می زیاده و جبران: عشق مانند نوشتن، جز در خاک غیبت شکوفا نمی‌شود 

هر دوی آنها در اعماق خود ترجیح دادند که دیگری را ملاقات نکنند، هرچند دیدار دشوار نبود 

می زیاده و جبران: عشق مانند نوشتن، جز در خاک غیبت شکوفا نمی‌شود 
TT

می زیاده و جبران: عشق مانند نوشتن، جز در خاک غیبت شکوفا نمی‌شود 

می زیاده و جبران: عشق مانند نوشتن، جز در خاک غیبت شکوفا نمی‌شود 

رابطه‌ای که می‌ زیاده و جبران خلیل جبران را گرد هم آورد، شاید یکی از عجیب‌ترین روابط عاطفی باشد که این دو نویسنده را به هم پیوند داد و مبهم‌ترین آنها و در معرض جنجال‌ و خوانش‌های متفاوت بود. همانطور که تاریخ طولانی عشق، به ندرت شاهد یک رابطه عاطفی بین دو طرف بوده که بیان آن به تبادل نامه برای یک دوره نزدیک به دو دهه محدود بود، بی آنکه هیچ یک از آن دو مانع جغرافیایی را از بین ببرند و وجبی به طرف دیگری پیش برود.
اما همین غرابت باعث شد که ده‌ها منتقد و محقق آنها را دنبال کنند، به طوری که ده‌ها کتاب و پایان‌نامه پیرامون آنها نوشته شد و زاویه‌ای از زندگی آنها بدون پیگیری دقیق باقی نماند. جبران آنچه را که در قامت و حضور خلاق به دست آورده مدیون مادرش کامله رحمه است که تصمیم شجاعانه خود را گرفت تا پدر خودکامه و الکلی را در بشری تنها بگذارد و با چهار فرزندش بطرس، جبران، سلطانه و مریانا به آمریکا مهاجرت کند. او نقش موازی زنان دیگر در زندگی‌اش را پنهان نمی‌کند و در یکی از نامه‌های خود به می زیاده می‌گوید:« من در همه آنچه هستم را مدیون زنان هستم، از کودکی تاکنون. زن پنجره‌ها را در چشمانم و درها را در روحم باز کرد. و اگر زنِ مادر، زنِ خواهر و زنِ دوست نبود با آن خفتگانی که با خروپفشان آرامش دنیا را بر هم می‌زند در خواب می‌ماندم».
با این حال، کسی که زندگی عاطفی جبران دنبال کند می‌بیند، با دو فرد کاملاً متفاوت روبه‌رو است؛ یکی به سمت بدن غریزی و دیگری به سمت روح و درخشش ایده‌آل زنانگی کیهانی. و همانطور که میخائیل نعمیه در کتاب خود درباره جبران فاش می‌کند، جبران در نوجوانی با یک زن آمریکایی که با یک تاجر چرم ازدواج کرده و برای نقاشی‌اش به او مراجعه می‌کرد رابطه داغ بدنی داشت. نعیمه این ماجرا را در لفافه و ایما و اشاره و با نکوهش پنهان روایت می‌کند، با علم به اینکه یک فرد در جوانی به معیارهای اخلاقی حاکم اهمیت نمی‌دهد، بلکه به خود و اثبات هویت مردانه خود اهمیت می‌دهد.
جبران که در تصویر متناقض دیگری از طریق رابطه عاشقانه رؤیایی که در طول اقامتش در بیروت با حلا الضاهر که او را در « بالهای شکسته» سلمی کرامه نامیده برقرار کرد ظاهر می‌شود، خیلی زود طعمه اشتیاق خود به زیبایی اغواگر میشلین آمریکایی شد. میشلین را مری هاسکل به او معرفی کرد، پیش از اینکه رابطه آنها به بن بست برسد، نه تنها به این دلیل که جبران نمی‌خواست با او ازدواج کند، بلکه به این دلیل که قادر به خیانت به هاسکل نبود که بدون مراقبت و حمایت او نمی‌توانست روی پای خود بایستد.
رابطه او با ماری اما، ماهیتی بسیار مرموز و مبهم به خود می‌گیرد. در حالی که برخی معتقدند جبران در ماری که ده سال از او بزرگتر بود، مادر جانشین نمادین خود را یافته، جبران در درون خود به گونه‌ای ظاهر می‌شود که گویی بین حفظ ماری که زیبایی ساده‌ای دارد، در رده دوستی انسانی و رفاقت و بین ازدواج با او از روی ندامت یا ابراز سپاس در میان سردرگمی عاطفی باقی می‌ماند.
نامه‌ای که جبران در سال 1912 از می‌ زیاده دریافت کرد، که در آن تحسین شدید خود را از داستانش «مرتا آلبانیایی» ابراز می‌کرد، برای جبران در دوران آشوب عاطفی که تجربه می‌کرد، می‌توانست رویدادی گذرا در زندگی او باشد، همچنین در زندگی نویسنده لبنانی که سرنوشت می‌خواست حرکت واقعی او در دنیای ادبیات را مدیون خود جبران باشد، زیراخواندن فوق‌العاده متن سخنرانی او در مراسم بزرگداشت خلیل المطران در سال 1913 توجه جامعه فرهنگی مصر را به لحن مطمئن و گیرای او جلب کرد. حضور چه چیزی دو طرف را وادار کرد تا وارد یک ماجراجویی عاطفی نظری شوند که دو دهه به طول انجامید، در حالی که بسیاری از زنان برسر قلب جبران رقابت می‌کردند و ده‌ها نویسنده مصری و عرب برای رسیدن به سرسرای ادبی می و بعداً به قلب او مسابقه می‌دادند؟ در واقع چنین سئوالی از ذهن نویسندگان و پژوهشگرانی که این رابطه را از نزدیک بررسی کردند یا از جایگاه مطالعه، موشکافی و تحلیل روانشناختی به آن پرداختند، دور نمانده بود، از جمله میخائیل نعیمه که به طور گذرا از نامه‌ای که از یک دختر شرقی که از او نام نمی‌برد یاد می‌کند و از احساسات شادی و غبطه دوستش از خواندن آن نامه صحبت می‌کند و به این اشاره می‌کند که جبران نمی‌خواست دختر را ملاقات کند تا از« تباه کردن باقیمانده برائتش یا گرفتار شدن در تجربه‌های بیشتر» اجتناب کند.
و در حالی که فرض می‌شود نامه‌های رد و بدل شده توسط دو طرف مهمترین مرجع در روشن شدن حقیقت و ماهیت رابطه باشد، این نامه‌ها به دو دسته فکری و عاطفی تقسیم می‌شوند که اولین مورد آن جسارت انتقادی و غنای شناختی است در حالیکه دومی به سمت افشاگری‌های محتاطانه و گریزان، تا تشخیص عشق و افشای عاطفی می‌رود. در حالی که می روایت جبران را در «بالهای شکسته» ستایش می‌کند، نسبت به موضع منفی جبران در رابطه با ازدواج و توجیه او برای خیانت، حتی اگر عشق تنها انگیزه او باشد موافق نشان نمی‌دهد. می از « لحن آشفته و افکار کودکانه» در«یک اشک و یک لبخند» او ایراد می‌گیرد. و ضمن تمجید از کتابهای «المواکب/همپا» و «المجنون/ دیوانه»، علیرغم تحسینی که از این دو کتاب دارد، ابایی ندارد که بگوید:« در هر دو کتاب، تقریباً می‌توانم تأثیر نیچه را تشخیص دهم، هرچند لبخند هنری ظریفی که در جبران می‌بینیم، هرگز به خنده‌های نیچه با صدای عظیم و آزاردهنده نمی‌رسد».
به احتمال زیاد وابستگی عاطفی جبران به می همان چیزی است که او را بر آن داشت تا با کمال میل« سخن متعالی در نوسان بین گوارایی و خشونت» او را بپذیرد. با این حال، جبران، از سوی دیگر، از افشای آنچه که به نظر او نقش و جایگاه ادبی او را تقویت می‌کند، دریغ نکرد و از او خواست که استعدادهای خود را در آنچه فراتر از نقد ادبی و اجتماعی است سرمایه گذاری کند و به او گفت:« آیا خلاقیت مهمتر از تحقیق درباره سازندگان نیست؟ به نظر تو سرودن شعر یا نوشتن نثری بهتر از رساله‌ای درباره شعر و شاعری نیست؟».
در مورد جنبه عاطفی رابطه، به نظر می‌رسد، باوجود رشد مداوم آن از دوستی فکری به سمت عشق، به آنچه جبران به تعبیر هایدگر، «سرود غنایی» یا «سرود منادی» می‌نامد، یا نجوا کردن با مثال افلاطونی بین مطلق‌های زنانه و مذکر توزیع شده است. جبران در حالی که به می‌ می‌نویسد:« به تو التماس می‌کنم که با روح مطلق، انتزاعی و بالدار که بر فراز مسیرهای انسانی بالا می‌رود، برای من بنویسی»، می به او می‌نویسد:« وقتی به نوشتن می‌نشستم، فراموش می‌کردم کیستی و کجایی و اغلب فراموش می‌کنم که مردی هست که با او صحبت می‌کنم، بنابراین همان طور که با خودم صحبت می‌کنم با تو صحبت می‌کنم».
نکته قابل توجه این است که واکنش می به پیشنهاد جبران برای ازدواج با او تفاوت چندانی با واکنش مری هاسکل نداشت، زیرا این دو زن این پیشنهاد را یک تعارف اخلاقی می‌دانستند که رابطه نزدیک او با هر یک از آن دو تحمیل کرده. با وجود اینکه زیاده مانند ماری با مرد دیگری ازدواج نکرد، اما در پاسخ به خواستگاری او به او نوشت:« ما به عنوان دو دوست متفکر نامه نوشتیم و اگر مانند من از این دوستی خوشبخت بودی، به فراتر از این نمی‌رفتی». با این حال می به زودی برای دلجویی از او در سال 1921 نوشت:« از تو می‌خواهم که به من کمک کنی و از من محافظت کنی و مرا از آسیب دور نگه داری، نه تنها از نظر روحی، بلکه از نظر جسمی». پس از آن، ردای نگهبانی خود را در می‌آورد تا جبران را خطاب کند و می‌گوید:« آنچه می‌نویسم چه معنایی دارد؟ نمی‌دانم منظورم از آن چیست، اما می‌دانم که تو محبوب منی و من آن‌قدر منتظر عشق هستم و می‌ترسم با آن همه انتظار به سراغم نیاید».
با این حال جبران که به می قول داده بود که در قاهره یا اروپا با او ملاقات کند، هرگز به وعده‌های خود عمل نکرد و همین امر باعث شد سطح نامه‌های بین آنها به تدریج کاهش یابد. به احتمال زیاد ناامیدی می از جبران به تحکیم رابطه او با عقاد کمک کرده است، همانطور که خالد قاضی در کتاب خود «جنون یک زن» فاش می‌کند و گفته‌اش به العقاد را شاهد می‌آورد که می‌گوید:« آنچه تو احساس می‌کنی همان چیزی است که من دارم. از اولین نامه‌ای که برایت نوشتم احساسم نسبت به تو بود.» با حیله گری قابل توجه زنانه او را مخاطب قرارمی‌دهد:« اکنون می‌دانم که چرا به جبران تمایل نداری»، و می‌افزاید:« فکر نکن که من تو را به حسادت نسبت به جبران متهم می‌کنم، زیرا او در نیویورک من را ندید و شاید هرگز مرا نخواهد دید، همانطور که من او را فقط در عکس دیدم.» به احتمال زیاد جبران و می در عمق خود تمایلی به ملاقات یا معاشرت با دیگری نداشتند، زیرا این ملاقات و وابستگی رابطه را از گهواره رؤیا به یکنواختی، بیماری و فساد واقعیت کاهش می‌داد.



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی