​جهان عرب چه می‌خواند؟

​جهان عرب چه می‌خواند؟
TT

​جهان عرب چه می‌خواند؟

​جهان عرب چه می‌خواند؟

موضوع مطالعه نویسندگان مصری در سال 2019 علاوه برترجمه‌های ادبی و شعر، طیفی از رمان و نمایشنامه و فلسفه و قصه و کتاب‌های فکری را دربرمی‌گیرد.
-بهیج اسماعیل:« میان شعر و ادب و علم و فلسفه زندگی می‌کنم.
 در حال نوشتن رمان «الذئب/گرگ» مجموعه کتاب‌های ارزشمندی خواندم. کتاب «الاسرار/ رازها» نوشته «دیباج شپرا» که در اصل پزشکی هندی تبار ساکن لندن است. نویسنده دراین کتاب پانصد صفحه‌ای سه محور مهم را بررسی می‌کند«من کیستم؟»، «از کجا آمده‌ام؟» و سوم و آخر با عنوان «من چرا اینجا هستم؟». سخن گفتن از این کتاب دشوار است اما بسیار صریح و هولناک به سه پرسش مهم من جواب داد.
در کنار خواندن نمایشنامه‌های شاعرانه صلاح عبدالصبور، کتاب « شهریار» ماکیاولی را هم خواندم.
کتاب «عجیب‌تر از خیال» نوشته راجی عنایت را خواندم و از داستان زندگی سلامه موسی و آخرین روزهای می زیاد در مصر لذت بردم. در زمینه فلسفه پنج اثر از دکتر زکریا ابراهیم استاد مشهور فلسفه خواندم از جمله «مشکل انسان»، «مشکل عشق»... به نظرم کسی که فرهیختگی را دوست دارد باید آثار دکترزکریا ابراهیم را بخواند.
-مصطفی نصر:
«کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد»

از کتاب نوسینده فقید علی ابوشادی «سینما و سیاست» خوشم آمد و خودم را سرزنش کردم چرا زودتر نخوانده بودم. او بین سیاست و سینما پل می‌زند به خصوص در زمان انورسادات که چراغ سبز به برخی سینماگران داده شد تا به عبدالناصر و دوره‌اش حمله کنند که با فیلم الکرنک شروع شد. فیلمی که از رمان نجیب محفوظ اقتباس شده بود.
از رمان عمرو کمال حموده با عنوان «سکر اسود/شکرسیاه» خوشم آمد. نویسنده دانش کم نظیرش درباره راه‌های تجارت جهانی درصنایع شکر را خوب به کاربرده. نویسنده از رابطه نزدیکی که مردان سرمایه داشته بهره برده و برای خواننده پرده از روی درگیری‌ها و رسوایی‌هاشان برمی‌دارد که برای اولین بار می‌شنود. اکنون رمان «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» مارکز را در دست دارم. به یاد درگذشت صالح علمانی که این رمان را از اسپانیایی به عربی ترجمه کرد. قصد دارم بقیه رمان‌های مارکز را بخوانم که صالح علمانی ترجمه کرد.
-اشرف العوضی:
از العقاد تا آسیا

مطالعه به کاری برنامه ریزی شده تبدیل شده است چون وقت چندانی برای مطالعه همه چیز که به دست‌مان می‌رسد نداریم. چون مشغول نوشتن رمانی درباره دهه بیست قرن پیش هستم، بیشترین مطالعه‌ام در همین راستا بوده. منابع تاریخی و خاطرات شخصی و مصاحبه‌های کسانی که درآن دوره زیسته‌اند. نسخه منحصر به فردی از کتاب «من» نوشته عباس محمود العقاد، نویسنده چیره دست و سرآمد به دستم رسید. این نسخه از چاپ اول «یک زندگی نوشت کاملا ویژه» است که به نظرم مهم‌ترین نوشته در این زمینه در قرن بیستم است.
چون عاشق آسیا هستم و همیشه به آنجا سفرمی‌کنم، داستان «سنگاپور خاطرات لی کوان یو» را دردست دارم که نخست وزیر اسبق سنگاپور راوی آن است. اوماجرای این شهر بی نظیر را می‌گوید که چطور به کشور کوچکی تبدیل شد. کشوری که اکنون ضرب المثل پایبندی و احترام به قانون و عدل شده است.
پنج رمان از محمد المنسی قندیل خواندم؛ «انکسار الروح/شکستن جان»، «قمر علی سمرقند/مهتابی بر سمرقند»،«یوم غائم فی البر الغربی/روزی ابری در صحرای غربی»، «انا عشقت/ من عاشق شدم» و اکنون رمان «کتیبة سوداء/ گردان سیاه» را در دست دارم.
کتاب «فلاح مصری فی بلاد الفرنجه/کشاورزی مصری در سرزمین فرنگ» نوشته خیری شبلی را خواندم. مجموعه کامل کارهای محمد السنباطی را دوباره خواندم چون امیدی به بازگشت اوج ادبیات والا نیست. از مطالعه دو جلد دایرة المعارف «هزار ویک شب» یا «شب‌های عربی» نوشته «اورلیش مارزوف و ریچارد فن لون» با ترجمه السید امام لذت بردم.
«هیپی» آخرین رمان «پائولو کوئیلو» را خواندم. همین طور رمان «همسر مکزیکی» ایمان یحیی را خواندم چون اولا عاشق یوسف ادریسم دوم رمان بسیار قوی بود. همچنین با خواندن رمان «طقس/حس و حال/آیین» نوشته امیرتاج السر لذت بردم.
نویسندگان خلیجی:
کتاب‌های اندیشه و بازگشت به تاریخ

دکتر نادر کاظم:
«راه‌های ابریشم»
شاید امسال در زندگی من سال مطالعه بود، ده‌ها کتاب خواندم اما به پیشنهاد 5 کتاب بسنده می‌کنم؛ کتاب اول «عرب‌ها» نوشته جهانگرد بریتانیایی تیم مکینتاش- سمیث است. در این کتاب تیم سعی می‌کند تاریخ عرب از سال 853 پیش از میلاد تا سال 2018 پس از میلاد را بنویسد.
کتاب دوم «راه ابریشم... تاریخ نوین جهان» نوشته پیتر فرانکوبان است. فرانکوبان قرائتی متفاوت و غنی از تاریخ جهان عرضه می‌کند با تتبع دقیق تاریخی راه‌هایی که غرب و شرق را به هم متصل کردند و شاهد ظهور و تأثیر متقابل تمدن‌ها و ادیان بزرگ درجهان بوده‌اند؛ هندوئیزم، بودیسم، یهود، مسیحیت و اسلام.
کتاب سوم « انسان خردمند... تاریخ مختصر نوع بشر» نوشته یوال نوح هراری است. این کتاب بسیار عالی، داستان انسان خردمند را با همه پیوندهای بیولوژیک و اقتصادی و اجتماعی و زیست محیطی و روانی و سیاسی تا به هندسه توارث و بیوتکنولوژی نشان می‌دهد. کتاب برای اولین بار سال 2011 به زبان عبری منتشر شد و سال 2014 به انگلیسی ترجمه شد و بعد هم به 45 زبان زنده جهان ترجمه شد و سال 2018 به عربی بسیار روان و آراسته ترجمه شد.
کتاب چهارم «امپراطور بیماری‌ها» نوشته سیدارتا موکرجی است که زندگینامه خود نوشت و حماسی از بیماری سرطان نوشته است. آشنایی بشر و علم طب با این بیماری سابقه 2500 ساله دارد. با اینکه موضوع علمی است اما به سبک روایی بسیار جذابی نوشته شده است.
کتاب پنجم « دموکراسی، خدایی که شکست خورد» اثر هانتز هرمان هوبا. نقدی ریشه‌ای بر اندیشه دموکراسی است. نویسنده نتیجه می‌گیرد که دموکراسی پیامدهای خطرناک بسیاری دارد که از ریخت و پاش اقتصادی و بالا رفتن میزان جرم و جنایت و به هم ریختن ارزش‌های رفتاری و اخلاقی و سهولت آغاز جنگ‌های فراگیر و ویرانگر آغاز می‌شوند و به تکه تکه شدن تمدن‌ها و ویران کردن‌شان منتهی می‌شود.
-دکتر صالح بن احمد السهیمی:
«گل‌های غرناطه» و «سرآمدی زبان»

از ابها در جنوب سعودی می‌گوید: شاید اولین کتابی که درسال 2019 خواندم «سرآمدی زبان» نوشته «وندی لیسر» باشد. کتاب از همان لحظه اول خواننده را جذب می‌کند و قدرت فوق‌العاده زبان مادری را براو آشکار می‌کند و تأثیرش بر زبان دومی. انگار نویسنده قصد دارد در جست‌وجوی راز سرآمدی نویسندگانی باشد که به انگلیسی می‌نویسند.
در این کتاب سلطه تأثیر در ساخت زبان نزد نویسندگان از طریق منابع مهم از جمله منبع تمدن، منبع دین و سیاست و خانواده را نشان می‌دهد. همه این منابع بر آگاهی زبانی نویسندگان اثر گذاشته و سپس همین آگاهی بر محصول فرهنگی آنها منعکس شده است.
از میان رمان‌های درخشان خیلی تحت تأثیر رمان «گل‌های غرناطه» نوشته جوردی پیرداکر ویلا قرار گرفتم. با این رمان در شهر غرناطه چرخیدم و مقاطع تاریخی و داستانی آن را کشف کردم.
عبدالله ناجی:
از رمان «نقاش» تا کتاب «اصل اشیاء»

مطالعه برای من زندگی دیگری است اگر خود زندگی حقیقی نباشد. سخنم را با اشاره به سه کتاب مختصرمی‌کنم: اول آنها رمان «نقاش زیرسینک ظرف‌شویی»اثر لافونسو کروش است. از نظر من این رمان خوانده نمی‌شود بلکه جمله جمله و کلمه کلمه بلعیده می‌شود ازبس زبانش شیرین و مضامین ابتکاری‌اش تازگی دارند. می‌توان گفت رمان زبان است علیرغم اینکه سرشار از ماجراها و تصاویر است.
کتاب دوم «اصل اشیاء» نوشته یولیوس لپیس است؛ کتابی که چشم تو را به آغاز فرهنگ بشری باز می‌کند. جست‌وجویی طولانی و عمیق در انتروپولوژی اجتماعی و فرهنگی است. ما را به نخستین مسکن بشری برمی‌گرداند، جایی که امنیت و آرامشش از سختی‌های جهان تأمین می‌شد. با او به سیر در اجزای تشکیل دهنده زندگی و انتقالش از مراحل مختلف می‌رویم. از شکارچی تا مخترع، از سکه‌های صدفی تا دفترچه چک، از طبل تا روزنامه و از قبیله تا حکومت.
کتاب سوم رمانی است کوتاه از استفان شتوایگ با عنوان «فروشنده کتاب‌های کهنه». سخنم را با جمله‌ای از آن کتاب مختصر می‌کنم که فکرمی‌کنم چکیده حرف آن است:« ما کتاب تولید نمی‌کنیم مگر اینکه پس از مرگ ارتباط‌‌مان را با بشر ادامه دهیم. با آن خودمان را مجهز می‌کنیم علیه سرسخت‌ترین دشمن همه زندگی، علیه زمانی که می‌گذرد... علیه فراموشی».
نویسندگان لبنانی رمان دوست دارند و ترجمه شده‌ها را ترجیح می‌دهند
نویسندگان لبنانی سرگرم مطالعه رمان و بازگشت به تاریخ‌اند، اما امسال سهم بیشتر را کتاب‌های ترجمه شده داشته‌اند که گفتند آنها را خوانده‌اند. اگر کتاب‌های ترجمه، خواه رمان باشند یا موضوعات دیگر، خوانندگان عادی را بیشتر جذب کنند، فرهنگیان شاید از این قاعده استثنا نباشند.
جنی الحسن:
«وصایا» را بیش از 20 بار خواندم

ازرمان «مستر نون» اثر نویسنده لبنانی نجوی برکات خوشم آمد. رمانی با زبانی جذاب و سبکی نوشته شده که آن را شایسته می‌سازد با رمان‌های جهانی رقابت کند. رمانی که به تو اجازه می‌دهد جزئیات زندگی شخصیت‌ها و مکان که بیروت باشد را تجربه کنی. با اینکه موضوع جنگ را دستمایه قرارداده، اما به دوره‌های پس از آن سرک می‌کشد و آثاری که برانسان می‌گذارد.
مجموعه اشعار «استیقط لکی تحلم/بیدار شو تا خواب ببینی» شاعر فلسطینی مرید البرغوثی را خواندم. واقع‌گرایی شعر مرید البرغوثی و لمس جزئیات زندگی روزمره یکی از عوامل جذابیت آن برای من است.
کتاب «وصایا» نوشته فادی عزام را نیزخواندم. تقریبا بیش از 20 بار خواندمش و هروقت نیازی به انگیزه یا انرژی معنوی داشته باشم سراغش می‌روم. یکی از کتاب‌های مهم « طرح ضد امریکا» نوشته نویسنده امریکایی فیلیپ روث است. اغلب آثار فیلیپ روث را خوانده‌ام و یکی از نویسندگان محبوب من است، اما این رمان بسیار برجسته بود چون با اینکه از مدت‌ها پیش آن را نوشته بود، اما برحال حاضر امریکایی قابل تطبیق است.
-غاده صبیح:
« خانه‌ام را ترک نمی‌کنم» از سلیم بطّی

به طور اساسی عاشق خواند رمان هستم و از میان آنچه خوانده‌ام، انتخابم رمان «خانه‌ام را ترک نمی‌کنم» نوشته سلیم بطّی یا «خانه‌ام ترکم نکرد» است... به نظرم این عنوان برای این رمان درست‌تر است.
دوبار پشت سرهم خواندمش و هنوز دوست دارم تورقش کنم. خیلی قوی است و به جرأت می‌توانم بگویم تصاویر و بیانش به گونه‌ای است که تو را ناچار می‌کند به خودت برگردی تا مطمئن بشوی معنای واقعی چیست.
از رمان «جزء مؤلم من حکایه/ بخشی دردناک از یک حکایت» نوشته امیر تاج السر خوشم آمد. احساس عجیبی است که تو این رمان آکنده از چندش را بخوانی... سعی کردم دست از خواندن بردارم، اما قهرمان رمان با همه جزئیات خشونت و قتلی که تجربه می‌کند مرا به جهانش برگرداند. از همان سطرهای اولی نویسنده اشاره می‌کند متن تا حدودی دردناک است...
-بسمه الخطیب:  
«زیباترین نظریه» نظریه فیزیکدان راولی

«ارق الروح و زمن المتاهة/ بی خوابی جان و روزگار گمراهی» اثر منتقد یُمنا العید را خواندم که یک اتوبیوگرافی است و شهادتی بر دوران و مردمانش که به سبک روایی سلیس و جذاب و زبانی غنی نوشته شده.
کتاب دیگر «دفتر بزرگ» اثر لاگوتا کریستف است. اولین رمان کریستف خیلی دیر ترجمه شد، اما این باز بهتر از این است که ترجمه نشود. رمانی است به معنای واقعی کلمه هولناک. خیلی ساده و سنگین توحش جنگ جهانی دوم به تصویر کشیده شده که نمونه مشابه ندارد. جالب اینکه کریستف دست‌نویس رمان را به انتشارات «گالیمار» فرستاده بود و آن را نپذیرفت، اما انتشارات «سوی» قبولش کرد. ناشر در معرفی این نویسنده غول نقش داشت.
«زیباترین نظریه» نوشته فیزیکدان کارلو روولی. مترجم آن عادل السیوی وقتی کتاب را به ایتالیایی خواند فهمید که خواننده عرب باید این جواهر اندیشه را بخواند. کتاب دیگری که خواندم « وقتی رو به مرگ می‌خوابم»(گور به گور) ویلیام فاکنر است. این رمان دست‌کمی از خشم و هیاهو ندارد.
-محمد الحجیری:
 بازگشت به جنگ‌های مذهبی

از کتاب «توپخانه آسمان» نوشته اسامه المقدسی خوشم آمد. این کتاب را ریما العیسی ترجمه کرده و انتشارات «دارالآداب» منتشر.
کتاب دیدار برنامه ریزی شده میان چند امریکایی‌ و چند عرب را روایت می‌کند. داستان رسیدن اولین گروه مبشران پروتسانت امریکایی به مناطق عربی امپراطوری عثمانی را دنبال می‌کند و رنج و کشتاری که به دنبال آن می‌آید. این رمان تاریخی بر آغاز روابط پیچیده و پیشرفته میان امریکا و جهان عرب پرتو افکنی می‌کند؛ پیش از جنگ سرد و پیش از شعارهای «مرگ برامریکا»ی خمینی.



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.