انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

نه تنها سامان سیاسی بلکه نظام فکری کهن عربی به پایان رسیده است

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن
TT

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

انقلاب حقیقی... کندن از عقلانیت‌های کهن

این روزها سخن از ضرورت متلاشی کردن«هیئت تحریر الشام» یا «النصره» یا «القاعده» سابق می‌رود. به نظرمن همه تکفیری‌های تاریکی پسند را بدون استثنا باید متلاشی کرد؛ چرا که آنها خطری ویرانگر برای وحدت سرزمین‌ها و مردم دارند. باید بدانیم که روش متلاشی ساختن یکی از مدرن‌ترین روش‌های فکری و فلسفی در اندیشه غربی است. به طور کلی، وقتی از کلمه متلاشی ساختن به عنوان یک لفظ به زبان می‌آوریم، مردم دچار دلهره و چندش می‌شوند. اما برادران اندکی صبر! این نتیجه فهمی نادرست از یکی از مهم‌ترین اصطلاحات تاریخ فلسفه معاصر است. اولین کسی که آن را اختراع کرد هایدگر بود پیش از آنکه ژاک دریدا آن را ببرد و ازآن خود کند به گونه‌ای که مردم خیال می‌کردند واژه اوست و مخترع اصلی را به طور کامل از یاد بردند. الحق و الانصاف او در دیداری که با او در دفترکار دانشگاهی‌اش در خیابان راسپای پاریس داشتم به این مسئله اعتراف کرد. آن روز دوست‌تان جهادی خشنی بود که آماده هر نوع جانفشانی بود. به هرحال هایدگر فیلسوفی بزرگ بود برخلاف دریدا که می‌توان او در بهترین حالت فیلسوف میان وزن دید. فیلسوفی وراج و بسیاری اوقات ملال آور. اما برخی جرقه‌ها و درخشش‌ها و چشمه‌ها داشت. نباید بیش از اندازه او را کوچک بگیریم. روشن است که تنها فیلسوفان بزرگ‌اند که می‌توانند واژه‌های بزرگ اختراع کنند که تاریخ اندیشه را روشن می‌کنند و قلب سیاهی را می‌شکافند. یک اصطلاح گاهی جهانی را پیش چشم‌ات روشن می‌کند. ریشه اصطلاح به نیچه استاد هایدگر و دریدا هر دو، برمی‌گردد. روشن است که او بدون گرفتن چکش برای شکستن بت‌ها فلسفه بافی نمی‌کرد: باورهای دگماتیک متحجری که از گذشته همچنین شخصیت‌های تاریخی که مردم بزرگ می‌دارند و بی هیچ جدلی تسلیم آنها می‌شوند، به ارث رسیده.( میان پرانتز: من در همین لحظه ناچارم عزیزترین شخص برای خودم را نابود کنم، پدرم که شیخی اهل تاریکی بود برعکس عموی بزرگ‌ام شیخ محمد). بلکه می‌توان گفت رگ و ریشه اصطلاح به زمانی پیش تر از نیچه بازمی‌گردد. به زمان دکارت پایه‌گذار فلسفه نو. واضح است که پس از متجلی شدن حقیقت همچون خورشید بر او گفت:« به همین دلیل تصمیم گرفتم همه اندیشه‌های سابقم را نابود کنم». او واژه متلاشی کردن را به کارنمی‌برد بلکه از نابود کردن استفاده می‌کند!
این بسیار خطرناک‌تر است. منظور او این بود که پس از رسیدن به سن رشد و رسیدن به حقیقت و روش درست، تصمیم گرفت دست از همه افکاری که به ارث برده خلاص شود، افکاری که در خانه و مدرسه و کلیسا و فرقه به او آموزش داده‌ بودند. در این حالت دست به بزرگ‌ترین انقلاب علیه افکار کهنه خود زد که در دوران او حاکم بودند و آنها را مانند همه هم نسلان‌اش با شیرکودکی نوشیده بود. اینگونه بود که موفق شده فلسفه جدید را پایه‌گذاری کند که غرب را به سوی پیشرفت و خردورزی و چیرگی بر طبیعت رهنمون شد. این بدین معناست که هیچ پایه گذاری بدون متلاشی کردن روی نمی‌دهد، هیچ آبادانی بدون تخریب وجود ندارد، هیچ آغازی نو بدون سبک کردن بار متراکم‌ها صورت نمی‌گیرد. اینگونه بود که غرب از دوره رنسانس و تا به امروز با شتاب به پیش می‌رود. هربار تاریکی جدیدی آن را می‌پوشاند، متفکری ظهور می‌کرد تا لایه‌های انباشته را کنار بزند و تاریکی را تار و مار کند. فرق اساسی میان جهان غرب و جهان اسلام اینجا نهفته است جایی که جمود میراثی تا ابد الدهر حاکم شده است. اما متلاشی سازی بزرگ البته لاهوت مسیحی تکفیری کهنه را فراگرفت. نبرد حقیقی میان یاوران کهنه و یاوران جدید اینجا روی داد. نبردی که تاریخ غرب را به دوبخش قبل و بعد خود تقسیم کرد. اگر فیلسوفان روشنگری در آن پیروز نمی‌شدند، موفق به بیرون رفتن از قرون وسطای مسیحی نمی‌شدند و تمدن مدنی جدید پایه گذاری نمی‌کردند. اگر حزب فلاسفه بر حزب تندرو «اخوان المسیحیین» پیروز نمی‌شدند، نمی‌توانستند از تعصبات فرقه‌ای که آنها را تکه پاره کرده بود، عبور کنند و حکومت مدنی نوینی شکل نمی‌گرفت که میان شهروندان از همه بخش‌های جامعه جدای از ریشه نژادی و دینی تفاوتی قایل نبود. اگر اعلامیه حقوق بشر و شهروند بر عقاید کهنه کلیسایی پیروز نمی‌شد، اروپا کابوس قرن‌های تاریکی و جنگ‌های مذهبی را خود نمی‌تکاند. اینگونه شاهدیم که متلاشی سازی کارکرد سترگ آزاد سازی در تاریخ دارد. اگر می‌توانید معنای منفی آن را سریع فراموش کنید، به خصوص در این شرایط دشوار. متلاشی سازی فلسفی اگر موفقیت آمیز اتفاق افتاد، می‌تواند انرژی‌های نهفته و اراده‌های محبوس را رها کند. متلاشی سازی تو را از مرحله گذشته به مرحله آینده می‌برد، از مرحله جمود و زنگ‌زدگی به مرحله رهایی و نوآوری می‌رساند. نمی‌توانیم به مرحله مدرنیزم منتقل شویم پیش از آنکه مرحله میراثی را متلاشی کرده باشیم. می‌خواستم بگویم که روشمندی متلاشی سازی همچنین بر روابط عاشقانه هم منطبق می‌شود. نمی‌توان از عشق سابق به عشقی دیگر منتقل شد پیش از آنکه برهنگی عشق سابق را در حافظه متلاشی کرده باشی تا آرام آرام رنگ ببازد. دراین صورت آماده‌ای تا خود را به تمامی بر عروس جدید «بیافکنی». حالا روش متلاشی سازی را فهمیدید؟ آیا متوجه معنای بریدن روانشناختی شدید؟ آیا فایده «خیانت‌ها»ی خلاقانه را درک کردید؟ خدایا به اندازه کافی توضیح دادم و اعماق شرورم را رسوا کردم و حرف زیاده دیگری نماند...
اکنون این پرسش را پیش می‌کشیم: ما به عنوان عرب و مسلمان با این جنبش بزرگ که دوران جدید را پایه‌گذاری کرد، چه نسبتی داریم؟ منظور من جنبش متلاشی سازی فلسفی یقینیات میراثی و فتواهای تکفیری است که زمان آنها سپری شده ولی با این حال محکم برسینه‌های ما نشسته و کنترل گردن‌های ما را دارند و مردم ما را نابود می‌کنند. هزاران یقینی باستانی که مانند کوه رسوخ یافته که در سال‌های آینده متلاشی می‌شوند و نابود تا جای آنها را حقایق تاریخی جوشیده از زیر آوار قرن‌ها بگیرند. همه شعارهای «دوران ایدئولوژیک عربی» همچنین «دوران الهیات عربی» بیرون از دایره مانده‌اند. آقایان نه فقط نظام سیاسی بلکه نظام قدیم اندیشه عربی هم به پایان رسید. دیوارها و سقف‌هایش از هر سمت شکاف برمی‌دارند. این نظامی که به مدت هزار سال –یعنی از زمان دوران انحطاط سلجوقیان و مملوکیان و عثمانی‌ها- برعرب‌ها فرمان راند، اکنون وارد مرحله احتضار شده است. اما پیش از کشیدن آخرین نفس با تمام قوا به همه جا خواهد کوبید. و این به معنای ظهور جنبش‌های جهادی است که در سال‌های اخیر همچون آتشفشان منفجر شدند.
درپایان باید بگویم از نظر درد متلاشی شدن و به گفته هگل«و دردهای جدایی» گسست میراثی دست کمی از خطرناکی جدایی در عشق ندارد. اما ناچار از ناگزیریم. نگاه کنید برنامه جدایی آنها از اصول مسیحیت چه درد زایمان‌های هولناک و خون ریزی داخلی تند برآنها تحمیل کرد. تقریبا در کار انتقال و جدایی جان‌ها را به لب رساند. آسان نیست از شخصیت میراثی‌ات که در اعماق اعماقت ریشه دوانده جدا بشوی. اما این است هزینه مدرنیته: مهریه‌اش گران است. به همین دلیل شما و خودم را نصیحت می‌کنم، اگر در مرحله بعد جدایی یا تقسیم اتفاق  افتاد خیلی نهراسید. چیزی نیست جز مرحله‌ای گذرا که راه را برای مرحله ترکیب یا یکپارچگی بعدی آماده می‌سازد براساسی درست و متین. پس از لحظه تاریکی چیزی جز روشنگری نیست. تنها این می‌تواند همه ما را در آغوش بگیرد و همه ما را در پروژه روبه آینده بزرگ درآمیزد که از فرقه‌ها و تقسیم بندی‌هایی که می‌رود تا ما را نابود کنند، فراتر می‌رود.
باید اضافه کنم ما عرب‌ها دوران حیرت‌های بزرگ و ولوله‌های گیج کننده خردها را تجربه می‌کنیم. درچنین فضایی همه چیز درهم و برهم می‌شود و قطب نما از دست می‌رود و مردم راه گم می‌کنند. همه به شکل آشوبناک به سمت‌های مختلف می‌روند بی هیچ افقی یا روزنه رهایی. کسی نمی‌داند به کجا و چطور برود. می‌خواهم بگویم هیچ کسی به کسی دیگر و نه هیچ چیز اعتماد ندارد. همه راه‌ها آزمایش‌ خود را پس داده‌اند بی نتیجه. در نتیجه، مسئله اصلا شوخی بردار نیست. داستان بسیار بزرگ‌تر از آن چیزی است که ما تصور می‌کنیم. چه کسی مسئول تشخیص وضعیت بی ثبات و پیدا کردن راه حل‌هاست؟ برخلاف توهم ما سیاست‌مدار نیست، بلکه مردان فرهنگ‌اند. همه ملت‌هایی که این شرایط پیچیده را از سرگذرانده‌اند، توسط فیلسوفان بزرگ نجات یافتند نه به وسیله سیاست‌مداران. نوبت نقش سیاسی بعد ازآن می‌رسد. اما پیش از آن باید راه را آماده کرد و افق بسته را گشود...
سئوالی که اینجا مطرح می‌شود این است: سرآمدان عرب و اسلام کجایند؟ آیا امت عرب نازا شده است؟ چرا یک متفکر همچون دکارت و اسپینوزا و کانت و هگل و نیچه و مارکس و... پیدا نمی‌شود؟



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»