رماننویس عراقی، انعام کجهجی، دغدغههای عراقش، غربتش، هویت و تبعید را، و همراه با آن شکستهای قهرمانان رمانهایش را، با خود به خلیجی آورد که فقط چند مایل با عراقش فاصله دارد؛ فاصلهای با وطنی که هرگز از یاد نمیرود و با حافظهای که در برابر فراموشی مقاومت میکند.
در چارچوب نوزدهمین دورهٔ «جایزهٔ سلطان بن علی العويس الثقافية»، برای رماننویس عراقی که در این دوره برندهٔ جایزه شده بود، نشستی برای بیان شهادت ادبی او، و نیز نشست گفتوگویی ویژهای در «سالن اندیشه» در نمایشگاه بینالمللی کتاب شارجه برگزار شد؛ نشستی با حضور فرهنگی ادیبان و روشنفکران و بازدیدکنندگان نمایشگاه شارجه. ادارهٔ نشست را رماننویس اماراتی، صالحه عبید، بر عهده داشت.
در این نشست، انعام کجهجی از تجربهٔ خود در دنیای نویسندگی ــ روزنامهنگاری و رمان ــ و از غربتش و دلتنگی برای عراق سخن گفت؛ عراقِ زخمی و دردآلودی که هر روز در برابر چشمانش ظاهر میشود.
رماننویس عراقی گفت که عراق را در سینه به پاریس برده است و غربت به او گذرنامهای داده که با آن جابهجا میشود... «اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟» با این حال افزود که در غربت، نبود «زندگی اجتماعی واقعی» را احساس میکند؛ زیرا در پاریس «با وجود همهٔ تلاشی که برای شناخت آن بهکار بردم، نمیتوانی چیزی جز یک غریب باشی.»
انعام کجهجی برندهٔ جایزهٔ فرهنگی سلطان بن علی العويس در نوزدهمین دورهٔ آن در شاخهٔ «داستان، رمان و نمایشنامه» شد؛ «بهخاطر آنچه نوشتههای ادبیاش از توانایی در آمیختن دو جنبهٔ مستندنگارانه و ادبی برخوردار است.» در آثار او موضوعاتی چون هویت، تبعید، غربت، گسستگی روانی و دلتنگی برجسته است؛ دلتنگیای که گذشته را دوباره کشف کرده و آن را با نگاهی انتقادی تازه عرضه میکند. این همان چیزی است که شخصیتهایی بیانش میکنند که در حاشیهٔ تاریخ زیستهاند و کسی نبود که داستانشان را روایت کند؛ از جمله زنانی که در متن زندگی قرار دارند و در دستاورد ادبی او با تمامی قدرت و ضعفها، کامیابیها و شکستها و همهٔ تناقضها و چالشهایی که با آن روبهرو میشوند، حضور مییابند.

نگرانی هویت
او درحالیکه نیم قرن در فرهنگ پاریسی غوطهور بوده، هیچ نگرانیای نسبت به هویت نشان نداد و از مفهوم «ازخودبیگانگی فرهنگی» ابراز شگفتی کرد... و گفت: «معنای ازخودبیگانگی فرهنگی را نمیفهمم، معنای تهاجم فرهنگی را هم نمیفهمم... کسی که ریشههایش استوار باشد نباید بترسد؛ من احساس میکنم قوی هستم، و این دیگری است که باید از توانایی من برای تأثیر گذاشتن بر او بترسد.»
اما نگرانی هویت، انعام را رها نمیکند؛ او هویت را «واژهای که از بس تکرار شده نزدیک است که نخنما شود» توصیف میکند و میگوید: «هر بار که با روزنامهنگاری ملاقات میکنم، میبینم که پرسش هویت را از من میپرسد. و من از این سؤال میترسم. نه به معنای طفرهرفتن یا گریز، بلکه چون به پاسخی روشن دست نیافتهام. پس از چهلوچند سال اقامت در کشوری بیگانه هنوز به پاسخی قانعکننده نرسیدهام. آیا هویتم گم شده یا از من فرو افتاده؟ آیا رنگ باخته و من هویتی دیگر را به تن کردهام؟ پیش از آنکه وارد میدان نگارش ادبی شوم، این مسئله برایم اهمیتی نداشت. میدانستم که من فلانی هستم، زادهٔ محلهای در بغداد، با دین خانوادهام، زبان عربیام و لهجهٔ محلّیام. با دغدغههای ملی و امیدهایی برای آیندهای بهتر برای ملتم.»
و دربارهٔ روایت، غربت و هویت در عراق میگوید: «نیمی از رمانهای عراقی که امروز منتشر میشود به قلم مهاجران نوشته شده است. روایتهایی که جداکردنی از هویتهایشان نیستند. زندگی در غربت ویژگی اغلب شخصیتهای داستانها و رمانهایم است. در تبعیدگاه خود، سرنوشتهایی را پیرامونم دیدم که از مدار طبیعیشان جدا افتاده بودند. و من همیشه ترجیح میدهم خودم را مهاجر بدانم، چرا که نه پناهنده بودم و نه تبعیدی. و به این ترتیب، بیآنکه برنامهریزی قبلی داشته باشم، شخصیتهای ناآرام و هویتلرزان بر رمانهایم سیطره یافتند؛ شخصیتهایی که به وطنی پیشین دل بستهاند، وطنی که در آن رنج بردهاند، و در کشوری ساکن شدهاند که به آنان امکان زیستن میدهد اما هرگز به آن کشور اعتماد کامل ندارند. و چون از نسل گذشتهام، احساس کردم که وظیفهٔ من ثبت این سرنوشتهاست.»
انعام در لحظهای اعترافآمیز و قابل توجه، گفت: «اعتراف میکنم که در درونم نوعی سادیسم پنهان وجود دارد... من در پایان، قهرمانان رمانهایم را میکشم... بهخصوص اگر مرد باشند.»
انعام در برابر مخاطبان نمایشگاه شارجه، تصویری سوررئال از جهان نویسندگیاش ارائه کرد. او که از آپارتمانی در یک برج مسکونی مینویسد که از پنجرهاش زمستان و برف پاریس دیده میشود، صفحات رمانهایش از رویدادهای تکاندهنده و دردناک گُر میگیرند... و میگوید: «تضاد میان برفی که بیرون پنجرهٔ خانهام است و من در برابر سوز گرمای داستانهایم مینویسم، مرا دچار تزلزل میکند.»

انعام خوشحال به نظر میرسد؛ ادبیات به او امکان ارتباط با پیرامون و شکستن حصار غربت را بخشیده است، بهویژه پس از آنکه برخی از آثارش به زبان فرانسوی ترجمه شد. «خوشحالیام بزرگ بود آن روزی که کتابهایم به فرانسوی ترجمه شد تا همسایگانم و فرزندانم که عربی نمیدانستند و همهٔ عمرشان گمان میکردند مادرشان طلسم و معما مینویسد، آنها را بخوانند... همچنین نگاه فرانسویها تغییر میکند وقتی بفهمند تو به عالم نویسندگی یا کار دانشگاهی تعلق داری.»
انعام کجهجی، که خود را «روزنامهنگاری پیر و رماننویسی جوان» توصیف کرده، گفت که «بیشتر روزنامهنگارم تا رماننویس» و نسبت به حرفهاش ابراز وفاداری کرد و گفت: «این همان حرفهای است که از آن گذران زندگی کردم و شخصیتهای رمانهایم را از آن گرفتم.» و از رابطهاش با مطبوعات سخن گفت و اینکه تجربهٔ روزنامهنگاری چگونه بر نوشتن رمان تأثیر گذاشته است. او گفت: «روزنامهنگاری به من آموخت که چگونه خلاصهنویسی کنم و شلختگیها را از نوشتار روایی بردارم.»
و دربارهٔ دریافت «جایزهٔ سلطان العويس الثقافية» گفت: «احساس کردم انگار پاداش پایان خدمت است.» شایان یادآوری است که انعام کجهجی سابقهای درخور توجه در جوایز ادبی دارد و رمانهایش سه بار به فهرست کوتاه جایزهٔ بوکر عربی راه یافته است.




