دلمشغولی‌هایی در باره فلسفه زمان کنونی 

برنامه آزادسازی اندیشه عربی جز با نبردی استخوان خُردکن محقق نمی‌شود

هگل-کیر کیگارد
هگل-کیر کیگارد
TT

دلمشغولی‌هایی در باره فلسفه زمان کنونی 

هگل-کیر کیگارد
هگل-کیر کیگارد

درباره فلسفه تاریخ دو دیدگاه وجود دارد: اولی می‌گوید تاریخ بشری هیچ معنایی ندارد و دومی برعکس آن می‌گوید: معنا دارد و یک سمت مشخص، اما با چشم معمولی قابل دیدن نیست و تنها چشم فیلسوفان بزرگ می‌تواند آن را ببیند. اولی در عبارت معروف شکسپیر خلاصه می‌شود که مکبث به زبان می‌آورد:« وجود بشری عبارت است از داستانی که توسط ابلهی روایت می‌شود، داستانی پر از ضجه و فریاد و هیجان‌های دیوانه‌وار، اما بی معنا». از همین منظر می‌توان در برابر صحنه سلوک بشری دچار ناامیدی شد. پوچی در پوچی، انفجارها در انفجارها، کشتار در کشتار، فرقه‌ها و مذاهب شعله‌ور ... و این یعنی بشر پا در راه ماجراجویی کوری گذاشته‌ که عقل درآن روزنه روشنایی، نظم یا قانون نمی‌یابد. و این تصور پوچ‌انگارانه درباره سیرتاریخ معمولا با تصویر شوپنهاور بدبین و سودایی تطابق دارد. او برعکس دشمن سرسختش هگل به هیچ وجه عقیده ندارد که تاریخ روبه جلو می‌رود یا انسان می‌تواند خوب شود و از آنچه درآن قرار دارد بهتر شود. به نظراو انسان نه پیشرفت می‌کند و نه تغییرمی‌یابد بلکه همانی که در طول دوران و نسل‌ها بوده می‌ماند. او به طور کلی اسیر کشش‌ها و غرایز بد خود می‌ماند. چرا؟ چون تابع اصل اراده اصلی است که بشر را مدیریت می‌کند که همان خودخواهی است. انسان طبیعتاً و در عمق اعماقش خودخواه است؛ او موجودی است که درخود فرورفته و جز با مصیب‌های دیگران خوش و خرم نمی‌شود. از قدیم‌ترین دوران تا به امروز همین‌گونه بوده و تا پایان دوران همین طور خواهد ماند. انسان بدوی خودخواه است و انسان متمدن خودخواه است و دراین فرقی میان ساکنان پاریس متمدن و ساکنان بدوی جنگل‌های افریقا وجود ندارد؛ همه به وسیله اصل و قانون محکم خودشان محکومند و در نتیجه در تاریخ تحولی رخ نمی‌دهد و پیشرفت و اتفاق دیگری روی نمی‌دهد.

اما یک تصویر خوشبینانه مخالف با تصویر شوپنهاور وجود دارد که در چندین فلسفه قائل به پیشرفت تاریخ تجسم می‌یابد؛ اول فلسفه کانت، دوم فلسفه هگل، سوم فلسفه مارکس، چهارم فلسفه سن سیمون، پنجم فلسفه آگوست کنت و آخرین آنها فلسفه فرانسیس فوکویامای الهام گرفته از فلسفه هگلی. کانت به تاریخ به عنوان تحسین تدریجی وضعیت بشری یا امکان‌های نهفته موجود در طبیعت بشری نگاه می‌کرد. به تاریخ به عنوان شدنی نگاه می‌کرد که موجود بشری را از طریق امکانات نهفته‌ در درون خود متحول می‌سازد که مانند دانه‌های ناشکفته درداخل او وجود دارند.

و اینگونه اشیاء از حالت کمون به حالت تحقق واقعی بیرون می‌آیند و در نتیجه کانت به نتیجه یا حاصل نهایی خوش‌بین است علیرغم همه آشوب ظاهری تاریخ یا حتی فجایع و جنگ‌های داخلی. و پرسشی که پیش می‌آید این است: چطور جنگ‌های خونین و هوا و هوس‌های بشری و کشتارها می‌توانند محرک تاریخ یا وسیله پیشرفت بشری باشند؟ پاسخ این است که تاریخ با خودش تصفیه حساب می‌کند و از طریق این فجایع و انفجارهای هولناک و دردها خود را از انرژی‌های انباشته شده رها می‌سازد. در نتیجه ما همه چیزی نیستیم جز سوخت و هیزم قطار تاریخ. خوشا به حال نسل‌های آینده که از همه میوه‌ها لذت خواهند برد که بر آوارهای ما می‌رویند. و این بدین معناست که بدون شک بشر رو به  جلو، آزادی، به سوی رها شدن از بار گذشته می‌رود اما پس از آنکه نسل‌های پیشین هزینه آن را بپردازند. بعد از سی یا چهل سال آینده، نسل‌های عرب «تمیز یا پاک یا تمیز شده» متولد می‌شوند؛ یعنی به طور کامل یا تا حدودی از تعصب‌های فرقه‌ای و مذهبی ویرانگر آزاد شده‌اند. اما در انتظار آن زمان نسل‌ها چقدرعذاب بکشند و بسوزند؟

 بعد هگل بزرگ‌ترین نظریه‌پرداز فلسفه تاریخ از راه رسید که اعتقاد داشت در پس هرکار بشری عقل جهانی یا روح مطلق پنهان است. و این عقل جهانی است که جهان را به سمت آزادی و عقلانیت و اخلاق بیشتر راهنمایی می‌کند. این چیزی است که درآلمان محقق شد پس از اینکه از مرحله جنگ‌های ویرانگر مذهبی کاتولیک- پروتستانت گذشت و اروپا متمدن و روش شد. اما با چه قیمتی و چقدر خون ریخته شد؟ نیمی از جوانان فرانسه هیزم و سوخت جنگ‌های ناپلئون شدند و یک سوم جمعیت آلمان در جنگ سی ساله! و فیلسوف معاصر فرانسوی لوک فری براین باور است که فلسفه کانت و هگل و همه دوره روشنگری در نهایت چیزی جز سکولار کردن موفق و عالی دین مسیحیت و مذهب پروتستانت به خصوص لوتری نیستند. درهم شکستن رادیکال دگماهای موروث مسیحیت‌اند که مایه جنگ‌های فرقه‌ای شد یا برآنها جامه مشروعیت الهی کشید. چه زمانی متفکر عربی ظهور می‌کند که بتواند میراث اسلامی را عقلانی و سکولار کند و آن را از درون روشن سازد؟ این پرسش اکنون با سماجت مطرح است: چه کسی ما را از جهالت‌های عقب ماندگی و تاریک‌اندیشی‌های قرون نجات می‌دهد؟

شاید بگویید همه اینها چه رابطه‌ای با تاریخ عربی دارد؟ رابطه‌اش از آفتاب هم روشن‌تر است و هرچه برتاریخ بشری منطبق بشود برتاریخ عربی نیز منطبق می‌شود؛ ما استثناء و تافته جدا بافته از نوع بشر نیستیم. تنها تفاوت میان ما و ملت‌های پیشرفته این است که آنها مشکلات خودشان را حل کردند و حساب و کتاب‌های تاریخ را طی دو یا سه قرن با خودشان حل و فصل کردند. به آنها فرصت کافی داده شد تا با جنگ‌های فرقه‌ای که خشک و تر را می‌سوزاندند خود را به شدت تار و مار کنند. پس ازآن از طریق اندیشه جدید دینی آرام گرفتند و عقلانی شدند و با خودشان به آشتی رسیدند. اما نه پیش ازآن! اما تاکنون به ما این فرصت داده نشده که این کار را بکنیم و نفس راحتی بکشیم. تاکنون به ما این فرصت داده نشده آستانه درخانه‌مان را آب و جارویی بکشیم و بارهایی که طی چندین قرن برهم انباشته شده و به ما به ارث رسیده را سامان بدهیم. منظور من جدا کردن همه رسوبات فرقه‌ای و مذهبی و نژادی موروثی از گذشته‌های دور است. جنگ شیعه-سنی چه معنایی دارد؟ جنگ کردی-عربی به چه معناست؟ جنگ اسلامی- مسیحی یعنی چه؟ جنگ عربی-امازیغی در منطقه مغرب بزرگ به چه معناست؟ این برنامه تجزیه و آزادسازی بزرگ در اندیشه عربی بدون نبرد استخوان خُردکن در سطح واقعیت عملی امکان پذیر نیست. درسطح اندیشه ویرانی وجود دارد و در سطح واقعیت نیز و در نتیجه متلاشی ساختن زیرساخت استبداد تاریخی رسوخ یافته در سلول‌ها و شریان‌های ما به هیچ وجه کاری ساده نیست. به همین دلیل تاکنون حاصل نشده است.

این مسیر تاریخ بشری است؛ خونین و طوفنده است پیش از آنکه به ساحل امن برسد. هزینه هنگفتی هم پرداخته شده است. طوفان تاریخ عربی آغاز شده و اول با گردبادها و طوفندها شروع شده که به زودی به پایان نمی‌رسد. چرا خریدار این اوهام هستم؟ سخن از فشارهای سنگین تاریخی انباشته شده طی هزار سال است و به آسانی نمی‌توان ازآنها عبور کرد یا جست زد یا در یک شبانه روز حل و فصل کرد بلکه این جزء چهارتا محال است. ایدئولوژی‌های پیشروانه عربی برای این کار تلاش کردند، از بعث تا ناصریسم تا مارکسیسم سوسیالیسم کمونیسم، اما درنهایت کار همه شکست خوردند. پس زمینه میراثی متصلب همچون بزرگ‌تر از ماست و همچنان پیش روی ما. به همین دلیل می‌گوییم شایسته است آتشفشان‌های عمیق میراثی همه فشارهای انباشته شده خودشان را تخلیه کنند و گداخته‌های درونی خود را بیرون بیرون بریزند پیش ازآنکه افق عربی با آسمانی صاف هویدا شود. اما اکنون، این آسمان به قول شکسپیر بیش از حد انباشته از ابرهای تیره است. و پیش از وزیدن طوفان‌ها صاف نمی‌شود. کوتاه سخن: تسویه حساب‌ها تاریخی جهان عرب با خودشان آغاز شده و زمین پیش حل شدن آنها تکان‌ها خواهد خورد! یک گام به جلو نخواهیم رفت پیش ازآنکه مرحله تحولات تاریخی و دوره رنج‌های خلاق و گداختن را پشت سربگذاریم.

در پایان باید چنین بگویم: تاریخ عربی از دو انسداد بزرگ رنج می‌برد: اول میراث داخلی که پیش از این درباره آن نوشته‌ام و اما دوم سیاسی و خارجی است و منظورم نزاع جهنمی و ویرانگر عربی- اسرائیلی است. در طول هفتاد سال دغدغه و مشغولیت ذهنی و به حق ما بود. آسان نبود که این همه ظلم و زور را در حق فلسطین و مردمش را تاب آورد. طبیعی بود که همه نیروهای خودمان را برای رویارویی این کابوس هولناک که خود را از بیرون و به شکل بی نظم و خشن برما تحمیل کرد بسیج کنیم. اما با مرور حدود یک قرن براین فاجعه بزرگ فلسطینی و پس ازآن همه جانفشانی‌های سهمگین آیا می‌توانیم به همین روش ادامه دهیم یا اینکه راه و خط دیگری وجود دارد که می‌توان برای رهبری نبرد دنبال کرد؟ منظور من این است که نبرد جنگی به یک نبرد تمدنی و از نفی مطلق دیگر به به رسمیت شناختن وجود آن تغییر یابد. می‌دانم که پذیرش این برای ما از نوشیدن زهر زعاف سخت‌تر است پس از اینکه مدتی طولانی با نفرت ورزیدن نسبت به آن زندگی کردیم. اما باید به آنچه چاره‌ای از آن نیست تن داد. به صراحت بگویم، تاریخ از ایدئولوژی‌های قدیمی عربی خسته شده که با همه شعارها و مقوله‌هایش در طول یک قرن کامل برما چیره شده بودند. از آنها دل‌زده شدیم و اکنون آنها پیش چشم ما روبه احتضار گذاشته‌اند علیرغم همه فریادها و جیغ و دادها و دلتنگی برای لشکر فرهیختگان و روزنامه‌نگاران. در نتیجه باید درآنها تجدید نظرکرد و مسیری دیگری را آزمود. اگر اسرائیل دانشگاه‌های مدرن و مراکز پژوهشی دارد که نه تنها برای آنها تفوق علمی و تکنولوژیک به همراه دارند بلکه برای آنها تفوق فکری و فلسفی به همراه آورده‌اند پس چرا ما نداریم؟ اگر دانشگاه‌هایشان اجازه طرح هرگونه پرسش فکری از جمله مسائل حساس دینی را می‌دهند چرا ما نباید داشته باشیم؟ بسیار کوتاه، اگر برمدرنیزم علمی و دینی و فلسفی تسلط دارد چرا ما تسلط نداریم؟ این بخشی از آن پرسش‌هایی است که از ذهن می‌گذرند. چرا این همه برمسائل دینی و روشنگری تمرکز می‌کنم؟ چون ما به عادی سازی روابط با خودمان نیاز داریم و نه فقط با اسرائیل! ما با دو عادی سازی روابط روبه روهستیم و نه یکی و هرچند البته عادی سازی روابط با اسرائیل دشوارتر و سخت‌تر است. سرانجام امارات متحده عربی جرأت کرد شکافی در دیوار بسته تاریخ باز کند. این کدام رهبر عرب است که جهش کرد و این تصمیم را گرفت؟ «لحظه تصمیم گیری یک لحظه جنون آساست» به گفته فیلسوف بزرگ کیر کیگارد. بعد هم بحرین، کشور فرهنگ و محبت و خیر و زیبایی پا در همان راه گذاشت.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.