مارتین اسکورسیزی: فیلم بازتاب زندگی درتوست، خواه کارگردان باشی یا بیننده

کارگردان سینمایی صفحه‌های « ایرلندی» را برای «الشرق الاوسط» باز می‌گشاید و خاطره می‌گوید

مارتین اسکورسیزی:  فیلم بازتاب زندگی درتوست، خواه کارگردان باشی یا بیننده
TT

مارتین اسکورسیزی: فیلم بازتاب زندگی درتوست، خواه کارگردان باشی یا بیننده

مارتین اسکورسیزی:  فیلم بازتاب زندگی درتوست، خواه کارگردان باشی یا بیننده

دقیقا پس از آخرین جشنواره فیلم «کن» چنین به نظر می‌رسید که فیلم سال جز«روزگاری درهالیوود» ساخته کوئنتن تارانتینو نخواهد بود. درپایان راه نمایش جهانی آن شاهد حضور دربزرگ‌ترین جشنواره‌های جهانی بود و به آن سینمایی برمی‌گشت که با واژگان زبانی کامل کار می‌کند و می‌نویسد و ماجراهای هیجان انگیزی را کارگردانی می‌کند و ... مهم‌تر از همه اینها شاید این باشد که درباره هالیوود می‌گوید.
آنچه روی صحنه آمد برای چند ماهی در اوج بود، سپس اندکی ذوب شد بعد هم با روی صحنه آمدن «ایرلندی» در برخی جشنواره‌ها( نیویورک، لندن، قاهره) و سالن‌های نمایش امریکایی و روی اینترنت، کاملا محو شد.
چندین بار به این فیلم پرداخته‌ایم. یک بار از منظر ساخت و تولید و پشت پرده کار و یک بار از نگاه منتقدانه. روند بررسی آن با این گفت‌وگو که بسیار چیزها درباره‌ فیلم و کارگردانش مارتین اسکورسیزی را آشکار می‌کند به پایان نمی‌رسد، بلکه با هر جهشی که فیلم در این فصل جوایزمی‌کند تکرار می‌شود.
درباره خیلی مسائل می‌توان گفت‌وگو کرد؛ پیش بینی می‌شود فیلم در بخش‌های فیلمنامه و بازیگری  و کارگردانی و فیلمبرداری و طراحی صحنه و بخش‌های دیگر رقابت بکند. این فیلم شایسته همه آن توجهی است که به آن شده و پس از این خواهد شد. فیلمی است که با 76 سال زندگی کارگردانش برابری می‌کند که 59 سال آن در سینما گذشته است. چیزی نیست که بتواند با این تجربه برابری کند جزعده‌ای انگشت شمار مانند: فرانسیس فورد کاپولا، کلینت ایستوود، وودی آلن و برایان دی پالما.
درآخرین گفت‌وگویش پرده از پس زمینه‌های این طرح گفت. حقیقت پذیرفتن کار برای شرکتی که فیلم را روی پرده سینما درسراسر جهان به نمایش نمی‌گذارد آن طور که بقیه فیلم‌هایش به نمایش درآمده بودند. چه استفاده‌ای از تجربه کرد و چگونه؟ از تجربه‌ شخصی‌اش در فیلم‌های گانگستری و از «نوستالوژی» که او و هنرپیشه‌های آن دوره را به هم پیوند می‌دهد.
گفت‌وگویی طولانی و گرم و فراگیر با سینماگری تک.
*سخنان بسیاری مطرح شده درباره این حقیقت که همیشه آرزو داشتی فیلمت روی همه پرده‌های جهان به نمایش دربیاید مثل همه کارهایت. چطور همکاری با «نت‌فلیکس» این بلندپروازی را محدود ساخت از این جهت که تخصص این شرکت نمایش مستقیم خانگی است؟
-سئوال مهمی است. می‌توان جوابت را با مروری سریع بگویم. طی سال‌هایی که در این حرفه بودم و به قول تو عادت داشتم فیلم‌هایم روی  پرده بزرگ سالن‌های سینما در امریکا یا سراسر جهان که فیلم‌های من و دیگران را نمایش می‌دهند، به نمایش دربیایند. برای من این گریزگاه درست برای هر برون رفت است. گزینه‌ای بی بدیل. در اندک سال‌های گذشته، دنبال فرصتی بودم تا باز با رابرت دنیرو کار کنم. به همین دلیل گاه و بی گاه با او درتماس بودم تا ببینم سرگرم چه کاری است. او هم سراغی از کارهایم می‌گرفت. دنبال این بودیم که کار جدیدی را با هم انجام بدهیم.
*آخرین باری که با هم همکاری داشتید سال 1995 در فیلم «کازینو» بود...
-بله. و این فاصله طولانی است که ممکن است هر اتفاقی درآن بیافتد(می‌خندد). در همان وقت فهمیدم او رمان «شنیدم تو خانه‌ها را رنگ می‌کنی» اثر چارلز برانت را خوانده. تلفنی به من گفت و من هیجان زده شدم. بعد با هم دیدار کردیم و هیجانم بیشتر شد. در حرف‌های دنیرو فرصتی را دیدم که دنبالش می‌گشتم، تا باز با هم همکاری کنیم. حس کردم کار مناسب هردومان را پیدا کردم و با «نویسنده سناریو» استیون زایلیان تماس گرفتم و درجریانش گذاشتم. اما این ماجرا مربوط به سال 2009 بود.
*چرا این تأخیر اتفاق افتاد؟
-همه ما مسائل خانوادگی و روابط کاری داریم. بدون شک من و رابرت پروژه‌های دیگری داشتیم و باید به آنها می‌‌رسیدیم.
بدون شرط

  • در برخی مطبوعات وسایت‌های «دی آجنینگ»( کم سن کردن به وسیله دیجیتال) این انتقاد را می‌کنند که این راه حل ایده‌آلی نبود. با این موافقی؟

- نه، آن زمان و تا 2010 یا 2011. می‌شد به «دی آجنینگ» همان طور که حالا به آن پناه بردیم، متوسل شد. آن زمان باور داشتم که ما می‌توانیم بر مشکل خطوط چهره‌ها از طریق فیلمبرداری از زاویه خاص و به کمک گریمورها غلبه کنیم. فکر می‌کنم این کار تاحدودی امکان پذیر بود، اما زمان گذشت و فرصت تمام شد. زمان فیلمبرداری فیلم «سکوت»(2016) از پابلو هلمن(مسئول جلوه‌های ویژه) خواستم تا راه حل مناسبی برای جوان نشان دادن آلپاچینو و رابرت دنیرو و جو پشی پیدا کند.
* گزینه دیگری نداشتی؛ مثلا برای مدتی معین از هنرپیشه‌های دیگر کمک می‌گرفتی بعد آنها را با آل و رابرت جایگزین می‌کردی؟
-اگر می‌خواستم شدنی بود، اما راه حل درستی نیست. کاری که ما کردیم راه حل بهتری است. بد نیست بدانی که تکنولوژی «دی آجنیگ» در زمان فیلمبرداری ما دایم در حال پیشرفت بود و پیش آمد که برخی صحنه‌ها را دوباره فیلمبرداری کردیم وقتی آن پیشرفت تکنولوژیک را دیدیم.
*چطور شد که فیلم به «نت‌فلیکس» رسید در حالی که یک شرکت هالیوودی به دنبال انجام آن بود؟
-از چند طرف بررسی‌ها شروع شد. بی‌پرده بگویم که حتی درسال‌های اول چندان هیجانی برای طرح وجود نداشت. وقت زیادی صرف تماس‌ها و تلاش‌هاش شد، اما ما در نهایت متوجه شدیم بودجه‌ مانع کار است. شرکت‌های سینمایی با شک و تردید به احتمال موفقیت طرح نگاه می‌کردند با یا بدون هنرپیشه‌هایی که نام بردم. ناگهان به ما گفته شد که «نت‌فلیکس» آمادگی دارد کار را به دست بگیرد.
* «نت‌فلیکس» چه شرط‌هایی داشت؟
-«نت‌فلیکس» بدون هیچ شرطی اعلام آمادگی کرد. با بودجه‌ای که مانع می‌شد برخی شرکت‌ها پاپیش بگذارند موافقت کرد و دستم را برای هر ابداعی کاملا باز گذاشتند. گوش کن... قبل از موافقت خیلی به موضوع فکر کردم. به این فکرکردم که پا به هفتاد و پنج سالگی گذاشتم، فکرکردم سناریو آماده است و در حین کار می‌توانم روی برخی نقاط مانور بدهم تا برخی شکاف‌ها پربشوند.
* نوعی داد و ستد بود؛ آزادی در نوآوری در مقابل تأمین بودجه ساخت فیلم؟
-درسته، علاوه براینکه «نت‌فلیکس» به من این اجازه را می‌دهد که برای چند هفته‌ای پیش از آنکه وارد اینترنت بکند، در سالن‌های سینما نمایش داده بشود. به نظر من این داد و ستد عادلانه بود. درضمن کارم در «نت‌فلیکس» رؤیایی بود. درکار با هیچ شرکت سنتی از زمانی که وارد سینما شدم از چنین آزادی کاملی برخوردار نبودم.
*شانس‌های مختلفی برای پخش فیلم‌ها در سالن‌های سینما داشتی... همیشه هم موفق نبوده‌اند.
-کاملا. این چیز در ذهنم بود. «نت‌فلیکس» در برخی سالن‌های سینما درامریکا و سراسر جهان برای چند هفته فیلم را نمایش می‌دهد، اما همان طور که گفتی پیش آمده که فیلم‌هایی را که برای نمایش روی پرده بزرگ تولید شده داشتم و نمایش‌شان بیشتر از یک هفته دوام نیاورد. برای نمونه «آلیس دیگر اینجا زندگی نمی‌کند» را 39 سال پیش ساختم و فقط یک هفته روی پرده بود تا به اسکار برسد. «سلطان کمدی» فقط یک هفته روی پرده ماند(می‌خندد). محمد، فکرکردم که هر مدیا روش و شکل خودش را دارد. منظورم این است که یکی از خوبی‌های کار با «نت‌فلیکس» این است که تو می‌توانی فیلمت را به روشی که دلت می‌خواهد بسازی.
*منظورت چیه؟
-وقتی فیلمت را برای شرکتی سینمایی می‌سازی تو با حد ومرزهایی طرفی که نمی‌توانی از آنها عبور کنی مثل مدت زمان نمایش فیلم. می‌دانی معمولا دو تا دوساعت و نیم است. این عالی است اما در کار با «نت‌فلیکس» این آزادی را داری که نمایش فیلمت بیشتر از این مدت زمان طول بکشد. در حالت اول بعضی صحنه‌ها حذف می‌شوند تا مدت زمان فیلم به حد قابل قبول برسد اما درحالت دوم تا وقتی که سناریوی خوب و مواد کافی در اختیار داری می‌توانی آن صحنه‌ها را حفظ کنی.
جهانی که درآن زندگی می‌کنیم
*رابطه‌ات با تکنولوژی جدید چطوراست؟ آن را به کارمی‌بری؟
-در سطح حداقلی. امروزه ابزار فیلم‌برداری بسیاری وجود دارد که از عهده‌شان برنمی‌آیم. من و تو بیرون از این زمان هستیم. با گوشی «آیفون» فیلم می‌گیرند. من از عهده این کاربرنمی‌آیم(می‌خندد). می‌توانند با یک کلیک دیواری را خراب کنند... نمی‌دانم چطور. برای ما این سینما نیست... اما با گذر زمان شاید بشود.
* منظورت از آخرین صحبت‌هایی که درباره سریال‌ها کردی و گفتی این‌ها سینما نیستند همین است؟
-تا حدودی. این البته برای بسیاری از تماشاگران و تهیه کنندگان هست. برای من فیلم‌های درام نیستند و در زمان تماشا جز نگاه کردن کاری لازم نیست بکنی.
*از چهل سال پیش به این سمت چه چیزهایی تغییرکرده؟ سینما منبع تخیل بود اول.
-چیزی که تغییرکرد استعداد است. امروزه بسیاری از کارگردان‌ها استعداد ندارند و آنها به شدت به آن نیاز دارند. آنها باید از سینما به عنوان ابزاری استفاده کنند برای بیان آنچه در سینه دارند با روش ابداعی. کارگردان جوان باید دنبال ملکه روایت‌‌گری باشد و کیفیت بصری بیان آن. بعد از شناخت باید آن را هضم کنند. انگیزه نمی‌تواند صرفا مادی باشد یا اینکه صرفا بخواهم سینماگر باشم. کارگردانی که استعداد دارد و انگیزه، نمی‌تواند بخورد یا بخوابد یا از زندگی معمولی برخوردار باشد مگر اینکه فیلم‌هایش را ساخته باشد. می‌تواند به هرچه که بخواهد احاطه داشته باشد. می‌تواند شاگرد نجیبی باشد، اما اگر آن درخشش نباشد، در نتیجه موفقیتش محدود و شاید هم در حد صفر خواهد بود. آنچه که لازم دارد این است که تا جایی که می‌تواند تلاش کند تا لیاقتش را ثابت کند... اما اجازه بده با هم صریح باشیم، نقاشان و نویسندگان و آهنگسازان بسیاری علیرغم داشتن استعداد شکست خوردند... وضعیت در ساختن فیلم همین است. ممکن است آدم مستعدی باشی و موفق بشوی و گاهی هم پیش می‌آید که استعداد داری اما شکست می‌خوری.
* آیا نگران جهانی که امروزه درآن زندگی می‌کنیم هستی؟
-من سیاسیت‌مدار نیستم، اما این مانع نمی‌شود. آخرین بار که نگاهی به خودم انداختم دیدم من هنوز انسانم. سه دختر دارم و نوه‌ای و نگران جهانی هستم که برای‌شان به جا می‌گذاریم. به فیلم‌هایی نگاه می‌کنم که هشدار دادند به بسیاری از چیزهایی که امروز از سرمی‌گذرانیم و از خودم می‌پرسم؛ چطور عبرت نگرفتیم و یا به هوش نیامدیم. امروزه با کمبود عدالت مواجهیم که نتیجه کمبود شفقت است. نابرابری اجتماعی هست. کسانی هستند که دارند و کسانی که ندارند، برخی نسبت به دیگران کمبود کرامت انسانی دارند و نتیجه همه اینها جهانی پرتنش است. به فرهنگ‌های دیگر احترام گذاشته نمی‌شود. مردم باید همدیگر را بشناسند پیش از آنکه با هم وارد جنگ بشوند، شاید بتوانند ارتباط بهتری با دیگران برقرار کنند.
*تو دارای بالاترین فرهنگ سینمایی هستی، و همیشه از سینمای غیرامریکایی صحبت می‌کنی. از چه وقت به آن توجه کردی؟
-خیلی زود جذبم کرد. دهه شصت، سال‌های کشف این نکته بود که تنها ما نیستیم که سینما داریم. وقتی فیلم‌های هندی یا ژاپنی را دیدم، دستم آمد که کنجکاوی مسئله‌ای است و دنبال این کنجکاوی رفتن مسئله‌ای دیگر. فرهنگ‌ها را فهمیدم. من نمی‌گویم که آنها باشی، بلکه می‌گویم باید آنها را بفهمی.
*عجیب اینکه ما امروزه می‌توانیم در چند ثانیه با دیگران درتماس باشیم، اما بسته‌تر و محدودتر از جهان دهه پنجاه شدیم .
-کاملا درست است.
ترورها
*بقیه گفت‌وگو را به «ایرلندی» اختصاص می‌دهم، نه به عنوان یک کاری که تهیه شد بلکه به عنوان یک فیلم. اولا پیش از این فیلم‌های گانگستری ساختی، اما این بار با همه آنها فرق می‌کند. «ایرلندی» کسی را بولد نمی‌کند و «پرتره‌های» مثبت به دست نمی‌دهد آن طور که مثلا « رفقای خوب» می‌داد.
-سئوال خوبی است. به نظرم بعد از «کازینو» به خصوص به این فکر کردم که وقت آن رسیده که راه جدیدی پیدا کنم و من باید به موضوعی که از «قدرت حقیقی» حرف می‌زند بپردازم، قدرت حقیقی، آرام، تیره. نیروهای تاریک تاریخ‌اند. نمی‌دانی در دست چه کسی است.
واقعا نمی‌دانیم چه کسی جان اف کندی را ترور کرد. چه کسی بابی(کندی) را کشت، چه کسی مارتین لوتر کینگ را کشت. آیا اگر بدانیم فرقی می‌کند؟ نمی‌دانیم. این مسائل از دست‌رس ما خارج‌اند. وقتی بچه بودم، در محله‌مان رفتارهای مردم را زیرنظرمی‌گرفتم. می‌دیدم ترس برهمه سایه انداخته است. کاری از تو ساخته نبود جز اینکه به برخی احترام بگذاری و راهت را بکشی و بروی، اگر همدست آنها نباشی. به همین دلیل تصمیم گرفتم همین نقطه را به طور عمیق بکاوم. این کاوش عمیق دراین بود که دو یا سه مردی در میخانه یا رستوران یا ماشینی جمع بشوند. نیازی نبود بگویند قصد چه کاری دارند. با نگاه کردن به آنها می‌فهمیدی.
*با این همه، احساس می‌کنم در «ایرلندی» گرفتار « نوستالوژی» به زمان و شخصیت‌های هستی...
-بله. فکر می‌کنم درست باشد. گاهی نوستالوژی ساختگی است، اما برای من با کودکی‌ام رابطه دارد و به آل(پاچینو) و باب(دنیرو) و جو(پشی).
*هوفا براساس کتاب و فیلم، خودش را در معرض خشم مافیا قرارداد. برای چند دهه این سئوال باقی ماند که چه کسی او را کشت و چرا؟ فیلم تو سئوال را مطرح نمی‌کند بلکه به آن جواب می‌دهد.
-لابه لای گفت‌وگوها اشاره‌هایی هست. جیمی هوفا مافیا را دست کم گرفت. آنها را درست نفهمید. آن جماعتی که کسی نمی‌تواند آنها را دست کم بگیرد. اگر این کار را کردی ازسرراه برت می‌دارند. درست مانند جولیوس سزار وقتی که خودش را در همان مخمصه انداخت... پسرخوانده‌اش پروتوس باید همان کار را می‌کرد.
*هر چه وضعیت در فیلم رو به خطرناکی می‌رفت، چارچوب شخصیت‌های تو محکم‌تر می‌شدند.
-کاملا درست است. قاب تنگ‌تر می‌شود. نیازی نبود کار خاصی بکنم.
*چرا رودریگو پریتو را به عنوان مدیر فیلم‌برداری انتخاب کردی؟
-چون انسان مهربانی است(می‌خندد). شوخ و شنگ بود و تصویر زیبایی دارد. چندین بار با او کار کردم و دیدم با تهیه کردن ابزار مورد نیاز آنچه را از او خواسته می‌شود عملی می‌کند. به من نمی‌گوید:«نمی‌توانم» بلکه تلاش می‌کند تا به آن وسیله برسد. آن آزادی که در کار دارد را حس می‌کنم و شاعرانگی که با کارهایش به وجود می‌آورد. نسبت به حرکت دوربین  و به خصوص نور نگاه شاعرانه‌ای دارد.
*از «کیمیا»ی میان سه هنرپیشه‌ات بگو؛ جو پشی و آل پاچینو و رابرت دنیرو... چطور آنها را مدیریت می‌کردی؟ در رفتارشان آزاد بودند؟
- ماهیت داستانی که بازی می‌کردند آنها را ناگزیر می‌کرد آزاد باشند. همین طور آنها شخصیت‌هایی را مانند افرادی که نقش‌شان را بازی می‌کردند می‌شناسند. جهانی که حوادث درآنها جریان دارند را می‌شناسند.
*اما ناگزیر از یک مدیریت هستی. کجا دخالت می‌کردی؟
-بسیار خوب. وقتی که محل صحنه‌ای را که باید فیلمبرداری کنیم را شناختیم، می‌دانیم به کجا می‌رود و چطور با صحنه بعدی تلاقی می‌کند و آن هم با صحنه بعد از خودش. درست مثل باز کردن یک نقشه. هر نقطه آن به جایی دیگر می‌رسد. وقتی هریک از آنها آن را باز کنند، از آنها انتظار دارم کمی آن را گسترش بدهند و اجرای نقش فقط برای دست‌یابی به زندگی باشد.
* فیلم ریتم خوبی دارد و به نظرم عده بسیار اندکی  با آن دانشی که به وفور درباره آن وجود دارد، می‌توانند ازعهده آن برآیند. نظر تو چیست؟
-به نظرمن هر کارگردانی دیدگاه خاص خودش را دارد. این زاویه دید از کارگردانی تا کارگردان دیگر به تناسب حجم تجربه‌اشان فرق می‌کند. طبق تحولاتی که در زندگی تو و پیرامونت روی می‌دهند. فیلم بازتاب زندگی در تواست خواه کارگردان باشی یا بیننده.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.