اعتراف برمر به «اشتباه بودن» انحلال حزب بعث و ارتش عراق

دیپلمات کیسینجری در گفت و گو با «الشرق الاوسط» اسرار جنگ را فاش کرد و گفت که عراق بعد از ۲۰ سال از سرنگونی صدام وضعیت بهتری دارد

اعتراف برمر به «اشتباه بودن» انحلال حزب بعث و ارتش عراق
TT

اعتراف برمر به «اشتباه بودن» انحلال حزب بعث و ارتش عراق

اعتراف برمر به «اشتباه بودن» انحلال حزب بعث و ارتش عراق
به عنوان رئیس «حکومت ائتلاف موقت» پس از جنگ عراق که توسط رئیس‌جمهور آمریکا جرج بوش در شب ۱۹ مارس ۲۰۰۳ با هدف سرنگونی رژیم رئیس‌جمهور صدام حسین در عراق اعلام شد، این دیپلمات کیسینجری به تنهایی در کاخ سفید، رو در رو با رئیس‌جمهور نشست که دو وظیفه مهم به او سپرد: اداره چرخ اقتصاد و ایجاد مسیر جدیدی برای حکومت در عراق.

او مسلح به این مأموریت و با استفاده از آنچه از وزیر امور خارجه سابق هنری کیسینجر و از کار در بخش خصوصی پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه‌های ییل و هاروارد در ایالات متحده و مؤسسه مطالعات سیاسی در فرانسه آموخته بود، به آنجا رفت.
پل برمر اسرار زیادی دارد که از پرداختن به آنها اجتناب می‌کند. او چندان به اسناد دولت عراق و حزب بعث پس از فروپاشی کامل حکومت صدام در ۹ آوریل ۲۰۰۳ اشاره نکرد. او به شوخی به من گفت که پس از «به انجام رساندن» مأموریت خود، که در ۹ می ۲۰۰۳ آغاز شد و در ۲۸ ژوئن ۲۰۰۴ به پایان رسید، به وکلای آمریکایی «مبالغی بیشتر از مبلغی که من از کارم در عراق دریافت کردم» پرداخت کرد.
این فرصتی بود برای به اشتراک گذاشتن یک داستان خنده دار با نماینده سابق آلمان در سازمان ملل، کریستوف هوسگن، که مشاور امنیت ملی در زمان صدراعظم آنگلا مرکل بود که در حال حاضر به عنوان رئیس کنفرانس امنیتی مونیخ فعالیت می‌کند، زمانی که به شوخی به او پیشنهاد دادم اسرار خود را فاش کند تا بتوانم آنها را منتشر کنم. گفتم: «با این کار، شهرت ما به اوج می رسد، اما به دو صورت متفاوت». این دیپلمات آمریکایی قبل از اینکه گفت و گو با «الشرق الأوسط» را شروع کنیم، قهقهه ای زد.
برمر جزئیات بسیار مهمی را در گفت‌وگوی طولانی با او فاش کرد و بر «صحت» تصمیم جنگ، علی‌رغم ناکامی آمریکا در دریافت مجوز از شورای امنیت، تأکید کرد.
وی منافع ایالات متحده را بر وظایف خود در حقوق بین‌الملل مقدم دانست و نبرد با حزب بعث صدام را با نبردی مقایسه کرد که منجر به شکست حزب نازی آلمان هیتلری شد.
وی تأکید کرد که همین امر باعث شده دو فرمان معروف خود را صادر کند. اولی به «برچیدن بعث» اختصاص داشت و دومی به «انحلال» ارتش عراق اختصاص داشت.
او در عین حال اعتراف کرد که در آن دو تصمیم «اشتباه» مرتکب شد، به عنوان بخشی از مأموریتی که طی آن صد فرمان برای بازتاب استراتژی تیم پرزیدنت بوش پسر و معماران دوره ای که «حکومت هزار ساله اهل سنت را پایان داد»، صادر کرد. به طور ویژه می توان به معاون رئیس‌جمهور دیک چنی، وزیر دفاع دونالد رامسفلد، دستیار وقت او پل ولفوویتز و دیگران اشاره کرد. توجه داشته باشید که کالین پاول، وزیر امور خارجه و کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی، نیز دو نقش متفاوت در رابطه با «پنجره» واشینگتن بر روی مخالفان عراقی ایفا کردند؛ از جلال طالبانی و مسعود بارزانی تا احمد چلبی و ایاد علاوی و از عبدالعزیز الحکیم و محمد بحرالعلوم تا غازی الیاور و عدنان پاچه چی و دیگر شخصیت‌های تأثیرگذار عراقی که هنوز هم در عراق «آمریکایی» حضور دارند.
تنها یک نفر از آن زمان تا به امروز مهم‌ترین و تأثیرگذارترین فرد عراق بود که از پذیرفتن برمر یا ملاقات حضوری با وی خودداری کرد و آن آیت الله علی سیستانی است.

متن مصاحبه با برمر به شرح زیر است:

اکنون در بیستمین سالگرد جنگ در عراق، آن لحظه را چگونه می‌بینید؟
  - می‌دانید، بسیاری از مردم دربارهٔ نگاه کردن به ۲۰ سال گذشته صحبت می‌کنند؛ بنابراین من در واقع به عقب نگاه کردم. نکته اصلی من این است که تصمیم درست پرزیدنت بوش برای سرنگونی صدام حسین بود. نکته دوم این است که من معتقدم علیرغم شرایط سختی که امروز عراقی‌ها در آن قرار دارند و از منظر نسبی به موضوع نگاه می‌کنند، عراق بعد از ۲۰ سال اکنون با سرنگونی صدام وضعیت بهتری دارد.

هزینه ای که عراقی‌ها متحمل شدند بسیار سنگین بود، همین‌طور آمریکایی ها!
  - بله، درست است، اما منافع آن برای عراقی‌ها نیز بسیار زیاد بود. آنها اکنون می‌توانند دولت خود را انتخاب کنند. ما در ایالات متحده دیگر با بازگشت صدام حسین به تعقیب سلاح‌های کشتار جمعی، همان‌طور که او برنامه‌ریزی کرده بود، مواجه نیستیم. ما از اسنادی که پس از برکناری او به دست آوردیم، می‌دانیم که او قصد داشت تلاش‌های خود برای دستیابی به سلاح‌های کشتار جمعی را از سر بگیرد.

عراق و ایران «هسته ای» هستند

آیا وضعیت منطقه بهتر شده‌است؟ آیا شما هم این چنین فکر می‌کنید؟
  - در واقع، منطقه وضعیت بهتری دارد، زیرا اگر صدام در قدرت باقی می‌ماند، امروز منطقه با عراق مجهز به سلاح هسته ای روبرو می‌شد که در مقابل ایران مجهز به سلاح هسته ای ایستاده بود. ما توافقی با ایران برای توقف برنامه هسته ای که در دوره اوباما به دست آمد، نداشتیم. ایرانی‌ها به برنامه هسته‌ای خود ادامه می‌دادند، که ثبات منطقه را بسیار کم می‌کرد و ما با حداقل دو قدرت هسته‌ای روبرو می‌شدیم: ایران و عراق.

آیا فکر می‌کنید که این ممکن است به نظر شما ایران را به تولید سلاح‌های هسته ای بیشتر تشویق کند؟
  - وقتی در عراق بودم. آژانس‌های اطلاعاتی ایالات متحده به این نتیجه رسیدند که ایران به دلیل نگرانی، برنامه خود را کند کرده (و نه اینکه متوقف کند). اکنون می‌دانیم که توافقی که دولت اوباما با ایران منعقد کرد، هر روز توسط ایرانی‌ها تضعیف می‌شود. اکنون، ما در آنجا با خطر بسیار واقعی مشکل مواجه هستیم.

نیازی به سازمان ملل نیست

ایالات متحده نتوانست موافقت شورای امنیت سازمان ملل را برای جنگ به دست آورد. بنابراین جنگ غیرقانونی بود. آیا شما آن را اینگونه می‌بینید یا نظر دیگری دارید؟
- من ۵۰ سال است که درگیر سیاست خارجی هستم و به عنوان یک قاعده کلی همیشه ترجیح داده ام که از حمایت گسترده بین‌المللی برخوردار باشم. با این حال، من معتقد نیستم که زمانی که خطری منافع ایالات متحده را تهدید می‌کند، ایالات متحده نیاز به دریافت تاییدیه سازمان ملل داشته باشد.

روس‌ها اکنون از آنچه وزیر پاول در شورای امنیت درباره سلاح‌های کشتار جمعی و چیزهای دیگر مطرح کرد استفاده می‌کنند. آنجا چیزی نبود شما در عراق بودید و چیزی پیدا نکردید. آیا از آن آگاه بودید؟
- نه من خبر نداشتم این مهم است که در مورد چیزها در اینجا دقیق باشید. اطلاعات گزارش داد که صدام فعالانه به دنبال تسلیحات کشتار جمعی بود و این به وضوح درست نبود. با این حال، یادآوری این نکته مهم است که نه تنها سازمان‌های اطلاعاتی ایالات متحده بودند که از ساخت این سلاح‌ها توسط صدام اطمینان داشتند، بلکه فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها، بریتانیایی‌ها و روس‌ها نیز مطمئن بودند. سازمان‌های اطلاعاتی این کشورها همگی با آمریکا موافق بودند؛ بنابراین، حدس می‌زنم حتی اگر الان بگویم: خب، این امر اشتباه نیست؟ من معتقدم که هر رئیس‌جمهور آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر - رویدادی بزرگ و تکان دهنده برای مردم آمریکا که در آن ۳۰۰۰ آمریکایی جان باختند -از جمله ال گور، اگر او در انتخابات سال ۲۰۰۰ پیروز می‌شد، به برآوردهای اطلاعاتی آمریکا نگاه می‌کرد و می‌گفت: ما باید در مورد صدام کاری کنیم. حالا یک نکته آخر اینجاست. چارلز دوئلفر، یک محقق بسیار توانا، برای گفتن اینکه ما هیچ چیز دروغینی پیدا نکردیم، اظهار داشت که صدام برنامه‌ها، پرسنل و پروژه‌های کشتار جمعی را حفظ کرده‌است. او مصمم بود این پروژه‌ها را از سر بگیرد.

جناب عالی به نکته بسیار قابل توجهی اشاره کردید. منافع آمریکا بر قوانین بین‌المللی ارجحیت دارد.
- نه، آنچه گفتم این است که هیچ قانون بین‌المللی وجود ندارد که برای دفاع از منافع آمریکا باید از سازمان ملل تأییدیه بگیریم.

پس مبنای قانونی جنگ چیست؟
- مبنای قانونی در داخل ایالات متحده تصمیم ریاست جمهوری بود.

بنابراین، آیا پرزیدنت بوش مغز متفکر جنگ شده بود؟
- من در مصاحبه‌های قبلی اشاره کردم که این نه تنها برای سرنگونی صدام حسین، بلکه برای حکومت سنی که هزار سال در عراق ادامه داشت، انجام شد. این پیامدهای عمیقی نه تنها در عراق، بلکه در کل منطقه خواهد داشت. اول اینکه رئیس‌جمهور کسی است که تصمیم می‌گیرد. در مورد بررسی من پس از آن، مدت‌ها پس از ترک عراق، به این نتیجه رسیدم که پس از حملات تروریستی در دهه ۱۹۹۰ و ۱۱ سپتامبر، هر رئیس‌جمهور آمریکا، دموکرات یا جمهوری‌خواه، با آنچه که اطلاعات به بوش پیشنهاد داده بود، موافقت می‌کرد. جالب است بدانید (اگر کنگره آمریکا ملاک باشد) اکثریت سیاستمداران چه در مجلس نمایندگان و چه در سنا با اختلاف زیادی موافقت کردند که حمله ای علیه عراق انجام دهند.

بنابراین، این یک تصمیم یک‌نفره نبود.
  - نه نه.

ایالات متحده به این نتیجه رسید که این کاری است که باید انجام شود.
  - درست است، فکر می‌کنم منصفانه است که بگوییم زمانی که بوش این تصمیم را گرفت، یک اجماع سیاسی در سراسر کشور وجود داشت.

اگر اشتباه می‌کنم، تصحیح کنید شما، به یک دیپلمات کیسینجری، چگونه می‌توانید به این معنا که به سیاست واقعی اعتقاد دارید، یک طرح نومحافظه کارانه را در داخل ایالات متحده اجرا کنید چگونه است؟
  - من برای نومحافظه کاران، محافظه کاران قدیمی یا هیچ حزب دیگری طرحی را اجرا نکردم، بلکه طرحی را به دستور رئیس‌جمهور آمریکا اجرا کردم که به من گفت: شما دو وظیفه در پیش دارید: اول تلاش برای اداره مجدد اقتصاد به نفع مردم عراق و دوم کمک به عراقی‌ها در مسیر نمایندگی در  دولت. این دو دستوری است که رئیس‌جمهور به من داده‌است و دو دستوری است که من انجام داده‌ام.

من و رئیس جمهور

آیا این فقط یک تبلیغ بود؟
- نه، این فقط یک اعلامیه نبود، بلکه رئیس‌جمهور از من دعوت کرد تا با او ناهار بخورم، درست در داخل اتاق ناهار خوری کوچک خصوصی متصل به دفتر بیضی شکل تا صحبت کنیم. فقط من و او بودیم، نه کسی یادداشت برداری می‌کرد، نه هیچ‌کس دیگری جز ما

اما می‌دانید که رئیس‌جمهور در مورد «خاورمیانه بزرگ» و سایر موارد مربوط به حمله عراق بسیار صحبت می‌کرد. رئیس‌جمهور همچنین علناً گفته‌است که این امر پیامدهایی خواهد داشت که می‌تواند برای چندین دهه، نه تنها در داخل عراق، بلکه در منطقه ادامه یابد. ۲۰ سال بعد، حق با او شد.
- بله، خوب، من فکر نمی‌کنم رئیس‌جمهور این تصمیم را ساده گرفته باشد. و فکر می‌کنم او متوجه شد که این کار عواقبی خواهد داشت، اما من هدف او را نیز درک کردم. هدف او کمک به عراقی‌ها برای بازسازی کشورشان از نظر اقتصادی و سیاسی بود.

> خوب، شما  بلافاصله پس از سقوط صدام، جایگزین گارنر (جی گارنر، ژنرال آمریکایی که پس از تهاجم ایالات متحده به عنوان حاکم عراق منصوب شد) شد. چطور اتفاق افتاد؟ چرا تصمیم به رفتن گرفت؟
- من برای ژنرال گارنر احترام زیادی قائلم و فکر می‌کنم او در شرایط بسیار سختی کار بسیار خوبی انجام داد. تا آنجا که من می‌دانم، به نوعی نام من روی میز وزیر رامسفلد است.

شما نمی‌دانید چگونه؟
- نمی دانستم اسم من است، او فهرستی از ۱۲ یا ۱۴ نام افراد دیگر داشت. نمی‌دانم برای انتخاب چه پروسه ای را طی کرد. به هر حال او در نهایت مرا به رئیس‌جمهور توصیه کرد.

شاید در کتاب خود با عنوان «دو سال در عراق» به این موضوع اشاره کرده باشید. گارنر می‌خواست انتخاباتی را ظرف ۹۰ روز پس از تهاجم سازماندهی کند. واقع بینانه به نظر نمی‌رسید. آیا به نظر شما واقع بینانه بود؟
- نه نه. در دیدارهایی که با رئیس‌جمهور، شورای امنیت ملی، معاون رئیس‌جمهور و وزرای دفاع و امور خارجه قبل از ترک کشور داشتم، تنها پیام روشن رئیس‌جمهور و دیگران از جمله وزیر دفاع رامسفلد و وزیر امور خارجه [کالین پاول]، این بود که ما زمان کافی خواهیم داشت. در این مورد از من پرسیدند و گفتم: قبول دارم که این کار حداقل یک سال، شاید دو سال طول بکشد. زمان زیادی طول خواهد کشید و ما باید صبور باشیم. و از رادیو شنیدم که گارنر به همه گفته بود که تا ۱۰ روز دیگر دولت تعیین خواهد کرد. من آن را در کتابم گفتم: «در این نقطه بود که نزدیک بود در بزرگراه از مسیر منحرف شوم» من بسیار شگفت زده شده بودم

برای اعزام شما به عراق تسریع شد. بهترین توصیه ای که قبل از رفتنت دریافت کردی چه بود؟
  - خوب، بهترین توصیه از سوی مردم به من بود. تلاش برای به ارمغان آوردن منافع اقتصادی برای مردم عراق در سریع‌ترین زمان ممکن. صدام عملاً اقتصاد عراق را نابود کرد و زمانی که من به بغداد رسیدم، و من فقط در اینجا مثال می‌زنم، ما در سراسر کشور تنها ۳۰۰ مگاوات برق تولید می‌کردیم. و این مقدار همان‌طور که می‌دانید برای یک روستای کوچک کافی نیست.

از اسپانیا تا آنگولا

بله، کشور در محاصره بود؛ بنابراین، حداقل چیزی که می‌توان گفت این است که این اتفاق یک شبه رخ نداده‌است؟
- نه کشور به نوعی به خاطر تحریم‌های سازمان ملل آسیب پذیر شده‌است، هرچند خیلی زود از فساد برنامه «نفت در برابر غذا» مطلع شدیم. زمانی که صدام به قدرت رسید، تولید ناخالص داخلی سرانه در عراق بیشتر از اسپانیا بود. بانک جهانی به ما گفت که در سال ۲۰۰۲ تولید ناخالص داخلی عراق به کمتر از آنگولا کاهش یافت. توصیه دومی که برای پاسخ به سؤال شما دریافت کردم این بود که مراقب باشید تا اطمینان حاصل شود که ما با طیف وسیعی از عراقی‌ها در مورد اینکه چه نوع حکومتی ممکن است و چه نوع دولتی می‌خواهند صحبت کنیم.

البته اشاره کردید که در آن زمان با چه کسانی از طرف آمریکا آشنا شدید. آیا با کسی از مخالفان عراقی که اینجا در ایالات متحده بودند ملاقات کردید؟
- نه، یادم نمی‌آید با کسی ملاقات کرده باشم. شاید با یکی دو نفر آشنا شده باشم

آیا كنعان مكیه را می‌شناسید؟
- او از تصمیم ایالات متحده برای تشکیل حکومت ائتلاف موقت به جای برگزاری انتخابات و انتخاب یک نهاد دموکراتیک انتقاد کرد. خب، من برای مکیه احترام زیادی قائلم. افرادی که فکر می‌کردند جایگزینی وجود دارد نمی‌توانستند در مورد آن به من بگویند. از سال ۱۹۵۷ هیچ سرشماری جمعیتی در عراق انجام نشده‌است، هیچ محدوده ای برای حوزه‌های انتخاباتی وجود نداشت، و هیچ جدایی واقعی بین قوه مقننه و مجریه وجود نداشت. یک دیکتاتوری تمام عیار بود. هیچ راهی برای برگزاری سریع انتخابات در عراق وجود نداشت.

پس می‌توان گفت که ژنرال گارنر در این مورد اشتباه کرده‌است
- فکر می‌کنم گارنر اشتباه متوجه شده‌است. او از تفکر واشنگتن مطلع نبود.

بعثیسم و نازیسم

 اکنون به عراق رفتید و فهرست بلندبالایی از دستورات و احکام صادر کردید، از جمله دو حکم که بازتاب گسترده‌ای داشت؛ اول انحلال حزب بعث و سپس فرمان انحلال ارتش عراق. آیا این دو تصمیم بر اساس برنامه خاصی اتخاذ شد؟ و چرا این کار را کردید؟ این دو تصمیم کشور را در وضعیت بسیار بدی قرار داد.
- در واقع، من فکر نمی‌کنم که هیچ‌یک از این دو تصمیم، عراق را در وضعیت بدی قرار دهد و من فکر می‌کنم آنها تصمیمات درستی بودند. در مورد اینکه آنها از کجا آمده‌اند؛ وزارت امور خارجه در آغاز سال ۲۰۰۲؛ یعنی یک سال و نیم قبل از حمله، مطالعه ای در واشنگتن تحت رهبری یک دیپلمات آمریکایی آشنا به زبان عربی به نام برایان کراکر که در سال ۱۹۸۰ در سفارت آمریکا در بغداد کار می‌کرد، منتشر شد. سفیر کراکر یک مطالعه یک ساله تحت عنوان «آینده عراق» را رهبری کرد. طی آن او و همکارانش با وزارت امور خارجه، وزارت دفاع و سازمان‌های اطلاعاتی، با صدها و شاید حتی هزاران عراقی دیدار کردند. بیشتر آنها در تبعید بودند و دربارهٔ آینده عراق صحبت می‌کردند. این مطالعه به دو نتیجه رسید: اول این که در عراق پس از صدام نمی‌توان جایی برای حزب بعث داشت. چرا؟ زیرا حزب بعث ابزار سیاسی در دست صدام برای کنترل و ایجاد رعب و وحشت در مردم خود را تشکیل داد. همان‌طور که می‌دانید احزاب بعث در جهان عرب بر اساس الگوی حزب نازی ساخته شده‌اند. با این حال، صدام برای مدت ۳ برابر دوره حکومت هیتلر بر سر کار بود. بر این اساس نتیجه این شد که در عراق پس از صدام جایی برای حزب بعث وجود ندارد. دقیقاً یک روز قبل از اینکه به عراق بروم، یک پیش نویس دستوری از داو فیث، مرد شماره سه داخل پنتاگون (معاون سیاست دفاعی وزارت دفاع) در زمان رامسفلد دریافت کردم. این پیش نویس سندی برای برچیده شدن حزب بعث بود. و کاملاً با نتیجه بررسی وزارت امور خارجه مطابقت داشت و آن را تأیید کرد. فیث این سند را به من داد و گفت: «ما به این فکر می‌کنیم که فردا این را منتشر کنیم» و یکشنبه بود و من گفتم: «خب، یک دقیقه صبر کنید. من می‌خواهم با برخی از کارگران گارنر (در دفتر بازسازی و کمک‌های بشردوستانه) در عراق صحبت کنم. پس از آن دستور حزب بعث را صادر کردم که بر اساس تصمیمات آمریکا به عنوان قدرت اشغالگر داخل آلمان در سال ۱۹۴۵ در پایان جنگ جهانی دوم تدوین شد. آنها برنامه ای برای برچیدن حزب نازی داشتند که بسیار گسترده بود و هیچ‌کس که ارتباطی با حزب نازی داشت اجازه نداشت از بالا تا پایین نقشی داشته باشد. در مقابل، بعث زدایی که توسط دولت ایالات متحده تدوین شد، تنها یک درصد از رهبران حزب را هدف قرار داد.
با این حال، وقتی مسئولیت اجرای یک موضوع بسیار محدود را به عهده سیاستمداران عراقی گذاشتم، در اینجا اشتباه کردم، زیرا سپس به ابزاری برای جنگ بین احزاب مختلف در میان عراقی‌هایی تبدیل شد که سعی در گسترش دامنه اجرا داشتند و تا آنجا که ممکن است برخی بعثی‌ها مانند معلمان از مشاغل خود حذف شدند. کاری که من باید می‌کردم (...) این بود که کمیته ای متشکل از ۵ قاضی عراقی را انتخاب کنم و به آنها بگویم: شما بر انحلال حزب بعث نظارت خواهید کرد. اما من اشتباه کردم که این وظیفه را به دست سیاستمداران سپردم و وقتی شنیدم صدها و حتی هزاران معلم را از کارشان اخراج می‌کنند، وزیر آموزش و پرورش پیش من آمد. بنابراین، مجبور شدم این حکم را بازگردانم؛ بنابراین، این اشتباه بود.

شما در انحلال ارتش عراق، اشتباه کردید؟
- بله و خیر. مطالعه «آینده عراق» که قبلاً در مورد آن به شما گفتم، موضوع قدرت نظامی عراق را بررسی کرد. ارتش عراق، ارتش مدرنی که پس از جنگ جهانی دوم ساخته شد، تا زمان روی کار آمدن بعثی‌ها و صدام حسین، نقشی محترم و مسئولانه ایفا کرد. پس از آن، ارتش عراق به ابزاری ضروری برای کنترل اجباری بر مردم عراق تبدیل شد. مجدداً، مطالعه «آینده عراق» که در اصل بحث بین عراقی‌ها بود، همین مطلب را می‌گفت: پس از سقوط بغداد در ۹ آوریل ۲۰۰۳، در عراق پس از صدام (...) جایی برای این ارتش وجود ندارد. پنتاگون، ژنرال‌های آمریکایی و ژنرال جان ابی‌زید گفتند که حتی یک گردان از ارتش عراق با سلاح‌های خود در داخل عراق مستقر نیست. پرسنل نظامی به خانه رفتند. ارتش عراق به اندازه ارتش آمریکا بود و حدود ۷۰۰ هزار نفر را شامل می‌شد. هسته افسری ارتش اکثراً اهل سنت است. در مورد جذب شدگان، آنها بیشتر شیعه بودند. این ارتش در جنگی که سازمان ملل متحد آن را یک جنگ نسل‌کشی علیه کردها در دهه ۱۹۸۰ می‌دانست، از جمله استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی علیه شهر حلبچه در سال ۱۹۸۸ شرکت داشت و صدام حسین در سرکوب قیام شیعیان در جنوب پس از جنگ اول خلیج از خود ارتش به ویژه تیپ‌های گارد جمهوری استفاده کرد و اگر از من بپرسید: اشتباه کجا بود؟ من به شما می‌گویم که این انتخاب فعل «انحلال» بود. سؤال این بود: آیا باید ارتش را فراخوانی کنیم؟ برخی از افسران آمریکایی در مورد امکان فراخوان ارتش صحبت کردند و وقتی کردها این را شنیدند، رهبران کردها به من گفتند؛ بارزانی و طالبانی: اگر ارتش عراق را بازگردانید از عراق جدا می‌شویم. این می‌توانست جرقهٔ یک جنگ داخلی را برانگیزد. شیعیانی که به دستور آیت الله سیستانی با ائتلاف همکاری می‌کردند، همین شایعه را شنیدند و شیخ عبدالعزیز الحکیم به من گفت: اگر آن لشکر را برگردانی ما همکاری نمی‌کنیم.

دموکراسی یا جنگ داخلی؟
جناب سفیر، شما به دنبال ساختن یک عراق دموکراتیک بودید
- درست.

در عوض، کشور تحت رهبری شما در جنگ داخلی فرورفت، نمی‌دانم شما چقدر اشتباهات را توصیف می‌کنید، اما این اتفاق افتاد؟
- نه، جنگ داخلی نیست، آنچه اتفاق افتاد ظهور القاعده بود. ما می‌دانیم که این درست است زیرا توسط الزرقاوی در نامه ای که برای بن لادن فرستاده نوشته شده‌است. هدف القاعده برافروختن جنگ بین شیعه و سنی بود. این بسیار واضح است و شما باید پیام الزرقاوی را ببینید. از این رو او به هر حال دلیل حملات هولناکی را که آنها انجام دادند، زمانی که من هنوز آنجا بودم و ائتلاف آنجا بود، این گونه ذکر کرد؛ اول: حمله به مقر سازمان ملل که منجر به کشته شدن سرجیو دو ملو شد و سپس حمله بزرگی به مسجدی در نجف در ۳۰ اوت ۲۰۰۳ صورت گرفت که منجر به کشته شدن چند صد نفر از شیعیان شد. بر این اساس، هدف القاعده برانگیختن جنگ داخلی بود. و شما می‌گویید آنها دموکراسی ندارند. این درست نیست. آنها یک یا یک سال و نیم پس از آزادی بغداد، در اوایل ژانویه ۲۰۰۵، اولین انتخابات در نوع خود را برگزار کردند. عراقی‌ها ۶ انتخابات از جمله ۵ انتخابات ملی و یک مورد همه‌پرسی قانون اساسی برگزار کردند. عراقی‌ها از زمانی که ما رفتیم ۶ بار شاهد انتقال مسالمت آمیز قدرت بوده‌اند. و هیچ کشور عربی نمی‌تواند بگوید که این کار را انجام داده‌است.

مدل آمریکایی

روسیه از آن در سازمان ملل استفاده می‌کند، و می‌بینیم که آنها می‌پرسند: آیا یادتان هست چه زمانی کالین پاول با این حربه به اینجا آمد؟ به یاد دارید زمانی که آمریکا برچیده شدن حزب بعث را انجام داد؟ ما نازی ها را جدا می‌کنیم. تأثیر این امر بر سیاست‌ها یا استراتژی‌های ایالات متحده در سراسر جهان را چگونه می‌بینید؟
- هر رئیس‌جمهوری، و می‌توانم بگویم که من مطمئن هستم که این مورد رئیس‌جمهور بوش بود، در این مورد، او باید به هر تصمیمی که به او می‌رسید فکر می‌کرد. سؤال این بود که با صدام در زمینه تأثیر آن بر بقیه منافع آمریکا چه باید کرد؟ و من مطمئنم که بوش این کار را کرد. و او تصمیم گرفت، و من فکر می‌کنم که در این مورد درست بود. ما نمی‌توانیم تحمل کنیم که صدام مسیر خود را طی کند. بنابراین، او تصمیم سختی گرفت که به عراق حمله کند تا از دست صدام خلاص شود که به نظر من موفق شد. در مورد تأثیر سیاست ایالات متحده بر آنچه در بنگلادش یا اوکراین اتفاق می‌افتد، ممکن است یک موضوع جداگانه باشد.

> نه، به همین دلیل بود که برخی از آمریکایی‌ها، از جمله روسای جمهور، بعداً گفتند که جنگ عراق یک فاجعه بود.
- ببخشید چه کسی گفته؟

همه. نشنیده‌اید کسی بگوید فاجعه است؟
- بله، و من می‌گویم آنها اشتباه می‌کنند. و من در مورد موفقیتی که از نظر سیاسی و اقتصادی به دست آورده‌ایم، به آنچه که به شما گفتم می‌ایستم.

بنابراین، به نظر شما عراق امروز بهتر است؟
- قطعاً. عراق امروز از هر نظر وضعیت بهتری دارد بهار عربی در تونس آغاز شده‌است، کجا رفت؟ به تونس امروز نگاه کنید

هیچی.
- عراقی‌ها حتی با وجود داعش و همه مشکلاتی که دارند، ۶ بار متوالی دولت خود را انتخاب کردند.

پس شما نسبت به بهار عربی احساس خوبی ندارید؟
- ببخشید کار نکرد در مورد عراق، امروز به دلیل فساد به شدت آسیب می‌بیند. بدون شک در مورد آن.

آیا مدل جدید عراق را از روی مدل لبنان قرار دادید؟
  - نه

عراق یک کشور سکولار تحت رهبری صدام بود. شما می‌گویید سنی‌ها هزار سال بر کشور حکومت کردند و بعد از آن عراق را از همسایگان عربش بیرون کشیدید و در دامن ایران انداختید
- من می‌توانم با قاطعیت فقط در مورد دوره ای که در آنجا بودم صحبت کنم. ایرانی‌ها وجود نداشتند.

حداقل الحکیم و دیگر شخصیت‌های مخالفان عراقی در ایران ساکن بودند
- خوب، برخی در سوریه، برخی در لندن، تعدادی در آلمان و تعدادی در فرانسه ساکن بودند. عبدالمهدی در فرانسه بود. ما مدلی نداشتیم برای (...). ما کاری را انجام دادیم که فکر می‌کردیم مهم است، یعنی ساختاری که در عراق ایجاد می‌شود باید دولت نمایندگی مردم را ارتقا دهد. و باز هم در مورد موضوع تدوین قانون اساسی به عهده عراقی‌ها بود که در واقع آن را انجام دادند و یک سیستم فدرال را بدون دستور ما ایجاد کردند.

چرا در بسیاری از جاها به خود می‌بالید که سنی‌ها هزار سال بر عراق حکومت کرده‌اند و اکنون دست از این کار برداشته اید؟
  - درست است، این فقط بیان واقعیت بود، نه بیشتر.

بعث سوریه
واضح بود که دولت بعثی سوریه از به اصطلاح مقاومت عراق در نبرد با نیروهای ائتلاف در عراق حمایت می‌کرد. این در زمان حکومت شما در عراق نیز بود. چگونه با آن کنار آمدید؟ آیا سعی کردید با دولت سوریه صحبت کنید یا کاری برای جلوگیری از آن انجام دادید؟
  - من از هیچ بحث خاصی که بین مقامات آمریکایی و سوری انجام شده اطلاعی ندارم، اما به خوبی می‌دانم که نیروهای ائتلاف در عراق نگران حمایت سوریه بودند. به ویژه نفوذ افراد مورد حمایت طرف سوری که بعضاً در شمال آفریقا به خصوص در لیبی جذب می‌شدند، در سوریه آموزش می‌دیدند و سپس در آن سوی مرز در القائم نفوذ می‌کردند.

آیا نباید کاری در مورد آن انجام می‌دادید؟
  - من هر کاری از دستم برمی‌آمد انجام دادم.

آیا ایران هم در این زمینه نقشی داشت؟
  - در مدتی که من در آنجا بودم، هیچ مدرکی مبنی بر اینکه ایرانی‌ها در این موضوع نقشی داشته‌اند، وجود نداشت.

ایرانی‌ها ترسیدند؟
حتی آن چیزی که بعداً کشف کردیم و این روزها در بسترهای خبری منتشر شده‌است. اینکه آنها به برخی از اعضای سازمان القاعده در ایران پناه می‌دادند؟
  - این بخشی از اطلاعات ما در آن زمان نبود. مهم‌ترین چیز سخنرانی الزرقاوی بود که در ژانویه ۲۰۰۴ توانستیم آن را رهگیری کنیم. واضح بود، اما او اردنی بود، نه ایرانی.

شما قبلاً روی مبارزه با تروریسم کار کرده‌اید؛ بنابراین شما کاملاً از تمام خطرات آگاه بودید؟
  - بله، ایران قبلاً به دلیل بمب‌گذاری‌های حزب‌الله در بیروت در سال ۱۹۸۳، زمانی که من مسئول مبارزه با تروریسم در دولت ریگان بودم، جزو کشورهای تروریستی طبقه‌بندی شده بود، بنابراین هیچ شکی وجود نداشت که این یک کشور تروریستی است. با این وجود، ایران از جلب توجه پرهیز می‌کرد، اگرچه ترجیح می‌دهم اول آنها را فارس ها بنامم، زیرا آنها خود را چنین می‌بینند و همیشه به امپراتوری پارس باستان فکر می‌کنند که از رود سند تا مدیترانه امتداد داشت. این امپراتوری پارس است و می‌تواند دو برابر فضای خالی عراق را اشغال کند من عراق را به آنها نمی‌دهم؛ عراق همچنان پابرجاست. اما آنچه مسلم است این است که آنها به لبنان رفتند، این کار را کردند و سوریه همچنان برایشان کمی سخت‌تر است. با این حال، قطعاً مشکلاتی در ایران وجود دارد، اما اگر به دیدگاه مردم تهران در پاییز 2003 فکر کنید. آنها یک ارتش آمریکایی در مرز شرقی و یک ارتش در مرز غربی خود داشتند. و در سال ۲۰۰۳، جامعه اطلاعاتی ظاهراً با توجه به آنچه در مطبوعات خوانده می‌شود به این نتیجه رسیدند که ایران برنامه فعال هسته ای خود را متوقف کرده‌است.

در حالی که اوضاع در عراق مانند افغانستان رو به وخامت بود، شما دو دشمن قسم خورده ایرانی را در مرزهایشان از ایران دور نگه داشتید. آمریکایی‌ها کار بزرگی کردند، اما شما هنوز باید با آنها صحبت می‌کردید آیا با ایرانی‌ها ملاقات کرده‌اید؟
- نه، هیچ ایرانی نبود که با آنها صحبت کنیم.

ارتباط و اختلاف با سیستانی

اما شما احساس نمی‌کردید که لازم است با آنها صحبت کنید؟
- تنها ایرانی که می‌خواستم با او صحبت کنم سیستانی بود، اما او قبول نکرد و اشکالی ندارد. من موضوع را درک کردم و روی آن را إصرار نکردم و من حتی واقعاً آن را نخواستم. زمانی که آنجا بودم با سیستانی ارتباط خوبی داشتم.

از طریق چه کسی؟
- بسیاری از واسطه ها. من موضوع را بررسی کردم و ۴۸ مبادله غیرمستقیم با سیستانی در طول ۱۳ ماه یافتم.

آیا آن تبادلات شفاهی بود یا فقط نامه؟
  معمولاً شفاهی بود و گاهی نوشته می‌شد

 پس نامه‌هایی از او دارید؟
- او از من نامه دارد (خنده).

اما آیا نامه‌هایی از او دارید؟
- من نامه دارم. او برای من نامه نمی‌نوشت. این کاری است که یک فرد در مقام و سطح خود نمی‌تواند انجام دهد. با این وجود، فکر می‌کنم اگر به‌طور کلی به سؤال نگاه کنم، می‌توانم بگویم که او نقش مفید و فعالی در این موضوع داشت. او به شدت طرفدار برگزاری انتخابات و اجازه دادن به عراقی‌ها برای انتخاب دولت خود بود. این اعتقاد راسخ او بود و البته این رسالت من بود.

اما آیا در دوره‌هایی تنش بین شما و او وجود داشت؟
- درست است، با توجه به اهمیت او در عراق، و به‌طور کلی در منطقه، من می‌خواستم مطمئن شوم که او آنچه را که ما در تلاشیم انجام دهیم را می‌فهمد، یعنی ایجاد یک روند سیاسی با عراقی‌ها تا آنها بتوانند دولت خود را انتخاب کنند. مشکلی در آنجا نهفته‌است و به این دلیل به وجود آمد که سرجیو دی ملو که فرستاده ویژه سازمان ملل بود، اندکی پس از ورود سیستانی به عراق، در اوایل ژوئن ۲۰۰۳ به دیدار سیستانی رفت، او از من خواست تا گفت و گو کنم و ما دو ملاقات داشتیم؛ یکی در دفتر من، دیگری در دفترش. او برای دیدار با سیستانی به نجف رفت. من بعداً از کسی که از سیستانی نقل قول می‌کرد شنیدم که دی ملو به سیستانی گفت که آمریکایی‌ها قانون اساسی را برای ایجاد یک نهاد سیاسی به روشی که در ژاپن تصویب کردند، از طریق داگلاس مک آرتور، فرمانده نیروهای متفقین در سال ۱۹۴۵ تهیه خواهند کرد. اصلاً درست نیست. بنابراین بیشتر تماس‌ها با سیستانی از سوی من به منظور اطلاع‌رسانی به او در مورد بحث‌هایمان بود، و من مطمئن هستم که افراد دیگری در دولت عراق او را در مورد بحث‌های ما در مورد آنچه که ما قصد انجام آن را داریم توضیح می‌دادند، و من سعی می‌کردم آن را انجام دهم. واضح است که ما هیچ قصدی برای تدوین قانون اساسی نداشتیم. مورد دیگر این است که او می‌خواست انتخابات فوری برگزار کند و به دلایلی که در بالا به آن اشاره کردیم این امکان وجود نداشت و سازمان ملل نیز این امکان را نداشت. دی ملو این را فهمیده بود، بنابراین محتوای تماس با سیستانی تقریباً برای درک دیدگاه کلی از آنچه ما در تلاش بودیم از نظر سیاسی به دست آوریم. در نهایت او موضوع را خوب فهمید و ۶ یا ۷ ماه گذشت تا ژانویه 2004 که مشخص شد آیت الله سیستانی متوجه شده‌است که ما نمی‌توانیم بلافاصله انتخابات برگزار کنیم. قانون اساسی لازم بود و این دستوری بود که ما دنبال کردیم. قانون اساسی در ژانویه و فوریه ۲۰۰۴ تدوین شد و اولین انتخابات در ژانویه ۲۰۰۵ برگزار شد.

آیا در نهایت از او موافقت و تائید گرفتید؟
  - من به دنبال تائید او نبودم. اول، من او را به طور مستمر در جریان أمور می گذاشتم، و فکر می‌کنم او متوجه شد که هدف ما چیست. موارد دیگری هم بود که در مورد آنها صحبت می‌کردیم، اما هدف اصلی تماس‌ها همین بود و فکر می‌کنم نقش او مفید و کمک کننده بود.

دستگیری صدام
می‌خواهم از شما در مورد صدام بپرسم. چگونه از دستگیری او مطلع شدید؟
- مأموریت ارتش تلاش برای دستگیری او بود و ما این موضوع را به وضوح هماهنگ کردیم. همه ما شایعاتی را شنیده‌ایم، و افرادی بودند که نزد من می‌آمدند و به من می‌گفتند صدام کجاست و من آن را به ارتش می‌رساندم که به مکان مذکور می‌رفتند و او را پیدا نمی‌کردند. می‌گفتند در حال مسافرکشی است

آیا این درست بود؟
  - نه، ما قبلاً چنین شایعاتی می‌شنیدیم. من می‌گویم أوضاع دیوانه وار بود، بنابراین در ماه دسامبر ارتش خبر رسید که او در تکریت، زادگاه خانواده اش است. شما قصه را می‌دانید که او را در زیرزمین پیدا کردند. زمانی که این تفتیش انجام شد به من اطلاعی ندادند، اما ژنرال ابی زید، فرمانده وقت فرماندهی مرکزی ایالات متحده، از من دعوت کرد که در ساعت ۲ بامداد روز ۱۳ دسامبر ۲۰۰۳ از اتاقم به دفترم حرکت کنم و گفت: «فکر می‌کنم صدام را پیدا کردیم!» و ماجرا را به من گفت که نشان می‌دهد دقیقاً شبیه او است و روی یکی از پاهایش جای زخم یا خال یا نوعی علامت دارد و فکر می‌کنند اوست، اما لازم است برای تأیید هویت او آزمایش DNA انجام شود و از دو پسرش (عدی و قصی) که در ماه ژوئیه در موصل کشته شدند، آنالیز DNA دارند، اما دو روز طول می‌کشد زیرا او در کشور نیست، بلکه در آلمان است. گفتم: «این ماجرا را نمی‌توان دو روز مخفی نگه داشت». ابی‌زید پاسخ داد: «او را به بغداد برمی‌گردانیم و به برخی از بازداشت‌شدگان برجسته به‌ویژه طارق عزیز نشان می‌دهیم تا به ما بگویند که صدام است یا نه». بازداشت شدگان او را دیدند و گفتند که او واقعاً صدام است، بنابراین من در آن زمان متوجه شدم و این خبر خوبی بود.

صدام را دیدند
صدام در آن زمان چگونه بود و چرا در زیرزمین بود؟
- مشکلی که داشتیم این بود که وقتی دو پسرش در ژوئیه ۲۰۰۳ به نیروهای ما در موصل حمله کردند و آنها کشته شدند، باید آن را اعلام می‌کردیم، اما فکر می‌کردیم که آیا عراقی‌ها ما را باور خواهند کرد؛ بنابراین ارتش، رامسفلد و کارکنانش گروهی از پاتولوژیست‌ها و پزشکان را جمع کردند تا دو جسد را ببینند و تأیید کنند که آیا واقعاً پسران صدام هستند یا نه؛ زیرا طبق کنوانسیون ژنو، قرار نبود تصاویر سربازان کشته شده نمایش داده شود، کاری که روسیه دائماً در اوکراین انجام می‌دهد. این البته جالب است، زیرا شایعاتی مبنی بر کشته شدن این دو پسر به مدت ۱۵ ساعت در عراق پخش می‌شد و هیچ‌کس از واقعیت آن مطمئناً خبر نداشت تا اینکه توسط پزشکان قانونی عراق که کالبد شکافی را انجام دادند تأیید شد. در آن زمان تیراندازی در سراسر بغداد، بصره، موصل و کرکوک برای شادی می‌شد و این تجربه در ماه جولای بود؛ بنابراین ما دوباره با همان معضل مواجه شدیم و تصمیمی که گرفتیم این بود که اجازه دهیم گروهی از عراقی‌ها او را در فرودگاه بغداد از نزدیک ببیند. از این رو از اعضای شورای حاکم دعوت شدند تا با او ملاقات کنند و هرکسی را که می‌خواهند بیاورد. در نهایت ۵ نفر به نام‌های عدنان پاچه چی، احمد چلبی، موفق الربیعی و عادل عبدالمهدی آمدند. صدام آنجا بود و به سرعت او را از روی صدا و سایر ویژگی‌هایش شناختند. شکی وجود نداشت، بنابراین احساس کردم مهم است که پاچه چی، که در آن زمان رئیس شورای حکومتی بود، در حین اعلامیه حضور داشته باشد. و لذا اعلام شد.

آیا قبل از آن صدام را دیده‌اید؟ آیا با او صحبت کرده‌اید؟
- نه من چیزی نگفتم او سرنخی نداشت و من دم در ایستاده بودم.

قبل از آن؟
  نه، من هرگز با او صحبت نکردم.

کنجکاو نبودید که از او بپرسید. او رازهای زیادی داشت که به شما کمک می‌کرد؟
  - (خنده) فکر نمی‌کنم از او بپرسم. (به شوخی) شاید می پرسیدم سلاح‌های هسته ای کجاست. (او خندید)

با احمد چلبی و ایاد علاوی رابطه خوبی داشتید؟
  - بله، من هم با طالبانی، بارزانی و البته موفق الربیعی، عبدالعزیز الحکیم و ضیاء جبیلی نویسنده رمان «شیر بصره» زیاد صحبت می‌کردم. من زمان زیادی را با این افراد سپری کردم.

بهشت عدن!
عجیب‌ترین چیزی که در عراق با آن مواجه شدید چیست؟
  - نه نه. پاسخ دادن به این سؤال دشوار است. من آن را عجیب توصیف نمی‌کنم، اما یکی از جالب‌ترین چیزها دیدن تالاب‌های عراق و دیدن خانه‌هایی است که قبلاً از نی می‌ساختند. فکر کنم الان وجود ندارد چیزی که من را ناراحت می‌کند این است که می‌دانم صدام به عنوان بخشی از کارزار خود علیه عرب های هور، جریان آب‌ها را آنقدر منحرف کرد که جان این افراد در خطر بود. من فکر می‌کنم این پهنه های  آبی ناپدید شد و کاملاً تغییر کرد، خیلی عجیب بود. یک بار با هلیکوپتر بر فراز تلاقی رودهای دجله و فرات پرواز می‌کردم و خلبان به من گفت: «در زیر، نخل را در نقطه‌ای که دو رودخانه به هم می‌رسند، می‌بینی؟ اینجا بهشت عدن است!»

خب، پس شما به دستاوردهای خود افتخار می‌کنید
- احساس خوبی دارم.

  وقتی تصمیم گرفتم این گفت و گو را با سفیر پل برمر داشته باشم، به او گفتم که یکی از دوستان عراقی-آمریکایی در گوشم زمزمه کرده‌است: «این فقط یک سفیر نیست، بلکه یک رئیس‌جمهور است. او بیش از یک سال بر عراق حکومت کرد!».
 



رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
TT

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، دغدغه‌های عراقش، غربتش، هویت و تبعید را، و همراه با آن شکست‌های قهرمانان رمان‌هایش را، با خود به خلیجی آورد که فقط چند مایل با عراقش فاصله دارد؛ فاصله‌ای با وطنی که هرگز از یاد نمی‌رود و با حافظه‌ای که در برابر فراموشی مقاومت می‌کند.
در چارچوب نوزدهمین دورهٔ «جایزهٔ سلطان بن علی العويس الثقافية»، برای رمان‌نویس عراقی که در این دوره برندهٔ جایزه شده بود، نشستی برای بیان شهادت ادبی او، و نیز نشست گفت‌وگویی ویژه‌ای در «سالن اندیشه» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار شد؛ نشستی با حضور فرهنگی ادیبان و روشنفکران و بازدیدکنندگان نمایشگاه شارجه. ادارهٔ نشست را رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، بر عهده داشت.
در این نشست، انعام کجه‌جی از تجربهٔ خود در دنیای نویسندگی ــ روزنامه‌نگاری و رمان ــ و از غربتش و دلتنگی برای عراق سخن گفت؛ عراقِ زخمی و دردآلودی که هر روز در برابر چشمانش ظاهر می‌شود.
رمان‌نویس عراقی گفت که عراق را در سینه به پاریس برده است و غربت به او گذرنامه‌ای داده که با آن جابه‌جا می‌شود... «اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟» با این حال افزود که در غربت، نبود «زندگی اجتماعی واقعی» را احساس می‌کند؛ زیرا در پاریس «با وجود همهٔ تلاشی که برای شناخت آن به‌کار بردم، نمی‌توانی چیزی جز یک غریب باشی.»
انعام کجه‌جی برندهٔ جایزهٔ فرهنگی سلطان بن علی العويس در نوزدهمین دورهٔ آن در شاخهٔ «داستان، رمان و نمایشنامه» شد؛ «به‌خاطر آنچه نوشته‌های ادبی‌اش از توانایی در آمیختن دو جنبهٔ مستندنگارانه و ادبی برخوردار است.» در آثار او موضوعاتی چون هویت، تبعید، غربت، گسستگی روانی و دلتنگی برجسته است؛ دلتنگی‌ای که گذشته را دوباره کشف کرده و آن را با نگاهی انتقادی تازه عرضه می‌کند. این همان چیزی است که شخصیت‌هایی بیانش می‌کنند که در حاشیهٔ تاریخ زیسته‌اند و کسی نبود که داستانشان را روایت کند؛ از جمله زنانی که در متن زندگی قرار دارند و در دستاورد ادبی او با تمامی قدرت و ضعف‌ها، کامیابی‌ها و شکست‌ها و همهٔ تناقض‌ها و چالش‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شوند، حضور می‌یابند.

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: زندگی در غربت ویژگیِ بیشتر شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است (الشرق الأوسط)

نگرانی هویت

او درحالی‌که نیم قرن در فرهنگ پاریسی غوطه‌ور بوده، هیچ نگرانی‌ای نسبت به هویت نشان نداد و از مفهوم «ازخودبیگانگی فرهنگی» ابراز شگفتی کرد... و گفت: «معنای ازخودبیگانگی فرهنگی را نمی‌فهمم، معنای تهاجم فرهنگی را هم نمی‌فهمم... کسی که ریشه‌هایش استوار باشد نباید بترسد؛ من احساس می‌کنم قوی هستم، و این دیگری است که باید از توانایی من برای تأثیر گذاشتن بر او بترسد.»
اما نگرانی هویت، انعام را رها نمی‌کند؛ او هویت را «واژه‌ای که از بس تکرار شده نزدیک است که نخ‌نما شود» توصیف می‌کند و می‌گوید: «هر بار که با روزنامه‌نگاری ملاقات می‌کنم، می‌بینم که پرسش هویت را از من می‌پرسد. و من از این سؤال می‌ترسم. نه به معنای طفره‌رفتن یا گریز، بلکه چون به پاسخی روشن دست نیافته‌ام. پس از چهل‌وچند سال اقامت در کشوری بیگانه هنوز به پاسخی قانع‌کننده نرسیده‌ام. آیا هویتم گم شده یا از من فرو افتاده؟ آیا رنگ باخته و من هویتی دیگر را به تن کرده‌ام؟ پیش از آن‌که وارد میدان نگارش ادبی شوم، این مسئله برایم اهمیتی نداشت. می‌دانستم که من فلانی هستم، زادهٔ محله‌ای در بغداد، با دین خانواده‌ام، زبان عربی‌ام و لهجهٔ محلّی‌ام. با دغدغه‌های ملی و امیدهایی برای آینده‌ای بهتر برای ملتم.»
و دربارهٔ روایت، غربت و هویت در عراق می‌گوید: «نیمی از رمان‌های عراقی که امروز منتشر می‌شود به قلم مهاجران نوشته شده است. روایت‌هایی که جداکردنی از هویت‌هایشان نیستند. زندگی در غربت ویژگی اغلب شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است. در تبعیدگاه خود، سرنوشت‌هایی را پیرامونم دیدم که از مدار طبیعی‌شان جدا افتاده بودند. و من همیشه ترجیح می‌دهم خودم را مهاجر بدانم، چرا که نه پناهنده بودم و نه تبعیدی. و به این ترتیب، بی‌آن‌که برنامه‌ریزی قبلی داشته باشم، شخصیت‌های ناآرام و هویت‌لرزان بر رمان‌هایم سیطره یافتند؛ شخصیت‌هایی که به وطنی پیشین دل بسته‌اند، وطنی که در آن رنج برده‌اند، و در کشوری ساکن شده‌اند که به آنان امکان زیستن می‌دهد اما هرگز به آن کشور اعتماد کامل ندارند. و چون از نسل گذشته‌ام، احساس کردم که وظیفهٔ من ثبت این سرنوشت‌هاست.»
انعام در لحظه‌ای اعتراف‌آمیز و قابل توجه، گفت: «اعتراف می‌کنم که در درونم نوعی سادیسم پنهان وجود دارد... من در پایان، قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم... به‌خصوص اگر مرد باشند.»
انعام در برابر مخاطبان نمایشگاه شارجه، تصویری سوررئال از جهان نویسندگی‌اش ارائه کرد. او که از آپارتمانی در یک برج مسکونی می‌نویسد که از پنجره‌اش زمستان و برف پاریس دیده می‌شود، صفحات رمان‌هایش از رویدادهای تکان‌دهنده و دردناک گُر می‌گیرند... و می‌گوید: «تضاد میان برفی که بیرون پنجرهٔ خانه‌ام است و من در برابر سوز گرمای داستان‌هایم می‌نویسم، مرا دچار تزلزل می‌کند.»

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: غربت به من گذرنامه داد... اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟ (الشرق الأوسط)

انعام خوشحال به نظر می‌رسد؛ ادبیات به او امکان ارتباط با پیرامون و شکستن حصار غربت را بخشیده است، به‌ویژه پس از آن‌که برخی از آثارش به زبان فرانسوی ترجمه شد. «خوشحالی‌ام بزرگ بود آن روزی که کتاب‌هایم به فرانسوی ترجمه شد تا همسایگانم و فرزندانم که عربی نمی‌دانستند و همهٔ عمرشان گمان می‌کردند مادرشان طلسم و معما می‌نویسد، آن‌ها را بخوانند... همچنین نگاه فرانسوی‌ها تغییر می‌کند وقتی بفهمند تو به عالم نویسندگی یا کار دانشگاهی تعلق داری.»
انعام کجه‌جی، که خود را «روزنامه‌نگاری پیر و رمان‌نویسی جوان» توصیف کرده، گفت که «بیشتر روزنامه‌نگارم تا رمان‌نویس» و نسبت به حرفه‌اش ابراز وفاداری کرد و گفت: «این همان حرفه‌ای است که از آن گذران زندگی کردم و شخصیت‌های رمان‌هایم را از آن گرفتم.» و از رابطه‌اش با مطبوعات سخن گفت و این‌که تجربهٔ روزنامه‌نگاری چگونه بر نوشتن رمان تأثیر گذاشته است. او گفت: «روزنامه‌نگاری به من آموخت که چگونه خلاصه‌نویسی کنم و شلختگی‌ها را از نوشتار روایی بردارم.»
و دربارهٔ دریافت «جایزهٔ سلطان العويس الثقافية» گفت: «احساس کردم انگار پاداش پایان خدمت است.» شایان یادآوری است که انعام کجه‌جی سابقه‌ای درخور توجه در جوایز ادبی دارد و رمان‌هایش سه بار به فهرست کوتاه جایزهٔ بوکر عربی راه یافته است.


کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک
TT

کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک

من همچنان بر این باورم که کتاب «مد، ایمان و فانتزی در فیزیک کیهانی نوین» (Fashion, Faith, and Fantasy in the New Physics of the Universe) یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌هایی است که طی پنج سال گذشته خوانده‌ام؛ افزون بر آن، یکی از سرگرم‌کننده‌ترین‌شان نیز هست. نکتهٔ جذاب دربارهٔ این کتاب، نوشتهٔ فیزیک‌دان نامدار راجر پنروز – دارندهٔ «نوبل» – آن است که به موضوعاتی فکری و پُرمغز می‌پردازد که از محدودهٔ معمول فیزیک، با آن سخت‌گیری علمی‌اش، فراتر می‌رود.
تز اصلی پنروز در این کتاب آن است که برخی از ایده‌ها و نظریه‌هایی که در جامعهٔ فیزیک امروز محبوبیت و تأیید گسترده یافته و تا آن حد پیش رفته‌اند که ممکن است به‌طور گسترده پذیرفته شوند، پیش از آن‌که شواهد تجربی کافی برایشان فراهم باشد یا حتی صحّت‌شان به‌طور قطعی ثابت شده باشد. پنروز در کتاب خود نقدی سخت بر این رویکرد وارد می‌کند و آن را نوعی فاصله گرفتن از روش علمی سخت‌گیرانه و بی‌طرفی فکری می‌داند.
در مسیر فهم معنای واژه‌های به‌کاررفته در عنوان کتاب پنروز، من تنها به واژهٔ «مد/فَشِن» می‌پردازم. نظریهٔ ریسمان (String Theory) برجسته‌ترین مثال برای «مد» در فیزیک معاصر است. پنروز به زیبایی و ظرافت ریاضیاتی این نظریه اذعان می‌کند؛ اما تأکید دارد که این نظریه به‌شکلی ناموجه به‌طرزی مسلط درآمده است؛ تا جایی که بسیاری از فیزیک‌دانان آن را محتمل‌ترین رویکرد برای رسیدن به «نظریهٔ همه‌چیز» دانسته‌اند، با وجود نبود هیچ شاهد تجربی مستقیم که آن را تأیید کند.
از نگاه پنروز، این کشش افراطی به‌سوی «مد علمی» می‌تواند میدان پژوهش را محدود سازد و اندیشه‌ها و نظریه‌های جایگزین – که شاید در توصیف واقعیت دقیق‌تر باشند – را به حاشیه براند.
به باور او، هرچند زیبایی ریاضی باید خود محرّکی برای پژوهش باشد، اما این زیبایی باید با شواهد مادی و آزمون‌پذیری تجربی تکمیل شود. پنروز هشدار می‌دهد که شیفتگی بیش از اندازه نسبت به ایده‌های «باب روز» آزادی فکری را تهدید می‌کند و پژوهش‌گران را به پیروی از جریان غالب (همان «مد» غالب – تفاوتی ندارد!) وامی‌دارد، به‌جای آن‌که در پی حقیقت عینی باشند.
علم در نهایت بازی صرفاً ذهنی نیست. علم مجموعه‌ای از ایده‌ها، سیاست‌ها، پول، اقتصاد، فناوری‌ها، راهبردها و اعتبار بین‌المللی است. شاید مثال فناورانهٔ امروزی‌تر رایانش کوانتومی (Quantum Computing) باشد؛ جایی که مفاهیم نظریهٔ کوانتوم در مقیاس وسیع در رایانه‌ها به کار می‌روند، و محصول مورد انتظار – رایانهٔ کوانتومی – نویدبخش انقلابی در علم و فناوری است؛ همچنین زیست‌فیزیک کوانتومی که هنوز در آغاز راه است اما آینده‌ای نویدبخش دارد.
هیچ دولت مسئولی در جهان نمی‌پذیرد که پول‌های هنگفت را صرف بازی‌های فانتزی کند که به کاربردهای قابل مشاهده و تأثیرگذار در شکل‌دهی به صحنهٔ جهانی نینجامد.
در ادامهٔ بحث «مدّ فکری» که در بالا شرح دادم، می‌توان به تازه‌ترین کتاب فیلسوف اسلوونیایی اسلاوی ژیژک (Slavoj Žižek) با عنوان: «کوانتومی کردن تاریخ: فلسفه‌ای ماده‌گرایانهٔ نو» (Quantum History: A New Materialist Philosophy) – که به‌تازگی منتشر شده – نگریست.
این کتاب تلاشی است (که ژیژک آن را بدیع و بی‌سابقه می‌داند) برای پیوند دادن مفاهیم فیزیک پیشرفته – به‌ویژه مکانیک کوانتومی – با اندیشهٔ سیاسی و تاریخی. ژیژک در این اثر حجیم می‌کوشد ماتریالیسم دیالکتیکی مارکسیستی را روزآمد کند، آن‌هم از طریق وام‌گیری مفاهیم مکانیک کوانتوم، و سرانجام به این نتیجه می‌رسد که واقعیت خود «نا‌تمام» است و تاریخ سرشار از امکان‌های بنیادینی است که تحقق نیافته‌اند؛ امکان‌هایی که او آن‌ها را به حالاتِ برهم‌نهیِ کوانتومی (Quantum Superposition) تشبیه می‌کند.
کتاب، دیدگاه‌هایی (که ژیژک آن‌ها را انقلابی می‌شمارد!!) دربارهٔ بی‌تعیّنی (Indeterminacy) در واقعیت انسانی و سیاسی عرضه می‌کند؛ و در این رویکرد، به‌درستی نیازی به تفکّر زیاد نیست تا نقدی ضروری بر کاربرد دلبخواه و بی‌قاعدهٔ مفاهیم پیچیدهٔ کوانتومی در بستری فلسفی و غیرعلمی مطرح شود.
ژیژک کتاب خود را با چالشی فکری که لنین پیش نهاده بود آغاز می‌کند: ضرورت «بازنگری ریشه‌ای در ماتریالیسم» در پرتو هر کشف علمی بزرگ. او سپس به بنیادهای مفهومی مکانیک کوانتومی رو می‌آورد:
مرکب بودن حالت‌ها؛ ایده‌ای که می‌گوید یک سامانه می‌تواند در آنِ واحد در چندین حالت باشد تا زمانی که مشاهده (یا به زبان فیزیک: اندازه‌گیری) شود. ژیژک از این مفهوم بهره می‌گیرد تا استدلال کند که تاریخ، در لحظات حساس و سیاسی خود، در مسیر حتمی واحدی حرکت نمی‌کند، بلکه به طیفی از امکان‌های متناقض گشوده می‌ماند که تنها یکی از آن‌ها در نهایت تحقق می‌یابد.
همچنین اصلِ (Non-Commutativity) وجود دارد؛ خاصیتی در مکانیک کوانتوم که مطابق آن، تغییر ترتیب انجام دو عملِ اندازه‌گیری لزوماً به نتیجهٔ واحد نمی‌انجامد. ژیژک این اصل را به کار می‌گیرد تا تأکید کند که موقعیت ما به‌مثابهٔ سوژه‌های کنشگر در تاریخ بی‌طرف نیست، و لحظه‌ای که ما «واقعیت را اندازه می‌گیریم» – یعنی در سطح سیاسی یا فکری در آن دخالت می‌کنیم – صرفاً مشاهده‌ای منفعل نیست، بلکه کنشی مداخله‌گر است که به خلق واقعیت یاری می‌رساند؛ همان‌طور که اندازه‌گیری یک ویژگی ذرهٔ کوانتومی به فروپاشی تابع موج آن در لحظهٔ اندازه‌گیری می‌انجامد!!
اما جذاب‌ترین مفهوم در مکانیک کوانتومی فروپاشی تابع موج (Collapse of the Wave Function) است. ژیژک این فروپاشی را برابر می‌گیرد با «کنشِ» سیاسی بنیادین (برای برخی: انقلابی) که حالت برهم‌نهی (حالت‌های متعدّد) را به یک واقعیت سیاسی واحد و معین تبدیل می‌کند.
بررسی فهرست مطالب کتاب، دامنهٔ بلندپروازانهٔ کار ژیژک را آشکار می‌سازد؛ امّا آیا این بلندپروازی ثمربخش یا تأثیرگذار است و به نتیجه‌ای کارآمد می‌انجامد؟ ژیژک کتاب خود را با مقدمه‌ای با عنوانی حماسی و فراگیر می‌گشاید: ماتریالیسم و نقدِ کوانتومی.

پس از مقدمه، سه بخش می‌آید با فصل‌هایی که عنوان‌هایشان بیشتر شبیه بازی‌های فانتزی‌اند. برخی از آن‌ها چنین‌اند: چرا هگلی به مکانیک کوانتوم نیاز دارد؟ و چرا مکانیک کوانتوم به هگل نیاز دارد؟
(می‌پرسم: چرا این هم‌زمانی میان هگلی و کوانتوم؟ این بازی‌ای است که در آن هر چیز و همه‌چیز ممکن است!).
سپس با عنوان‌هایی دیگر رو‌به‌رو می‌شویم:
از هگل تا هایدگر و بازگشت،
شیء فی‌نفسه: لاکان،
لاتبادلی: حقیقت و نماد،
شبِ جهان،
سیاستِ هایدگر برای محدودیت،
هولوگرامِ کلیت‌های متضاد.
ژیژک فراموش نکرده که چندین «پیوست» نیز بگنجاند تحت عنوان (Variations / متغیرها)، که مقاله‌هایی بلندتر و متمرکز بر موضوعات خاص‌اند؛ و معمولاً در آن‌ها ژیژک میان فلسفه و فرهنگ عامه پیوند برقرار می‌کند. در آن صفحات با عنوان‌هایی کلاژگونه رو‌به‌رو می‌شویم که سینما، آشپزی، جنسیت، بتهوون و رواقیون را کنار هم می‌نشانند.
بر پایهٔ تجربه‌های پیشین، گمان می‌کنم بسیاری از مردم برای دستاورد تازهٔ ژیژک هلهله خواهند کرد و آن را گشایشی فکریِ هیجان‌انگیز با تازگی بی‌سابقه خواهند شمرد. من از این گروه نیستم. من این کتاب را آکنده از آمیختگی ناهمگنِ استعاره‌های دلبخواهی و تشبیه‌های بی‌قاعده می‌بینم.
نمی‌خواهم وارد بحثی دراز دربارهٔ «نقد تز ژیژک در کوانتومی کردن تاریخ» شوم؛ اما به این بسنده می‌کنم که بگویم، ژیژک مفاهیم مکانیک کوانتومی را صرفاً به‌صورت استعاری و آن هم با فانتزی سنگین به کار می‌گیرد. مفهوم «تراکب حالت‌ها» در مکانیک کوانتوم، سامانه‌ای ریاضی – فیزیکی را در سطح زیراتمی توصیف می‌کند؛ اما ژیژک آن را برای وصف لحظات بزرگ سیاسی-تاریخی در جهان کلانی که ما در آن زندگی می‌کنیم به کار می‌برد. این انتقالِ دلبخواهی از جهان میکروسکوپی به جهان عینیِ تاریخ انسانی، فاقد هرگونه سازوکار عقلانی یا سنجش‌پذیری است.
افزون بر این، بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان، کاربرد اصطلاحات کوانتومی – همچون «لاحتمیت» – را به‌عنوان مترادف «نااطمینانی» فلسفی یا سیاسی نکوهش می‌کنند؛ زیرا این کار میان ابهام وجودی و لاحتمیت ریاضیاتی (که قوانینی آماری سخت‌گیرانه بر آن حکم می‌کنند) خلط ایجاد می‌کند.
به‌اختصار: به‌گمان من، ژیژک زبان علمی دقیق را با زبانی فلسفی، مبهم و فانتزی جایگزین می‌کند تا پروژهٔ ایدئولوژیکی خود را پیش ببرد؛ پروژه‌ای با عنوان «ماده‌گرایی نوین» (New Materialism).
ژیژک در رویکرد خود به ساده‌سازی افراطی دچار می‌شود؛ و با تلاش برای پیوند دادن فلسفهٔ سیاسی (یا حتی وجود انسانی) با نظریه‌ای فیزیکی، این خطر را می‌پذیرد که اندیشه را به مفاهیم فیزیکی تقلیل دهد. مفاهیم تاریخی و سیاسی – همچون مبارزهٔ طبقاتی، ایدئولوژی و کنش انقلابی – پدیده‌هایی پیچیده‌اند که از درهم‌تنیدگی زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پدید می‌آیند.


حضور سینمای ایران در جشنواره‌های سال ۲۰۲۵

من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
TT

حضور سینمای ایران در جشنواره‌های سال ۲۰۲۵

من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)

در سال جاری و تا این لحظه، دست‌کم ۳۰ فیلم ایرانی در حدود هشت جشنواره جهانی به نمایش درآمده‌اند. از این میان، ۱۵ فیلم واقعاً تولید ایران بوده‌اند، در حالی که بقیه هرچند نام ایران را به‌عنوان کشور سازنده با خود دارند، اما تأمین مالی و در نتیجه تولید واقعی آن‌ها از سوی کشورهای غربی انجام شده است. این فیلم‌ها به زبان فارسی‌اند، شخصیت‌هایشان ایرانی هستند، و به مسائل داخلی (موضوعات انتقادی) و خارجی (ایرانیان مهاجری که در غرب زندگی می‌کنند و در پی ارتباط با خویشاوندان خود در داخل کشورند) می‌پردازند.
اگر تا مدتی، فیلم‌هایی را که در خارج از ایران بدون هیچ مشارکت ایرانی ـ جز کارگردان ـ تولید شده‌اند کنار بگذاریم، آمار ثبت‌شدهٔ فیلم‌های ایرانی داخلی تولیدشده در پنج سال اخیر بین ۱۸۰ تا ۲۱۰ فیلم در سال در نوسان بوده است. هنوز آمار دقیقی از تولیدات امسال در دست نیست، اما با توجه به شرایط اقتصادی و امنیتی سال جاری، احتمال می‌رود شمار فیلم‌های تولیدشده کمتر از سال‌های پیش باشد. منابع قطعی در این زمینه وجود ندارد، ولی رقم تولید ممکن است از ۱۵۰ فیلم بلند داستانی و مستند تجاوز نکند.

نشانه‌ها و دلالت‌ها

با این همه، این رقم همچنان برای کشورهای همسایهٔ ایران، حتی برای بسیاری از کشورهای آسیایی و شماری از کشورهای اروپایی نیز رقم بالایی به شمار می‌رود. برای مثال، میانگین تولید سالانهٔ فیلم در ترکیه طی سال‌های گذشته از ۷۰ فیلم فراتر نرفته (و در چند سال اخیر حتی به حدود نیمی از این مقدار کاهش یافته است). کشورهای بالکان و سینماهای آسیای مرکزی اغلب به تولید حدود ۱۰ فیلم یا اندکی بیشتر در سال بسنده می‌کنند.
افزایش حضور فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های بین‌المللی، نشانه‌هایی چندگانه دارد که در آن، انگیزهٔ فردی و دولتی نقش مهمی ایفا می‌کند. فیلم‌هایی که از سوی نهادهای رسمی مورد تأیید قرار می‌گیرند، تبلیغاتی علیه آن دسته از آثار محسوب می‌شوند که گرچه به نام سینمای ایران شناخته می‌شوند، اما در خارج از کشور و توسط فیلم‌سازان مهاجر ساخته می‌شوند؛ حتی اگر هیچ محتوای انتقادی نداشته باشند.

«بیداد» (مهرجان كارلوڤي ڤاري)

اما مهم‌ترین نشانه، پذیرش روزافزون جشنواره‌های بین‌المللی برای نمایش فیلم‌های ایرانیِ تولیدشده در داخل کشور است؛ یعنی فیلم‌هایی که مجوز و تأیید نهادهای نظارتی رسمی را دارند. این امر خود بازتاب‌دهندهٔ میل تماشاگران اروپایی، آسیایی و آمریکایی به شناخت آن چیزی است که «ایرانی» محسوب می‌شود.
به‌عنوان نمونه: جشنوارهٔ توکیو در دوره‌ای که پنجم ماه جاری پایان یافت، فیلم «دختر نوح» (Noah’s Daughter) ساختهٔ امیررضا جلالیان را به نمایش گذاشت.
جشنوارهٔ ونیز امسال میزبان فیلم فیروز خسروانی با عنوان «گذشتهٔ آینده ادامه دارد» (Past Future Continues) بود. همچنین جشنوارهٔ کارلووی واری فیلم «فریاد» (Bidad به فارسی) ساختهٔ سهیل بیراغی را برای بخش مسابقه انتخاب کرد.
به‌این‌ترتیب، گسترش حضور سینمای ایران در رویدادهای جهانی ۲۰۲۵، نه‌فقط بازتاب پویایی فیلم‌سازان ایرانی در داخل و خارج از کشور، بلکه نشانه‌ای از توجه روزافزون جهان به سینمای ایران است — سینمایی که همچنان میان دو قطب تولید داخلی و حمایت خارجی در حرکت است.
این تنها نمونه‌ای محدود از مجموعه‌ای بزرگ از فیلم‌هاست که از میان آن‌ها می‌توان به فیلم «میان رؤیا و امید» (Between Dreams and Hope) ساختهٔ فرنوش صمدی (در جشنوارهٔ تورنتو) و فیلم «شهروند ـ زندانی» (Citizen-Inmate) به کارگردانی حسام اسلامی (در جشنوارهٔ برلین) اشاره کرد. همچنین جشنوارهٔ سیاتل آمریکا فیلمی ایرانی‌تبار با عنوان «جمعیت» (The Crowd) ساختهٔ شهد کبیرى را به نمایش گذاشت و به آن جایزهٔ هیئت داوران در بخش «کارگردانان تازه‌نفس» را نیز اهدا کرد.
در سوی دیگر، گروهی از فیلم‌هایی که در جشنواره‌ها نمایش یافته‌اند، آنهایی‌اند که به‌طور کامل (و در مواردی تا حد زیادی) با سرمایه‌گذاری شرکت‌های غربی ساخته شده‌اند؛ شرکت‌هایی از کشورهایی چون بریتانیا، بلژیک، فرانسه، هلند و ایالات متحده. از جملهٔ این آثار می‌توان به « یک اتفاق ساده» (Just an Accident) ساختهٔ جعفر پناهی و «درون» (Inside) از امیر بحرانی اشاره کرد.

ملاحظات سیاسی

از میان فیلم‌هایی که در داخل و خارج از کشور دیده شده‌اند، هیچ‌یک را نمی‌توان شاهکار یا اثری با کیفیتی استثنایی دانست — حتی فیلم جعفر پناهی با عنوان «یک اتفاق ساده» که نخل طلای جشنوارهٔ کن را ربود و سپس از سوی فرانسه برای رقابت در شاخهٔ بهترین فیلم بین‌المللی اسکار معرفی شد. بی‌تردید نمی‌توان انکار کرد که دست‌کم بخشی از موفقیت این فیلم ناشی از ملاحظات سیاسی بوده است.
این فیلم داستان مردی را روایت می‌کند که گمان می‌برد شخصی مشخص همان افسر امنیتی‌ای است که در دوران زندان با او خشونت کرده بود. بر اساس این گمان، او با افرادی تماس می‌گیرد که آنان نیز به دست آن افسر (یا تحت نظارت او) شکنجه شده‌اند. این مرد سپس ربوده می‌شود، با نیت انتقام‌گیری و قتل، اما در ادامه همگان را قانع می‌کند که او همان فردی نیست که تصور می‌کردند. پایان فیلم نه این را تأیید و نه رد می‌کند؛ زیرا هدف پناهی طرح مسئلهٔ خشونت در زندان‌های سیاسی است، از رهگذر پرسشی که می‌پرسد: آیا قربانیِ ربوده‌شده واقعاً همان شکنجه‌گر سابق است یا شخصی دیگر؟

«دانهٔ انجیر معابد» (فيلم بوتيك)

از نظر متن و اجرا، فیلم محمد رسول‌اف با عنوان «دانهٔ انجیر معابد» (The Seed of the Sacred Fig) اثری برتر به‌شمار می‌آید. این فیلم پس از نمایش در جشنوارهٔ کن در سال گذشته، نمایندهٔ ایران در رقابت اسکار ۲۰۲۵ شد و در طول سال جاری در ۴۰ جشنوارهٔ بین‌المللی به نمایش درآمد و جوایزی از انجمن‌های منتقدان و برخی جشنواره‌ها از جمله جایزهٔ نخست جشنوارهٔ پالم اسپرینگز را دریافت کرد.
«دانهٔ انجیر معابد» نیز بر محور شک و گمان ساخته شده، اما این بار با عمقی اندیشیده‌تر: قاضی‌ای که نامزد ترفیع به مقام بالاتری است، متوجه گم‌شدن سلاح دولتی‌اش می‌شود. او از عواقب این رویداد بیمناک است تا آنکه به یکی از دخترانش مظنون می‌شود — و بعدتر درمی‌یابد که او واقعاً اسلحه را پنهان کرده، زیرا با سیاست‌ها و رفتارهای حکومتی مخالف است. فیلم با این پیرنگ پیش می‌رود تا در پایان به نقطه‌ای می‌رسد که روایت را به‌سوی گونه‌ای متفاوت از داستان‌گویی سوق می‌دهد.
شمار قابل‌توجهی از موضوعاتی که در فیلم‌های ایرانیِ غیرحمایت‌شده از غرب مطرح می‌شوند، به‌ویژه به مسئلهٔ زن مربوط‌اند. برای نمونه، فیلم «دختر نوح» (Noah’s Daughter) به داستان زنی می‌پردازد که می‌کوشد برای مدتی از شلوغی و فشارهای شهری فاصله بگیرد و در شهری ساحلی به انزوا پناه ببرد. در این فیلم، پیرنگ چندان پیچیده‌ای وجود ندارد، اما نمادپردازی اجتماعی ملایمی در دل این درام به چشم می‌خورد.