علی بن مخلوف: فلسفه عربی بخشی اساسی از میراث فرهنگی بشری است

او برای بازسازی آن درغرب تلاش‌های زیادی می‌کند

علی بن مخلوف: فلسفه عربی بخشی اساسی از میراث فرهنگی بشری است
TT

علی بن مخلوف: فلسفه عربی بخشی اساسی از میراث فرهنگی بشری است

علی بن مخلوف: فلسفه عربی بخشی اساسی از میراث فرهنگی بشری است

علی بن مخلوف یکی از متخصصان بزرگ فلسفه عرب به شمار می‌آید: یعنی فلسفه فارابی، ابن سینا، ابن رشد و دیگران. اما او همچنین یکی از متخصصان مهم فلسفه غرب، به ویژه فلسفه تحلیلی یا پوزیتیویسم منطقی به شیوه برتراند راسل، فرگه، ویتگنشتاین و... است. که این یکی از دشوارترین و پیچیده‌ترین فلسفه‌هاست. بدین ترتیب، او شکوه فلسفی را از دو طرف عربی و اروپایی‌اش به دست آورده. تبدیل به پلی بین دو تمدن یا دو ساحل شده است. در این مقام، او در برپایی کنفرانس‌های بزرگ بین دو مؤسسه بزرگ مشارکت داشت: بنیاد ملک عبدالعزیز آل سعود برای مطالعات اسلامی و علوم انسانی در کازابلانکا، و مؤسسه بین‌المللی فلسفه در پاریس. در این کنفرانس‌ها، که روشنفکران عرب، روشنفکران فرانسوی و به طور کلی اروپایی‌ها در آنها شرکت داشتند، پنج جلد شامل مقاله و سخنرانی تولید شد. این مجلدات عبارتند از: اول، « عقل و مسأله مرزها یا مرزهایی که باید در آنها متوقف شود». دوم، «راه‌ها و بیراهه‌های فلسفه جهانی». سوم، «جابه جایی یا سفر نظریه‌های فلسفی از جهانی به جهان دیگر». چهارم «آیا همه چیز واقعا نسبی است؟». پنجم، « قانون و مشارکت سیاسی».
این از یک سو و از سوی دیگر علی بن مخلوف تلاش زیادی می‌کند تا توجه به فلسفه عربی و فیلسوفان بزرگ عرب در غرب را بازگرداند. منظورم کندی، فارابی، ابن سینا، ابن الطفیل، ابن رشد، ابن باجه و... است. آنها قربانی تقسیم خودسرانه تاریخ اندیشه شدند. کتابهای غربی از مطالعه ارسطو، افلاطون و بقیه فیلسوفان یونان در 2500 سال پیش مستقیماً به مطالعه دکارت جهش می‌کنند. بنابراین، از تمام مرحله قرون وسطی عبور می‌کند: یعنی بیش از هزار سال تمدن بشری. مشکل اینجاست که قرون وسطای اروپا، قرون وسطای اسلامی یا عربی نیست، بلکه دوران طلایی عرب‌ها است! مشکل اینجاست با این حال، باید پذیرفت که این تجدیدنظرطلبی اروپایی تاریخ اندیشه نه تنها فلسفه عرب، بلکه فلسفه مسیحی و یهودی را که در قرون وسطی حاکم بود نیز سرکوب می‌کند: یعنی فلسفه سنت توماس آکویناس و موسی ابن میمون که شاهکار خود «دلالت الحائرین/راهنمای سرگشتگان» را به عربی نوشت و بعد به عبری ترجمه شد.
این سخن بدان معنا نیست که تفاوتی بین فلسفه قرون وسطی و فلسفه قرون مدرن وجود ندارد. در واقع یک تفاوت اساسی وجود دارد. ما نمونه‌ای از آن تقسیم بندی دوگانه را که بین ایمان و عقل، یا بین دین و فلسفه وجود دارد، می‌آوریم. این تقسیم بندی به دوران دکارت برمی‌گردد و در قرون وسطی شناخته شده نبود. از نظر فلاسفه اسلامی قرون وسطی و همچنین برای مسیحیان و یهودیان، عقل خداست یا مثلاً مستقیماً از خدا می‌آید و مستقل از خودش نیست. در مورد دکارت و کسانی که از او پیروی کردند، ذهن از خود انسان سرچشمه می‌گیرد و به خودی خود مستقل است. شعار معروف یا cogitoاز این متولد شد؛ «من فکر می‌کنم، پس هستم». این بدان معناست که فلسفه در قرون وسطی فقط خدمتگزار دین یا الهیات بود، اما در دوران معاصر از این تسلیم و وابستگی رهایی یافت و خود به خود مستقل شد. تفاوت بین قرون وسطی و دوران مدرن در اینجا نهفته است.
اما نکته‌ شگفت انگیز در فیلسوفان عرب این است که آنها حقیقت را از هر کجا که می‌آمد یا هر کجا می‌یافتند، احترام می‌گذاشتند. و معتقد بودند که ما باید از دانش بهره‌مند شویم، حتی اگر از سوی مردمان خارجی که با ما بیگانه هستند، باشد؛ و حتی غیر مسلمان. همانطور که الکندی به معنای واقعی کلمه گفت:« ما باید حقیقت را از هر کسی بگیریم، خواه او هم آیین ما باشد یا نباشد». در این منظر وسیع «کتاب الملّة» فارابی، به معنای «کتاب دین» را می‌بینیم که شامل هیچ گونه هجو، توهین یا تکفیر ادیان دیگر نمی‌شود؛ کاری که اصولگرایان معمولاً می‌کنند. هرگز. کاملاً عاری از روح فرقه‌ای است که در تفکر قرون وسطایی نهفته بود. بنابراین او در مورد دین یا همه ادیان از دیدگاهی کاملاً فلسفی صحبت می‌کند و آنها را در موقعیتی برابر قرار می‌دهد. موضع فارابی بسیار شگفت‌آور و بسیار زودهنگام است. همین مطلب را در مورد ابوالعلاء المعری نابغه زمان نیز می‌توان گفت.
اکنون این پرسش را پیش می‌کشیم: فلاسفه عرب گرفتن دانش از فیلسوفان یونان را چگونه توجیه ‌کردند؟ علی بن مخلوف به این سؤال پاسخ می‌دهد و می‌گوید: فلسفه در جهان عرب اسلامی به عنوان حکمت گسترش یافت نه فلسفه. دلیلش این است که کلمه حکمت برای گوش عرب بیگانه نیست. بلکه یک کلمه ناب عربی است. این را می‌گوییم با علم به اینکه کلمه «حکیم» یکی از نود و نه نام زیبای خداست. لذا ایرادی بر آن نیست. بلکه در جامعه مسلمانی که آمیخته به متن مقدس قرآن است کاملا مورد احترام و پذیرش است. فلاسفه مسلمان چنین می‌اندیشیدند: اگر اندیشه خود را بر این اساس که فلسفه است به عموم مسلمانان عرضه کنیم، فوراً از ما رم می‌کنند و از ما دور می‌شوند، بلکه در ما و ایمان ما و اعتبار عقیده ما تردید می‌کنند. اما اگر بر اساس حکمت عرضه کنیم، ما را می‌پذیرند و بی هیچ مشکلی به سمت ما می‌آیند. این همان کاری است که ابن رشد در کتاب معروف خود: « فصل المقال فيما بين الشريعة والحكمة من الاتصال» کرد. او کلمه عجیب و غریب و خارجی «فلسفه» را در عنوان نگذاشت. به طور تاکتیکی، زیرکانه از آن طفره رفت. اما از همان پاراگراف اول کتاب به استفاده از واژه فلسفه بازگشت! این بدان معناست که او یک ترفند حیله‌گرانه مشخصی را دنبال کرد تا افکار عمومی مسلمان را شوکه نکند. این همان کاری است که فارابی نیز پیش از او در کتاب معروف خود انجام داده است: « الجمع بین رأی الحکیمین ارسطو و افلاطون/ جمع بین نظر دو حکیم ارسطو و افلاطون». او نگفت « جمع بین نظر دو فیلسوف». اما به هر حال کلمه فلسفه در زبان یونانی به معنای عشق به خرد است. بنابراین، کلمه عربی از نظر معنی با کلمه یونانی یکسان است. فیلسوفان عرب کوشیده‌اند متون مقدس را از یک سو و فلسفه شرک آلود افلاطون و ارسطو را از سوی دیگر با یکدیگر آشتی دهند. اما در مورد آنها نگفتند که آنها فیلسوفانی مشرک‌اند، بلکه از کلمه «متقدمین» یا پیشینیان استفاده کردند: یعنی ارسطو، افلاطون و سایر فیلسوفان یونانی. زیرا اگر می‌گفتند مشرک هستند، جمهور مسلمانان به سرعت از آنها فاصله می‌گرفت. بلکه آنها را تکفیر هم می‌کرد. زیرا چگونه می‌توان تحت تأثیر فیلسوفان مشرک قرار گرفت یا به سخنان آنها اهمیت داد؟ خدای نکرده، به خدا پناه می‌برم.
به هر حال، شاید به همین دلیل است که وجود فلسفه در جهان اسلام همواره مورد تهدید و خطر بوده است. در واقع، حتی در عصر کنونی ما، اصولگرایان محافظه‌کار، فلسفه را به فاصله گرفتن از دین و حتی دشمنی با آن متهم می‌کنند. به هر حال فقهای بزرگ در نهایت توانستند به سرعت آن را از بین ببرند، از امام غزالی شروع کردند و از ابن تیمیه و ده‌ها مورد دیگر گذشتند و به ابن خلدون ختم کردند. « من تمنطق فقد تزندق/ کسی که منطقی کند، زندیقی پیشه کرده». از کفر و کفار به خدا پناه می‌برم. از زمان مرگ ابن رشد در سال 1198 تا قرن نوزدهم که نشانه‌های رنسانس آغاز شد، در سرزمین اسلام اثری از فلسفه نبود.
فلسفه به مدت هفت قرن برای ما مرد. در این هفت قرن انحطاط که ما در آن تاریخ بزرگ شدیم، بزرگترین فتوحات علمی و فلسفی در اروپا رقم خورد. در این قرون کوپرنیک، گالیله، دکارت، اسپینوزا، کانت، هگل، مارکس، فروید و ده‌ها ستاره و نام دیگر ظهور کردند. سپس برخی از آنان تعجب می‌کنند و می‌گویند: چرا مسلمانان عقب افتادند و دیگران پیش رفتند؟ اما اگر دلیل آن معلوم شود، تعجب باطل می‌شود.
نباید فراموش کرد که پروفسور علی بن مخلوف در شهر باستانی فاس به دنیا آمد که در طول اعصار همواره زادگاه صاحب نظران و اندیشمندان بوده است. از مشهورترین کتاب‌های او می‌توان به « الفارابي: التفلسف في بغداد إبان القرن العاشر الميلادي/ فارابی: فلسفیدن در بغداد در قرن دهم میلادی» اشاره کرد. در اینجا نویسنده به ما می‌گوید که دومین معلم پس از ارسطو، یعنی فارابی، کسی بود که مکتب منطقی و فلسفی عربی را در پایتخت عباسیان و در زمان آل بویه راه انداخت. و سپس یک جریان فکری جهان وطنی شکل گرفت که در آن منابع یونانی با تفاسیر قرآنی با کتب بلاغت و شعر عربی هماهنگ شد. و درنهایت آزادی کتابهای دینی و افلاطون و ارسطو را با هم می‌خواندند.
و کتاب بعدی او را فراموش نکنیم: « لماذا نقرأ فلاسفة العرب؟ الإرث المنسيّ/ چرا فیلسوفان عرب را می‌خوانیم؟ میراث از یاد رفته» این کتاب چنین به ما می‌گوید: فلسفه عربی که در تاریخ بین قرن هشتم و پانزدهم تجسم یافته است، بخشی جدایی ناپذیر از میراث فرهنگی بشری را تشکیل می‌دهد. و این دلیلی کافی برای توجه و مطالعه آن است.
سرانجام وقتی از علی بن مخلوف پرسیدند: چگونه می‌توان پدیده افراط گرایی دینی را در جهان اسلام کاهش داد؟ او چنین پاسخ داد: تنها راه حل در آموزش و پرورش و روشنگری است. و از خود اضافه می‌کنم: تا زمانی که سخنان شیوخ سخت‌گیر حاکم باشد و نه آموزش فلسفی انتقادی دین، چاره و رستگاری نیست. موضوع قبل از اینکه سیاسی باشد، فکری است. تا زمانی که از نظر فکری و شناختی عمیق حل نشود، از نظر سیاسی حل نمی‌شود. آموزه جدیدی از دین اسلام باید در جهان عرب ظهور کند. مراد، تعلیم و تربیت روشن از نور عقل و نور فلسفه است. این مسئله بسیار مورد نیاز شده است. این آموزش روشنگرانه جدید میراث عظیم عربی-اسلامی ما باید در مدارس، دانشگاه‌ها و شبکه‌های ماهواره‌ای گسترش یابد تا با آموزش سنتی مقابله شود و می‌خواهم بگویم: تاریک اندیش تقریباً کاملاً تسلط دارد. فلسفه، یعنی تفکر انتقادی درخشان، تنها چیزی است که می‌تواند ذهنیت دگماتیک و استخوان بندی شده‌ای را که افراط گرایان و تروریست‌ها را پرورش می‌دهد، محدود کند. ما این را می‌گوییم که می‌دانیم میراث بزرگ دینی ما دو قرائت دارد: اولی باز و دیگری بسته، اولی با مدارا و دیگری متعصب، اولی روشنگرانه و دیگری تکفیری. انتخاب باشماست!

 



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.