اقدام جنجالی کاظم الساهر: حذف فامیل «السامرائی» از شناسنامه
کاظم الساهر هنرمند معروف عراقی ملقب به «قیصر» در اقدامی اسم و فامیل شناسنامه ای خود را از کاظم جبار ابراهیم السامرائی به «کاظم الساهر» یعنی همان نام هنری خود تغییر داد، به طوری که این اقدام واکنشهایی را در پی داشته و منجر به ارائه توضیحات از طرف وی شدهاست.
به گزارش الشرق الاوسط، او در یک فایل صوتی گفتهاست: «بهطور عرفی نام من کاظم جبار ابراهیم السامرائی و در شناسنامه نام من کاظم جبار ابراهیم و در مدارک رسمی خارج از عراق نام من کاظم جبار الساهر است و این عدم تطبیق در نامها و یکسان نبودن آنها مشکل بزرگی برای من ایجاد کردهاست».
او افزود: «با وکیلم مشورت کردم و پیشنهاد او اضافه کردن الساهر به کاظم جبار ابراهیم روی مدارک شناسایی است». او ادامه داد: «قصد توهین ندارم و هرگز رگ و ریشه خود را فراموش نکردهام.. از وادی حجر در موصل یا شهرک الحریه در بغداد».
وی در ادامه تأکید کرد: «من کاظم جبار ابراهیم السامرائی خواهم ماند و به قبیله خودم و همه قبایل عراق افتخار میکنم». وی همچنین اعلام کرد در صورتی که این موضوع باعث ناراحتی شخصی شده عذرخواهی میکند و افزود: من فرزند رافدین هستم.
نام دیگر عراق بلاد الرافدین است. در لغت رافدین به دو رود گفته میشود که در نهایت به یکدیگر میرسند و رود واحدی را تشکیل میدهند.
هیثم فاضل الغرباوی مدیر ثبت احوال پلیس بغداد از وصول درخواست تغییر فامیل کاظم الساهر خبر داده بود. او گفتهاست که موافقت با این تغییر پس تأیید وزارت کشور عراق صورت گرفت.
الساهر ۶۱ ساله، علاوه بر خوانندگی، به آهنگسازی و ترانهسرایی نیز مشغول است. او در مراکش اقامت دارد و دارای تابعیتهای کانادایی و قطری است. پیش از این کاظم الساهر به عنوان سفیر حسن نیت یونیسف انتخاب شده بود.
نوابغ شعر عربیhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5079976-%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%A8%D8%BA-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C
اعتراف میکنم که از روبه رو شدن با تمام این ویرانی که در حال حاضر شاهدش هستیم، ناتوانم. اما فلسفه تاریخ به ما میگوید که همین فجایع بزرگ، ملتها و جوامع را شکل میدهند. آیا فراموش کردهایم که چه بر سر این غرب متکبر آمد؟ آلمان پس از جنگ جهانی دوم تقریباً بهکلی ویران شد. با این وجود، از زیر آوار و خاکسترهایش برخاست و به اوج رسید. حتی پیش از آن، در جریان جنگ مذهبی میان کاتولیکها و پروتستانها در قرن هفدهم نیز ویران شده بود، جنگی که جان یکسوم یا شاید نیمی از جمعیتش را گرفت. همچنین فرانسه را در نظر بگیرید، کشوری که به دست هیتلر اشغال شد و در اعماق وجود خود تحقیر و خوار گردید. مردم گمان میکردند که دیگر هرگز قد علم نخواهد کرد. اما همه اینها با کمک یک رهبر تاریخی خارقالعاده به نام شارل دوگل، به گذشته پیوست. اینجا اهمیت مردان بزرگ در تاریخ نمایان میشود. در مورد ملت عرب نیز همین را میتوان گفت که هنوز سخن نهایی خود را نگفته است. لحظهاش بیگمان خواهد آمد، اما پس از آنکه در کوره رنجها ذوب و دگرگون شود. آرام باشید: «پشت ابرها طوفانی میبینم.» و منظورم از طوفان، طوفان دیگری است: طوفان اندیشه نو و روشنگری که جهان عرب را از تاریکیهای قرون وسطی به روشنایی عصر جدید خواهد برد. پس از آن است که آنها بر علم و تکنولوژی مسلط خواهند شد.
نزار قبانی
اما اکنون قصد ندارم به این موضوع بپردازم؛ بلکه میخواهم خود را در آغوش شعر بیندازم تا تسلی یابم، فراموش کنم و دلتنگیهایم را فرو نشانم.
«شک من در آنها شدت میگیرد تا
آنها را با دستانم لمس کنم»
المعری در دیوان اول خود، «سقط الزند»، این بیت مشهور را سروده بود:
وإني وإن كنت الأخير زمانه
لآت بما لم تستطعه الأوائل
نزار قباني
چرا این را گفت؟ چون میدانست که پس از رشته طولانی و پیوستهای از شاعران عرب آمده است که از امرئ القیس تا ابوالطیب المتنبی امتداد داشتند. او از سختی آوردن چیزی جدید پس از همه این بزرگان آگاه بود. آیا شاعران جای خالی برای نغمه جدید گذاشتهاند؟ او از این کار بیم داشت و آن را تقریباً غیرممکن میدانست. باید بهویژه ذکر کرد که وی به عظمت شاعران پیش از خود، بهویژه المتنبی، احترام میگذاشت. المعری درباره او میگفت: «معجزه احمد را به من بدهید»، یعنی دیوان المتنبی را. با این حال، او توانست از ناممکن عبور کرده و چیزی تازه را بیاورد که برای پیشینیان ناشناخته بود و به فکرشان خطور نکرده بود. دلیلی برای این گفته او، قصیدهای است که با این بیت آغاز میشود:
غير مجدٍ في ملتي واعتقادي
نوح باكٍ ولا ترنم شاد
این قصیده در شعر عربی بینظیر است. و به نظرم المعری با سرودن این ابیات، از تمامی شاعران عرب فراتر رفته است:
صاح هذي قبورنا تملأ الرحب
فأين القبور من عهد عاد
سر إن اسطعت في الهواء رويداً
لا اختيالاً على رفات العباد
خفف الوطء ما أظن أديم
الأرض إلا من هذه الأجساد
اینجا معنی کاملاً نوآورانه و بیسابقهای در تاریخ شعر عربی وجود دارد. هیچکس نمیداند این افکار از کجا به ذهن او آمدهاند. به همین دلیل، المعری جوان واقعاً توانست به چیزی دست یابد که پیشینیان، از جمله خود المتنبی، نتوانستند به آن برسند. او دقیقاً برنامه خود را محقق ساخت، زیرا احساس میکرد در درونش نیروهای خلاقی وجود دارند که ماهیت و منشأ آنها را نمیشناسد. اما میدانست که روزی این نیروها شکوفا یا منفجر خواهند شد. المعری آگاه بود که در آستانه دستاوردی عظیم قرار دارد و میدانست که «نابینایی» خود را به شکلی شگفتانگیز پشت سر خواهد گذاشت.
و اکنون بگذارید این سئوال را مطرح کنیم:
اگر المعری احساس میکرد که در پایان دوران به دنیا آمده است، ما که هزار سال یا بیشتر پس از او آمدهایم، چه باید بگوییم؟ المتنبی نیز فکر میکرد که بیش از حد دیر به این دنیا آمده است:
أتى الزمان بنوه في شبيبته
فسرهم وأتيناه على الهرم
اما نبوغ شعری پایانناپذیر است و تمامشدنی نیست، و نبوغ فلسفی نیز چنین است. اگر خلاقیت پایان مییافت، کانت پس از دکارت، یا هگل پس از کانت، یا مارکس پس از هگل ظهور نمیکرد... و ارسطو نیز بهطور مستقیم پس از استادش افلاطون ظهور نمیکرد.
چرا درباره شعر در عصر حاضر صحبت نکنیم؟ آیا قصیده بدوی الجبل درباره المعری را در جشنواره معروف دمشق در سال ۱۹۴۴ با حضور بزرگان ادبیات عرب فراموش کردهایم؟ او میگوید:
أعمى تلفتت العصور فلم تجد
نوراً يضيء كنوره اللماح
من كان يحمل في جوانحه الضحى
هانت عليه أشعة المصباح
المجد ملك العبقرية وحدها
لا ملك جبار ولا سفاح
هنگامی که بدوی به اینجا رسید، طه حسین از شدت شوق برخاست و گفت: «دیگر خرگوشی باقی نماند»، یعنی از همه پیشی گرفته است. زیرا طه حسین میدانست که او نیز در این ابیات مورد خطاب است، نه تنها المعری.