ابن رشد عاشق و دلداده

گشتی در کتابفروشی‌های فرانسوی

ابن رشد عاشق و دلداده
TT

ابن رشد عاشق و دلداده

ابن رشد عاشق و دلداده

چندی پیش گردشی در کتابفروشی‌های فرانسوی زدم و با مجموعه‌ای کتاب انرژی بخش برگشتم. وقت تنگ است و به اشاره به چندتا از آنها بسنده می‌کنم. کتاب اول اثر نویسنده نوآور گیلبر سینویه است که اخیراً کشف‌اش کردم و هنوز غرق در کتاب‌هایش هستم. نویسنده‌ای مسیحی از تباری مصری و متولد سال 1947. فقط در سرزمین کنانه متولد شد و بزرگ شد تا به سن نوزده سالگی رسید. پس از آن به فرانسه مهاجرت کرد، جایی که ساکن شد و با نوشتن رمان‌های تاریخی شهرت یافت. اغلب آنها را از تاریخ مصر و منطقه الهام گرفته.  از جمله آنها: دختر نیل، دوازده زن شرقی که چهره تاریخ را تغییر دادند، کرکس مصری و... همچنین رمان تاریخی دارد با عنوان: ابن سینا و راه اصفهان. از یاد نبریم کتاب لذت بخش‌اش که درباره بیانگذار نهضت نوین مصرنوشت و با عنوان:«آخرین فرعون...محمد علی بزرگ»منتشر شد. این کتاب بحثی است تاریخی فلسفی سیاسی و نه یک رمان تاریخی.
اکنون نیز با کتابی جدید سراغ ما آمده با عنوان:«ابن رشد یا منشی شیطان». چرا این عنوان منفی روی جلد کتاب نشسته که سراسر ستایش و تمجید ابن رشد است؟ به دلیل بسیار ساده و آن اینکه این جمله از او نیست بلکه گفته فقیهان تندرو است، کسانی که ابن رشد و مکتبش را محکوم و آنها را به مثابه «شیاطین خارج از دین» لقب می‌دادند. روشن است که او در اواخر عمر خود با سختی روبه رو شد یا در معرض فشار بود. به کفر متهمش کردند چون مروج فلسفه بود و به همین دلیل کتاب‌هایش را در میدان عمومی شهر و پیش چشم تماشاگران به آتش کشیدند تا به او بیشتر توهین کنند. از آن زمان فلسفه در جهان عرب از سوی مشایخ مردود شناخته شد چون از نظرآنها مایه دوری از خدا و دین او می‌شود، اما ابن رشد بارها و بارها به آنها گفت، فلسفه به هیچ وجه تعارضی با دین ندارد چون«حق تضادی با حق ندارد» و کتابی کامل در استدلال بر این اندیشه‌اش نوشت و آن هم کتابی است مشهور که به زبان فرانسه و بسیاری زبان‌های دیگر ترجمه شده؛ کتاب:« فصل المقال فی تقریر مابین الشریعه و الحکمة من الاتصال». منظور از شریعت اینجا دین اسلام است و منظور از حکمت نیز فلسفه یونانی به خصوص فلسفه ارسطو. لذت بخش در کتاب  گیلبر سینویه این است که از زبان خود ابن رشد نوشته شده است. کتاب عبارت است از عرضه خاطرات یا یادداشت‌های اوست. او از تولدش در قرطبه در سال 1126 می‌گوید و از مراحل فلسفه‌ وافکارش و همه آنها را به زندگی شخصی و صمیمی و حتی عاطفی عاشقانه‌‌اش درهم می‌آمیزد. مسائلی که درباره ابن رشد نمی‌دانستیم چون خیال می‌کردیم او صرفا فیلسوفی بزرگ و طبیب و شخصیت دینی بزرگی نیز بود. انتظار داشتیم او را شخصی حکیم و عاقل و شاید هم جا افتاده و بیش از حد لازم سنگین و جدی بیابیم. اما ناگهان با وی عاشق شگفت‌زده می‌شویم؛ عاشق طراز اول. چه کسی این را باور می‌کند؟ آیا خیال می‌کنید جز افراد سطحی پوست پیازی پرسرو صدا همچون ما کسی به دام عشق نمی‌افتد؟ شما در توهم‌اید. نام آن بانو چه بود؟ لبنی. می‌توانیم بگوییم او«مجنون لبنی» بود همان طور که قیس بن الملوح «مجنون لیلی». با اینکه او بعد از آن با دختر عموی‌اش ساره ازدواج کرد و از او صاحب فرزندانی شد و در سراسر زندگی‌اش به او وفادار بود. او بعدهااعتراف کرد لبنی عشق اول و آخرش بود. آیا به شما نگفته‌ایم که عشق چیزی است و ازدواج چیزی دیگر؟
این کتاب واقعا لذت‌بخش است چون فلسفه ابن رشد و زندگی‌اش را به سبک رمانی جذاب و واقعا هیجان انگیز روایت می‌کند. در عین حال درباره نظرات بزرگان درباره او پس از مرگش می‌گوید و در نهایت لذت‌ و سود مضاعف به تو می‌بخشد. مثلا قدیس توماس اکویناس درباره او چه می‌گوید؟ همه می‌دانند که او بزرگ‌ترین متفکر مسیحی قرون وسطی بود و میان مسیحیت و فلسفه یونانی آشتی ایجاد کرد همان طور که ابن رشد پنجاه سال پیش از او اسلام و همین فلسفه یونانی را آشتی داد. برای او الگو و نمونه بود علیرغم انتقاداتی که به او داشت. نظر رهبر نهضت ایتالیایی پتریارک درباره او چه بود؟ آن را دراین کتاب می‌یابید. روشن است که او گرفتار عشقی پرسرو صدا به «لورا» شد همان طور که ابن رشد درگیر داستان عشقی سهمگین و دردناک با «لبنی» شد. ادیب ایتالیایی درباره او چه می‌گوید؟ منظورتان دانته است؟ همه آن را در این کتاب جذاب می‌یابید.
اکنون سراغ کتابی دیگر و کاملا متفاوت می‌روم؛ این کتاب خواننده را از نظر روحی آرام می‌کند چون مسئله را خیلی جدی نمی‌گیرد. خود عنوان تا حدود زیادی گویاست:«بطالت مسئله‌ای جدی و محترم است» به معنایی دیگر: در ستایش بطالت است نه جدیت خشک! نویسنده خود از قطب‌های نسل جدید ادبای فرانسه است: فردریک بیگبدی. این شخص در بهترین مناطق حومه پاریس متولد شد و بزرگ شد، همان جایی که سارکوزی و ژان دورمیسون زندگی می‌کنند، از چیزی گلایه نمی‌کند: غنا و ثروت و زندگی شلوغ محله سن ژرمن دوبری در قلب تاریخ... با این حال او واقعا نویسنده‌ای پر استعداد است. نمی‌گویم نویسنده‌ای بزرگ است چون معنای سختی را نمی‌داند و تنگی روزگار و تنگناها را ... او بودلر یا داستایوفسکی نیست بلکه به طبقه بالای فرانسوی وابسته است. با این حال او نویسنده‌ای نیست که بتوان دست‌کم گرفت. کتاب هم عبارت از مجموعه مقاله متفرقه است؛ یکی از آنها در ستایش تنبلی و بطالت است. نویسنده درآن چنین می‌گوید: یکی از بزرگ‌ترین انواع نیرنگ و فریبی که سرمایه‌داری به کاربست این بود که میلیاردها آدمی در جهان را متقاعد کرد کار نعمت است و هدیه آسمانی. همه اینها برای کشاندن مردم به سوی کار در طول روز و با هدف سوء استفاده از آنها و شکوفایی با عرق جبین آنها بود. اما ما می‌دانیم که تنها نعمت وقت است و زمان. به این معنا که بطالت روزانه، وقت کافی دراختیار ما می‌‌گذارد. اما پرسشی که نویسنده درنهایت از خود نمی‌پرسد این است: تو می‌توانی زندگی تنبلانه‌ای را داشته باشی جناب فردریک بیگبدر و حتی می‌توانی مرفه زندگی کنی بی آنکه ساعتی کار کنی چون بسیار ثروتمند هستی، اما دیگران که چیزی در دست ندارند چه باید بکنند؟ آنها ناگزیرند در طول روز کار کنند تا نانی و شیری بخرند و سرماه کرایه منزل بپردازند. با این حال اندیشه او به این یا آن شکل درست است. سرمایه‌داری لعنتی خوب می‌داند چطور مردم را حسابی بدوشد. به نظرمی‌رسد داماد مارکس پل لافارگ پیش از خودکشی کتاب کاملی نوشت با عنوان:«حق تن‌آسایی». نویسنده مقاله را با این جمله به پایان می‌برد و می‌نویسد:« زنده باد تنبلی! تنبلی آزادی است!». آری، درست است اما به شرط آنکه مانند مارسل پروست یا نویسنده نامدار ژان دورمسون و دیگران از خانواده‌ات ثروتی فراوان به ارث برده باشی.
درپایان راه و پس از اینکه خریدهایم را انجام دادم، با تقدیم دو کتاب کوچک به عنوان هدیه رایگان شگفت زده‌ام کردند. چه شگفتی خوشی بود برای من! شگفتی بزرگ‌تر اینکه یکی از دو کتاب اثر زنی نویسنده‌ است که از سال‌ها پیش شیفته‌اش بودم بی آنکه او را بشناسم و البته بدون آنکه او مرا بشناسد. این زن اهل رسانه و مشهور است. مجری بسیار موفق شبکه تلویزیونی فرانسوی(کانال دو) به نام صوفی داوان. چندی پیش از همسرش جدا شده و به میل خودش عاشق می‌شود و در نهایت آزادی زندگی می‌کند. اما او خوشبخت است؟ رک بگویم، شک دارم. درهرحال این مسئله امکان ندارد اتفاق بیافتد مگر در سرزمین فرانسوی‌ها، جایی که هیچ حد و مرزی برای آزادی‌های فردی وجود ندارد. این زیبا روی در این کتاب زندگی خودش را برای ما روایت می‌کند و ریسک‌ها و مصاحبه‌ها و راه طولانی‌ای که او را به قله تلویزیون فرانسه رساند و به یکی از شخصیت‌های برتر و با محبوبیت مردمی بیشتر در کشور ویکتور هوگو بدل شد. عنوان کتاب اوست:« آنچه از خود آموختم... خاطرات زنی پنجاه ساله».
عنوان تقریبا فلسفی که ما را به یاد جمله معروف سقراط می‌اندازد: خودت را در خودت بشناس!



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.