کتاب‌هایی که به حل بحران‌های شخصی کمک می‌کنند بسیار اندک‌اند

بازخوانی یک کتاب قدیمی

کتاب‌هایی که به حل بحران‌های شخصی کمک می‌کنند بسیار اندک‌اند
TT

کتاب‌هایی که به حل بحران‌های شخصی کمک می‌کنند بسیار اندک‌اند

کتاب‌هایی که به حل بحران‌های شخصی کمک می‌کنند بسیار اندک‌اند

اگر کسی از من بپرسد مهم‌ترین کتابی که طی اقامت طولانی مدتت درپاریس خواندی کدام است، بی درنگ جواب می‌دهم:« اعترافات» ژان ژاک روسو. این مطالعه شاید بزرگ‌ترین کشفی باشد که از زمان ورودم در چهل سال پیش به فرانسه روی داد. اگر جزآن هیچ کتابی نمی‌خواندم همین مرا کفایت می‌کرد و آمدنم به سرزمین مولیر و ولتر بیهوده نمی‌بود. چرا این همه به این کتاب اهمیت می‌دهم؟ چون مالامال از گرایش‌های انسانی است.
دربخش اول این کتاب و صفحه 120 چاپ انتشارات فرانسوی «فلاماریون» در سال 1968، روسو ماجرای کوتاهی را روایت می‌کند که در دوره نوجوانی برایش اتفاق افتاده است، ماجرایی که او را به نوشتن کتاب «اعترافات» یا خاطراتش واداشت تا خودش را تبرئه کند. یا شاید بتوان گفت، یکی از عوامل اساسی آن.
نوجوان بود، یعنی شانزده ساله. وقتی این اتفاق افتاد کودکی را سپری کرده بود و خلاصه آن این است؛ بعد از اینکه از خانه و خانواده‌اش در ژنو گریخت و سر به بیابان نهاد آن طور که همه می‌دانند، به عنوان پیش خدمت یک خانواده‌ ایتالیایی مشغول به کار شد. در یکی از روزها چشمش به شال قشنگی افتاد و تصمیم گرفت آن را بدزدد و به خدمت‌کار دیگری هدیه کند که درهمان خانه کارمی‌کرد؛ ماریون.
اما بعد ازاینکه ماجرای سرقت لو رفت از آبروریزی ترسید و ناچار شد دختر را متهم کند که او شال را دزدیده. صاحب خانه پیش خدمت را فراخواند تا آن دو را با هم رودررو کند و راستگو و دروغگو معلوم شوند که دزد روسو است یا آن دختر. از آن جا که آن دختر کاملا بی گناه بود در ابتدا مبهوت شد وجوابی نداشت. نمی‌دانست چه بگوید، شروع کرد به التماس و کمک طلبیدن و قسم و آیه که او ندزدیده است. وقتی از خودش دفاع می‌کرد علیرغم میلش احساس کرد از پیش بازنده است. نگاهی از سرمهرجویی و ملامت به او انداخت که در سراسر زندگی رهایش نکرد. به او گفت:« نه، روسو! باورم نمی‌شود تو این طور باشی. نه روسو این شایسته تو نیست، نه روسو... خیال می‌کردم تو آدم پاکی هستی. همه چیز نشان می‌دهد تو واقعا آدم درستی هستی. اما چرا این کار را با من کردی؟ واقعا من را به دردسر انداختی. و دلم نمی‌خواهد جای تو باشم». اما او وقتی که نتوانست پاپس بکشد تا مرز وقاحت بر دروغش پافشاری کرد. این طور توانست درپایان کار براو پیروز شود، موفق شد تهمت را به او بچسباند. درعین حال هردوی آنها را از خانه بیرون انداختند. و بدتر از آن اینکه او شال را دزدید تا به دختر هدیه کند و عشق و علاقه‌اش را به او نشان دهد. اینگونه بود که به جای سود رسانی به او ضربه زد... آمد چشمش را سرمه بکشد کورش کرد!
وقتی روسو این ماجرای «ماریون» را در کتاب «اعترافات» نوشت چهل سال یا بیشتر از آن گذشته بود. او قسم یاد می‌کند که در بسیاری وقت‌ها به همین دلیل خواب خوش به چشم ندیده است. درست است که گاهی برای مدتی کوتاه یا بلند از خیالش فارغ می‌شده، اما باز در لحظه‌های سختی برمی‌گشت و خود را به یادش می‌آورد و خواب ازچشمش می‌ربود. چنان وجدانش توبیخش می‌کرد و عذابش می‌داد که گاهی در خواب می‌دید او از پشت مه به سمتش می‌آید و به او می‌گوید: روسو چرا این کار را با من کردی؟ نمی‌دانی تو در خانه‌های مردم بدنامم کردی؟ می‌دانی دیگر هیچ کسی من را به عنوان پیشخدمت نمی‌پذیرد؟ چه کارت کرده بودم که چنین نابودم کردی؟ چهل سال پس از آن ماجرا پیش چشمش می‌آمد گویی همین دیشب اتفاق افتاده بود. از خواب می‌پرید و می‌دید اشک از چشمانش جاری است و چهره و بالشش را می‌شوید.
دغدغه‌هایش گسترده شدند و خیال افسرده و بیمارش حجم خطا را دوصد چندان کرد به گونه‌ای که اشتباه تقریبا به یک جنایت بدل شد. در لحظه‌های تنهایی و وسوسه از خود می‌پرسید: چه بلایی سرآن دختر مسکین ماریون آمد؟ چه بلایی سرآن دخترک آمد که در همه زندگی آزارش به کسی نرسیده بود؟ آیا واقعا همه خانواده‌ها دست رد به او زدند و ناچار شد تن به تباهی تن فروشی بدهد تا زندگی کند؟ ماریون بی نوا کجا رفت و در کدام راه‌ها گم شد؟ آیا آینده‌اش نابود شد یا موفق شد از آن ننگ نجات یابد؟
پرسش‌های بسیار در سراسر سال‌ها عقل و جانش را متلاشی کردند... و در خزان یا زمستان عمر، وقتی این پرسش‌ها دامانش را چسبیده بودند، دشمنانش نیز دست از سرش برنمی‌داشتند و از هر طرف او را محاصره می‌کردند بعد از اینکه بسیار مشهور یا به شبه اسطوره‌ای بدل شد. این زمانی بود که کتاب‌هایش به دست بنیادگراها در پاریس و ژنو و آمستردام یک جا به آتش کشیده می‌شد. این بعد از آنی بود که آن کودک سرراهی که هیچکس نمی‌شناخت بزرگ شد و شد؛ ژان ژاک روسو!
در چنین شرایط تراژیکی که اواخر زندگی احاطه‌اش کرده بودند، براین باور بود که عنایت الهی از او به دلیل همان «گناه کبیره» که روزگاری مرتکب شده، انتقام می‌گیرد. و تا حدودی از اینکه دیگران مایه عذابش می‌شدند و همان طور که چهره آن دختر را مخدوش کرد، بدنامش می‌کردند احساس سعادت می‌کرد. رنج بیشتری طلب می‌کرد تا از خودش انتقام بگیرد و کفاره گناهانش را بدهد.
از همان لحظه از دروغ متنفرشد و از آن فاصله می‌گرفت و همچون جنایتی از آن می‌هراسید. و در کنار عده انگشت شماری مانند هولدرلین یا کانت یا گوته، شد راست‌گوترین نویسنده‌ای که اروپا در سراسر تاریخش زایید. به همین دلیل در پس هر صفحه از اعترافات می‌بینی انگار حقیقت است که به زبان آمده و نه او که سخن می‌گوید. سخنگوی رسمی حقیقت شد به نمایندگی از سراسر یک دوران. به همین دلیل کانت چنان شیفته او شد که عکس او را برمیز کارش گذاشته بود تا در حال نوشتن و کار با آرامش بنویسد و از دیدنش لذت ببرد. همین طور هولدرلین و هگل و تولستوی و داستایوفسکی و بسیاری دیگر از بزرگان یا بزرگ سرآمدان شیفته او شدند. به پیامبر دوران جدید بدل شد.
این چنین بود که روسو تصمیم گرفت در کتاب مشهور«اعترافات» بی پرده خود را در برابر خوانندگان و نسل‌های آینده برهنه سازد. تصمیم گرفت همه زوایای پنهان خودش را رو کند و به همه نقاط ضعف و کوتاهی‌اش اعتراف کند. برخود سخت گرفت و بیش از اندازه خود را تنبیه کرد و با آن درشتی، آن را به خاک مالید! با این کار پایه گذار حساب کشی از وجدان در اندیشه اروپای معاصر شد. جذابیت و جاودانگی « اعترافات» در همه دوران در این است.
گاهی از ذهنم می‌گذرد و از خودم می‌پرسم، آیا رابطه‌ای میان رفتار روسو و استواری سلوکی که در کشورهای بسیار متمدن مانند سوئیس مثلا می‌بینیم وجود دارد؟ آیا او زمینه ساز وجدان اخلاقی و محسابه وجدان در سراسر اروپا نشد؟
آیا شنیده‌اید تمدنی بدون تکیه برشخصیت‌های بزرگ سرپا ایستاده باشد؟
در حقیقت کتاب‌هایی که می‌توانند در زمان بحران‌های شخصی دستت را بگیرند، بسیار اندک‌اند. آنها درزهای روشنایی‌ در درون دیواری بسته‌اند.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»