ابن رشد عاشق و دلداده

گشتی در کتابفروشی‌های فرانسوی

ابن رشد عاشق و دلداده
TT

ابن رشد عاشق و دلداده

ابن رشد عاشق و دلداده

چندی پیش گردشی در کتابفروشی‌های فرانسوی زدم و با مجموعه‌ای کتاب انرژی بخش برگشتم. وقت تنگ است و به اشاره به چندتا از آنها بسنده می‌کنم. کتاب اول اثر نویسنده نوآور گیلبر سینویه است که اخیراً کشف‌اش کردم و هنوز غرق در کتاب‌هایش هستم. نویسنده‌ای مسیحی از تباری مصری و متولد سال 1947. فقط در سرزمین کنانه متولد شد و بزرگ شد تا به سن نوزده سالگی رسید. پس از آن به فرانسه مهاجرت کرد، جایی که ساکن شد و با نوشتن رمان‌های تاریخی شهرت یافت. اغلب آنها را از تاریخ مصر و منطقه الهام گرفته.  از جمله آنها: دختر نیل، دوازده زن شرقی که چهره تاریخ را تغییر دادند، کرکس مصری و... همچنین رمان تاریخی دارد با عنوان: ابن سینا و راه اصفهان. از یاد نبریم کتاب لذت بخش‌اش که درباره بیانگذار نهضت نوین مصرنوشت و با عنوان:«آخرین فرعون...محمد علی بزرگ»منتشر شد. این کتاب بحثی است تاریخی فلسفی سیاسی و نه یک رمان تاریخی.
اکنون نیز با کتابی جدید سراغ ما آمده با عنوان:«ابن رشد یا منشی شیطان». چرا این عنوان منفی روی جلد کتاب نشسته که سراسر ستایش و تمجید ابن رشد است؟ به دلیل بسیار ساده و آن اینکه این جمله از او نیست بلکه گفته فقیهان تندرو است، کسانی که ابن رشد و مکتبش را محکوم و آنها را به مثابه «شیاطین خارج از دین» لقب می‌دادند. روشن است که او در اواخر عمر خود با سختی روبه رو شد یا در معرض فشار بود. به کفر متهمش کردند چون مروج فلسفه بود و به همین دلیل کتاب‌هایش را در میدان عمومی شهر و پیش چشم تماشاگران به آتش کشیدند تا به او بیشتر توهین کنند. از آن زمان فلسفه در جهان عرب از سوی مشایخ مردود شناخته شد چون از نظرآنها مایه دوری از خدا و دین او می‌شود، اما ابن رشد بارها و بارها به آنها گفت، فلسفه به هیچ وجه تعارضی با دین ندارد چون«حق تضادی با حق ندارد» و کتابی کامل در استدلال بر این اندیشه‌اش نوشت و آن هم کتابی است مشهور که به زبان فرانسه و بسیاری زبان‌های دیگر ترجمه شده؛ کتاب:« فصل المقال فی تقریر مابین الشریعه و الحکمة من الاتصال». منظور از شریعت اینجا دین اسلام است و منظور از حکمت نیز فلسفه یونانی به خصوص فلسفه ارسطو. لذت بخش در کتاب  گیلبر سینویه این است که از زبان خود ابن رشد نوشته شده است. کتاب عبارت است از عرضه خاطرات یا یادداشت‌های اوست. او از تولدش در قرطبه در سال 1126 می‌گوید و از مراحل فلسفه‌ وافکارش و همه آنها را به زندگی شخصی و صمیمی و حتی عاطفی عاشقانه‌‌اش درهم می‌آمیزد. مسائلی که درباره ابن رشد نمی‌دانستیم چون خیال می‌کردیم او صرفا فیلسوفی بزرگ و طبیب و شخصیت دینی بزرگی نیز بود. انتظار داشتیم او را شخصی حکیم و عاقل و شاید هم جا افتاده و بیش از حد لازم سنگین و جدی بیابیم. اما ناگهان با وی عاشق شگفت‌زده می‌شویم؛ عاشق طراز اول. چه کسی این را باور می‌کند؟ آیا خیال می‌کنید جز افراد سطحی پوست پیازی پرسرو صدا همچون ما کسی به دام عشق نمی‌افتد؟ شما در توهم‌اید. نام آن بانو چه بود؟ لبنی. می‌توانیم بگوییم او«مجنون لبنی» بود همان طور که قیس بن الملوح «مجنون لیلی». با اینکه او بعد از آن با دختر عموی‌اش ساره ازدواج کرد و از او صاحب فرزندانی شد و در سراسر زندگی‌اش به او وفادار بود. او بعدهااعتراف کرد لبنی عشق اول و آخرش بود. آیا به شما نگفته‌ایم که عشق چیزی است و ازدواج چیزی دیگر؟
این کتاب واقعا لذت‌بخش است چون فلسفه ابن رشد و زندگی‌اش را به سبک رمانی جذاب و واقعا هیجان انگیز روایت می‌کند. در عین حال درباره نظرات بزرگان درباره او پس از مرگش می‌گوید و در نهایت لذت‌ و سود مضاعف به تو می‌بخشد. مثلا قدیس توماس اکویناس درباره او چه می‌گوید؟ همه می‌دانند که او بزرگ‌ترین متفکر مسیحی قرون وسطی بود و میان مسیحیت و فلسفه یونانی آشتی ایجاد کرد همان طور که ابن رشد پنجاه سال پیش از او اسلام و همین فلسفه یونانی را آشتی داد. برای او الگو و نمونه بود علیرغم انتقاداتی که به او داشت. نظر رهبر نهضت ایتالیایی پتریارک درباره او چه بود؟ آن را دراین کتاب می‌یابید. روشن است که او گرفتار عشقی پرسرو صدا به «لورا» شد همان طور که ابن رشد درگیر داستان عشقی سهمگین و دردناک با «لبنی» شد. ادیب ایتالیایی درباره او چه می‌گوید؟ منظورتان دانته است؟ همه آن را در این کتاب جذاب می‌یابید.
اکنون سراغ کتابی دیگر و کاملا متفاوت می‌روم؛ این کتاب خواننده را از نظر روحی آرام می‌کند چون مسئله را خیلی جدی نمی‌گیرد. خود عنوان تا حدود زیادی گویاست:«بطالت مسئله‌ای جدی و محترم است» به معنایی دیگر: در ستایش بطالت است نه جدیت خشک! نویسنده خود از قطب‌های نسل جدید ادبای فرانسه است: فردریک بیگبدی. این شخص در بهترین مناطق حومه پاریس متولد شد و بزرگ شد، همان جایی که سارکوزی و ژان دورمیسون زندگی می‌کنند، از چیزی گلایه نمی‌کند: غنا و ثروت و زندگی شلوغ محله سن ژرمن دوبری در قلب تاریخ... با این حال او واقعا نویسنده‌ای پر استعداد است. نمی‌گویم نویسنده‌ای بزرگ است چون معنای سختی را نمی‌داند و تنگی روزگار و تنگناها را ... او بودلر یا داستایوفسکی نیست بلکه به طبقه بالای فرانسوی وابسته است. با این حال او نویسنده‌ای نیست که بتوان دست‌کم گرفت. کتاب هم عبارت از مجموعه مقاله متفرقه است؛ یکی از آنها در ستایش تنبلی و بطالت است. نویسنده درآن چنین می‌گوید: یکی از بزرگ‌ترین انواع نیرنگ و فریبی که سرمایه‌داری به کاربست این بود که میلیاردها آدمی در جهان را متقاعد کرد کار نعمت است و هدیه آسمانی. همه اینها برای کشاندن مردم به سوی کار در طول روز و با هدف سوء استفاده از آنها و شکوفایی با عرق جبین آنها بود. اما ما می‌دانیم که تنها نعمت وقت است و زمان. به این معنا که بطالت روزانه، وقت کافی دراختیار ما می‌‌گذارد. اما پرسشی که نویسنده درنهایت از خود نمی‌پرسد این است: تو می‌توانی زندگی تنبلانه‌ای را داشته باشی جناب فردریک بیگبدر و حتی می‌توانی مرفه زندگی کنی بی آنکه ساعتی کار کنی چون بسیار ثروتمند هستی، اما دیگران که چیزی در دست ندارند چه باید بکنند؟ آنها ناگزیرند در طول روز کار کنند تا نانی و شیری بخرند و سرماه کرایه منزل بپردازند. با این حال اندیشه او به این یا آن شکل درست است. سرمایه‌داری لعنتی خوب می‌داند چطور مردم را حسابی بدوشد. به نظرمی‌رسد داماد مارکس پل لافارگ پیش از خودکشی کتاب کاملی نوشت با عنوان:«حق تن‌آسایی». نویسنده مقاله را با این جمله به پایان می‌برد و می‌نویسد:« زنده باد تنبلی! تنبلی آزادی است!». آری، درست است اما به شرط آنکه مانند مارسل پروست یا نویسنده نامدار ژان دورمسون و دیگران از خانواده‌ات ثروتی فراوان به ارث برده باشی.
درپایان راه و پس از اینکه خریدهایم را انجام دادم، با تقدیم دو کتاب کوچک به عنوان هدیه رایگان شگفت زده‌ام کردند. چه شگفتی خوشی بود برای من! شگفتی بزرگ‌تر اینکه یکی از دو کتاب اثر زنی نویسنده‌ است که از سال‌ها پیش شیفته‌اش بودم بی آنکه او را بشناسم و البته بدون آنکه او مرا بشناسد. این زن اهل رسانه و مشهور است. مجری بسیار موفق شبکه تلویزیونی فرانسوی(کانال دو) به نام صوفی داوان. چندی پیش از همسرش جدا شده و به میل خودش عاشق می‌شود و در نهایت آزادی زندگی می‌کند. اما او خوشبخت است؟ رک بگویم، شک دارم. درهرحال این مسئله امکان ندارد اتفاق بیافتد مگر در سرزمین فرانسوی‌ها، جایی که هیچ حد و مرزی برای آزادی‌های فردی وجود ندارد. این زیبا روی در این کتاب زندگی خودش را برای ما روایت می‌کند و ریسک‌ها و مصاحبه‌ها و راه طولانی‌ای که او را به قله تلویزیون فرانسه رساند و به یکی از شخصیت‌های برتر و با محبوبیت مردمی بیشتر در کشور ویکتور هوگو بدل شد. عنوان کتاب اوست:« آنچه از خود آموختم... خاطرات زنی پنجاه ساله».
عنوان تقریبا فلسفی که ما را به یاد جمله معروف سقراط می‌اندازد: خودت را در خودت بشناس!



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»