شوقی ابی شقرا… شکارچی هول و شاعر بازی کودکانه

آیا «قلم سرخ» او آیینی برای زنده نگه داشتن خاطره پدر کشته شده‌اش بود؟

شوقی ابی شقرا… شکارچی هول و شاعر بازی کودکانه
TT

شوقی ابی شقرا… شکارچی هول و شاعر بازی کودکانه

شوقی ابی شقرا… شکارچی هول و شاعر بازی کودکانه
شاعر لبنانی شوقی ابی شقرا به نسل پایه‌گذار و پیشرو برمی‌گردد که صعودش همراه با جهش شکوفایی کوتاه مدتی شد که لبنان پس از استقلال تجربه کرد. این کشور از موقعیت حساس خود و تنوع نژادی و فرهنگی و نقش استثنائی‌اش به عنوان واسطه‌ای باهوش میان دو جهان شرق و غرب بهره برد. شاید اگر شرایط موفقیت که در رشد مطبوعات، تعدد دانشگاه‌ها و مراکز علمی و گشایش به فرهنگ‌های جهان و زبان‌های زنده‌اش مهیا نمی‌شد، این کشور کوچک موفق به انجام آن نقش برجسته نمی‌شد. در زمانی که جهان عرب در پس رفت افتاده بود و در زیر قدم‌های استبداد له می‌شد و از هرگونه تغییر حقیقی هراسان بود، لبنان از مقدار زیادی آزادی و تنوع عرقی و فکری برخوردار بود. به همین دلیل تأسیس مجله «شعر» در آن زمان چیزی جز ترجمان طبیعی دغدغه‌ها و رؤیاها و آرزوهای نسل جوان نبود. یوسف الخال هنوز طرحش را اعلام نکرده بود که ابی شقرا که به بیست سالگی نرسیده بود، به دعوت جدیدش پاسخ داد؛ دعوت برای افکندن شالوده طرح عربی مدرنی که شعر متن و عمق و گرهگاهش را تشکیل می‌داد. از همان زمان روشن بود که مشارکت شوقی در مجله به متن‌های شعری و برخی بررسی‌های نقدی متفاوت از مجموعه‌هایی که منتشر می‌شد، خلاصه نخواهد شد، بلکه به مطالعه متون و در صورت لزوم ویراستاری و نمونه خوانی می‌رسید، آن طور که خود شاعر در چندین گفت‌وگو و درمناسبت‌های مختلف گفته بود.
پس از اینکه «شعر» از انتشار بازماند و ابی شقرا مسئولیت‌های فرهنگی مهمی در «الزمان» و «النهار» از جمله ضمیمه و صفحه روزانه فرهنگی پذیرفت، شاعر آمده از مزرعه الشوف به بیروت، برای سال‌ها بر تخت «حاکمیت» فرهنگی در یکی از ریشه‌دارترین تریبون‌های مطبوعاتی لبنان و اثرگذارترین‌شان در سطح سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تکیه زد. قلم سرخش در کار تصحیح و تعدیل وخط کشیدن صدها متن طی چهل سال شهرتی گسترده کسب کرد که روی میز و کنار دستش تلنبار می‌شدند. حق داریم اینجا این پرسش را پیش بکشیم که آیا رنگ قرمز نمادی بود برای ممانعت ازعبور اشتباهات یا زنده نگه داشتن آیینی خون پدر ژاندارمش که در حادثه رانندگی کشته شد و این خون دیگر روی زمینه دلمه نزد؟ شوقی با تن نحیف، پیشانی بلند و ابروهای پهنش همین آیین را تکرار می‌کرد و همان تجربه‌های متنوع را برای بسیاری نام‌های جدید تکرار کرد. نام‌هایی که به سختی تلاش کردند رو به بالا بروند و مدام پیشرفت کنند. در حالی برخی از آنها به طاق فراموشی سپرده شدند. کار خسته کننده اما عادات و خوی روستایی‌اش را از او نگرفت که زادگاهش در منطقه جبل لبنانی به او بخشیده بود. به گونه‌ای که مهمانش هنوز در نزده به او اجازه ورود می‌داد و با احترام زیاد به استقبالش می‌رفت و از او می‌خواست بنشیند تا کار ویراستاری اوراق و متن‌های آماده نشر برای روز آینده تمام بشود.
خاطرات شوقی ابی شقرا که مدتی پیش توسط انتشارات نلسن منتشر شد، سبک نثری‌اش را نشان می‌دهد که برخلاف شعر همیشه آن را حفظ می‌کرد؛ بر همان سنت نثرعربی در سبک محکم و تعبیر متین و اصرارش بر اندیشه از طریق تکرار آن در شکل‌های مختلف. در هشتصد صفحه و بخش‌های متعدد این کتاب، تصویر پانورامایی وسیعی از زندگی فرهنگی لبنان نیمه دوم قرن بیستم ارائه می‌کند. پرتره‌های بسیاری که نگارنده از ده‌ها دوست نزدیک نویسنده و هنرمندش که در کار نوشتن مشغول‌اند نشان می‌دهد، بسیار به تأثیر و تأثر و تعارف‌های شخصی می‌مانند تا نگاه نقدی و قرائت عمیق. اگر بخواهیم منصفانه به تلاش‌های سنگینی که ابی شقرا به عنوان شاعر و روزنامه‌نگار و چهره فرهنگی برجسته در حرکت بخشیدن به زندگی فرهنگی لبنان متحمل شد، نگاه کنیم او بسیار به آن زندگی و قدرت بخشید و پیشرفتش داد. البته این مانع از این نمی‌شود که در ایستگاه‌هایی که نویسنده خاطرات درآنها درنگ کرده و دوستان و همکارانش در «شعر» و نشریات دیگر را به باد تمسخر می‌گیرد، یاد نکنیم. علاوه براین به شاعران شعر مورزون حملات سنگینی می‌کرد، کسانی که «یک‌جا» رد می‌کرد و به «خرده» توصیف‌شان می‌کرد، چیزی که در بسیاری از بخش‌های کتابش دیده می‌شود. به نظر او «آنها نه رعایت می‌کنند و نه شرم و هیچ باک‌شان نیست از اینکه از شعر نو ابا می‌کنند وبه دنیای وزن و قافیه می‌روند یا با شعر موزون همراه می‌شوند» او شعر را در یک عنصر هنری مربوط می‌سازد و فراموش می‌کند که شعر بزرگ، از فرم می‌گذرد تا به عمق برسد و به لهیب مخیله وکشف درون جامه عمل بپوشاند. حتی چنین احکام خشنی را در آغاز شعر موزون خود او نمی‌یابی به خصوص در مجموعه «اکیاس الفقرا/ زیرکان تهی دستان» و «خطوات الملک/گام‌های پادشاه». هرکسی به دقت سروده‌های این دومجموعه را که در سال‌های ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰ منتشر شده‌اند بخواند، بدون شک می‌تواند حساسیت بالایی که شوقی در برابر اوزان و زنگ تفعیلی و آهنگ‌شان دارد را دریابد. تازگی لغت و شادی بشارت آور تموزی با زندگی دوباره و بهار نو به نو شونده را نیز می‌تواند لمس کند.
اما آثار بعدی شوقی از «ماء الی حصان العائله/آبی برای اسب خانواده» تا «تتساقط الثمار و الطیور و لیس الورقه/میوه‌ها و پرندگان می‌ریزند نه برگ» طولی نکشید که چرخید و به احتمال خیلی زیاد با تصمیمی آگاهانه، به سمت راه‌ها و مسیرهای دیگری رفت که دیگر با آثار اولی‌اش رابطه‌ای نداشت، نه به این دلیل که به سمت شعر نثر انتخابی قاطع و نهایی در نوشتن شعر بخشید، بلکه به این دلیل که شاعر به زبان پیش از شهر برگشت که از جهان روستایی، گیاهان و حیوانات مختلفش صحنه‌ای ملایم و گمگشته مورد نظرش را می‌گرفت.
پرواضح است که شوقی ابی شقرا در بسیاری از کارهایش تلاش کرد تا میل سورئالیستی کودکانه‌اش را که جهان را بازیچه خود می‌کند و هزینه میان جماد و موجودات زنده را بالا می‌برد جولان دهد. با اصراری که بر بازسازی جهان آشفته و رؤیایی کودکی نشان می‌داد، به نظر می‌رسد به روش ویژه خود بر از دست دادن پدر اعتراض می‌کند، مانند «پسر تسلابخش» در زمان فینوس خوری گاتا یا کودکی که می‌خواهد از راه عمرها پنهان شود طبق کلمات ترانه فیروز خواننده لبنانی.


فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT

فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)

او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که می‌گذرد، پیوندش با دل‌ها عمیق‌تر و صدایش بیشتر در گوش‌ها و خاطره‌ها حک می‌شود. سال‌ها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستون‌های جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟

فیروز سکوت را بر پرگویی و انزوا را بر اختلاط و حضور ترجیح داد (اینستاگرام)

در نود سالگی‌اش، «بانوی آواز» در خانه‌اش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانی‌ها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بسته‌که تنها عده‌ای اندک آن را می‌کوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همان‌طور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»

بانوی سکوت

نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگی‌اش را در کنار فرزندانش خاموش می‌کند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانی‌ها در این کشور سریع‌تر از سال‌های عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته می‌شود، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر آواز می‌خواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را می‌توان از تعداد کم مصاحبه‌هایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانه‌ها پاسخ دهد.
در ترانه‌هایش که از مرز زمان و مکان می‌گذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانه‌ها بیان کرده، فیروز حرف‌های بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفه‌ای بی‌ادعا سرچشمه می‌گیرند.

«پادشاهی من جایی برای گریه ندارد»

فیروز در زندگی شخصی‌اش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثنایی‌اش. این موضوع حتی در ترانه‌هایش نیز دیده می‌شود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».

فیروز مادر

فیروز، همچنان که زندگی خصوصی‌اش را پشت عینک‌های تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگی‌اش را نیز دور از چشم‌ها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانه‌ها و حتی به ترانه‌هایش راه یافت.

فیروز در مصاحبه‌ای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سخت‌گیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالش‌های زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».

فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کرده‌اند، با اندوه‌ها و آزمون‌های دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بوده‌اند. در حالی که این فاجعه در ترانه‌ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگ‌سازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.

فیروز نودمین سالگرد تولد خود را جشن می‌گیرد. او متولد 21 نوامبر 1934 است (فیس‌بوک)

«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرت‌ها و سفرهای هنری مجبور به ترک او می‌شد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت می‌کند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع می‌گویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».

عکسی که دختر فیروز، ریما الرحبانی، در سال ۲۰۲۲ از مادرش همراه با دو برادرش هَلی و زیاد منتشر کرد (اینستاگرام)

مشهورترین سفیر لبنان

فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همان‌طور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) می‌گوید. این عشق تنها در ترانه‌ها نبود؛ او حتی در شدیدترین سال‌های جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیق‌تر شد و به دعا پناه برد.
ترانه‌هایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.

این ترانه‌ها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگ‌سازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».

در بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان، صدای فیروز طنین‌انداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بین‌المللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ می‌ریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سال‌ها و چالش‌ها بلرزد، اما سقوط نمی‌کند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد می‌یابد. او همچنان شهرها را در آغوش می‌گیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور می‌کند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»