آخرين سفر پس از انفجار بزرگ

سربازان سوری، اعضای نیروی مشترک حافظ صلح عربی "کلاه سبزها" در لبنان، سوار بر تانک ساخت روسیه، 15 نوامبر 1976 در بیروت (گتی)
سربازان سوری، اعضای نیروی مشترک حافظ صلح عربی "کلاه سبزها" در لبنان، سوار بر تانک ساخت روسیه، 15 نوامبر 1976 در بیروت (گتی)
TT

آخرين سفر پس از انفجار بزرگ

سربازان سوری، اعضای نیروی مشترک حافظ صلح عربی "کلاه سبزها" در لبنان، سوار بر تانک ساخت روسیه، 15 نوامبر 1976 در بیروت (گتی)
سربازان سوری، اعضای نیروی مشترک حافظ صلح عربی "کلاه سبزها" در لبنان، سوار بر تانک ساخت روسیه، 15 نوامبر 1976 در بیروت (گتی)

روزنامه « الشرق الاوسط» از ديروز انتشار بخش‌هایی از کتاب «سیاست آمریکایی در قبال لبنان: شش ایستگاه و نمونه‌های آنها» نوشته دیوید هیل معاون وزیر امور خارجه سابق آمریکا در امور سیاسی را آغاز کرد. هیل در کتاب خود ارزیابی از سیاست کشورش در قبال لبنان را با تمرکز بر ناکامی‌ها و موفقیت‌های آن ارائه می‌کند و خاطرنشان می‌سازد که تجربه لبنانی او از زمانی آغاز شد که او در پایین‌ترین پله دستگاه دیپلماسی قرار داشت، قبل از اینکه منصب سفیر در لبنان را به عهده بگیرد. بعدها به سمت معاونت سیاسی وزیر امور خارجه منصوب شد. ديروز بخش اول در اختيار خوانندگان قرار گرفت و اينك بخش دوم آن:

پس از اولین سفرم به بیروت، من به مواجهه با مسائل لبنان ادامه دادم، چه به عنوان مشاور سیاسی آمریکا در شورای امنیت در جریان بحث درباره موضوع «قانا» در سال 1996، چه به عنوان بخشی از کارکنان وزیر (مادلین) آلبرایت وقتی او در حال رفع ممنوعیت سفر شهروندان آمریکایی به لبنان بود. من به عنوان فرد شماره دو سفارت، شاهد عقب‌نشینی یکجانبه اسرائیل در سال 2000 بودم. ما نتوانستیم تلاشی برای آماده‌سازی دولت یا ارتش لبنان برای آن لحظه انجام دهیم. به عنوان سفیر دوازده سال بعد، با حمایت قوی از ارتش لبنان در تلاش برای محافظت از لبنان در برابر افراط گرایی تکفیری‌ها مشارکت کردم.آخرین سفر من به بیروت در دوران دولت ترامپ، به عنوان دستیار وزیر امور خارجه در امور سیاسی، در 13 آگوست 2020، پس از انفجار بندر در 4 همان ماه بود. من آمادگی دیدن تخریب فیزیکی را داشتم، زیرا شهر را در بدترین وضعیت خود پس از پایان جنگ داخلی سی سال پیش دیده بودم. چیزی که من در مورد آن مطمئن نبودم واکنش مردم بود. به خصوص لبنانی‌های عادی که بار دیگر توسط فساد و سهل انگاری رهبرانشان مورد خیانت قرار گرفته‌اند. این انفجار در شرایط بدترین فروپاشی اقتصادی و مالی که یک کشور تا به حال در دوران مدرن دیده است، با شیوع اپیدمی «کووید-19» و ادامه جریان پناهجویان از سوریه رخ داد که وضعیت انسانی را بیش از پیش تشدید کرد.در طول جنگ داخلی، بیروت به طور سیستماتیک از طریق استفاده عمدی از خشونت ویران شد. در این مورد، انفجار - یکی از بزرگترین انفجارهای غیر هسته‌ای ثبت شده - به وضوح یک حادثه ناشی از مقدار غیرمعمول نیترات آمونیوم ذخیره شده در آنجا به دلایل مرموز و بدون کنترل کافی بود. تحقیقات قضایی لبنان در مورد جنایات با ابعاد سیاسی سابقه ناکامی در کشف حقیقت دارد. یک سال بعد، تلاش‌های «حزب الله» برای ارعاب بازرسان و متوقف کردن کار آنها به خودی خود شواهد کافی نشان داد که آنها در حال پنهان کردن چیزی بودند.برای آمریکایی‌ها؛ لبنان اغلب به‌عنوان مجموعه‌ای از مشکلات گیج‌کننده در نظر گرفته می‌شود که ما را نگران می‌کند، اما دغدغه حیاتی ما نیست. آمریکا فقط به دلایلی بزرگتر از آن کشور به طور پیوسته به لبنان کشیده شد؛ به دلیل موقعیت جغرافیایی و ترکیب فرقه‌ای آن مقدر است که صحنه‌ای برای درگیری‌های گسترده‌تر باشد که می‌تواند در هر زمان خاورمیانه را ویران کند..کار من به عنوان یک دیپلمات آمریکایی مستلزم این بود که سه بار در بیروت خدمت کنم که تقریباً بیست و پنج سال طول کشید.

جنگ داخلی لبنان... مداخله سوریه و خطوط قرمز اسرائیل

دومین توافقنامه جدایی در سینا، در سپتامبر 1975، بر شدت درگیری در لبنان و شدت رقابت بین مصر و سوریه افزود. اسرائیل برای جلوگیری از هرگونه واکنش خشونت آمیز فلسطینی‌ها به توافق دوم سینا، حملات هوایی را در لبنان آغاز کرد. عبدالحلیم خدام وزیر امور خارجه سوریه به لبنان سفر کرد، اما نتوانست گفت‌وگوی سیاسی یا آتش‌بس بین گروه‌های مختلف لبنانی و فلسطینی‌ها برقرار کند. مسیحیان لبنانی از ایالات متحده درخواست کمک کردند، چه با نیروهای نظامی و چه با سلاح. سرعت نبرد در جنگ داخلی در ماه اکتبر افزایش یافت. فورد و کیسینجر در 9 و 16 اکتبر وضعیت را بررسی کردند. آنها می‌ترسیدند که مداخله سوریه در لبنان به واکنش اسرائیل منجر شود. کیسینجر اکیداً توصیه کرد که از گزینه مداخله آمریکا مشابه با سال 1958 که توسط فورد پیشنهاد شد، خودداری کنید. مقامات آمریکایی بار دیگر تاکید کردند که نگرانی آنها جلوگیری از درگیری سوریه و اسرائیل در لبنان است که به معنای جلوگیری از استقرار نیروهای منظم هر یک از طرفین است. دیپلمات‌های آمریکایی این مشکل را با رهبران اسرائیل و سوریه در میان گذاشتند. یگال آلون وزیر خارجه اسرائیل تایید کرد که اسرائیل بدون مشورت با واشنگتن هیچ اقدامی انجام نخواهد داد. ماهیت، اندازه، محدوده جغرافیایی و هدف هر عملیات سوریه؛ پاسخ اسرائیل را مشخص خواهد کرد.

ریچارد مورفی، سفیر آمریکا به اسد اطلاع داد که ایالات متحده از موضع افراط گرایان مسیحی حمایت نمی‌کند و از اسرائیل می‌خواهد که خویشتن‌داری کند، اما اسرائیل ممکن است در هر صورت علیه مداخله ارتش سوریه اقدام کند. در ماه نوامبر، اسد به ایالات متحده اطلاع داد که اگر فرنجیه از نیروهای سوری درخواست کند، «آنها در اختیار او خواهند بود». در دسامبر 1975 و ژانویه 1976، شبه‌نظامیان مسیحی علیه اردوگاه‌های آوارگان فلسطینی واقع در خطوط تدارکاتی آنها در اطراف بیروت حرکت کردند. فعالیت سوریه در ژانویه تشدید شد و سوریه مبارزان فلسطینی وفادار به دمشق را در لبنان مستقر کرد. کیسینجر هشدار دومی را به اسد صادر کرد و در آن ابراز تردید کرد که ایالات متحده بتواند از واکنش اسرائیلی‌ها به آنچه که ممکن است نتیجه آن مداخله مستقیم سوریه باشد، جلوگیری کند. خدام مذاکرات بین لبنانی‌ها را از سر گرفت که در فوریه 1976 به «سند قانون اساسی» مورد تأیید رئیس‌جمهوری فرنجیه و نخست‌وزیر کرامه و حمایت فالانژ (شبه نظامیان اصلی مسیحی) منجر شد. این سند قبل از توافق طائف در سال 1989 در توزیع مساوی کرسی‌های پارلمان بین مسلمانان و مسیحیان بود. ایالات متحده سیگنالی را به رهبران لبنان فرستاد. این کشور حمایت خود از تلاش‌های سوریه برای اصلاحات را تایید می‌کند. جنبلاط، فلسطینی‌ها و متحدانشان آن را ناکافی دانسته و رد کردند و اتحاد بین دمشق و متحدان فلسطینی و لبنانی‌اش از بین رفت، بنابراین اسد محموله‌های تسلیحاتی را از عرفات به شبه نظامیان خانواده فرنجیه منتقل کرد. رابین به فورد اطلاع داد که اگر نیروهای سوری وارد لبنان شوند، ارتش اسرائیل تا لیطانی پیشروی خواهد کرد. در همین حال، ارتش لبنان بر اساس خطوط فرقه‌ای تقسیم شد و تصویر بی‌طرفی خود را از دست داد.جنبلاط و یارانش برای حمله به مسیحیان آماده شدند. سوریه اکنون با مسیحیان متحد شده که از سند قانون اساسی پیشنهادی اسد حمایت می‌کردند. سازمان اطلاعات آمریکا تخمین زد که اگر اسد در لبنان دچار تزلزل شود، ممکن است قدرت را به یک رژیم افراطی‌تر واگذار کند. در اواسط ماه مارس، ارتش سوریه به درخواست فرنجیه 1000 سرباز عادی را با یونیفورم فلسطینی به لبنان فرستاد، اما آنها نتوانستند حمله چپ را متوقف کنند. در ماه مارس، آمریکایی‌ها به مقامات سوری گفتند؛ آنها از تلاش‌های دیپلماتیک اسد حمایت می‌کنند، اما یک بار دیگر نسبت به واکنش احتمالی اسرائیل به مداخله نظامی آشکار سوریه هشدار دادند. در 15 مارس، واحدهای فلسطینی وفادار به اسد از اشغال چپ‌گرایان لبنانی به کاخ فرنجیه جلوگیری کردند، این نشانه روشنی بود که اسد در برابر هرگونه تهدید رادیکالی علیه استراتژی سیاسی خود در لبنان قاطعانه عمل خواهد کرد. در 23 مارس، خدام به ایالات متحده اطلاع داد که فرنجیه «رسماً از سوریه درخواست کرده است تا نیروهایی را برای جدا کردن طرف‌های درگیر در لبنان بفرستد». در 24 مارس، مقامات اسرائیلی برخی «خط قرمزها» را برای واشنگتن ترسیم کردند که به طور ضمنی نشان می‌دهد که آنچه غیرقابل قبول است دیگر غیرقابل قبول نیست. اسرائیل با هرگونه تحرک نظامی آشکار نیروهای سوری در لبنان، یا هر چیزی که به اندازه یک تیپ بیشتر باشد، یا تسلیحات را به ساحل منتقل کند، یا از 10 کیلومتری جنوب جاده بیروت - دمشق بیشتر شود، مخالفت خواهد کرد. کیسینجر درک می‌کرد که هرگونه تجاوز، اسرائیلی‌ها را مجبور می‌کند تا نقاط استراتژیک جنوب لبنان را تا زمانی که نیروهای سوری ترک کنند، تصرف کنند. مقامات سوری که به دنبال تایید آمریکا بودند، جزئیات اطمینان بخشی از طرح خود را در 25 مارس ارائه کردند:«نیروهای آنها محدود خواهند بود، آنها در خارج از جنوب باقی خواهند ماند و پس از حل بحران سیاسی ظرف چند ماه از آنجا خارج خواهند شد.» پاسخ آمریکا آنچه را که ایالات متحده می‌دانست ممکن است منجر به پاسخ نظامی اسرائیل شود، ارائه کرد. اسد گفت که در جنوب نمی‌ماند، اما از ایالات متحده خواست که اسرائیل را نیز دور نگه دارد.

دستورالعمل‌های براون

کیسینجر معتقد بود که منافع ایالات متحده ایجاب می‌کند که «نمی‌توانیم اجازه دهیم اسرائیل وارد جنوب لبنان شود»، زیرا این رویکرد جامع او در قبال «خاورمیانه» را که مبتنی بر پیشرفت تدریجی در پرونده صلح عرب‌ها و اسرائیل برای مهار نفوذ شوروی است، به خطر می‌اندازد. وی همچنین مخالف اشغال مستقیم لبنان توسط سوریه بود، زیرا از یک سو می‌ترسید که این امر منجر به اقدام اسرائیل شود و از سوی دیگر، نزدیکی واشنگتن و دمشق را ناشی از آن لحظه می‌دانست. منافع مشترک در مهار سازمان آزادیبخش فلسطین و چپ‌های لبنانی موقت است. اما دیدگاه دقیق‌تری از موضع احتمالی اسرائیل به کیسینجر ارائه شد.

در 31 مارس 1976، مالکوم تون، سفیر آمریکا در اسرائیل، معتقد بود که مقامات اسرائیلی موضع سختگیرانه‌تری را نسبت به مداخله سوریه برای کیسینجر نشان می‌دهند. اسرائیلی‌ها جنبش سوریه را تا زمانی تحمل خواهند کرد که اسرائیل از برنامه‌های سوریه اطلاع قبلی داشته باشد، هدف بازگرداندن ثبات است و نیروهای سوری وارد جنوب لبنان نشوند.کیسینجر دستورات خود را در 31 مارس به براون داد. او باید به آتش بس کمک می‌کرد، از طرح سیاسی سوریه حمایت می‌کرد و در عین حال نیروهای آنها را از لبنان دور نگه می‌داشت، با سازمان آزادیبخش فلسطین تماس می‌گرفت و سعی می‌کرد اتحاد خود را با جنبلاط شکسته و از فروپاشی مسیحیان جلوگیری کند. براون همچنین موظف شد جنبلاط را برای دستیابی به توافق و پذیرش بسته اصلاحات سوریه متقاعد کند. او برای اولین بار در 2 آوریل با جنبلات ملاقات کرد، زمانی که رهبر دروزی اهداف خود را برای اصلاحات سیاسی و اجتماعی، از جمله حکومت سکولار بیان کرد، براون پاسخ داد که این اهداف غیرواقعی هستند و ایالات متحده از ابتکار سیاسی سوریه حمایت می‌کند که می‌تواند تضمین کند که چپ‌ها در صورت عدم همکاری پیروز نخواهند شد. براون به او گفت:« پذیرفتن اصلاحات متواضعانه تنها راه اجتناب از مداخله سوریه است».براون بر آغاز مذاکرات در مورد آتش‌بس، کناره گیری زودهنگام فرنجیه از قدرت قبل از پایان دوره ریاستش در سپتامبر و انتخاب رئیس جمهوری جدید تمرکز کرد. براون معتقد بود که این رویکرد تنها راه ممکن برای جلوگیری از ورود نیروهای سوری است و واشنگتن نیز با این موضوع موافقت کرد. اما او به طور جداگانه تردیدهای خود را در مورد توانایی مردم لبنان برای دستیابی به توافق به کسینجر اطلاع داد. وی توصیه کرد در صورت اثبات صحت این دیدگاه، یا اینکه اسرائیل را مجبور به پذیرش استقرار در سوریه کنیم یا مستقیماً با عرفات صحبت کنیم. کیسینجر ایده براون برای همکاری با عرفات را علیرغم دستور اولیه او برای تماس با سازمان آزادیبخش فلسطین رد کرد. در 7 آوریل، در جریان جلسه شورای امنیت ملی ایالات متحده، کیسینجر به طور ضمنی با پذیرش عملیات نظامی سوریه در لبنان مخالفت کرد، زیرا او همچنان می‌ترسید که تشدید تنش با اسرائیل منجر به تحریم احتمالی نفت عرب‌ها و مداخله شوروی برای دفاع از سوریه شود. برنت اسکوف، مشاور امنیت ملی آمریکا گفت: حضور قوی سوریه در لبنان ممکن است تنها راه برای پایان دادن به درگیری باشد. در 10 آوریل، نیروهای سوری بیشتری در لبنان مستقر شدند که خود را به شکل فلسطینی درآورده بودند. ایالات متحده موضع اسرائیل را به دمشق منتقل کرد که این اقدام از مرزی عبور می‌کند که اسرائیل را ملزم می‌کند اقدامات خود را انجام دهد. سوری ها اولتیماتوم را رد کردند.کیسینجر شکایت کرد که اسرائیل می‌خواهد سوری‌ها فلسطینی‌ها را در جنوب کنترل کنند بدون اینکه به آنها اجازه دهد برای انجام این کار در آنجا مستقر شوند. مقامات آمریکایی به همتایان سوری و لبنانی خود گفتند که نمی‌توانند واکنش اسرائیل به استقرار نیروهای سوریه را تضمین کنند. این مبادلات تا پایان دوره فورد ادامه یافت. سوری‌ها در جنوب پخش نشدند. یکی از پیامدهای ناخواسته این امر ایجاد خلاء امنیتی طولانی مدت در جنوب لبنان بود که بعداً توسط «حزب الله» مورد حمایت ایران پر شد.

کارتر و تراژدی لبنان

این وضعیت نامشخص در جنوب لبنان یک نتیجه قابل پیش بینی داشت: فداییان خود را در تنها جایی که برایشان باقی مانده بود، یعنی جنوب، تثبیت کردند. در ماه مه 1977، حزب راستگرای لیکود در اسرائیل در اولین انتخابات کنست پیروز شد و مناخیم بگین نخست وزیر شد. این دولت جدید در جنوب لبنان نسبت به سلف خود تهاجمی‌تر عمل کرد و از طریق ارتش جنوب لبنان اقداماتی را برای کنترل منطقه انجام داد. عرفات در مواجهه با بگین افراطی، فشار سوریه، به حاشیه راندن او در روند صلح مصر و اسرائیل و مخالفت دائم داخلی، برای اثبات حضور خود به خشونت متوسل شد. در نوامبر 1977، «فتح»شهر اسرائیلی نهاریا را با موشک بمباران کرد. قایق‌های اسراییلی به جنوب لبنان حمله کردند. در 11 مارس 1978، نیرو‌های فتح از طریق دریا به اسرائیل حمله کردند و در جنوب حیفا فرود آمدند، یک اتوبوس را ربودند و به سمت تل آویو آتش گشودند. پلیس 9 نفر از یازده نفر را کشت. سی و چهار اسرائیلی و آمریکایی کشته شدند. این عملیات به عنوان سیگنالی از سوی عرفات تلقی شد که حذف منافع فلسطین از مذاکرات صلح منجر به صلح نخواهد شد.بگین قرار بود در 14 مارس 1978 به واشنگتن سفر کند، اما سفر خود را به تعویق انداخت در حالی که ارتش اسرائیل در حال حرکت به سمت جنوب لبنان برای از بین بردن پایگاه‌های «ساف» بود. کارتر در زندگینامه خود اظهار نظری سراسر خشم در مورد تهاجم کرد که نشان دهنده ناامیدی او از بگین و اتلاف وقت در خاورمیانه بود و نوشت:« این با پانزده اولویت دیگر در تضاد بود.

این اولویت‌ها از رأی گیری سنا در مورد پیمان کانال پاناما، مقابله با اعتصاب سراسری معدنچیان، نهایی کردن توافقنامه SALT II با مسکو، و آماده سازی یک دیدار رسمی توسط دیکتاتور یوگسلاوی، جوزف تیتو، متغیر بود. عملیات اسرائیل، «سنگ حکمت» در 15 مارس آغاز شد. در پایان روز اول، ارتش اسرائیل یک منطقه حائل با عمق بین 5 تا 20 کیلومتر را ایمن کرده بود. کارتر این عملیات را یک «واکنش بیش از حد وحشتناک» توصیف کرد که منجر به کشته شدن 1000 غیرنظامی و آواره شدن 100 هزار نفر شد.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض
TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی