ایران؛ مرزهای ناپیدا میان روزنامه‌نگاری و سیاست

سیستم سانسور درایران سخت‌ترین سیتم درجهان است

ایران؛ مرزهای ناپیدا میان روزنامه‌نگاری و سیاست
TT

ایران؛ مرزهای ناپیدا میان روزنامه‌نگاری و سیاست

ایران؛ مرزهای ناپیدا میان روزنامه‌نگاری و سیاست

چطور می‌توانی در کشوری که یکی از بیرحمانه‌ترین سیستم سانسور در جهان را دارد، کتابی در باره سانسور منتشر کنی؟
این پرسشی است که شاهرخ تندرو صالح و گوئل کوهن با آن روبه روشدند وقتی خطر پژوهش سیستم سانسور در جمهوری اسلامی ایران را پذیرفتند- مأموریتی که دست کمی از با پای برهنه راه رفتن بر آتش ندارد.
اولین کاری که کردند حذف کلمه «سانسور» از عنوان کتاب و عنوان فرعی آن بود. به همین دلیل کتاب آنها با این عنوان راهی بازار کتاب شد: « پدیدار شناسی...» با عنوان فرعی:« شناخت مؤلفه‌های... در رسانه‌های همگانی».
نقطه‌ها «...» در دو عنوان به جای کلمه‌ای می‌نشینند که به زبان نیامده:« سانسور»- که دولت درتهران ادعا می‌کند در جمهوری اسلامی وجود ندارد.
به طور کلی کتاب به نظر کم حجم می‌آید و از 227 صفحه نمی‌گذرد، اما دست‌کم به نظرمن یکی از بهترین پژوهش‌هایی به حساب می‌آید که در چند سال اخیر به این موضوع پرداخته است.
کتاب شکل مصاحبه به خود گرفته که درآن تندرو صالح، پژوهشگر در امور رسانه‌ها پرسش‌هایی را از گوئل کوهن پروفسور رسانه و مورخ برجسته روزنامه‌نگاری در ایران می‌پرسد.
درتلاش برای رهایی از دست اندرکاران سانسور نظام خمینی، دو نویسنده تاکتیک دیگری را نیز به کارگرفته‌اند. بخش بزرگی از کتاب را به بررسی سانسور در ایران پیش از به قدرت رسیدن ملاها و دردیگر کشورها به خصوص شوروی سابق اختصاص می‌دهند.
پروفسور کوهن بی آنکه مسئله را در جمله‌های زیادی بگوید، نشان می‌دهد که امروزه سانسور در جمهوری اسلامی به شکل بدتر از قبل و در زمان حکومت شاه و حتی اتحاد جماهیرشوروی اعمال می‌شود.
امروز یکی از ویژگی‌های اساسی رسانه‌های داخلی ایران، ابهام در فضای مالکیت آنهاست. در سایه نظام شاه، حکومت مالک « رسانه‌های بزرگ» یعنی شبکه‌های رادیو و تلویزیون بود و آنها را  در اختیار داشت( با اندک استثناهای کوچک).
در مقابل رسانه‌های مکتوب در مالکیت بخش خصوصی بودند و در نتیجه ناگزیر بودند هم و غم خود را برخوانندگانی متمرکز کنند که درآمد اصلی آنها را تأمین می‌کردند. این موجب ایجاد نوعی تنش میان مطبوعاتی می‌شد که تلاش می‌کردند تا جایی که در توان دارند قواعد تحمیلی را دور بزنند و حکومت که سعی می‌کرد آن قواعد را به سخت‌ترین شکل و بالاترین حد ممکن اعمال کند.
عبدالرحمن فرماوی یکی از پیشکسوتان روزنامه‌نگاری نوین در ایران در دوران شاه دراین باره می‌گوید، روزنامه‌نگاران با دو نوع سانسور مواجه بودند: سانسور«این را بنویس!» و سانسور«این را ننویس!». نشریات دارای مالکیت خصوصی از قدرت بهتری برخوردار بودند تا از سانسور«این را بنویس» اجتناب کنند از طریق دورشدن یا تعدیل متونی که حکومت برآنها تحمیل می‌کرد. اما درخصوص گونه «این را ننویس!» مطبوعات دارای مالکیت خصوصی موفق شدند این را نیز از طریق روش‌ها و فوت و فن‌های متنوعی که روزنامه‌نگاران کهنه‌کار درآن چیره دست شده بودند، دور بزنند.
در دوره ملایان می‌بینیم برعکس بخش مطبوعات دارای مالیکت خصوصی درایران کاملا گم شد. برای نمونه به اسحاق جهانگیری معاون اول رئیس جمهوری حسن روحانی اشاره می‌شود که مالک بسیاری از روزنامه‌ها و مجلات است. اما با نگاهی عمیق‌تر به منابع مالی ویژه آن مطبوعات، خیلی زود چهره متفاوتی روشن می‌شود که شامل بانک‌ها و شرکت‌های مرتبط با وزارت‌ها و سپاه پاسداران است و همه حمایت مالی می‌کنند و حرف اول و آخر را درآن نشریات می‌زنند.
این ابهام که برمالکیت رسانه‌ها سایه انداخته پیامدهای بسیاری دارد. این رسانه‌ها دیگر اهمیت زیادی به خوانندگان و هواداران‌شان به عنوان منابع مالی خود نمی‌دهند. بلکه مهم‌ترین دغدغه آنها تبلیغ برنامه‌های سیاسی برای حمایت از این یا آن گروه در چارچوب جنگ قدرتی که در تهران درجریان است.
این مسئله به نوبه خود سطح جدیدی از سانسور خلق می‌کند که از سانسور حکومت به طوری کلی فراتر می‌رود که دقیقا برای حمایت از گروه مورد نظر طراحی شده است با تلاش برای آسیب زدن به گروه‌های رقیب.
تفاوت فاحش دیگری درمحو بودن حد و مرز میان مطبوعات و سیاست نمود می‌یابد، اگر کاملا نامشحص باشند. در دروه شاه، برخی افراد واقعا از مطبوعات به عنوان میان‌بری برای ورود به جهان سیاست و دست‌یابی به منصبی سیاسی بهره بردند و بسیاری از روزنامه‌نگاران در لیست دستمزد و حقوق پست‌های رسمی قرارداشتند. با این حال نگاه به ساختار اصلی مطبوعات به عنوان حرفه‌ای ممتاز ادامه یافت و در نتیجه در مقابل پیشروی و فشار خارجی از جمله به وسیله ابزار سانسور، قدرت دفاع از خویش را داشت.
در حالی که در نظام ملایان، معمولا مطبوعات تا حدودی به ممری از منصبی سیاسی به منصبی دیگر بدل شدند. برای نمونه شخصیتی مانند سعید حجاریان، متفکر برجسته در گروه «اصلاحات» گزارش‌گر مطبوعاتی و بازجوی زندانیان سیاسی بود و تحلیل‌گر سیستم امنیتی و مشاور اصلی و ستون نویس بسیاری از روزنامه‌ها بود.
با این حال به نظرکوهن مشکل بزرگ سانسور درایران امروز این است که در هیچ زمانی نمی‌توان به قواعد تحمیلی تکیه کرد. می‌گوید:« این وضع روزنامه‌نگار را به سمت ناامنی می‌برد چیزی نزدیک به احتضار روزانه. او به طور دقیق واقعا نمی‌داند آنچه امروز می‌تواند بنویسد فردا مجاز باشد».
این فضای عمومی پراز نگرانی و تنش از طریق حملات گاه و بی گاه علیه مطبوعات تقویت می‌شود که به بازداشت و محرومیت از کار و تبعید اجباری و گاهی به حذف فیزیکی منجر می‌شود. در بسیاری موارد، سانسور درونی در این فضای عمومی پرتنش بدل به قاعده‌ای همچون سیستم دفاعی می‌شود.
درنهایت و به دنبال آنچه کوهن گفت، سانسور در جمهوری اسلامی به ویژگی‌های جدیدی دست یافته که به نمایندگی از سیاست و دین فعالیت می‌کند.
می‌گوید:« جمهوری اسلامی در نوع خود نظامی به وجود آورده که حاکمیت دینی استبدادی است. براین اساس کاملا قابل پیش بینی است که این نظام بر موادی که آنها را مضر یا نامناسب با باورهای اسلامی ‌بیند، سانسوراعمال کند».
اما مشکل در این نهفته است که تصوری که جمهوری اسلامی از عقاید دینی عرضه می‌کند در حالت تغییر مستمر است و در نتیجه آنچه مجاز محسوب می‌شود در چند ساعتی به غیرمجاز تبدیل می‌شود و شخصیتی که امروز به عنوان الگوی تقوا معرفی می‌شود فردا به عنوان فرد مرتد به دارآویخته می‌شود. در بسیاری موارد برای منافع سیاسی نظام تبلیغ می‌شود خواه واقعی باشند یا خیالی با این حساب که دغدغه‌های مرتبط با دین‌اند.
بدون شک کوهن و تندرو صالح از جمله چهره‌های پیشگام در زمینه آزادی مطبوعاتند و با هرگونه سانسور مخالف‌اند از این جهت که از نظر آنها این تلاشی است برای محدود کردن آزادی‌های اساسی. با این حال در برخی موارد می‌بینیم نگاه رؤیایی آنها درباره مطبوعات این است که مأموریتی مقدس است و نه یک حرفه‌. همین آنها را وامی‌دارد تا آنچه را که «مطبوعات زرد» می‌خوانند، نپذیرند.
برای نمونه به تعدادی از نشریات ایرانی طرفدار انقلاب مانند «شفق سرخ» و «مرد امروز» اشاره می‌کنند که مسائل جنجال برانگیز و تندی را مطرح می‌کردند. به نظرمی‌رسد کوهن و تندرو صالح براین باورند که به چنین نشریاتی نباید اجازه ظهور داده شود. اینجا می‌توان خیلی آسان نظر آنها را نپذیرفت چرا که این بهانه‌ای می‌شود برای اعمال سانسور و تمرین دیکتاتوری.
سال 1945 شاه «مرد امروز» را به اتهام فحش و توهین به خود و خانواده‌اش از طریق مجموعه‌ای مقاله تندی که منتشر کرده بود، محکوم کرد. حکمی هم دراین باره صادر نشد چون مالک و سردبیر آن نشریه محمد مسعود به دست یک کمونیست ترور شد. جالب اینکه در دادخواستی که شاه مطرح کرد خواستار عذرخواهی نشریه بود و نه تعطیل کردن آن.
از میان مسائل مهم بسیاری که کوهن در این کتاب عنوان کرده اینکه در هرزمان و هرمکانی که «قانون مطبوعات» تصویب می‌شود، باید زنگ‌های هشدار درباره آزادی مطبوعات را به صدا درآورد. براین اساس می‌توانیم چنین برداشت کنیم که پروفسور برجسته از وضعیت مطبوعات در جمهوری اسلامی راضی نیست که قانون و دادگاه و سیستم صدور مجوز برای مطبوعات راه انداخته است و براساس آنچه در طول چهار دهه گذشته روشن شده، یگان ویژه ربودن بلکه ترور روزنامه‌نگارانی را تدارک دیده که نظام آنها را دردسرساز می‌بیند.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.