دو هیئت بود. بغداد مضطرب و سردرگم بود و به نوبه خود تلاش میکرد تا مرحله جدید را بفهمد و از خطرات آن اجتناب کند. به مسعود پیامی فرستاد و آمادگی خود را برای انجام «هر کاری که او بخواهد» اعلام کرد. با این حال، به نظر رهبر کردها بسیار دیرشده و پیشنهاد « بعد از ویرانی عراق و نه تنها بصره ( بعد از مرگ سهراب)» رسید و هرگونه توافقی با رژیم دوام نخواهد آورد و « بار بزرگی بر دوش مردم کردستان» خواهد گذاشت.
آمریکا زخمی بود و میجوشید. جهان در باره پردههای بعدی خشمش گمانه زنی میکرد. سال 2002 نشانههای پی در پی خواهد داشت که مسعود آنها را نشانههایی برشمرد که به درک کمک میکنند. در 30 ژانویه، رئیس جمهوری جورج بوش، رژیم عراق را مورد انتقاد قرارداد و آن را در«محور شرارت» گنجاند که شامل ایران و کره شمالی میشد. در ماه بعد، کالین پاول، وزیر امور خارجه، از ضرورت تغییر رژیم عراق سخن به میان آورد و گفت، در صورت لزوم، آمریکا ممکن است این وظیفه را به تنهایی انجام دهد. تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا، از پیوستن به این ارکستر دریغ نکرد.
مسعود بارزانی همچنان به پرسش کشیدن خاطرات خود که مملو از حوادث و تیتر است ادامه میدهد و سخاوتمندانه با تمایل «الشرق الاوسط» برای رسیدن به جزئیات رفتار میکند.
جلسه محرمانه سرنوشت ساز
در 17 فوریه 2002، مسعود پذیرای هیئتی از سیا بود. این هیئت از عبارات قابل توجهی استفاده کرد که «آمریکا تصمیم به حذف رژیم صدام گرفت»، «حمله از چند محور خواهد بود» و « نقش اقلیم در محاسبات ما اهمیت زیادی دارد و از شما دعوت میشود به واشنگتن سفر کنید». مسعود پاسخ داد که کردها از «هر فرآیندی که با هدف ایجاد یک عراق دموکراتیک، فدرال و متکثر باشد» حمایت خواهند کرد و آنها از آمریکا ضمانت میخواهند که « آینده مردم ما حفظ و مصون خواهد شد» و واشنگتن میتواند به کشورهای همسایه اطلاع دهد که «ما هیچ تهدیدی برای هیچ شخص یا طرفی نداریم و نخواهیم داشت.» او موافقت خود را برای پاسخ به درخواست واشنگتن تأیید کرد.
در اول آوریل، مسعود با حضور چند تن رهبران حزب خود، هیئتی از وزارت امور خارجه ایالات متحده به ریاست رایان کراکر، دستیار وزیر، را پذیرفت. این هیئت باز بر موضع آمریکا در قبال رژیم صدام تأکید کرد و به مسعود پیشنهاد داد که در چهاردهم همان ماه همزمان با سفر جلال طالبانی به واشنگتن سفر کند. این هیئت با ابراز خرسندی از آنچه به دست آمده است، اهمیت تنظیم روابط در داخل خانه کرد را توصیه کرد و خواستار رسیدگی به هرگونه تنش با ترکیه شد.
نشانهها مشخص بود. اما بارزانی که در آتش مواضع کشورهای بزرگ و منطقهای میسوخت، منتظر شنیدن سخنانی شفافتر از عالیترین مراکز تصمیم گیری بود.
در 15 آوریل، مسعود بارزانی همراه پسرش مسرور و هوشیار زیباری، یکی از رهبران حزب، وزیر خارجه بعدی، سوار هواپیمای شخصی شد که در فرودگاه فرانکفورت منتظرشان بود. هیأت کرد راهی آمریکا با حضور جلال طالبانی، پسرش بافیل، و یکی از رهبران حزبش، برهم صالح، رئیس جمهوری بعدی عراق، دوباره گرد هم میآید. این جلسه سرنوشتساز در مهمانخانهای که سرویسهای آمریکایی در ویرجینیا انتخاب کردند، برگزار میشود. از طرف آمریکایی، ریچارد مک لافلین، معاون رئیس «سی آی ای»، ژنرال وین داونینگ از امنیت ملی و رایان کراکر از وزارت امور خارجه حضور داشتند. یعنی این دیدار با مشارکت و هماهنگی کاخ سفید، اطلاعات و امور خارجه بوده است.
طرف آمریکایی از لحنی بهره برد و اعلام کرد که تصمیم به سرنگونی صدام گرفته شده و هیچ راه برگشتی وجود ندارد. آنها از عبارات صریحی مانند« آمریکا تصمیم گرفته است که صدام باید از قدرت برکنار شود» و اینکه کردها « باید حقوق کامل خود را به دست آورند» و «آمریکا با اتخاذ سیستم فدرال در عراق موافق است» و اینکه «آمریکا اجازه هرگونه مداخله خارجی را نمیدهد» و اینکه «آمریکا امید زیادی به نقش کردها در جمع کردن و آماده سازی مخالفان عراقی دارد» استفاده کردند.
لحن طرف آمریکایی واضح و صریح بود. پاسخ کردها از همان جنس بود. تا زمانی که آمریکا تصمیم نهایی خود را برای سرنگونی رژیم صدام گرفته باشد، ما تمام تلاش خود را برای کمک به تحقق آن انجام خواهیم داد. « تا زمانی که آلترناتیو رژیم عراق یک نظام دموکراتیک باشد و فدرالیسم برای کردستان پذیرفته شود، ما هر کاری که بتوانیم انجام خواهیم داد و متعهد میشویم که برای متحد کردن مخالفان حرکت کنیم».
مسعود آن شب ایستگاههای دردناکی را در تعامل با قدرتهای بزرگ و برخی کشورهای منطقه به یادآورد. او نقشی را که هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه پیشین آمریکا در متقاعد کردن شاه محمدرضا پهلوی برای امضای قرارداد الجزایر در سال 1975 با «آقای معاون»، صدام حسین ایفا کرد از یاد نمیبرد. بر اساس این توافق، ایران تمام حمایتهای خود از انقلاب کردستان را متوقف میکند که دچار فروپاشی وحشتناکی شده بود. او همچنین فراموش نمیکند اتحاد جماهیر شوروی که به کردهای عراق کمکهای محدودی میکرد پس از امضای «پیمان دوستی و همکاری» با مسکو در سال 1972 از آنها روی گردان شد. در مورد کشورهای همسایه، آنها گاهی نشان میدهند کردهای نقشههای دیگر را میفهند، اما با کردهای خود به هیچ وجه مدارا نمیکنند. از در تحریک «برگه کردی» با کردها تعامل میکنند و از اپیدمی رسیدن به حقوق خود در نقشههای دیگر به حقوق خود میترسند.
در 18 آوریل، هواپیمای شخصی هیئت کرد را به فرانکفورت بازگرداند. در آن شهر «من و مام جلال توافق کردیم که تمام تلاش و کوشش خود را به کار بگیریم و همه آمادگیهای لازم را برای انطباق و هماهنگی با تحولات و تغییرات مورد انتظار انجام دهیم».
مسعود و هیئت همراه از فرانکفورت راهی پاریس شدند. مقامات فرانسوی متقاعد شده بودند که آمریکا تصمیم نهایی برای سرنگونی صدام حسین را گرفته است. به همین دلیل است که سئوالات آنها بر روی جایگزین متمرکز بود. مسعود مجدداً تاکید کرد، رسیدن به جایگزین باید با مشورت جناحهای مخالف عراقی صورت گیرد و سیستم بعدی باید دموکراتیک و فدرال باشد و حقوق اجزای مختلف را تضمین کند.
هیئت پس از پاریس راهی دمشق شد. مسعود معتقد بود که روابط موجود با سوریه از زمان رئیس جمهوری حافظ اسد، کردها را ملزم به مشورت با رئیس جمهوری بشار اسد و ارکان حکومت او میکند. «پس از گفتوگو در باره وضعیت عمومی منطقه، از ما احتمال سرنگونی رژیم عراق را جویا شدند. من به آنها اطلاع دادم که تصمیم نهایی قبلاً گرفته شده است و احساس کردم که این مسئله آنها را بسیار خوشحال و شادشان کرد. در مورد آینده عراق به آنها اطمینان دادم که هیچ طرحی برای تجزیه عراق وجود ندارد و اجازه دخالت خارجی داده نخواهد شد. در مورد تاریخ اجرای تصمیم حذف رژیم عراق به آنها گفتم که این را فقط آمریکاییها میدانند. معاون رئیس جمهوری سوریه کاملا متقاعد شده بود که آمریکا در عراق مداخله نظامی نخواهد کرد و آماده بود روی آن شرط بندی کند».
انتقاد واشنگتن از «تهدید ترکیه»
در آغاز تابستان، نشانههایی رسید که نشان میداد آمریکا ممکن است از تصمیم خود برای سرنگونی رژیم برگشته، یا در آمادگی برای آن سست شده باشد. این مصادف بود با گفتوگوهای گستردهای که هوشیار زیباری و نچیروان بارزانی در آمریکا انجام دادند. در 21 ژوئیه، هیئتی از متخصصان و کارشناسان آمریکایی به ریاست چارلز فتیس، معروف به «سام»، وارد اربیل شد.
گفتوگو با این تیم نشان داد که ترکیه نگران است که تغییر در عراق منجر به تشکیل دولت کردی شود. این مقام آمریکایی گفت: «ترکیه از آمریکا باجگیری زیادی میکند و پول زیادی میخواهد. ما آمدیم شرایط را ارزیابی کنیم و ترکیه به هیچ وجه اجازه دخالت در امور اقلیم را نخواهد داشت.» بروز گره ترکی با نزدیک شدن به تاریخ مداخله نظامی آمریکا افزایش مییابد.
در ماه ژوئیه، وزارت خارجه و دفاع ایالات متحده تعدادی از رهبران واپوزیسیون را به جلسهای فراخواند. جلال طالبانی پیشنهاد مانور برای ارتقای سطح دیدارها با طرف آمریکایی را داد. مسعود در این جلسه شرکت نکرد زیرا سوریه با ورود هواپیمای شخصی که آمریکا برای انتقال او از قامشلو فرستاده بود موافقت نکرد. هوشیار زیباری نماینده مسعود در این دیدار بود که جلال طالبانی، ایاد علاوی، احمد چلبی، عبدالعزیز الحکیم و شریف علی بن الحسین نیز حضور داشتند. این هیئت با رامسفلد وزیر دفاع آمریکا و مایرز رئیس ستاد ارتش آمریکا دیدار کرد. رامسفلد قاطعانه گفت: «سیاست مهار عراق سیاست موفقی نیست. حمله به عراق باید همزمان از جنوب و شمال آغاز شود».
ایران نظارهگر نشانههای طوفان آمریکایی بود که به وزیدن بر رژیم صدام تهدید میکرد. میان آن کشور و حاکم عراق سالها جنگ و دریایی از نفرت بود. برای ایران دشوار بود که علناً تأیید کند از تهاجم آمریکا حمایت میکند، که پیش بینی پیامدها و حدود آن برایش دشوار است. همان زمان، احساس میکرد که ریشه کن کردن رژیم صدام دیواری را از پیش رویش برمیدارد که مانع حرکتش در عراق و منطقه شده است. بهترین بیان برای تسهیل مأموریت آمریکا توسط ایران، مشارکت گروههای عراقی طرفدار آن در مذاکرات مخالفان قبل از جنگ و با هدف فراهم کردن زمینه عراقی برای ریشه کن ساختن رژیم به دست آمریکاییها بود. تحولات بعدی نشان داد، ایران که تصمیم به تسهیل عملیات سرنگونی رژیم صدام گرفته بود، همزمان تصمیمی موازی اتخاذ کرد که ماهیت آن بیثبات کردن حضور نظامی آمریکا در عراق و جلوگیری از استقرار یک رژیم باثبات و غربگرا در بغداد بود. همچنین به نظر رسید که دمشق در توافق با ایران تصمیم مشابهی گرفته است. ژنرال قاسم سلیمانی، فرمانده «لشکر قدس» در «سپاه پاسداران» مأموریت دارد روند فرسایش ارتش آمریکا را که از دو طرف افغانستان و عراق در ارتباط است، ترتیب دهد.
آمريكا تصميم به جنگ را گرفت و دستگاههايش غرق در یافتن بهانههايي براي متقاعد كردن افكار عمومي آمريكا و بينالمللي شدند؛ اتهامات رژیم بعث به ایجاد رابطه با «القاعده» به رهبری اسامه بن لادن و اتهام نگهداری از سلاحهای کشتار جمعی. صحبت از آزمایشگاههای سیار بیولوژیکی به میان آمد. مسعود بارزانی تاکید میکند که حزب او از دور یا نزدیک در ارائه چنین بهانههایی که در رسانهها و همچنین خود شورای امنیت استفاده میشد، کمکی نکرده است.
گره ترکی
جنگ نزدیک شد و نگرانیهای ترکیه شدت یافت. کسی آمده بود تا بارزانی را از محتوای دیدار مقامات ترکیه با ژنرال آمریکایی تامی فرانک، فرمانده ستاد مرکزی ارتش مطلع کند. هیئت ترک در این نشست چهار خواسته را مطرح کرد:
-هیچ کشور کردی نباید تأسیس یا تشکیل شود.
- نباید به کردها اجازه داد شهرهای موصل و کرکوک را کنترل کنند.
- ترکیه باید در رژیم جدید عراق نظر داشته باشد.
-کردها نباید در سرنگونی رژیم کنونی عراق شرکت کنند.
سفیر زلمی خلیل زاد، نماینده رئیس جمهوری آمریکا در اپوزیسیون، به کردها اطلاع داد که مشارکت ترکیه در ائتلافی که صدام را سرنگون میکند، مهم و ضروری است. در هفتههای اخیر واضح بود که طرح آمریکا مستلزم فشار و محاصره رژیم صدام از جنوب و شمال بود. این به معنای شروع حرکت از خاک ترکیه و پیشروی از طریق گذرگاه مرزی زاخو است. موضع کردها روشن بود و مستلزم مخالفت با هرگونه مشارکت نظامی منطقهای چه ایرانی و چه ترکی است. گفتوگوها پرتنش بود، بهویژه پس از اینکه مشخص شد ترکیه برای مشارکت در سرنگونی صدام و اجازه استفاده از اراضیاش به نیروهای آمریکایی، اعزام واحدهایی از نیروهای خود به موصل و کرکوک را شرط میگذارد. در یکی از جلسات، کاغذی به مسعود رسید که حاوی اظهارنظر رئیس مجلس ترکیه بود که در آن گفته، نیروهای ترکیه وارد شمال عراق میشوند و پیشمرگهها را خلع سلاح میکنند.
پاسخ مسعود قاطعانه و خشن بود و خطاب به طرف آمریکایی گفت: «ما با آنها (سربازان ترکیه) خواهیم جنگید، چه با شما چه تنها بیایند. در مورد اول ما متهم به تروریسم میشویم و در مورد دوم رویارویی دو جانبه و در چارچوبی دیگر خواهد بود. گفت که میدانم ترکیه یک کشور است و ارتش قدرتمندی دارد، اما پیشمرگهها ترجیح میدهند از روی اجساد آنها بگذرند تا اینکه سلاحهایشان را تحویل دهند. او پا را فراتر گذاشت و گفت حتی اگر تنها بمانم با آنها میجنگم و در زاخو منتظرشان خواهم بود».
رویارویی با ترکیه صورت نگرفت. طرف آمریکایی شرایط آن را نپذیرفت و پارلمان ترکیه نیز به نیروهای آمریکایی اجازه عبور از خاک کشورش را نداد، بنابراین نیروهای آمریکایی مستقر در کشتیهای سواحل ترکیه مجبور شدند مقصد خود را تغییر دهند.
جنگ در راه است، اما دولت ایالات متحده متحدان خود را از تاریخ زدن اولین ضربه آگاه نکرد. در شب 19 تا 20 مارس 2003، جنگ آغاز شد تا چهره عراق و به همراه آن توازن منطقه تغییر کند.
زخم آمریکایی و خلأ بینالمللی
حملات 11 سپتامبر زخمی عمیق در روح « تنها ابرقدرت» بر جای گذاشت. برخی از شاهینهای دولت جورج دبلیو بوش بر این باور بودند که این حملات فرصتی بود تا نشان دهند، ایالات متحده مستحق عنوانی است که در روز فروپاشی دیوار برلین و خودکشی اتحاد جماهیر شوروی به دست آورد. در میان آنها هم کسانی معتقد بودند «جهانی که افراط گرایی و تروریسم را پرورش میدهد» میتوان با زخمهای نظامی درمان کرد که منجر به کاشتن بذر دموکراسی در بدن آن میشوند.
هیچ جبهه بینالمللی با وزن کافی وجود نداشت تا آمریکا از ماجراجوییاش بازدارد. ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری روسیه، سرگرم حفظ دوباره خود فدراسیون روسیه از طوفان فروپاشی بود که در دوره سلفش، بوریس یلتسین میرفت دوباره بوزد پس از آنکه اتحاد جماهیر شوروی را در هم کوبیده بود. او همچنین نیاز داشت که توان و روحیه ارتش روسیه را احیا کند و جلوی غارت کشور به دست برخی از فرزندانش را بگیرد. خیلی زود بود که رئیس جمهوری که از راهروهای« کا گ ب» آمده بود فاش کند، پروژه بزرگی برای انتقام از غرب و مدل آن دارد. چین در ابتدای قرن علاقهای نداشت که خود را در هیئت یک بوکسور بزرگ نشان دهد که نفوذ آمریکا در جهان را به چالش بکشد. برای تبدیل شدن به دومین اقتصاد بزرگ جهان، دستیابی به دستاوردهای بیشتر در مبارزه با فقر و شرکت در مسابقه تکنولوژیک به زمان بیشتری نیاز داشت.
مسعود بارزانی صحنه بینالمللی را تماشا میکرد. اعتراض بزرگ بر زبان ژاک شیراک رئیس جمهوری فرانسه جاری شد. شیراک در حاشیه نشست سران ناتو که در پراگ برگزار شد به بوش گفت: «شروع جنگ به ثبات در منطقه ضربه میزند و یکی از پیامدهای آن به قدرت رساندن نیروهای وفادار به ایران در بغداد و تقویت نفوذ تهران در دمشق همچنین در لبنان از طریق (حزب الله) خواهد شد و دیگر اینکه این جنگ مشروع نخواهد بود». دولت بوش مدت زیادی روی موضع برخی از اطراف در «قاره کهن» متمرکز نشد، به ویژه اینکه تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا، شرکت در این سفر آمریکایی را انتخاب کرد.
جنگ در راه است. توجه به کشورهای هم مرز با عراق به ویژه ایران ضروری بود. بسیاری درگیر این سئوال پیچیده بودند: « آیا ایران خمینی میتواند مأموریت شیطان بزرگ آمریکایی را در ریشه کن کردن دشمن شماره یک خود صدام حسین تسهیل کند؟».
آماده باش ایرانی برای «پیروزی بزرگ»
با توجه به آنچه که هیئت کرد در جریان سفر محرمانه خود به آمریکا در آوریل 2002 شنید، کنفرانس اپوزیسیون عراق در آخرین ماه سال در لندن برگزار شد. در این کنفرانس حزب «الدعوه» و حزب کمونیست همچنین بعثیهای طرفدار سوریه غایب بودند. مسعود علاقهمند بود که واقعیت موضع ایران را روشن کند، به ویژه اینکه تهران توان اثرگذاری تعیین کنندهای بر برخی از جریانهای عراقی دارد.
مسعود میگوید: «تضادهایی که در کنفرانس مخالفان در لندن به وجود آمد، مرا بر آن داشت که به تهران سفر کنم. در آنجا با هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری سابق (آن زمان) دیدار کنم. علاقهمند بودم که موضع آنها را نه تنها در مورد جنگ آمریکا، بلکه در مورد فرمولی که برای ایجاد عراق فدرال مورد توافق قرار گرفت، بدانم که به معنای فرمول قانون اساسی برای اقلیم کردستان است. رفسنجانی طبق معمول انعطاف پذیر بود و با در نظر گرفتن توازن قوا و منافع کشورش واقع بینانه صحبت میکرد. گفت که سرنگونی صدام را یک پیروزی بزرگ میدانند، اما نمیتوانند از روندی که منجر به سرنگونی او شود حمایت عمومی کنند. رفسنجانی نیز از عراق فدرال حمایت کرد و این بخش از گفتوگو برای ما بسیار مهم بود».
وی افزود: «در این سفر با ژنرال قاسم سلیمانی نیز دیدار کردم. او در آن مرحله شناخته شده نبود، آنطور که در سالهای بعد اتفاق افتاد، اما مسئول پرونده عراق بود». مسعود همچنین با محمد باقر الحکیم ملاقات کرد و از او خواست که به هیئت «المجلس الاعلی» شیعیان توصیه کند «در بحثهای مربوط به مرحله پس از رژیم واقع بینانهتر عمل کنند». بعدها که کنفرانس مخالفان عراق در صلاح الدین کردستان عراق برگزار شد، مشخص شد که تهران به متحدان خود چراغ سبز نشان داده است تا در روند سرنگونی رژیم شرکت کنند.
ایران ترجیح داد سرنگونی صدام را تسهیل کند. در همان زمان، به ژنرال سلیمانی سپرد برای بیثبات کردن حضور نظامی آمریکا در عراق و جلوگیری از استقرار یک رژیم باثبات طرفدار غرب آماده باشد. از مسعود پرسیدم که آیا ایران اولین طرفی بود که دست به فرسایش حضور نظامی آمریکا در عراق زد و پاسخش مثبت بود. از او پرسیدم که آیا آمریکاییها ایران را هدف دوم احتمالی پس از عراق میدانستند، گفت: «در آن زمان داستانهایی رواج یافت که میگفت عراق اولین اپیزود یک برنامه آمریکایی برای منطقه بود که بعداً شامل اقدام نظامی علیه ایران و سوریه میشود. حقیقت این است که در طول دیدارهایم با مقامات آمریکایی، چه غیرنظامی و چه نظامی، هرگز چنین رویکردی نشنیدم. آمریکاییها هیچ اشارهای در این زمینه نکردند. شاید چنین صحبتهایی صرفاً یک تحلیل بوده یا توسط طرفهای دیگر برای ایجاد تنش بیشتر در منطقه مطرح شده باشد. آمریکاییها از نقش ایران به من گلایه کردند. آنها بعداً از نقش سلیمانی در حمایت از گروههایی که آنها را هدف قرار میدهند شکایت کردند، اما هرگز در مورد حمله به خود ایران یا سوریه صحبت نکردند که آن را متهم به باز کردن مرزهایش برای نفوذ شبهنظامیان و افراطگرایان برای مبارزه با نیروهای آمریکایی در عراق میکردند».
احمدی نژاد به عراق اشغالی میرود
بعدا تهران پیامهای بیشتری ارسال میکند. زمانی که شورای حکومتی آمریکایی تشکیل شد، قطبهای اپوزیسیون حامی ایران مانند دیگران در کرسیهای آن توزیع شدند. پیام دیگری در سال 2007 فرستاده شد. هواپیمای حامل یک مسافر غیرعادی در فرودگاه بغداد فرود آمد. رئیس جمهوری محمود احمدی نژاد به عراق اشغالی آمد و گویی میخواست یادآوری کند که ایران بخشی از سرنوشت جغرافیایی عراق است و پس از خسته شدن آمریکاییها و تصمیم به خروج، همسایه آن باقی خواهد ماند.
احمدی نژاد با چشمان خود شاهد استقرار گسترده ارتش آمریکا بود که حدود 170 هزار سرباز تخمین زده میشد. هوشیار زیباری، وزیر امور خارجه عراق، از نزدیکان مسعود و از اعضای رهبری در حزب وی، رئیس هیئت افتخاری همراه احمدی نژاد بود. تماسهایی برقرار شد که پستهای بازرسی آمریکایی را متقاعد کرد کاروان وی را متوقف نکنند. اما یک ایست بازرسی برخلاف توافق رفتار کرد و معلوم شد که افراد آن امیدوار بودند با رئیس جمهوری میهمان عکس بگیرند. رئیس جمهوری ایران مشکلی نداشت، اما هیئت همراه به او توصیه کرد که از ماشینش پیاده نشود. غیبت عربی در بغداد تاثیرات خود را در صحنه آینده بر جای گذاشت که در برخی از ویژگیهای خود آثار حضور ایرانی را در خود داشت.
مخالفت با فخرفروشی بر صدام
رؤیای سرنگونی صدام با وجود آتش بس و توافقات، چندین دهه با مسعود بارزانی همراه بود. برای شرکت در هر طرحی علیه آقای بغداد، شرط میگذاشت که آلترناتیو باید دموکراتیک و فدرال باشد. مسعود سعی نکرد در زندان با صدام ملاقات کند. او به جلسات دادگاهش نرفت. او موضعش را این گونه خلاصه میکند: «فخر فروختن از ارزشهای مردان نیست». با وجود اتفاقی که برای کردها به دست صدام افتاد، مسعود اعتراف میکند که این مرد در ابتدا در نزدیک شدن به حق خودگردانی کردها جسورترین بوده است.
دنیا سقوط مجسمه صدام را دنبال کرد و آن را پایان یک مرحله به حساب آورد. و او چنین بود. مسعود بارزانی از سقوط دشمنش راحت بود، اما از غرق شدن عراق در تسویه حسابهای خونین که بسیارند، میترسید. او نگران خلأی بود که حذف صدام از معادله برجای میگذارد، پس از آنکه دههها ستون فقرات رژیم بود. او از درگیری بین شیعه و سنی و بین عربها و کردها میترسید. و اینکه قدرتهای منطقه پا پیش بگذارند تا عراق را به عرصهای برای رؤیاهای قدیمی و جدید خود اختصاص دهند. زمان نشان داد که ترس مسعود به جا بود، زیرا قبل از اینکه عراق نفسی تازه کند، خون در داخل و خارج بغداد به وفور ریخته شد.
ماشین نظامی آمریکا عراق را احاطه کرد و نتیجه از قبل مشخص بود. ارتش عراق نیز که از جنگ تلخ با ایران و پس از حمله به کویت خسته بیرون آمده بود، از محدودیتهای محاصره رنج برد. بین دو ارتش رودر رو از نظر آمادگی، فنآوری و توانمندی فاصله بسیاری وجود داشت. علاوه بر این، ذهنیت خود صدام، ذهنیت یک جنگجوی زمان جنگ جهانی دوم است. در زمان جنگ با ایران، به جلسه نیروهای ارشد نظامی آمد و پوشهای از رهبر شوروی جوزف استالین را با خود آورد.
مسعود میترسید که نیروهای ارتش عراق در مناطق کردنشین در واکنش به عملیات انفال و تخریب هزاران روستا در معرض اقدامات تلافی جویانه قرار گیرند. او دستورات اکید خود را صادر کرد و به اهداف آن رسید. حدود 15 هزار افسر و سرباز تسلیم شدند، بنابراین آنها را در اردوگاهها جمع کردند و قبل از خروج برای بازگشت به مناطق خود، غذا و مراقبت از آنها فراهم شد. مناطق کردستان عراق شاهد عملیات رزمی نبودند و ارتش قادر به مقابله با حملات هوایی آمریکا نبود.
وقتی رژیم صدام سقوط کرد، مسعود میگوید: « یاد آیه شریفه (قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء وتنـزع الملك ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير إنك على كل شيء قدير/ بگو خدایا ای صاحب ملک، پادشاهی را به هر که خواهی میدهی و از هر که خواهی میگیری و هر که را بخواهی عزت میبخشی و هرکه را بخواهی خوار میسازی خیر در دست توست و تو برهر چیز توانایی)». همچنین روزی را به یاد آورد که در دوران کودکی به قصر الرحاب پس از قتل عام در سال 1958 رفت و در آنجا جملهای خواند که یادآوری میکند «ستم ماندگار نیست».
حیرت و گمگشتگی در بغداد
حالتی از حیرت و سرگشتگی بر بغداد حاکم شد. رژیمهای متوالی پس از انقلاب 1958 جریانهای عراقی را برای جمع شدن دور یک میز و رسیدن به نتایج مشترک آموزش ندادند، چه رسید به اینکه مسئله به نحوه اداره کشور مربوط بشود؟ احزاب مخالف صدام در بغداد مقر نداشتند. با عجله به پایتخت رفتند و مسعود و تیمش در هتل «برج الحیاة» اقامت کردند که به محلی برای مشورت و ملاقات تبدیل شد. نیروهایی که به بغداد بازگشتند آمادگی توافق را نداشتند و فرصت را از دست دادند. مسعود میگوید که آمریکا ژنرال جی گارنر را به عنوان فرماندار موقت عراق فرستاد و از جریانهای عراقی خواست تا با تشکیل دولت موقت برای انتقال اختیارات به آن موافقت کنند. جریانهای موجود به فکر توافق و امتیاز دادن عادت نداشتند و بیشتر آنها طوری رفتار میکردند که گویی فرصتی تاریخی برای کسب بیشترین سود را دارند. برای هفتهها، عراقیها قادر به توافق بر سر فرمولی برای حکومتی نبودند که میتوانست عراق را از دردهای بیشتر در امان نگه دارد.
احمد چلبی «از ضرورت تشکیل دولت آگاه بود. او بر لزوم توافق پافشاری میکرد و میگفت پیش از اینکه از تصمیمی که برگهها را به هم میزند و موضوع را پیچیده میکند غافلگیر شویم باید این کار را انجام دهیم. وی چندین بار بر ضرورت حل مسئله تاکید کرد، اما موفق نشدیم. بعد از هر جلسه به نقطه اول برمیگشتیم. این سهم فلان حزب و آن برای حزب دیگر. رایزنیها تفاوتهای زیادی را نشان داد و آنچه چلبی پیشبینی میکرد درست بود. ژنرال گارنر مدت زیادی نمیماند و بعد از او پل برمر میآید و تحول بزرگی رخ میدهد و آن تبدیل ایالات متحده با میل خود به یک قدرت اشغالگر است».
« حکم اعدام مرد مرده»
مسعود تصمیم بریمر برای انحلال ارتش عراق را به «صدور حکم اعدام برای یک مرده» تشبیه میکند. او توضیح میدهد: «حمله آمریکا منجر به متلاشی شدن و ازهم گسیختگی ارتش عراق شد. دیگر هیچ پادگان، تشکیلات، فرماندهی یا درجه وجود نداشت. تصمیم به انحلال هیچ توجیهی نداشت. اتخاذ تصمیمی سریع برای پیکربندی مجدد ارتش بر پایههای ملی و دموکراتیک سالم مفیدتر بود.» وی از وجود طرحی اظهار بی اطلاعی کرد که بر اساس آن افسران و سربازان عراقی در حفظ امنیت شهرها نقش داشته باشند تا از برخورد بین ارتش آمریکا و مردم جلوگیری شود. وی همچنین نقش حزبش در خارج ساختن ژنرال نزار الخزرجی رئیس سابق ستاد ارتش از بغداد را تکذیب کرد و تاکید کرد که «سیا بود که او را بیرون برد و ما به او اجازه دادیم از مناطق ما عبور کند». وی خاطرنشان میکند: « ظلمی که رژیم در حق مردم عراق با همه بخشهای مختلف آن کرد، باعث شد که بسیاری در شمال و جنوب در روزهای ورود ارتش آمریکا با گل از آن استقبال کنند».
چوبه دار نه بالکن تاریخ
به احتمال زیاد صدام انتظار نداشت کاخ را جز به سمت تاریخ ترک کند. و در بالکن کنار صلاح الدین و ابوجعفر المنصور که بغداد را بنا کرد بنشیند. اما عراق ولیمهای زهرآگین برای حاکمانش است. انتظار نداشت تاوان کاری را که اسامه بن لادن در نیویورک و واشنگتن کرد بپردازد. بین این دو مرد هیچ رشتهای جز نفرت متقابل وجود نداشت. او همچنین انتظار نداشت که یک خودروی زرهی آمریکایی مجسمهاش را از میدان فردوس به زیربکشد. و صفحههای تلویزیون صحنه بیرون آوردنش از یک حفره را پخش کنند. و پشت میلههای زندان رانده شوند. و طناب دور گردنش بپیچد به همان روشی که او با خیلیها کرد. و جسدش در «المنطقه الخضراء» در نزدیکی خانه کسی که حکم اعدامش را امضا کرد به نمایش درآید.
یاد حرفهای یکی از رهبران عرب افتادم که به من گفت. «صحنه صدام در دست سربازان آمریکایی سخت بود. پیامی بیرحم، بدون توجه به اشتباهاتش. اما در نهایت او خوش شانس به حساب میآید، زیرا اگر به دست شبه نظامیانی میافتاد که از آن سوی مرز میآمدند، او را مانند نوری السعید در خیابانهای بغداد میکشیدند. در هر صورت او فرصت تحقیر شدنش را از زندانبانان سلب کرد و این را آنها گواهی میدهند.»
دو حاکم عرب با دیدن صدام در دستان سربازان آمریکایی و سپس با دیدن اعدام او در میان فریادهای شادی و در زمانی که مورد انتقاد چندین حزب عراقی قرار گرفت، به شدت ناراحت شدند؛ اولی معمر قذافی و دیگری علی عبدالله صالح. و آن دو از ابراز نگرانی خود ابایی نداشتند. حقیقت این است که قذافی از زمانی که هواپیماهای آمریکایی به اقامتگاهش در پادگان باب العزیزیه در سال 1986 حمله کردند، گرفتار بیماری ترس از آمریکاییها شد. آن شب، بارزانی به اصرار سرهنگ در طرابلس بود و شانس در نجات او پادرمیانی کرد.
حاکم عراق ترجیح میدهد بدون سرخم کردن به استقبال مرگ برود. یک روز، افسر آشفته، عبدالغنی الراوی، به من گفت که چگونه دستور شلیک گلوله به رهبر عبدالکریم قاسم را در مرکز رادیو داده است. قاسم خم نشد و از بستن چشمبند سرباز زد با اینکه از همرزمش عبدالسلام عارف تلخکام بود. مرسوم نیست که فرمانروای عراق آرام در بستر خود به استقبال مرگ برود.