یورش ثروت... و لستیون هاوکینگ

یورش ثروت... و لستیون هاوکینگ
TT

یورش ثروت... و لستیون هاوکینگ

یورش ثروت... و لستیون هاوکینگ

کسی در این شک ندارد که استیون هاوکینگ، فیزیکدان فقید یکی از درخشان‌ترین دانشمندان دوران ما بود. این شخص بسیاری ازجوایزی را که بزرگان فیزیک پیش از او گرفته بودند، گرفت. فاصله‌ای تا جایزه نوبل نداشت اگر اصول جایزه الزام نمی‌کرد که به کسی تعلق می‌گیرد که نتایج نظری فیزیکی‌اش با مقیاس‌های عملی قطعی قابل اثبات باشند. فراموش نکنیم این شخص وارث مرد سرآمد انگلیسی «اسحاق نیوتن» بود، وقتی به مرتبه استادی رسید که نیوتن سه قرن و نیم پیش در کمبریج آن را در اختیار داشت. همه اینها واقعیت‌های معروف‌اند و شکی در درستی‌شان نیست.
اما من دوست دارم در این مقاله به یکی از ویژگی‌های مشخص هاوکینگ بپردازم؛ نویسنده بودن و نام مشهوری که ناشران و خوانندگان را در سراسر جهان به خود مشغول کرد.
استیون هاوکینگ پیش از انتشار کتاب پرشهرتش«تاریخچه مختصر زمان» در سال1987 در میان لایه‌های عادی جامعه جهانی شناخته شده نبود( در دهه نود قرن پیش انتشارات المأمون در عراق این کتاب را به عربی منتشر کرد و پس از آن ترجمه‌های دیگری از آن کتاب روانه بازار شد). این اولین کتابی نبود که هاوکینگ نوشت، آثار دیگرش رنگی دانشگاهی سخت و زبان خشک ریاضی داشتند. اولین کتابش که سال 1973 با عنوان «بنیاد زمان/مکان در مقیاس بزرگ» با همکاری فیزیکدان «جورج ایلس» نوشت و انتشارات دانشگاه کمبریج چاپ و توزیعش را به عهده گرفت. اما آنچه کتاب «تاریخچه مختصر زمان» را متمایز می‌کند این است که اولین کتابی بود که هاوکینگ برای خوانندگان عادی نوشت براساس دستورات محکم و خطوط راهنمایی ناشر که چاپ کتاب را به عهده داشت. هاوکینگ در کتابی با عنوان «تاریخچه مختصر زندگی من» که در سال 2013 منتشر شد، فصل کاملی به این کتاب اختصاص داده است؛ به نظرمن شفاف‌ترین نوشته‌ است که به جزئیات دقیق حاکم بررابطه نویسنده و ناشر پرداخته است. مسائلی که معمولا از چشم عامه مردم پنهان می‌مانند. در مقدمه آن فصل این جمله‌ها را می‌خوانیم:
برای اولین بار ایده نوشتن کتابی علمی درباه هستی برای عامه مردم سال 1982 به ذهنم رسید. قصدم از نوشتن آن کتاب به دست آوردن مقداری پول برای تأمین هزینه‌های تحصیل دخترم بود(واقعیت اینکه کتاب زمانی منتشر شد که دخترم به سال آخر تحصیلی‌اش رسیده بود)، اما انگیزه مهم‌تر در نوشتن آن کتابم، علاقه‌ای وافر به این بود که کاری کنم مردم بفهمند شناخت ما نسبت به هستی به کجا رسیده و ما چقدر تا رسیدن به نظریه‌ای نزدیک هستیم که می‌تواند هستی و هرآنچه درآن است را توضیح دهد. آن زمان به این فکرمی‌کردم که من هر اندازه برای نوشتن کتابی وقت بگذارم، خوانندگان بیشتری خواهد داشت. معمولا کتاب‌های تخصصی من توسط انتشارات خوش نام دانشگاه کمبریج منتشر می‌شدند، آن هم با صرف تلاش‌های بی پیرایه و ارزشمند. اما احساسم نسبت به آن کتاب پیش رو این بود که با مزاج دانشگاه کمبریج نمی‌خواند، کتابی که می‌خواستم به دست عامه مردم برسانم. با آژانس ادبی به نام آل زاکرمن تماس گرفتم، از قبل او را می‌شنتختم چون داماد یکی از همکارانم بود. دست نوشته فصل اول کتاب را به او سپردم و به او گفتم من می‌خواهم این کتاب از آن نوع کتاب‌هایی باشد که می‌بینیم در کیوسک‌های فرودگاه‌ها به فروش می‌رسند. زاکرمن بعدا به من گفت، این کتاب آنچه را در ذهن دارم محقق نمی‌کند. بین دانشگاهیان و دانشجویان فروش خوبی می‌کند اما به هیچ وجه به مرزهای پادشاهی «جفری آرتر» نمی‌رسد.
هاوکینگ پس از این درآمد جزئیات سفرش به جهان نشر مخصوص عامه مردم را شرح می‌دهد. جزئیاتی زیبا و جذاب که به نظرم هرکسی که قصد نوشتن در زمینه‌ای که به «فرهنگ سوم» معروف شده را دارد، باید بداند؛ فرهنگی که سعی می‌کند از دو فرهنگ کلاسیک ادبی و علمی بگذرد و به سمت فرهنگ جدیدی برود که همه چیز را به پرسش بکشد: اساس هستی، آگاهی و زندگی. هاوکینگ نمی‌توانست ملاحظات زاکرمن را نادیده بگیرد. در دست نوشته اولیه تجدید نظر کرد، برید و پیراست و دوباره نویسی کرد. دست‌نوشته بارها و بارها میان ویراستار و هاوکینگ‌ دست به دست شد تا به شکل نهایی که به دل ناشر بود، رسید.
کتاب «تاریخچه مختصر زمان» موفقیت پرسروصدا و شایسته هاوکینگ به دست آورد. و الحق این کتاب یکی از بهترین کتاب‌هایی است که درباره موضوع تاریخ هستی و آینده‌اش نوشته شده و نیازی نیست بگویم این کتاب هاوکینگ را میلیونر ساخت. به نظر می‌رسید حقوق دانشگاهی که او دریافت می‌کرد در برابر آن پشیزی نبود.
هاوکینگ پس از انتشار کتاب «تاریخچه مختصر زمان» تعدادی کتاب نوشت که تا حدودی بین‌شان فاصله کوتاهی وجود داشت. برگردیم سراغ پایان فصل آخر کتاب «تاریخچه مختصر زندگی من» تا این جمله‌ها را بخوانیم:
از زمان انتشار کتاب «تاریخچه مختصر زمان» تعداد دیگری کتاب منتشر کردم تا برخی جزئیات علمی را برای تعداد بیشتری از مردم توضیح دهم. از میان این کتاب‌ها : سیاه چاله‌ها و هستی‌های نوزاده، هستی و پوست گردو و طرح بزرگ. به نظرم یکی از مهم‌ترین چیزها این است که مردم فهمی اساسی درباره علم داشته باشند تا قدرتی بیابند و تصمیم‌های مبتنی بر داده‌های جوهری در جهان ما بگیرند که با دستآوردهای علمی و تکنولوژیک بیش از پیش پیچیده شده است. اینجا نباید فراموش کرد که اشاره کنم من و دخترم لوسی مجموعه کتابی با عنوان اصلی «جورج» نوشتیم. کتاب‌هایی که بر اساس داستان‌هایی در قالب ماجراجویی‌های علمی ریخته شده‌اند و مخاطب آنها کودکان هستند که جوانان آینده‌اند.
این باور میان دانشمندان و کارشناسان نشر وجود دارد که کتاب «تاریخچه مختصر زمان» باشکوه‌ترین اثری است که هاوکینگ نوشت و کتاب‌های بعدی کپی شتابزده بودند و درازنویسی و تکرار افکار و چرخیدن دور ساخت‌های معین وجود دارد. به گونه‌ای که برای خواننده تیز بین روشن می‌شود انگار هاوکینگ به شخصیتی فرمانبر تبدیل شده که جز برای خشنودی و خواسته‌های ناشر و مال اندوزی کاری نمی‌کند. من اینجا به حقیقتی اشاره می‌کنم که اتفاق افتاده را و نمی‌خواهم مسئله را خبطی به حساب هاوکینگ بنویسم.
واقعیت حاکم به ما می‌گوید بسیاری از کسانی یکی از کتاب‌های‌شان پرفروش می‌شود(خواه رمان نویس باشند یا دانشمند یا نویسندگانی در زمینه‌های دیگر معرفت) معمولا میان آنها و ناشران رابطه عرفی نانوشته‌ای شکل می‌گیرد با این مضمون: به هر شکل ممکن به نوشتن ادامه بده تا از اسمت استفاده کنی و پول بگیری!
همه این پرسش‌ها پیش رویم آمدند بعد از اینکه خواندن آخرین کتابی که به نام هاوکینگ منتشر شده را به پایان رساندم. کتابی که پس از درگذشتش به نام او منتشر شده با عنوان «پاسخ‌هایی کوتاه به پرسش‌هایی بزرگ». این را از خودم پرسیدم که آیا این کتاب چیز مؤثری به خواننده تشنه جوینده می‌افزاید که کتاب‌های علمی جدی می‌خواند؟ اگر کتاب را تورقی سریع کنیم خواهیم دید مجموعه‌ای که به « سئوالات بزرگ» نامیده شده، یعنی سئوالاتی که بنیاد اشیاء را نشانه می‌گیرند، هاوکینگ درباره آنها در مقالات و گفت‌وگوهای سابق بسیار گفته و نوشته است، پس چرا فرزندانش شتابزده مجموعه‌ای مقاله را کنار هم گذاشته و در کتابی منتشر کرده‌اند؟ آیا می‌خواستند آخرین قطره نام پدرشان را بدوشند و با آن ثروت اندوزی کنند؟
این بخشی از پدیده سیطره پول برجهانی است که گمان می‌کردیم فرزندان هاوکینگ(و پشت سرشان البته ناشر) یاد این مرد را به روشی والاتر از سوء استفاده و بهره برداری از نامش برای دوشیدن پول‌های بیشتر ارج می‌گذارند.
*نویسنده و مترجم عراقی مقیم اردن



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.