مارتین اسکورسیزی: فیلم بازتاب زندگی درتوست، خواه کارگردان باشی یا بیننده

کارگردان سینمایی صفحه‌های « ایرلندی» را برای «الشرق الاوسط» باز می‌گشاید و خاطره می‌گوید

مارتین اسکورسیزی:  فیلم بازتاب زندگی درتوست، خواه کارگردان باشی یا بیننده
TT

مارتین اسکورسیزی: فیلم بازتاب زندگی درتوست، خواه کارگردان باشی یا بیننده

مارتین اسکورسیزی:  فیلم بازتاب زندگی درتوست، خواه کارگردان باشی یا بیننده

دقیقا پس از آخرین جشنواره فیلم «کن» چنین به نظر می‌رسید که فیلم سال جز«روزگاری درهالیوود» ساخته کوئنتن تارانتینو نخواهد بود. درپایان راه نمایش جهانی آن شاهد حضور دربزرگ‌ترین جشنواره‌های جهانی بود و به آن سینمایی برمی‌گشت که با واژگان زبانی کامل کار می‌کند و می‌نویسد و ماجراهای هیجان انگیزی را کارگردانی می‌کند و ... مهم‌تر از همه اینها شاید این باشد که درباره هالیوود می‌گوید.
آنچه روی صحنه آمد برای چند ماهی در اوج بود، سپس اندکی ذوب شد بعد هم با روی صحنه آمدن «ایرلندی» در برخی جشنواره‌ها( نیویورک، لندن، قاهره) و سالن‌های نمایش امریکایی و روی اینترنت، کاملا محو شد.
چندین بار به این فیلم پرداخته‌ایم. یک بار از منظر ساخت و تولید و پشت پرده کار و یک بار از نگاه منتقدانه. روند بررسی آن با این گفت‌وگو که بسیار چیزها درباره‌ فیلم و کارگردانش مارتین اسکورسیزی را آشکار می‌کند به پایان نمی‌رسد، بلکه با هر جهشی که فیلم در این فصل جوایزمی‌کند تکرار می‌شود.
درباره خیلی مسائل می‌توان گفت‌وگو کرد؛ پیش بینی می‌شود فیلم در بخش‌های فیلمنامه و بازیگری  و کارگردانی و فیلمبرداری و طراحی صحنه و بخش‌های دیگر رقابت بکند. این فیلم شایسته همه آن توجهی است که به آن شده و پس از این خواهد شد. فیلمی است که با 76 سال زندگی کارگردانش برابری می‌کند که 59 سال آن در سینما گذشته است. چیزی نیست که بتواند با این تجربه برابری کند جزعده‌ای انگشت شمار مانند: فرانسیس فورد کاپولا، کلینت ایستوود، وودی آلن و برایان دی پالما.
درآخرین گفت‌وگویش پرده از پس زمینه‌های این طرح گفت. حقیقت پذیرفتن کار برای شرکتی که فیلم را روی پرده سینما درسراسر جهان به نمایش نمی‌گذارد آن طور که بقیه فیلم‌هایش به نمایش درآمده بودند. چه استفاده‌ای از تجربه کرد و چگونه؟ از تجربه‌ شخصی‌اش در فیلم‌های گانگستری و از «نوستالوژی» که او و هنرپیشه‌های آن دوره را به هم پیوند می‌دهد.
گفت‌وگویی طولانی و گرم و فراگیر با سینماگری تک.
*سخنان بسیاری مطرح شده درباره این حقیقت که همیشه آرزو داشتی فیلمت روی همه پرده‌های جهان به نمایش دربیاید مثل همه کارهایت. چطور همکاری با «نت‌فلیکس» این بلندپروازی را محدود ساخت از این جهت که تخصص این شرکت نمایش مستقیم خانگی است؟
-سئوال مهمی است. می‌توان جوابت را با مروری سریع بگویم. طی سال‌هایی که در این حرفه بودم و به قول تو عادت داشتم فیلم‌هایم روی  پرده بزرگ سالن‌های سینما در امریکا یا سراسر جهان که فیلم‌های من و دیگران را نمایش می‌دهند، به نمایش دربیایند. برای من این گریزگاه درست برای هر برون رفت است. گزینه‌ای بی بدیل. در اندک سال‌های گذشته، دنبال فرصتی بودم تا باز با رابرت دنیرو کار کنم. به همین دلیل گاه و بی گاه با او درتماس بودم تا ببینم سرگرم چه کاری است. او هم سراغی از کارهایم می‌گرفت. دنبال این بودیم که کار جدیدی را با هم انجام بدهیم.
*آخرین باری که با هم همکاری داشتید سال 1995 در فیلم «کازینو» بود...
-بله. و این فاصله طولانی است که ممکن است هر اتفاقی درآن بیافتد(می‌خندد). در همان وقت فهمیدم او رمان «شنیدم تو خانه‌ها را رنگ می‌کنی» اثر چارلز برانت را خوانده. تلفنی به من گفت و من هیجان زده شدم. بعد با هم دیدار کردیم و هیجانم بیشتر شد. در حرف‌های دنیرو فرصتی را دیدم که دنبالش می‌گشتم، تا باز با هم همکاری کنیم. حس کردم کار مناسب هردومان را پیدا کردم و با «نویسنده سناریو» استیون زایلیان تماس گرفتم و درجریانش گذاشتم. اما این ماجرا مربوط به سال 2009 بود.
*چرا این تأخیر اتفاق افتاد؟
-همه ما مسائل خانوادگی و روابط کاری داریم. بدون شک من و رابرت پروژه‌های دیگری داشتیم و باید به آنها می‌‌رسیدیم.
بدون شرط

  • در برخی مطبوعات وسایت‌های «دی آجنینگ»( کم سن کردن به وسیله دیجیتال) این انتقاد را می‌کنند که این راه حل ایده‌آلی نبود. با این موافقی؟

- نه، آن زمان و تا 2010 یا 2011. می‌شد به «دی آجنینگ» همان طور که حالا به آن پناه بردیم، متوسل شد. آن زمان باور داشتم که ما می‌توانیم بر مشکل خطوط چهره‌ها از طریق فیلمبرداری از زاویه خاص و به کمک گریمورها غلبه کنیم. فکر می‌کنم این کار تاحدودی امکان پذیر بود، اما زمان گذشت و فرصت تمام شد. زمان فیلمبرداری فیلم «سکوت»(2016) از پابلو هلمن(مسئول جلوه‌های ویژه) خواستم تا راه حل مناسبی برای جوان نشان دادن آلپاچینو و رابرت دنیرو و جو پشی پیدا کند.
* گزینه دیگری نداشتی؛ مثلا برای مدتی معین از هنرپیشه‌های دیگر کمک می‌گرفتی بعد آنها را با آل و رابرت جایگزین می‌کردی؟
-اگر می‌خواستم شدنی بود، اما راه حل درستی نیست. کاری که ما کردیم راه حل بهتری است. بد نیست بدانی که تکنولوژی «دی آجنیگ» در زمان فیلمبرداری ما دایم در حال پیشرفت بود و پیش آمد که برخی صحنه‌ها را دوباره فیلمبرداری کردیم وقتی آن پیشرفت تکنولوژیک را دیدیم.
*چطور شد که فیلم به «نت‌فلیکس» رسید در حالی که یک شرکت هالیوودی به دنبال انجام آن بود؟
-از چند طرف بررسی‌ها شروع شد. بی‌پرده بگویم که حتی درسال‌های اول چندان هیجانی برای طرح وجود نداشت. وقت زیادی صرف تماس‌ها و تلاش‌هاش شد، اما ما در نهایت متوجه شدیم بودجه‌ مانع کار است. شرکت‌های سینمایی با شک و تردید به احتمال موفقیت طرح نگاه می‌کردند با یا بدون هنرپیشه‌هایی که نام بردم. ناگهان به ما گفته شد که «نت‌فلیکس» آمادگی دارد کار را به دست بگیرد.
* «نت‌فلیکس» چه شرط‌هایی داشت؟
-«نت‌فلیکس» بدون هیچ شرطی اعلام آمادگی کرد. با بودجه‌ای که مانع می‌شد برخی شرکت‌ها پاپیش بگذارند موافقت کرد و دستم را برای هر ابداعی کاملا باز گذاشتند. گوش کن... قبل از موافقت خیلی به موضوع فکر کردم. به این فکرکردم که پا به هفتاد و پنج سالگی گذاشتم، فکرکردم سناریو آماده است و در حین کار می‌توانم روی برخی نقاط مانور بدهم تا برخی شکاف‌ها پربشوند.
* نوعی داد و ستد بود؛ آزادی در نوآوری در مقابل تأمین بودجه ساخت فیلم؟
-درسته، علاوه براینکه «نت‌فلیکس» به من این اجازه را می‌دهد که برای چند هفته‌ای پیش از آنکه وارد اینترنت بکند، در سالن‌های سینما نمایش داده بشود. به نظر من این داد و ستد عادلانه بود. درضمن کارم در «نت‌فلیکس» رؤیایی بود. درکار با هیچ شرکت سنتی از زمانی که وارد سینما شدم از چنین آزادی کاملی برخوردار نبودم.
*شانس‌های مختلفی برای پخش فیلم‌ها در سالن‌های سینما داشتی... همیشه هم موفق نبوده‌اند.
-کاملا. این چیز در ذهنم بود. «نت‌فلیکس» در برخی سالن‌های سینما درامریکا و سراسر جهان برای چند هفته فیلم را نمایش می‌دهد، اما همان طور که گفتی پیش آمده که فیلم‌هایی را که برای نمایش روی پرده بزرگ تولید شده داشتم و نمایش‌شان بیشتر از یک هفته دوام نیاورد. برای نمونه «آلیس دیگر اینجا زندگی نمی‌کند» را 39 سال پیش ساختم و فقط یک هفته روی پرده بود تا به اسکار برسد. «سلطان کمدی» فقط یک هفته روی پرده ماند(می‌خندد). محمد، فکرکردم که هر مدیا روش و شکل خودش را دارد. منظورم این است که یکی از خوبی‌های کار با «نت‌فلیکس» این است که تو می‌توانی فیلمت را به روشی که دلت می‌خواهد بسازی.
*منظورت چیه؟
-وقتی فیلمت را برای شرکتی سینمایی می‌سازی تو با حد ومرزهایی طرفی که نمی‌توانی از آنها عبور کنی مثل مدت زمان نمایش فیلم. می‌دانی معمولا دو تا دوساعت و نیم است. این عالی است اما در کار با «نت‌فلیکس» این آزادی را داری که نمایش فیلمت بیشتر از این مدت زمان طول بکشد. در حالت اول بعضی صحنه‌ها حذف می‌شوند تا مدت زمان فیلم به حد قابل قبول برسد اما درحالت دوم تا وقتی که سناریوی خوب و مواد کافی در اختیار داری می‌توانی آن صحنه‌ها را حفظ کنی.
جهانی که درآن زندگی می‌کنیم
*رابطه‌ات با تکنولوژی جدید چطوراست؟ آن را به کارمی‌بری؟
-در سطح حداقلی. امروزه ابزار فیلم‌برداری بسیاری وجود دارد که از عهده‌شان برنمی‌آیم. من و تو بیرون از این زمان هستیم. با گوشی «آیفون» فیلم می‌گیرند. من از عهده این کاربرنمی‌آیم(می‌خندد). می‌توانند با یک کلیک دیواری را خراب کنند... نمی‌دانم چطور. برای ما این سینما نیست... اما با گذر زمان شاید بشود.
* منظورت از آخرین صحبت‌هایی که درباره سریال‌ها کردی و گفتی این‌ها سینما نیستند همین است؟
-تا حدودی. این البته برای بسیاری از تماشاگران و تهیه کنندگان هست. برای من فیلم‌های درام نیستند و در زمان تماشا جز نگاه کردن کاری لازم نیست بکنی.
*از چهل سال پیش به این سمت چه چیزهایی تغییرکرده؟ سینما منبع تخیل بود اول.
-چیزی که تغییرکرد استعداد است. امروزه بسیاری از کارگردان‌ها استعداد ندارند و آنها به شدت به آن نیاز دارند. آنها باید از سینما به عنوان ابزاری استفاده کنند برای بیان آنچه در سینه دارند با روش ابداعی. کارگردان جوان باید دنبال ملکه روایت‌‌گری باشد و کیفیت بصری بیان آن. بعد از شناخت باید آن را هضم کنند. انگیزه نمی‌تواند صرفا مادی باشد یا اینکه صرفا بخواهم سینماگر باشم. کارگردانی که استعداد دارد و انگیزه، نمی‌تواند بخورد یا بخوابد یا از زندگی معمولی برخوردار باشد مگر اینکه فیلم‌هایش را ساخته باشد. می‌تواند به هرچه که بخواهد احاطه داشته باشد. می‌تواند شاگرد نجیبی باشد، اما اگر آن درخشش نباشد، در نتیجه موفقیتش محدود و شاید هم در حد صفر خواهد بود. آنچه که لازم دارد این است که تا جایی که می‌تواند تلاش کند تا لیاقتش را ثابت کند... اما اجازه بده با هم صریح باشیم، نقاشان و نویسندگان و آهنگسازان بسیاری علیرغم داشتن استعداد شکست خوردند... وضعیت در ساختن فیلم همین است. ممکن است آدم مستعدی باشی و موفق بشوی و گاهی هم پیش می‌آید که استعداد داری اما شکست می‌خوری.
* آیا نگران جهانی که امروزه درآن زندگی می‌کنیم هستی؟
-من سیاسیت‌مدار نیستم، اما این مانع نمی‌شود. آخرین بار که نگاهی به خودم انداختم دیدم من هنوز انسانم. سه دختر دارم و نوه‌ای و نگران جهانی هستم که برای‌شان به جا می‌گذاریم. به فیلم‌هایی نگاه می‌کنم که هشدار دادند به بسیاری از چیزهایی که امروز از سرمی‌گذرانیم و از خودم می‌پرسم؛ چطور عبرت نگرفتیم و یا به هوش نیامدیم. امروزه با کمبود عدالت مواجهیم که نتیجه کمبود شفقت است. نابرابری اجتماعی هست. کسانی هستند که دارند و کسانی که ندارند، برخی نسبت به دیگران کمبود کرامت انسانی دارند و نتیجه همه اینها جهانی پرتنش است. به فرهنگ‌های دیگر احترام گذاشته نمی‌شود. مردم باید همدیگر را بشناسند پیش از آنکه با هم وارد جنگ بشوند، شاید بتوانند ارتباط بهتری با دیگران برقرار کنند.
*تو دارای بالاترین فرهنگ سینمایی هستی، و همیشه از سینمای غیرامریکایی صحبت می‌کنی. از چه وقت به آن توجه کردی؟
-خیلی زود جذبم کرد. دهه شصت، سال‌های کشف این نکته بود که تنها ما نیستیم که سینما داریم. وقتی فیلم‌های هندی یا ژاپنی را دیدم، دستم آمد که کنجکاوی مسئله‌ای است و دنبال این کنجکاوی رفتن مسئله‌ای دیگر. فرهنگ‌ها را فهمیدم. من نمی‌گویم که آنها باشی، بلکه می‌گویم باید آنها را بفهمی.
*عجیب اینکه ما امروزه می‌توانیم در چند ثانیه با دیگران درتماس باشیم، اما بسته‌تر و محدودتر از جهان دهه پنجاه شدیم .
-کاملا درست است.
ترورها
*بقیه گفت‌وگو را به «ایرلندی» اختصاص می‌دهم، نه به عنوان یک کاری که تهیه شد بلکه به عنوان یک فیلم. اولا پیش از این فیلم‌های گانگستری ساختی، اما این بار با همه آنها فرق می‌کند. «ایرلندی» کسی را بولد نمی‌کند و «پرتره‌های» مثبت به دست نمی‌دهد آن طور که مثلا « رفقای خوب» می‌داد.
-سئوال خوبی است. به نظرم بعد از «کازینو» به خصوص به این فکر کردم که وقت آن رسیده که راه جدیدی پیدا کنم و من باید به موضوعی که از «قدرت حقیقی» حرف می‌زند بپردازم، قدرت حقیقی، آرام، تیره. نیروهای تاریک تاریخ‌اند. نمی‌دانی در دست چه کسی است.
واقعا نمی‌دانیم چه کسی جان اف کندی را ترور کرد. چه کسی بابی(کندی) را کشت، چه کسی مارتین لوتر کینگ را کشت. آیا اگر بدانیم فرقی می‌کند؟ نمی‌دانیم. این مسائل از دست‌رس ما خارج‌اند. وقتی بچه بودم، در محله‌مان رفتارهای مردم را زیرنظرمی‌گرفتم. می‌دیدم ترس برهمه سایه انداخته است. کاری از تو ساخته نبود جز اینکه به برخی احترام بگذاری و راهت را بکشی و بروی، اگر همدست آنها نباشی. به همین دلیل تصمیم گرفتم همین نقطه را به طور عمیق بکاوم. این کاوش عمیق دراین بود که دو یا سه مردی در میخانه یا رستوران یا ماشینی جمع بشوند. نیازی نبود بگویند قصد چه کاری دارند. با نگاه کردن به آنها می‌فهمیدی.
*با این همه، احساس می‌کنم در «ایرلندی» گرفتار « نوستالوژی» به زمان و شخصیت‌های هستی...
-بله. فکر می‌کنم درست باشد. گاهی نوستالوژی ساختگی است، اما برای من با کودکی‌ام رابطه دارد و به آل(پاچینو) و باب(دنیرو) و جو(پشی).
*هوفا براساس کتاب و فیلم، خودش را در معرض خشم مافیا قرارداد. برای چند دهه این سئوال باقی ماند که چه کسی او را کشت و چرا؟ فیلم تو سئوال را مطرح نمی‌کند بلکه به آن جواب می‌دهد.
-لابه لای گفت‌وگوها اشاره‌هایی هست. جیمی هوفا مافیا را دست کم گرفت. آنها را درست نفهمید. آن جماعتی که کسی نمی‌تواند آنها را دست کم بگیرد. اگر این کار را کردی ازسرراه برت می‌دارند. درست مانند جولیوس سزار وقتی که خودش را در همان مخمصه انداخت... پسرخوانده‌اش پروتوس باید همان کار را می‌کرد.
*هر چه وضعیت در فیلم رو به خطرناکی می‌رفت، چارچوب شخصیت‌های تو محکم‌تر می‌شدند.
-کاملا درست است. قاب تنگ‌تر می‌شود. نیازی نبود کار خاصی بکنم.
*چرا رودریگو پریتو را به عنوان مدیر فیلم‌برداری انتخاب کردی؟
-چون انسان مهربانی است(می‌خندد). شوخ و شنگ بود و تصویر زیبایی دارد. چندین بار با او کار کردم و دیدم با تهیه کردن ابزار مورد نیاز آنچه را از او خواسته می‌شود عملی می‌کند. به من نمی‌گوید:«نمی‌توانم» بلکه تلاش می‌کند تا به آن وسیله برسد. آن آزادی که در کار دارد را حس می‌کنم و شاعرانگی که با کارهایش به وجود می‌آورد. نسبت به حرکت دوربین  و به خصوص نور نگاه شاعرانه‌ای دارد.
*از «کیمیا»ی میان سه هنرپیشه‌ات بگو؛ جو پشی و آل پاچینو و رابرت دنیرو... چطور آنها را مدیریت می‌کردی؟ در رفتارشان آزاد بودند؟
- ماهیت داستانی که بازی می‌کردند آنها را ناگزیر می‌کرد آزاد باشند. همین طور آنها شخصیت‌هایی را مانند افرادی که نقش‌شان را بازی می‌کردند می‌شناسند. جهانی که حوادث درآنها جریان دارند را می‌شناسند.
*اما ناگزیر از یک مدیریت هستی. کجا دخالت می‌کردی؟
-بسیار خوب. وقتی که محل صحنه‌ای را که باید فیلمبرداری کنیم را شناختیم، می‌دانیم به کجا می‌رود و چطور با صحنه بعدی تلاقی می‌کند و آن هم با صحنه بعد از خودش. درست مثل باز کردن یک نقشه. هر نقطه آن به جایی دیگر می‌رسد. وقتی هریک از آنها آن را باز کنند، از آنها انتظار دارم کمی آن را گسترش بدهند و اجرای نقش فقط برای دست‌یابی به زندگی باشد.
* فیلم ریتم خوبی دارد و به نظرم عده بسیار اندکی  با آن دانشی که به وفور درباره آن وجود دارد، می‌توانند ازعهده آن برآیند. نظر تو چیست؟
-به نظرمن هر کارگردانی دیدگاه خاص خودش را دارد. این زاویه دید از کارگردانی تا کارگردان دیگر به تناسب حجم تجربه‌اشان فرق می‌کند. طبق تحولاتی که در زندگی تو و پیرامونت روی می‌دهند. فیلم بازتاب زندگی در تواست خواه کارگردان باشی یا بیننده.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»