ایران؛ مرزهای ناپیدا میان روزنامه‌نگاری و سیاست

سیستم سانسور درایران سخت‌ترین سیتم درجهان است

ایران؛ مرزهای ناپیدا میان روزنامه‌نگاری و سیاست
TT

ایران؛ مرزهای ناپیدا میان روزنامه‌نگاری و سیاست

ایران؛ مرزهای ناپیدا میان روزنامه‌نگاری و سیاست

چطور می‌توانی در کشوری که یکی از بیرحمانه‌ترین سیستم سانسور در جهان را دارد، کتابی در باره سانسور منتشر کنی؟
این پرسشی است که شاهرخ تندرو صالح و گوئل کوهن با آن روبه روشدند وقتی خطر پژوهش سیستم سانسور در جمهوری اسلامی ایران را پذیرفتند- مأموریتی که دست کمی از با پای برهنه راه رفتن بر آتش ندارد.
اولین کاری که کردند حذف کلمه «سانسور» از عنوان کتاب و عنوان فرعی آن بود. به همین دلیل کتاب آنها با این عنوان راهی بازار کتاب شد: « پدیدار شناسی...» با عنوان فرعی:« شناخت مؤلفه‌های... در رسانه‌های همگانی».
نقطه‌ها «...» در دو عنوان به جای کلمه‌ای می‌نشینند که به زبان نیامده:« سانسور»- که دولت درتهران ادعا می‌کند در جمهوری اسلامی وجود ندارد.
به طور کلی کتاب به نظر کم حجم می‌آید و از 227 صفحه نمی‌گذرد، اما دست‌کم به نظرمن یکی از بهترین پژوهش‌هایی به حساب می‌آید که در چند سال اخیر به این موضوع پرداخته است.
کتاب شکل مصاحبه به خود گرفته که درآن تندرو صالح، پژوهشگر در امور رسانه‌ها پرسش‌هایی را از گوئل کوهن پروفسور رسانه و مورخ برجسته روزنامه‌نگاری در ایران می‌پرسد.
درتلاش برای رهایی از دست اندرکاران سانسور نظام خمینی، دو نویسنده تاکتیک دیگری را نیز به کارگرفته‌اند. بخش بزرگی از کتاب را به بررسی سانسور در ایران پیش از به قدرت رسیدن ملاها و دردیگر کشورها به خصوص شوروی سابق اختصاص می‌دهند.
پروفسور کوهن بی آنکه مسئله را در جمله‌های زیادی بگوید، نشان می‌دهد که امروزه سانسور در جمهوری اسلامی به شکل بدتر از قبل و در زمان حکومت شاه و حتی اتحاد جماهیرشوروی اعمال می‌شود.
امروز یکی از ویژگی‌های اساسی رسانه‌های داخلی ایران، ابهام در فضای مالکیت آنهاست. در سایه نظام شاه، حکومت مالک « رسانه‌های بزرگ» یعنی شبکه‌های رادیو و تلویزیون بود و آنها را  در اختیار داشت( با اندک استثناهای کوچک).
در مقابل رسانه‌های مکتوب در مالکیت بخش خصوصی بودند و در نتیجه ناگزیر بودند هم و غم خود را برخوانندگانی متمرکز کنند که درآمد اصلی آنها را تأمین می‌کردند. این موجب ایجاد نوعی تنش میان مطبوعاتی می‌شد که تلاش می‌کردند تا جایی که در توان دارند قواعد تحمیلی را دور بزنند و حکومت که سعی می‌کرد آن قواعد را به سخت‌ترین شکل و بالاترین حد ممکن اعمال کند.
عبدالرحمن فرماوی یکی از پیشکسوتان روزنامه‌نگاری نوین در ایران در دوران شاه دراین باره می‌گوید، روزنامه‌نگاران با دو نوع سانسور مواجه بودند: سانسور«این را بنویس!» و سانسور«این را ننویس!». نشریات دارای مالکیت خصوصی از قدرت بهتری برخوردار بودند تا از سانسور«این را بنویس» اجتناب کنند از طریق دورشدن یا تعدیل متونی که حکومت برآنها تحمیل می‌کرد. اما درخصوص گونه «این را ننویس!» مطبوعات دارای مالکیت خصوصی موفق شدند این را نیز از طریق روش‌ها و فوت و فن‌های متنوعی که روزنامه‌نگاران کهنه‌کار درآن چیره دست شده بودند، دور بزنند.
در دوره ملایان می‌بینیم برعکس بخش مطبوعات دارای مالیکت خصوصی درایران کاملا گم شد. برای نمونه به اسحاق جهانگیری معاون اول رئیس جمهوری حسن روحانی اشاره می‌شود که مالک بسیاری از روزنامه‌ها و مجلات است. اما با نگاهی عمیق‌تر به منابع مالی ویژه آن مطبوعات، خیلی زود چهره متفاوتی روشن می‌شود که شامل بانک‌ها و شرکت‌های مرتبط با وزارت‌ها و سپاه پاسداران است و همه حمایت مالی می‌کنند و حرف اول و آخر را درآن نشریات می‌زنند.
این ابهام که برمالکیت رسانه‌ها سایه انداخته پیامدهای بسیاری دارد. این رسانه‌ها دیگر اهمیت زیادی به خوانندگان و هواداران‌شان به عنوان منابع مالی خود نمی‌دهند. بلکه مهم‌ترین دغدغه آنها تبلیغ برنامه‌های سیاسی برای حمایت از این یا آن گروه در چارچوب جنگ قدرتی که در تهران درجریان است.
این مسئله به نوبه خود سطح جدیدی از سانسور خلق می‌کند که از سانسور حکومت به طوری کلی فراتر می‌رود که دقیقا برای حمایت از گروه مورد نظر طراحی شده است با تلاش برای آسیب زدن به گروه‌های رقیب.
تفاوت فاحش دیگری درمحو بودن حد و مرز میان مطبوعات و سیاست نمود می‌یابد، اگر کاملا نامشحص باشند. در دروه شاه، برخی افراد واقعا از مطبوعات به عنوان میان‌بری برای ورود به جهان سیاست و دست‌یابی به منصبی سیاسی بهره بردند و بسیاری از روزنامه‌نگاران در لیست دستمزد و حقوق پست‌های رسمی قرارداشتند. با این حال نگاه به ساختار اصلی مطبوعات به عنوان حرفه‌ای ممتاز ادامه یافت و در نتیجه در مقابل پیشروی و فشار خارجی از جمله به وسیله ابزار سانسور، قدرت دفاع از خویش را داشت.
در حالی که در نظام ملایان، معمولا مطبوعات تا حدودی به ممری از منصبی سیاسی به منصبی دیگر بدل شدند. برای نمونه شخصیتی مانند سعید حجاریان، متفکر برجسته در گروه «اصلاحات» گزارش‌گر مطبوعاتی و بازجوی زندانیان سیاسی بود و تحلیل‌گر سیستم امنیتی و مشاور اصلی و ستون نویس بسیاری از روزنامه‌ها بود.
با این حال به نظرکوهن مشکل بزرگ سانسور درایران امروز این است که در هیچ زمانی نمی‌توان به قواعد تحمیلی تکیه کرد. می‌گوید:« این وضع روزنامه‌نگار را به سمت ناامنی می‌برد چیزی نزدیک به احتضار روزانه. او به طور دقیق واقعا نمی‌داند آنچه امروز می‌تواند بنویسد فردا مجاز باشد».
این فضای عمومی پراز نگرانی و تنش از طریق حملات گاه و بی گاه علیه مطبوعات تقویت می‌شود که به بازداشت و محرومیت از کار و تبعید اجباری و گاهی به حذف فیزیکی منجر می‌شود. در بسیاری موارد، سانسور درونی در این فضای عمومی پرتنش بدل به قاعده‌ای همچون سیستم دفاعی می‌شود.
درنهایت و به دنبال آنچه کوهن گفت، سانسور در جمهوری اسلامی به ویژگی‌های جدیدی دست یافته که به نمایندگی از سیاست و دین فعالیت می‌کند.
می‌گوید:« جمهوری اسلامی در نوع خود نظامی به وجود آورده که حاکمیت دینی استبدادی است. براین اساس کاملا قابل پیش بینی است که این نظام بر موادی که آنها را مضر یا نامناسب با باورهای اسلامی ‌بیند، سانسوراعمال کند».
اما مشکل در این نهفته است که تصوری که جمهوری اسلامی از عقاید دینی عرضه می‌کند در حالت تغییر مستمر است و در نتیجه آنچه مجاز محسوب می‌شود در چند ساعتی به غیرمجاز تبدیل می‌شود و شخصیتی که امروز به عنوان الگوی تقوا معرفی می‌شود فردا به عنوان فرد مرتد به دارآویخته می‌شود. در بسیاری موارد برای منافع سیاسی نظام تبلیغ می‌شود خواه واقعی باشند یا خیالی با این حساب که دغدغه‌های مرتبط با دین‌اند.
بدون شک کوهن و تندرو صالح از جمله چهره‌های پیشگام در زمینه آزادی مطبوعاتند و با هرگونه سانسور مخالف‌اند از این جهت که از نظر آنها این تلاشی است برای محدود کردن آزادی‌های اساسی. با این حال در برخی موارد می‌بینیم نگاه رؤیایی آنها درباره مطبوعات این است که مأموریتی مقدس است و نه یک حرفه‌. همین آنها را وامی‌دارد تا آنچه را که «مطبوعات زرد» می‌خوانند، نپذیرند.
برای نمونه به تعدادی از نشریات ایرانی طرفدار انقلاب مانند «شفق سرخ» و «مرد امروز» اشاره می‌کنند که مسائل جنجال برانگیز و تندی را مطرح می‌کردند. به نظرمی‌رسد کوهن و تندرو صالح براین باورند که به چنین نشریاتی نباید اجازه ظهور داده شود. اینجا می‌توان خیلی آسان نظر آنها را نپذیرفت چرا که این بهانه‌ای می‌شود برای اعمال سانسور و تمرین دیکتاتوری.
سال 1945 شاه «مرد امروز» را به اتهام فحش و توهین به خود و خانواده‌اش از طریق مجموعه‌ای مقاله تندی که منتشر کرده بود، محکوم کرد. حکمی هم دراین باره صادر نشد چون مالک و سردبیر آن نشریه محمد مسعود به دست یک کمونیست ترور شد. جالب اینکه در دادخواستی که شاه مطرح کرد خواستار عذرخواهی نشریه بود و نه تعطیل کردن آن.
از میان مسائل مهم بسیاری که کوهن در این کتاب عنوان کرده اینکه در هرزمان و هرمکانی که «قانون مطبوعات» تصویب می‌شود، باید زنگ‌های هشدار درباره آزادی مطبوعات را به صدا درآورد. براین اساس می‌توانیم چنین برداشت کنیم که پروفسور برجسته از وضعیت مطبوعات در جمهوری اسلامی راضی نیست که قانون و دادگاه و سیستم صدور مجوز برای مطبوعات راه انداخته است و براساس آنچه در طول چهار دهه گذشته روشن شده، یگان ویژه ربودن بلکه ترور روزنامه‌نگارانی را تدارک دیده که نظام آنها را دردسرساز می‌بیند.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»