شخصیت اهل ادب در نامه‌های عاشقانه آنها

جنبه‌های پنهان از حیات آنها که در کتاب‌هایشان یافت نمی‌شود

شخصیت اهل ادب در نامه‌های عاشقانه آنها
TT

شخصیت اهل ادب در نامه‌های عاشقانه آنها

شخصیت اهل ادب در نامه‌های عاشقانه آنها

 کشف نویسنده دلداه یعنی آشنایی با او از طریق فضای خانوادگی؛ گویی در اتاق او وارد شدیم بی‌آنکه با او آشنا شویم یا بدو جسارت ورزیم

چرا نوشته‌های خصوصی که ادیبان در چارچوب زندگی شخصی خود می‌نگارند اهتمام خواننده را جلب می‌کند؟ آیا به‌خاطر جنبه هنری و ادبی آنهاست؟ یا به خاطر اطلاعاتی که از حیات شخصی آنها در مرحله معینی به‌ ما می‌دهد؟ یا اینکه تنها کنجکاوی بشری است که جنبه‌های پنهان حیات آنها را بازمی‌نماید؟
«بی‌تو می‌پنداشتم که روزگار سختی را خواهم گذراند… اشتباه کردم… بی‌تو در اصل من نمی‌توانم زندگی کنم… اگر میان جهان و تو باید یکی را برمی‌گزیدم، من تو را انتخاب می‌کردم، تو را به عالم و زندگی ترجیح می‌دهم». بسیار سخت است که باور کنیم نگارنده این جملات البر کامو است که آثار او معروف به محافظه‌کاری و کتمان است. این‌ها بخشی از نامه‌ او به معشوقه‌اش، ماریا کازاریس است که بازگیر بود. این نوشته‌هایی که برای ده سال به‌طور مخفیانه میان کامو و معشوقه اسپانیایی‌اش رد و بدل شد اخیراً در کتاب «نامه‌های کامو ماریا کزاریس، انتشارات گالیمار» به‌چاپ رسید. این نامه‌ها نشانه عشقی توفانی بود و نشانه‌ای از دگرگونی‌های روشنفکر فرانسوی که گرفتار آنها بود.
او می‌نویسد: «می‌پندارم در این سپیده دم تهی هستم» (۱۹۵۰)، «من خسته و شوربخت ام»، «من مانند قایقی سرگردان در مکانی متعفن به آبها رها شدم» (۱۹۵۳). این نویسنده برنده جایزه نوبل، درآن زمان دچار بی‌اعتمادی به خویشتن بود وهمین مسئله را برای معشوقه خود بازگو می‌کرد. این «مرد سرکش» می‌نویسد: «من احساس نمی‌کنم اهمیت دارم».
اما در مقابل نویسنده روسی ولادیمیر نابکوف شخصیتی به‌نطر می‌آید شوخ‌طبع و دارای شخصیتی امیدوار؛ همانگونه که نامه-هایش، که به همسرش فرستاده، نشان می‌دهد. او پنجاه سال زندگی مشترک داشت و همسرش را یگانه عشقش می‌داند: «نامه‌های نابکوف به ویرا» همسرش توسط انتشارات وایار به چاپ رسید. او همسرش را به الفاظی لطیف می‌خواند: مانند «موش کوچک ام» و «آسمان گلی ام» و «کنجشکک ام». او همچنین در نامه‌های خود از خاطرات مسافرتهای خود می‌گفت مانند اینکه بوی متروی پاریس مانند بوی پاهای بدبو می‌ماند یا اینکه دانش‌آموزان آمریکایی اش توقع داشتند او ریشی مانند داستایفسکی و پیراهنی مانند تولستوی داشته باشد. این نامه‌های همچنین میزان عشق شدید او به همسرش را نشان می‌دهد که در پشتوانه تمام موفقیت هایش بود.
ملک الشعرا «پول فیرلین» نیز که زندگانی توأم با سختی داشت و گرفتار حیرت و دهشت ناشی از انتخاب بین همسرش و دوست شاعرش «آرتور رامبو» بود در میان گزینش بزرگی و سقوط بود. «نامه‌های فیرلین و رامبو، نامه‌های واپسین، انتشارات لوسوی». در این نامه‌ها عشقی خسته به‌چشم می‌خورد که منجر به ترک رامبو، به‌دلیل رفتار بی‌مسئولیت، شد: «بله من کسی هستم که اشتباه کرد… اما تنها با من است که می‌توانی آزاد زندگی کنی، به تو قول می‌دهم که با تو مهربان باشم و مسئولیتم را به خوبی انجام دهم. اگر نمی‌پذیری بازگردی یا من به تو بپیوندم بدان که این یک جنایت است. اگر همسرت بازگشت دیگر به تو نامه نمی‌دهم اما حرفم را گوش بدار و بازآی. دوستت دارم». فیرلین در پاسخ می‌گوید: «می‌خواهم بدانی که زندگی خشن است و اختلافات ما دیگر غیرقابل تحمل شده‌است. اگر پیش همسرم بازنگردم خودکشی خواهم کرد».
نامه‌های سیمون دوبوار به معشوق خود کلود لانزمان نیز در طی هفت سال جالب توجه است و نشان می‌دهد که عشق بوار به سارتر عشق حقیقی نبود و عشق او به نیلسون گرین نیز چندان مختلف نبود. در این باره نویسنده کتاب «جنسیت دیگر» می نویسد: «نمی‌دانستم که عشق این چنین است. من به سارتر علاقه پیدا کردم بی‌آنکه آن علاقه دوطرفه باشد. علاقه‌ام به گرین نیز آن عشق حقیقی نبود که انتظار داشتم. تنها این عشق توست که عشقی ناب و مطلق است؛ آن دست عشقی که تنها یک‌باردر زندگی آن را تجربه می‌کنیم».
به هرحال در برابر راز اهمیت‌دادن خوانندگان به نوشته‌های شخصی ادیبان نظرات مختلفی وجود دارد که از جمله آنها صداقت نهفته در این نوشته‌هاست و میزان نزدیکی به نویسنده ای که بدان عشق می‌ورزیم؛ همچنان که یکی از دلایل گفته شده در این باره این است که محتوای این نامه‌های برخلاف برخی رمان‌ها و داستان‌ها که از جنبه حقیقی کمی تهی است کاملاً حقیقت دارد و در عالم واقعیت اتفاق افتاده‌است و باعث می‌شود خواننده آنها را به‌راحتی و لذت بیشتری مطالعه کند.



پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
TT

پلی میان سه رودخانه… ترجمه‌ای انگلیسی و تصویری از رؤیاهای نجیب محفوظ

نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)
نجیب محفوظ در بالکن کافه‌اش مشرف به میدان التحریر در قاهره، سال ۱۹۸۸ (فرانس پرس)

با صداقتی نادر، رمان‌نویس لیبیایی-بریتانیایی «هشام مطر» ترجمه‌اش از کتاب «رؤیاهای آخر» نجیب محفوظ را با یک اعتراف آغاز می‌کند.
مطر در تنها دیدارشان در دهه ۹۰ میلادی، از محفوظ پرسید که نویسندگانی را که به زبانی غیر از زبان مادری‌شان می‌نویسند، چگونه می‌بیند؟

این پرسش بازتاب دغدغه‌های نویسنده‌ای جوان بود که در آمریکا متولد شده و مدتی در قاهره زندگی کرده بود، پیش از آنکه برای در امان ماندن از رژیم معمر قذافی (که پدر مخالفش را ربوده بود) به بریتانیا برود و در مدرسه‌ای شبانه‌روزی با هویتی جعلی نام‌نویسی کند.
و پاسخ محفوظ، همانند سبک روایت‌اش، کوتاه و هوشمندانه بود: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»

«خودم را یافتم... رؤیاهای آخ

اما مطر اعتراف می‌کند که در بازخوانی‌های بعدی‌اش از آن گفتگو، چندین بار خود را در حال افزودن حاشیه‌ای یافت که محفوظ هرگز نگفته بود: خلاصه‌ای که می‌گفت: «هر زبان، رودخانه‌ای است با خاک و محیط خودش، با کرانه‌ها و جریان‌ها و سرچشمه و دهانه‌ای که در آن می‌خشکد. بنابراین، هر نویسنده باید در رودخانه زبانی شنا کند که با آن می‌نویسد.»

به این معنا، کتاب «خودم را یافتم... رؤیاهای آخر» که هفته گذشته توسط انتشارات «پنگوئن» منتشر شد، تلاشی است برای ساختن پلی میان سه رودخانه: زبان عربی که محفوظ متن اصلی‌اش را به آن نوشت، زبان انگلیسی که مطر آن را به آن برگرداند، و زبان لنز دوربین همسر آمریکایی‌اش «دیانا مطر» که عکس‌های او از قاهره در صفحات کتاب آمده است.

مطر با انتخاب سیاه و سفید تلاش کرده فاصله زمانی بین قاهره خودش و قاهره محفوظ را کم کند (عکس‌: دیانا مطر)

کاری دشوار بود؛ چرا که ترجمه آثار محفوظ، به‌ویژه، همواره با بحث و جدل‌هایی همراه بوده: گاهی به‌خاطر نادقیق بودن، گاهی به‌خاطر حذف بافت و گاهی هم به‌خاطر دستکاری در متن.
اندکی از این مسائل گریبان ترجمه مطر را هم گرفت.
مثلاً وقتی رؤیای شماره ۲۱۱ را ترجمه کرد، همان رؤیایی که محفوظ خود را در برابر رهبر انقلاب ۱۹۱۹، سعد زغلول، می‌یابد و در کنارش «امّ المصریین» (لقب همسرش، صفیه زغلول) ایستاده است. مطر این لقب را به‌اشتباه به «مصر» نسبت داد و آن را Mother Egypt (مادر مصر) ترجمه کرد.

عکس‌ها حال و هوای رؤیاها را کامل می‌کنند، هرچند هیچ‌کدام را مستقیماً ترجمه نمی‌کنند(عکس‌: دیانا مطر)

با این حال، در باقی موارد، ترجمه مطر (برنده جایزه پولیتزر) روان و با انگلیسی درخشانش سازگار است، و ساده‌گی داستان پروژه‌اش را نیز تداعی می‌کند: او کار را با ترجمه چند رؤیا برای همسرش در حالی که صبح‌گاهی در آشپزخانه قهوه می‌نوشید آغاز کرد و بعد دید ده‌ها رؤیا را ترجمه کرده است، و تصمیم گرفت اولین ترجمه منتشرشده‌اش همین باشد.
شاید روح ایجاز و اختصار زبانی که محفوظ در روایت رؤیاهای آخرش به‌کار برده، کار مطر را ساده‌تر کرده باشد.
بین هر رؤیا و رؤیای دیگر، عکس‌های دیانا مطر از قاهره — شهر محفوظ و الهام‌بخش او — با سایه‌ها، گردوغبار، خیالات و گاه جزئیات وهم‌انگیز، فضا را کامل می‌کنند، هرچند تلاش مستقیمی برای ترجمه تصویری رؤیاها نمی‌کنند.

مطر بیشتر عکس‌های کتاب را بین اواخر دهه ۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ گرفته است(عکس‌: دیانا مطر)

در اینجا او با محفوظ در عشق به قاهره شریک می‌شود؛ شهری که از همان جلسه تابستانی با نویسنده تنها برنده نوبل ادبیات عرب، الهام‌بخش او شد.
دیانا مطر با انتخاب سیاه و سفید و تکیه بر انتزاع در جاهایی که می‌توانست، گویی تلاش کرده پلی بسازد بین قاهره خودش و قاهره محفوظ.
هشام مطر در پایان مقدمه‌اش می‌نویسد که دلش می‌خواهد محفوظ را در حالی تصور کند که صفحات ترجمه را ورق می‌زند و با همان ایجاز همیشگی‌اش می‌گوید: «طبعاً: البته.»
اما شاید محتمل‌تر باشد که همان حکم نخستش را دوباره تکرار کند: «تو به همان زبانی تعلق داری که به آن می‌نویسی.»
شاید باید بپذیریم که ترجمه — نه‌فقط در این کتاب بلکه در همه‌جا — پلی است، نه آینه. و همین برایش کافی است.