​«پلکان ترولار»، رمان واقعیت موازی که از حد خیال می‌گذرد

یکی از رمان‌های فهرست بلند جایزه بوکر عربی

​«پلکان ترولار»، رمان واقعیت موازی که از حد خیال می‌گذرد
TT

​«پلکان ترولار»، رمان واقعیت موازی که از حد خیال می‌گذرد

​«پلکان ترولار»، رمان واقعیت موازی که از حد خیال می‌گذرد

رمان‌های بسیاری وجود دارند که در خیال می‌چرخند، اما از واقعیت ریشه می‌گیرند یا به آن می‌رسند تا واقعیتی موازی را پی افکنی کنند که نمی‌توان آن را خواند مگر به شکل مجاز بدون اغراق در نتایج حقیقی آن که نیازمند شبه قهرمان اصلی یا هر شخصیتی که به متن روایی کمک کند. رمان «پلکان ترولار» نوشته سمیر قسیمی که توسط «انتشارات المتوسط» در میلانو منتشر شده و به فهرست بلند جایزه بوکر عربی رسید از این نوع رمان‌های متناقضی است که به طور کلی بر ایده ساخت «واقعیت موازی» تکیه دارد که بسیار از خیال کمک می‌گیرد، اما آخرسر به واقعیت برمی‌گردد تا نجاتش بدهد و بر ترسیم تصویری گنگ تلاش می‌کند که رهبران الهی آن را مسخ کرده‌اند؛ رهبرانی که از بالا به زمین آمده‌اند تا با سیاست دروغ و گمراه سازی و ابهام برملت‌هایشان سیطره پیدا کنند.
تم رمان بر گم شدن درها و پنجره از پایتخت می‌چرخد که نماد «دولت‌شهر» است. خانه‌ها و انبارها و مغازه‌ها و ساختمان‌های دولتی غارت می‌شوند و فقط کاخ دولتی جان سالم به درمی‌برد. زندانیان از زندان‌ها می‌گریزند و همه چیز درهم و برهم می‌شود، اما نویسنده زمانی به استعداد خود پی می‌برد که نامه‌ای را پس از پنج سال تأخیر می‌خواند و شروع به نوشتن می‌کند و درها و پنجره‌ها برسرجای‌شان برمی‌گردند و از ولوله خیابان‌ها کاسته می‌شود تا باردیگر آرامش از راه برسد. همان طور که شیطان در جزئیات پنهان می‌شود، اهمیت این رمان در تم‌های فرعی نهفته است که برای متن اصلی تمهید می‌چینند که ماجرای هرشخص را به طور مجزا روایت می‌کند خواه در واقعیت حقیقی یا در واقعیت موازی که تخیل نویسنده سمیر قسیمی ساخته است.
بخش اول رمان شخصیتی مرکزی به نام جمال حمیدی را می‌پردازد که سرنخ‌های پنهان شخصیت اولگا را به ما می‌دهد، زنی با چند راز که با گذر زمان برما آشکار می‌شوند. همچنین شخصیتی به نام موح بوخنونه و ابراهیم بافولولو و دو نفر شبیه به هم که یکی‌شان ادعا می‌کند برادر ابراهیم است که مرده و حالا او آمده تا همه ثروت‌ و پوشاکش را ببرد که اولگا در یک چمدان و سه کیف گذاشته بود. برای آنکه راه برخواننده هموار شود باید گفت که حوریه که نام دومش «اولگا» است از پدر و مادری ناشناس متولد شده و آقای ابراهیم بافولولو او را بزرگ کرده و به او لقبش را داده و پس از سه سال معلوم می‌شود به بیماری پیسی گرفتار است هرچند این نافی وجود خون اشرافی در رگ‌های او نبود که او را به الهه‌ یا نیمه الهه تبدیل می‌کرد.
اولگا زیبا نبود اما گمراه کنندگان او را این طور ساختند و اولین آنها جمال حمیدی بود. به او لقب شاعره دادند در حالی که او هیچ نسبتی با شعر نداشت. وقتی حادثه‌ای هولناک و دردناک برای جمال حمیدی اتفاق می‌افتد و معلول می‌شود و نیمی از مردانگی‌اش را از دست می‌دهد، او را به حال خودش رها می‌کند. جمال دربانی است که طی بیست سال هر نوع ارتقای شغلی را نپذیرفته و به همان کار دربانی دلخوش بود چرا که برای او جز پاییدن رهگذران کاری نداشت که وارد ساختمان وزارت فرهنگ می‌شدند. حس شنوایی خودش را چنان آموزش داده بود که حافظه صوتی قدرتمندی داشته باشد و صدای بشر و حجر و شجر و حیوانات اهلی را که به وزارت یا محل سکونتش نزدیک می‌شدند از هم تشخیص می‌داد.
ابراهیم بافولولو از جماعت نامرئی‌ها بود که کسی متوجه آنها نمی‌شود، نه دوستی دارد و به خود و دخترش حوریه محدود بود که بعد از اینکه نام اولگا را کنار گذاشت به نام حقیقی خود برگشت. نام اولگا را به خاطر شباهتش با زنان روس سفید و قوی هیکل به دست آورده بود. در بخش مقدمه چینی ایده‌های مهمی وجود دارند، از جمله ابداع شهروند بدون سر که شکمش بخش بزرگی از پیکرش را می‌گیرد با داشتن همه حقوق از جمله مسکن رایگان و کار بدون شایستگی، درمان رایگان و شاید ابراهیم نمونه‌ای از «مرد-شکم» باشد.
در این رمان شخصیت نویسنده اهمیت ویژه‌ای دارد علیرغم اینکه او کتاب‌هایش را می‌فروشد تا لقمه نانی به دست بیاورد. هفت رمان نوشته و به «مرد صاحب نام» فروخته و او خود گمنام باقی مانده است. وقتی نقبی به تاریخ شخصی‌اش می‌زنیم می‌فهمیم مادرش هفت سال پیش مرده و بعد از آن خود را وقف زندگی خصوصی خودش کرده؛ عاشق شد و ازدواج کرد و بچه‌دار شد و رمان‌هایی نوشت و به خارج از کشور سفرکرد، اما پدیده متفاوت در زندگی‌ ابداعی‌اش این بود که هرچه قلم می‌زد به تنهایی و انزوا مربوط می‌شد. اگر به جزیئات رمان دقت بیشتری بکنیم می‌بینیم این شخصیت با خود نویسنده رمان سمیر قسیمی تفاوت چندانی ندارند؛ هر دو روستا زاده‌اند و به پایتخت مهاجرت کرده‌اند،  تقریبا هم سن‌اند و شاید هر دو نگران کم فروغ شدن درخشش استعداد خود باشند.
وقتی همه در و پنجره‌های پایتخت گم و گور شدند، شهروندان «بی سر»ی که دولت به تازگی ساخته بود، یورش بردند و به سمت جمال حمیدی به عنوان بزرگ دربانان و مهم‌ترین مرد در شهر رفتند و به آنها گفت:« امروز احساس مبهمی به من گفت اتفاقی می‌افتد» و دو ساعتی برای‌شان سخنرانی کرد بی آنکه حرفی از در و پنجره‌های گم شده بگوید و شهروندان «دولت‌شهر» نیازی به پاسخ ندارند بلکه به مردی نیاز دارند که به آنها نشان دهد آن پاسخ‌هایی که می‌دهد آنها را تخدیر می‌کند و می‌گذارد احساس شانس موهومی بکنند که میان جهان آنها و اوباش فاصله می‌اندازد. جمال پیشنهاد درهای بشری داد تا بین خدایان و بی سرو پایانی که قصد ورود به قصر دولت را دارند، شکل بگیرند.
هر چه نویسنده در رمان به پیش می‌رود صدای همهمه خیابان‌ها کم می‌شود و به دنبال آن درها و پنجره‌ها درآپارتمان دو اتاقه‌اش ظاهر می‌شوند که انزوا آنها را احاطه کرده است. بیست روز بعد همه در و پنجره‌های گم شده شهر برمی‌گردند در حالی که رمان جدید رو به پایان می‌رود، اما مرد صاحب‌نام به تماس‌های تلفنی و ایمیل‌های نویسنده پاسخ نمی‌دهد. در همان زمان بخش‌های خبری اعلام می‌کنند که آقای جمال حمیدی مسئولیت دولت موقت را تا انتخاب رئیس جدید به عهده می‌گیرد. حمیدی پیش چشم مرد لاغر اندام از روی صندلی‌اش می‌افتد که از دیدن این صحنه لذت می‌برد و او غرق در ناتوانی‌اش بود. مرد لاغر اندام بد جوری از عصام کاشکاصی انتقام می‌گیرد وقتی او را به حاشیه راند، اما او اعتراف می‌کند در مقابل مرگ جان‌سختی کرد. جمال حمیدی اما اولگا را به سمت خود برگرداند در حالی که مردم دولت‌شهر موفق شدند صفت خود را از «پوشاننده» به ملت تغییر دهند که کاملا مستحق‌اش بودند. در پایان متوجه می‌شویم، نویسنده‌ای که عکسی از یک زنگی داشت چهره خود نویسنده است که تصمیم داشت نام حقیقی‌اش را بر رمانی بنویسد که عنوان «پلکان ترولار» را داشت اثر سمیر قسیمی. 



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.