عزالدین میهوبی: هیچ قهرمانی بدون دشمن وجود ندارد

دو رمان همزمان برای وزیر فرهنگ سابق الجزایر
دو رمان همزمان برای وزیر فرهنگ سابق الجزایر
TT

عزالدین میهوبی: هیچ قهرمانی بدون دشمن وجود ندارد

دو رمان همزمان برای وزیر فرهنگ سابق الجزایر
دو رمان همزمان برای وزیر فرهنگ سابق الجزایر

عزالدین مهیوبی، داستان‌نویس و شاعر، پس از مدت‌ها غیبت از عرصه ادبی به دلیل مشغله‌های سیاسی و اداری، به‌ویژه از زمانی که وزیر فرهنگ بود، با دو رمان که اخیراً منتشر شدند، به دنیای روایت بازمی‌گردد. اولی با عنوان «سيرة الأفعى/زندگینامه مار» است که مسئله فلسطین را دست مایه قرار می‌دهد و توسط انتشارات «العین» مصر منتشر شده و دومی «رقصة أوديسا... مكابدات أيوب الروسي/ رقص اودیسه... رنج‌های ایوب روسی» توسط نشر «الوطن الیوم» الجزایری در انتظار انتشار در جهان عرب است. «الشرق الاوسط» به مناسبت انتشار این دو رمان با وی دیدار و گفت‌وگویی داشته است:
* بسیاری از رمان‌های عربی از اواسط قرن گذشته به «مسئله فلسطین» پرداخته‌اند، فکر می‌کنی رمان، «زندگینامه مار» تو چه چیز جدیدی اضافه کرده است؟
- به نظرم این افزوده را منتقدان، خوانندگان یا دنبال کنندگان روایات‌های ادبی که به موضوع فلسطین می‌پردازند، می‌توانند نشان دهند که صلاحیت مقایسه بین متون مختلف را دارند. ایده این رمان بیش از ده سال ذهنم را درگیر کرده بود، در حالی که نگارش و ویرایش آن چند ماه طول کشید، با فرآیند موشکافی در حجم عظیمی از اطلاعات که با تنوع خود، بتُنی را برای ساختن متنی که– آن‌طور که من فکر می‌کنم - به موضوعی که در آن مذهب، ایدئولوژی، سیاست، تاریخ، میراث، اسطوره، جاسوسان، توطئه‌ها، و آینده نگری در هم تنیده شده است پاسخ می‌دهد... از نظر من مسئله فلسطین اینگونه است، آن طور که در متن من که از 750 صفحه فراتر می‌رود، دیدم. یک رمان سنگین به همان سنگینی مسئله. یکی به من گفت: «باید کوتاهش می‌کردی.» من درجوابش گفتم: «شما نمی‌توانید از مردم فلسطین بخواهید که چندین دهه مبارزه خود را به یک انتفاضه یا عملیات شهادت طلبانه در نابلس تقلیل دهند.» همین بس که تعدادی از پژوهشگران «زندگینامه مار» را به دلیل اطلاعاتی که در رابطه با ریتم رمان و جزئیات آن در بر داشت، دادخواهی جسورانه‌ای برای حق فلسطینیان دانسته و برخی دیگر آن را رمان/تز توصیف کردند. چیزی که به من مربوط می‌شود، شرط بندی است که من بر اساس آن دیدگاه خود بر اینکه فردای فلسطین چگونه خواهد بود قراردادم، که تجزیه نشدن قلمرو مقاوم است. و اینکه تحول واقعی بخش‌های 1948 سرزندگی و حضور خود را در مسیر مقاومت بازگرداند؛ به این دلیل که سه چهارم وقایع رمان در این بخش می‌گذرند و بیشتر قهرمانان آن از آن هستند.
* جنبه‌های شناختی که در باره آنها صحبت کردی، که به جزئیاتی پرداخته که ممکن است فقط به پژوهشگر متخصص مربوط باشد؛ نمی‌ترسیدی که این کار براین اثر تاثیر منفی بگذارد؟ به خصوص در مورد لذت بردن که قرار است اولین هدفی باشد که هر نویسنده‌ای از راه نوشته‌هایش به دنبال آن است؟
- اعتقاد راسخ من این است که هر اثر ادبی، به ویژه رمان، که به موضوعی خاص می‌پردازد و بر ساختاری تاریخی یا واقعی تکیه می‌کند، باید جزئیاتی را جستجو کند که ارزش افزوده‌ای برای متن ایجاد می‌کند و باید هوش خواننده را در نظر بگیرد. رمانی که میزان لذت روایت و دانش را در اختیار خواننده قرار ندهد، نمی‌تواند فضای سرمایه گذاری در آگاهی مخاطب باشد. برخی از کسانی که رمان را خوانده‌اند به من گفتند که در طبقه‌بندی آن سردرگم شده‌اند، تا جایی که بین آنچه واقعی است و آنچه خیالی یا مجازی است دچار سردرگمی شده‌اند، بنابراین از صحت اطلاعات، تاریخ‌ها و حقایق و نحوه به کارگیری آنها به گونه‌ای که باعث حیرت شود، مطمئن شدند. و کسانی بودند که می‌پرسیدند چگونه ‌توانستم متنی با جزئیات دقیق در حیفا، یافا، تل آویو، اورشلیم، اشدود و شهرهای جهانی که ندیده بودم بنویسم. جوابم ساده بود، در طول ده سال از شناخت نقشه‌های شهرها و خیابان‌ها و میادین و نام‌های خاص و مکان‌ها در طول تاریخ آموختم. اینگونه فلسطین و بخش‌های تشکیل دهنده آن و رژیم صهیونیستی و اجزای آن را خواندم و به متون و نقشه‌های مذهبی و تاریخی بازگشتم و بین خود و شخصیت‌های رمان که تعدادشان از پنجاه گذشت فاصله گرفتم که باعث می‌شود بتوانم آنها را در مسیرهای دقیق ، بدون هیچ آشفتگی قرار دهم. و ریناد قهرمان را حامل این گفتمان قرار دادم که هر مبارز صادقی برای آرمان فلسطین بدون حسرت آن را حس می‌کند.
* شما در این رمان خواهان آشنایی با فرهنگ «دیگری» به ویژه فرهنگ دشمن اشغالگر برای درک حقیقی واقعیت فلسطینی و در نتیجه واقعیت عربی هستید. آیا این ناآگاهی نسبت به دیگری ربطی به توانایی ما در یافتن راه حل واقعی برای مسئله فلسطین دارد؟
- بخش زیادی از ادبیات مسئله فلسطین در پوپولیسم فرو غلتیده، «ما قهرمان هستیم» و وقتی به دنبال دشمن می‌گردیم، اثری از او نمی‌یابیم، گویی وضعیتی دن کیشوتی در برخی آثار خانه کرده که موجب شده دشمن در متن مستتر شود. در حالی که قهرمان، فقط با حضور طرف مقابل قهرمان است؛ دیگری که به دنبال نابودی اوست، در حالی که او دربرابرش می‌ایستد. بنابراین، آنچه در مورد محتوای «زندگینامه مار» و چشم انداز آن از آینده مسئله می‌توان گفت این است که بدون هیچگونه لف و نشری راه خود را رفته، زیرا دستگاه‌های دشمن با نقشه‌های خود سهم زیادی در ساختار رمان دارند. و بنابراین هیچ فایده‌ای ندارد که شخصیت دشمن را به طور ضمنی نشان دهم، یا به سختی در مقابل یک قهرمان ظاهر شود. یک مبارزه واقعی وجود دارد که در آن از همه ابزار استفاده می‌شود و ما باید آن را بخوانیم، درک کنیم و در برابر آن بایستیم. این چیزی است که من را بر آن داشت تا در مورد ترکیب جامعه اسرائیل مطالب زیادی بخوانم و برخی از ادبیات سیاسی و برنامه‌های آن را در تلاش برای فروپاشاندن جهان عرب به کار بگیرم، دقیق و مستند است و نسل‌ها باید آن را بخوانند و از آن غفلت نکنند، حتی از طریق یک اثر داستانی. من معتقدم که اشتباه نکردم وقتی گفتم رمان من مبتنی بر واقعیت‌های عینی است که با روایت‌های بدیع که به واقعیت نزدیک می‌شوند بارور شده است. نتیجه رمان این است که باید زیاد بخوانیم تا بندهای بازی را در دست بگیریم و صلح بدون همراهی قدرت، همان چیزی است که فلسطین تاریخی را مانند دامن زن غصبی کوچک کرده است. به همین دلیل است که همواره گفته‌ام که تلاش می‌کنم وزنی که این مسئله در ابعاد دینی، عقیدتی، سیاسی، امنیتی و نظامی شاهد آن است، زمینه‌ای اساسی برای شناسایی واقعیت مبارزه فلسطین با همه پیچیدگی‌های آن و نیز درک ساختار اضطراری جامعه اسرائیل بسازم؛ جامعه اسرائیل اصطلاحی است که در متن رمان تکرار شده و بر اساس این ایده است که خداوند به یهودیان این سرزمین را عطا کرده و هیچ قدرتی حق ندارد برسرآن با آنها منازعه کند. و هیچ دلیلی محکم‌تر از این نیست که ثابت می‌کند سطح افراط گرایی روز به روز افزایش می‌یابد، تا این که به دو افراطی تبدیل شدند: ایتامار بن گویر، وزیر امنیت داخلی، که آشکارا پایان حضور فلسطینی‌ها در سرزمین خود را اعلام کرد، و اسموتریچ، وزیر اقتصاد و دارایی که خواستار محو شهر فلسطینی حوّاره از صحنه وجود و در نتیجه کنترل ذهنیت امنیتی، گسترش تمایلات مذهبی و نژادپرستانه و فرهنگ اخاذی به نام یهودستیزی و برتری طلبی عنصر صهیونیستی است... رمان «زندگینامه مار» پذیرای همه مراجع مذهبی و سیاسی است که در آن سرزمین چهره‌های متفاوتی به خود می‌گیرند، آنجا که مذاهب با هم سرشاخ می‌شوند و انگلیکن‌ها منتظر آخرین نبرد قیامت، «آرماگدون» هستند که همه را به باد می‌دهد. در مواجهه با این منطق انتحاری، نیاز به توسعه مبارزات جایگزینی که فراتر از منطق تسویه حساب و هماهنگی امنیتی است را ایجاب می‌کرد. 
*در چارچوب صحبت از آشنایی با دیگری، بدون ترجمه ادبیات او عملاً غیرممکن است. نظر شما به عنوان یک نویسنده و روشنفکر عرب در مورد ترجمه از و به عبری چیست؟
- بسیاری از مراکز تحقیقاتی فلسطینی تلاش می‌کنند تا افکار عمومی را از آنچه که مجموعه‌های مختلف صهیونیستی تولید می‌کنند، اعم از سیاسی، مذهبی، رسانه‌ای و فرهنگی، آگاه کنند و این مهم برای شناخت دشمن و نقشه‌های اوست و در آگاهی از جزئیات آن نیز بسیار موثر است. آنها هم در جزئیات آنچه که سیستم‌های عربی تولید می‌کنند تا دورترین نقطه غور می‌کنند... بنابراین، وقتی از من در مورد ترجمه از و به می‌پرسید، آنها منتظر پاسخ من یا نخبگان عرب نیستند. از نظر آنها ما دشمنی هستیم که باید شناخت.
* رمان دیگر شما « رقص اودیسه... رنج‌های ایوب روسی» که چند روز پیش منتشر شد، به حال حاضر الجزایری و بین‌المللی همزمان می‌پردازد. شاید اولین رمان عربی باشد که به جنگ کنونی روسیه و اوکراین و حوادث کنونی آن می‌پردازد، اما از نگاه تطبیقی جهش روای میان «ما» و «دیگر» خیلی آشکار دیده می‌شود... آیا این دعوتی نیست برای نگاه کردن به تصویر بزرگ که ممکن است ما را از حقیقت وضعیت کنونی‌مان بیشتر آگاه کند؟
- من رمان «جهانی شده» را دوست دارم، که دگرگونی‌های جهان را لمس می‌کند و ما را به یک طرف آن تبدیل می‌کند. خواننده می‌تواند این را در «اعترافات اسکرام»، «ارهابیس/تروریس»، «زندگینامه مار» و در نهایت «رقص ادیسه» بیابد، که دادخواستی علیه جنگ است، حتی اگر مواضع قهرمانان داستان با هم تداخل داشته باشند. از دید من قهرمان یک الجزایری است که در دهه هشتاد در بولشوی (مسکو) رقص خوانده است و با کلاریسا، ویولونیست اوکراینی ازدواج می کند، پدرش با خاطراتش در ارتش شوروی زندگی می کند و مادرش ضد روسیه است و بین آنها ایوب الجزایری خود را در دوراهی می‌بیند، زیرا همسرش در آزوفستال گروگان شده... اما دنیای دیگری از وحشت و ترس وجود دارد که این زوج در دهه نود در الجزایر در آن زندگی می‌کردند و تلاش ایوب برای عبور از دریا و رنجی که می‌کشد... در دنیای امروز دیگری وجود ندارد، زیرا شما همزمان «ما و دیگری» هستید. به نظر من «رقص ادیسه» اولین رمان عربی است که از منظر ازدواج مختلط به اتفاقات اوکراین می‌پردازد، آن را به صورت فرضی شروع کردم و بعداً برایم تأیید شد که واقعی است.
* دیدگاه شما در این رمان درباره پدیده «سوزاندن» یا مهاجرت غیرقانونی الجزایری‌ها به وسیله قایق‌های مرگ با این دیدگاه رایج که این یک انتخاب شخصی با هدف فرار از یک واقعیت اجتماعی است، تفاوتی نداشت. آیا این پدیده نیز یک برگه فشار مهم نیست که حاکی از وجود یک میل سیاسی پنهان است که حذف آن را غیرممکن می‌کند و این فقط یک انتخاب شخصی نیست که مهاجر انجام می‌دهد، حتی اگر مجبور شود؟
-«سوراندن» دیگر فقط یک پدیده یا ورقه‌ای نیست که مورد استفاده سیاسی یا امنیتی قرار می‌گیرد، بلکه با دگرگونی‌هایی که جهان شاهد آن است، مانند تغییرات آب و هوایی، قدرت انقلاب دیجیتال و هوش مصنوعی، و ظهور فرهنگ جنسیتی و دستکاری جنسی دلیلش این است که مهاجرت دیگر به دلیل نیاز، گرسنگی و درخواست امنیت محدود به جنوب نیست، بلکه جابجایی ناشی از جنگ است و خطرناکتر از مهاجرت مخفیانه است، زیرا انگیزه آن گرسنگی نیست، بلکه سیاست است. و ایوب در «رقص اودیسه»، هنگامی که برای نجات همسر و دخترش دل به دریا زد، در نقطه‌ای از جهان با مخاطرات جنگ و درگیری‌های ژئوپلیتیکی مواجه شد، او هزینه جنگ جباران را می‌پردازد حتی اگر به همراه او هنگام عبور از دریای مدیترانه جوانانی بودند که رؤیاهاشان آنها را به دوردست‌ها برده و کارشان به قعر دریا کشید و نهنگ‌ها آنها را بلعیدند، ایوب همچنان به مقاومت خود ادامه داد، تا زنده بماند، مجهز به خاطرات و درد از دست دادن کسانی که با او بودند. پس از حالت تنهایی و ترس، دنیاهایی خلق می‌کند که فکرش را نمی‌کرد، اما مجبور می‌شود با دریا و جنگ روبه‌رو شود.
 



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»