خاطرات شلقم: قذافی یک خواننده درجه یک بودhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/4470536-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%84%D9%82%D9%85-%D9%82%D8%B0%D8%A7%D9%81%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%AC%D9%87-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D9%88%D8%AF
عبدالرحمن شلقم وزیر امور خارجه اسبق لیبی در خاطرات خود با عنوان «سالهایم خاطرهاند» ابعادی از شخصیت معمر قذافی رهبر فقید این کشور را آشکار میکند و تحسین خود را از وی پنهان نمیکند.
شلقم مینویسد: «در مورد معمر قذافی هر چه میخواهید بگویید، میتوانید با زبان یا قلم سیاسی یا ایدئولوژیک شخصیت او را نقد کنید. با این حال، هیچکس نمیتواند انکار کند که او یک خواننده و کتاب خوان درجه یک بود، بلکه او تحصیلکرده ای بود که عمیقاً در آنچه میخواند میکاود و کتابهایش را با دقت انتخاب میکرد».
او میافزاید که قذافی «کتاب شهریار، نوشتهٔ نیکولو ماکیاولی را در سنین پایین و با دقت مطالعه کرد و در طول زندگیاش از آن جدا نشد. او همچنین کتاب نبرد من اثر آدولف هیتلر، کتاب قرمز کوچک مائو، نقل قولهایی از مائو تسهتونگ و مقدمه ابن خلدون به همراه کتابهای تاریخ باستان و مدرن را مطالعه کردهاست».
او در ادامه مینویسد: «قذافی در نوشتن کتاب سبز خود مستقیماً چیزی از آن کتابها نقل نکرده و در نوشتن آن از کسی کمک نگرفتهاست. در عوض، او ایده نوشتن کتابی حاوی ایدههای خود را پیدا کرد و از میان حوادثی که در آن زندگی کرد، عنوان نظریه جهانی سوم را به رنگ سبز ارائه داد».
قذافی در این کتاب دیدگاههای خود را پیرامون سیستمهای حکومتداری و همچنین نظرات خود حول تجربههای بشری مانندسوسیالیسم، دموکراسی و آزادی بیان کردهاست.
شلقم میگوید: «قذافی روشنفکر، با قذافی انقلابی و سیاستمدار متفاوت است. بارها برای یک موضوع سیاسی مرا احضار میکرد و من او را عصبانی و آشفته میدیدم، اما به محض اینکه وارد یک نقطه عطف فکری یا ادبی به ویژه شعر و فلسفه میشدیم، تبدیل به شخصیتی آرام، اهل گفت و گو و شنوا و اغلب به یک پرسشگر میشد».
فیروز در نود سالگی... نغمهای جاودان از لبنانhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5084582-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%AF-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%BA%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%88%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D9%84%D8%A8%D9%86%D8%A7%D9%86
در هر خانهای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT
TT
فیروز در نود سالگی... نغمهای جاودان از لبنان
در هر خانهای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که میگذرد، پیوندش با دلها عمیقتر و صدایش بیشتر در گوشها و خاطرهها حک میشود. سالها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستونهای جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟
در نود سالگیاش، «بانوی آواز» در خانهاش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانیها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بستهکه تنها عدهای اندک آن را میکوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همانطور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»
نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگیاش را در کنار فرزندانش خاموش میکند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانیها در این کشور سریعتر از سالهای عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته میشود، کمتر سخن میگوید و بیشتر آواز میخواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را میتوان از تعداد کم مصاحبههایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانهها پاسخ دهد.
در ترانههایش که از مرز زمان و مکان میگذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانهها بیان کرده، فیروز حرفهای بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفهای بیادعا سرچشمه میگیرند.
فیروز در زندگی شخصیاش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثناییاش. این موضوع حتی در ترانههایش نیز دیده میشود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».
فیروز مادر
فیروز، همچنان که زندگی خصوصیاش را پشت عینکهای تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگیاش را نیز دور از چشمها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانهها و حتی به ترانههایش راه یافت.
فیروز در مصاحبهای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سختگیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالشهای زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».
فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کردهاند، با اندوهها و آزمونهای دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بودهاند. در حالی که این فاجعه در ترانهها و مصاحبههای مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگسازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.
«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرتها و سفرهای هنری مجبور به ترک او میشد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت میکند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع میگویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».
مشهورترین سفیر لبنان
فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همانطور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) میگوید. این عشق تنها در ترانهها نبود؛ او حتی در شدیدترین سالهای جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیقتر شد و به دعا پناه برد.
ترانههایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.
این ترانهها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگسازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».
در بزرگترین پایتختهای جهان، صدای فیروز طنینانداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بینالمللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ میریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سالها و چالشها بلرزد، اما سقوط نمیکند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد مییابد. او همچنان شهرها را در آغوش میگیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور میکند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»