دانیل کریگ اصرار دارد فقط با کسانی که دوست دارد کار کند

هنرپیشه انگلیسی در گفت‌وگو با «الشرق الاوسط»: « نمی‌توانم جهان را تغییر دهم... جیمز باند هم نمی‌تواند»

دانیل کریگ اصرار دارد فقط با کسانی که دوست دارد کار کند
TT

دانیل کریگ اصرار دارد فقط با کسانی که دوست دارد کار کند

دانیل کریگ اصرار دارد فقط با کسانی که دوست دارد کار کند

سال 2006 بسیاری از خود می‌پرسیدند دانیل کریگ کیست که فرمان مجموعه جیمز باند را به دست می‌گیرد. پیش از این در چند فیلم نقش بازی کرده بود، اما اینها چیزی نبودند که نشان دهند آینده مجموعه به او سپرده شود. البته با استیون اسپیلبرگ در فیلم «مونیخ»(نقش مکمل در سال 2005) همکاری کرد و سال 2002در فیلم « جاده‌ای به سوی تباهی» نقش آفرینی کرد، اما هیچ کدام از اینها هواداران مجموعه باند را درباره این هنرپیشه واقعا گمنام قانع نکرد که سوار بر ماشین جیمز باند بشود و زمام امور را آن طور که باید به دست بگیرد.
شرط بندی روی او از سوی انتخاب کنندگان (باربارا بروکولی و مایکل ج. ویلسون) قمار بزرگی بود. شرط بندی خود او بر خودش هم آسان‌تر از آن نبود. تا فیلم روی پرده نمایش رفت مشخص شد که قلاب ماهی‌گیری با فیلم جدید جیمز باند چشمک زد و فیلم موفق شد 617 میلیون دلار در سراسر جهان بفروشد.
دانیل واقعا خون تازه‌ای به شخصیت باند تزریق کرد. سال‌هایی که شان کانری، راجر مور، پیرس برازنان در مسائل پیچیده و برای دفاع از غرب و منافع آن علیه شرق (روسی و چینی و عربی و ...) با جهان از موضع بالا رفتار می‌کردند، به آخر رسیده. جیمز باند حالا در فیلم‌های جدید، هم و غم و تبعات کاری را به دوش می‌کشد که سازمان جاسوسی بریتانیا از او خشنود نیست و برای آن به او پاداشی نمی‌دهد. انسانی جدا یا گرگی تنها که میان اجرای مأموریت‌هایی که به او سپرده شده و محافظت از باند جدید قرار می‌گیرد؛ مردی که با جهان در حال تغییر تعامل می‌کند که دیگر ایمانی به آنچه اغلب فیلم‌های قبلی به آن باور داشتند ندارد.
دانیل روز دوم مارس سال 1968از پدری ملوان و مادری که معلم هنر به دنیا آمد و در سن چهارده‌سالگی در نقش‌های شکسپیری مانند «رومئو و ژولیت» و آثار برگرفته از آثار چارلز دیکنز مانند «اولیور» یا نمایش‌های فانتزی مثل «سیندرلا» بر صحنه نمایش رفت. همه اینها پیش از تحصیل در رشته بازیگری در کنار ایوان میکروگر و جوزف فاینز بود.
پیش از مصاحبه توافق کردیم که سئوال‌ها فقط در باره «چاقوها بیرون » باشند. با این حال فرصت کوتاهی دست داد تا پرواز مختصری برمجموعه باند بکنیم که با آغاز نمایش آخرین فیلم آن به نام «برای مردن وقتی نیست» با آن خداحافظی خواهد کرد. طبق برنامه نمایش فیلم از روز دوم آوریل شروع می‌شود.
-با زیرکی نوشته شده
*چه چیزی تو را برای بازی در نقش کارآگاهی در فیلم «چاقوها بیرون» جذب کرد؟
-شخصیت بنوا که بازی کردم شخصیت کاملا کارآگاه نیست. نمی‌دانم چقدر درکارش موفق است، او شخصیت کمی متزلزل دارد و از اطرافیانش استفاده می‌کند و مارتا (آنا د آرماس) را بهترین کسی می‌بیند که می‌تواند در کار به او کمک کند چون از همه زیرک‌تر است.
* ردی از موسیو پوارو آن طور که آگاتا کریستی نوشت به چشم می‌خورد.
-بله کاملا. فیلم به همان سبکی ساخته شده که کریستی کارهایش را می‌نوشت و به شخصیت پوارو نزدیک است، اما پوارو به نظرم از شخصیت بنوا باهوش‌تر است.
* سناریو به نظرم پیچده و درهم آمد، آیا مجبور بودی قبل از اینکه تصویر کاملی به دست بیاوری چند بار بخوانی؟ به نظرم به سمت معمایی متمایل بود و شاید نیاز داشته باشد هنرپیشه مقداری وقت صرف کند تا بفهمد سناریو به کدام سمت می‌رود.
-منظورت را می‌فهمم، اما در حقیقت سناریو پیچیده یا درهم نبود. یک بار آن را خواندم و فهمیدم. سناریو با زیرکی نوشته شده و نیازی ندارد خودش را به رخ بکشد. منظورم از زیرکی شاید فهمیدن حد بی‌نیازی باشد. این طور نیست؟ وقتی سناریو را خواندم با خودم گفتم می‌خواهم در این فیلم باشم. بخشی از هیچکاک را درآن یافتم و پیچ و تاب‌های جذابی درآن دیدم. از نوع فیلم‌هایی است که دوست داشتم، از همانهایی که در کودکی زیاد دیده بودم.
*تو وسواس داری که سناریوی نوشته شده را خوب انتخاب کنی. آیا قصد داری کارگردان بشوی؟
-نه. شب به خانه‌ام برمی‌گردم. چیزی می‌خورم و می‌خوابم. اما اگر کارگردان باشی به خانه برمی‌گردی تقلا می‌کنی چیزی بخوری و بعد خبری از خواب نیست. تهیه کننده‌ها هر جا باشند با تو تماس می‌گیرند. هرکدام از طرف خودش. بعد نوبت نویسنده سناریو می‌رسد که تماس بگیرد تا آنچه که قرار است کارگردانی کنی با تو مرور ‌کند. با این حساب قبل از ساعت سه نمی‌خوابی.
*نظرت در باره آنا د ارماس چیست؟ فکر کنم تا حالا دو فیلم با هم بازی کرده‌اید.
-این فیلم اول است. آنا از آن آدم‌هایی است که روی صحنه می‌درخشد. اولین بار در فیلم « بلاید رانر 2049» دیدمش و فهمیدم شایسته هواداری است. اگر او نبود «چاقوها بیرون» به این خوبی درنمی‌آمد. صحنه‌هایی که بین او و کریستوفر پلامر می‌گذرند من را به گریه می‌اندازند. از نظر عاطفی من را می‌گیرند. صحنه‌های اثرگذاری هستند.
*فیلم دوم « برای مردن وقتی نیست» بود چطور شد که دراین فیلم شرکت کرد؟
-یک بار در ابتدای فیلمبرداری در کوبا کنار (کارگردان) کری فوکوناگا نشسته بودم. سمت‌تم برگشت و گفت: می‌خواهم نقشی به آنا در این فیلم بدهم و می‌خواهم کمک‌ام کنی تهیه کننده‌ها را قانع کنیم.
-باند
*این آخرین جیمز باند تو خواهد بود. برای تو چه معنایی دارد؟
-برخی اعتقاد دارند من از دردسرهای ایفای نقش این شخصیت خلاص می‌شوم، اما واقعیت اینکه راحتی نسبی است چون مهم‌ترین چیز این است که احساس خوشبختی می‌کردم وقتی من را انتخاب کرده بودند تا به همه کسانی که پیش از من شخصیت جیمز باند را روی صحنه نمایش دادند ملحق بشوم. نگاه و حس خوبی به فیلم‌هایم دارم و طرف‌شان سنگ پرت نمی‌کنم چون بخشی از من هستند. بله خسته کننده‌اند و تلاش بدنی می‌طلبند و مسئولیت‌های بزرگی به دوش سازندگان فیلم می‌گذارد، اما مجموعه دوست داشتنی من و تماشاگران بسیاری است.
* هربار این سئوال پیش می‌آمد... آیا آخرین فیلم از مجموعه مثل فیلم‌های قبلی موفق از آب درمی‌آید؟
-البته. اما سرمایه‌گذارها و بخش‌های تهیه کنندگی می‌دانستند که طرفداران جیمز باند وجود دارند. این انگیزه همیشگی آغاز فیلم‌های جدید مجموعه بوده است.
* اکنون به نظر می‌رسد باند نیاز به این دارد که همراه با دورانی بشود که درآن زندگی می‌کند. از جهت مفاهیم اجتماعی و سیاسی و از جهت نقش زن. در فیلم‌های اولی زن در جامعه‌ای بود که نقش‌اش تأمین نیازهای عاطفی باند بود. نظرت چیست؟
-فیلم‌های اول به یک اندازه نگاه مثبتی به ملت‌ها یا زن نداشتند. همین طور که گفتی زن بود تا باند با او عشق‌ورزی کند. اما از زمانی که من در اولین باند یعنی «کازینو رویال» که بازی کردم از این دور شدیم. حتما تو متوجه شدی. اما در همین حال باند امروزی شکل و شمایل خاصی دارد که در دهه‌های شصت و هفتاد و هشتاد وجود نداشتند.
*مثل چه چیزی؟
-باند جدید در پنج فیلم‌ اخیرش مردی است رنج کشیده که احساس مسئولیت می‌کند و شرهای جهانی که درآن زندگی می‌کند و شرایط سختی که درآنها کار می‌کند را می‌فهمد و زجر می‌کشد. فکرمی‌کنم به اندازه کافی درباره باند حرف زدم. برگردیم به «چاقوها بیرون ».
*گفتی همیشه از رمان‌های معمایی خوشت می‌آید. این ژانر ادبیات چه سرگذشتی با تو داشته است؟
-تعداد قابل توجهی از رمان‌های آگاتا کریستی را خوانده‌ام، اما بعد ازآن اسیر فیلمی شدم که از یکی از داستان‌های مشهور او یعنی «جنایت بر اورینت اکسپرس» اقتباس شده با بازی آلبرت وینای و پیتر استینف که در نقش پوارو در فیلم «مرگ برروی  نیل» ظاهر شد.
* دراین فیلم همراه تعداد زیادی هنرپیشه مشهور مانند کریستوفر پلامر، کریس ایوانز، جیمی لی کرتس و مایکل شنون بودی... آیا کسی از اینها را قبل از این کار می‌شناختی؟
-با بعضی‌ها از قبل آشنایی شخصی داشتم، اما مثل مایکل شنون با هم کار مشترک نداشتیم. همیشه آرزو می‌کردم یک فیلم ما را کنار هم بگذارد. با کریستوفر در فیلم  «دراگون تاتو» با هم بودیم. اما پیش از آن با هیچ یک از هنرپیشه‌های دیگر در یک فیلم بازی نکرده بودم.
-مرحله جدید
* کم‌اند فیلم‌هایی که به این شکل ساخته بشوند که هنرپیشه‌های مشهوری را در یک کار کنار هم جمع کند. چرا؟
-نمی‌دانم. فکرمی‌کنم اگر سناریوی خوب و خبره کافی پشت دوربین مثل تجربه کارگردان ریان جانسون را داشته باشی، این نوع فیلم‌ها شانس بزرگی برای موفقیت دارند. البته مسئله فرق می‌کند اگر این موفقیت منجر به زیاد شدن فیلم‌هایی از این دست بشود که بر بازی گروهی تکیه داشته باشند. این فیلم من را به یاد کارهای رابرت آلتمن و هال اشبی می‌اندازد.
* از آنجا که دیگر مأموریت جدیدی از مأموریت‌های جیمز باند نداری چطور فیلمنامه‌های پیشنهادی را انتخاب می‌کنی؟ طرح خاصی داری؟
-در این مرحله از زندگی هنری‌ام تلاش می‌کنم با کسانی که در این حرفه دوست دارم کار کنم. البته سناریوهای زیادی پیشنهاد می‌شوند و سناریو خوان‌هایی دارم که می‌دانند چه کاری را دوست دارم به همین دلیل آنچه معمولا آنها برایم انتخاب می‌کنند انتخاب می‌کنم. اما همان طور که گفتم من در این مرحله کاملا راحتم. می‌خواهم با سینماگرانی کار کنم که دوست‌شان دارم. زندگی کوتاه است و این تنها طرحی است که دارم. نقشه‌های دیگری در میان نیست.
* درگیر مسائل مختلف جهان هستی؟
-البته، اما به صراحت بگویم توانی برای تغییر این جهان ندارم. حتی خود جیمز باند هم اگر به فرض تصور کنیم او یک انسان واقعی است، نمی‌تواند. محال است که خودم را گرفتار مسائل بکنم حتی آنهایی که به آنها ایمان دارم. من به جهانی بهتر ایمان دارم، اما توانی برای تغییر آنچه روی می‌دهد را ندارم، درست مثل تو. هرکاری از دست‌ات برمی‌آید انجام می‌دهی. نمی‌توانی مسائل زیست محیطی و تغییرات آن را حل کنی. این کار دولت‌هاست و باید برای حل این مشکلات دست به کار بشوند. همه آنچه این مسئله به آن نیاز دارد گفت‌وگو در سالن‌های بسته و نیت‌های صاف برای حل مشکلات جهان و متوقف کردن جنگ‌هاست.



رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
TT

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم… مخصوصاً اگر مرد باشند!

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)
رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، در یک نشست که مؤسسهٔ «سلطان بن علی العويس الثقافية» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار کرد و رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، آن را اداره کرد، سخن می‌گوید (الشرق الأوسط)

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی، دغدغه‌های عراقش، غربتش، هویت و تبعید را، و همراه با آن شکست‌های قهرمانان رمان‌هایش را، با خود به خلیجی آورد که فقط چند مایل با عراقش فاصله دارد؛ فاصله‌ای با وطنی که هرگز از یاد نمی‌رود و با حافظه‌ای که در برابر فراموشی مقاومت می‌کند.
در چارچوب نوزدهمین دورهٔ «جایزهٔ سلطان بن علی العويس الثقافية»، برای رمان‌نویس عراقی که در این دوره برندهٔ جایزه شده بود، نشستی برای بیان شهادت ادبی او، و نیز نشست گفت‌وگویی ویژه‌ای در «سالن اندیشه» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب شارجه برگزار شد؛ نشستی با حضور فرهنگی ادیبان و روشنفکران و بازدیدکنندگان نمایشگاه شارجه. ادارهٔ نشست را رمان‌نویس اماراتی، صالحه عبید، بر عهده داشت.
در این نشست، انعام کجه‌جی از تجربهٔ خود در دنیای نویسندگی ــ روزنامه‌نگاری و رمان ــ و از غربتش و دلتنگی برای عراق سخن گفت؛ عراقِ زخمی و دردآلودی که هر روز در برابر چشمانش ظاهر می‌شود.
رمان‌نویس عراقی گفت که عراق را در سینه به پاریس برده است و غربت به او گذرنامه‌ای داده که با آن جابه‌جا می‌شود... «اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟» با این حال افزود که در غربت، نبود «زندگی اجتماعی واقعی» را احساس می‌کند؛ زیرا در پاریس «با وجود همهٔ تلاشی که برای شناخت آن به‌کار بردم، نمی‌توانی چیزی جز یک غریب باشی.»
انعام کجه‌جی برندهٔ جایزهٔ فرهنگی سلطان بن علی العويس در نوزدهمین دورهٔ آن در شاخهٔ «داستان، رمان و نمایشنامه» شد؛ «به‌خاطر آنچه نوشته‌های ادبی‌اش از توانایی در آمیختن دو جنبهٔ مستندنگارانه و ادبی برخوردار است.» در آثار او موضوعاتی چون هویت، تبعید، غربت، گسستگی روانی و دلتنگی برجسته است؛ دلتنگی‌ای که گذشته را دوباره کشف کرده و آن را با نگاهی انتقادی تازه عرضه می‌کند. این همان چیزی است که شخصیت‌هایی بیانش می‌کنند که در حاشیهٔ تاریخ زیسته‌اند و کسی نبود که داستانشان را روایت کند؛ از جمله زنانی که در متن زندگی قرار دارند و در دستاورد ادبی او با تمامی قدرت و ضعف‌ها، کامیابی‌ها و شکست‌ها و همهٔ تناقض‌ها و چالش‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شوند، حضور می‌یابند.

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: زندگی در غربت ویژگیِ بیشتر شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است (الشرق الأوسط)

نگرانی هویت

او درحالی‌که نیم قرن در فرهنگ پاریسی غوطه‌ور بوده، هیچ نگرانی‌ای نسبت به هویت نشان نداد و از مفهوم «ازخودبیگانگی فرهنگی» ابراز شگفتی کرد... و گفت: «معنای ازخودبیگانگی فرهنگی را نمی‌فهمم، معنای تهاجم فرهنگی را هم نمی‌فهمم... کسی که ریشه‌هایش استوار باشد نباید بترسد؛ من احساس می‌کنم قوی هستم، و این دیگری است که باید از توانایی من برای تأثیر گذاشتن بر او بترسد.»
اما نگرانی هویت، انعام را رها نمی‌کند؛ او هویت را «واژه‌ای که از بس تکرار شده نزدیک است که نخ‌نما شود» توصیف می‌کند و می‌گوید: «هر بار که با روزنامه‌نگاری ملاقات می‌کنم، می‌بینم که پرسش هویت را از من می‌پرسد. و من از این سؤال می‌ترسم. نه به معنای طفره‌رفتن یا گریز، بلکه چون به پاسخی روشن دست نیافته‌ام. پس از چهل‌وچند سال اقامت در کشوری بیگانه هنوز به پاسخی قانع‌کننده نرسیده‌ام. آیا هویتم گم شده یا از من فرو افتاده؟ آیا رنگ باخته و من هویتی دیگر را به تن کرده‌ام؟ پیش از آن‌که وارد میدان نگارش ادبی شوم، این مسئله برایم اهمیتی نداشت. می‌دانستم که من فلانی هستم، زادهٔ محله‌ای در بغداد، با دین خانواده‌ام، زبان عربی‌ام و لهجهٔ محلّی‌ام. با دغدغه‌های ملی و امیدهایی برای آینده‌ای بهتر برای ملتم.»
و دربارهٔ روایت، غربت و هویت در عراق می‌گوید: «نیمی از رمان‌های عراقی که امروز منتشر می‌شود به قلم مهاجران نوشته شده است. روایت‌هایی که جداکردنی از هویت‌هایشان نیستند. زندگی در غربت ویژگی اغلب شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌هایم است. در تبعیدگاه خود، سرنوشت‌هایی را پیرامونم دیدم که از مدار طبیعی‌شان جدا افتاده بودند. و من همیشه ترجیح می‌دهم خودم را مهاجر بدانم، چرا که نه پناهنده بودم و نه تبعیدی. و به این ترتیب، بی‌آن‌که برنامه‌ریزی قبلی داشته باشم، شخصیت‌های ناآرام و هویت‌لرزان بر رمان‌هایم سیطره یافتند؛ شخصیت‌هایی که به وطنی پیشین دل بسته‌اند، وطنی که در آن رنج برده‌اند، و در کشوری ساکن شده‌اند که به آنان امکان زیستن می‌دهد اما هرگز به آن کشور اعتماد کامل ندارند. و چون از نسل گذشته‌ام، احساس کردم که وظیفهٔ من ثبت این سرنوشت‌هاست.»
انعام در لحظه‌ای اعتراف‌آمیز و قابل توجه، گفت: «اعتراف می‌کنم که در درونم نوعی سادیسم پنهان وجود دارد... من در پایان، قهرمانان رمان‌هایم را می‌کشم... به‌خصوص اگر مرد باشند.»
انعام در برابر مخاطبان نمایشگاه شارجه، تصویری سوررئال از جهان نویسندگی‌اش ارائه کرد. او که از آپارتمانی در یک برج مسکونی می‌نویسد که از پنجره‌اش زمستان و برف پاریس دیده می‌شود، صفحات رمان‌هایش از رویدادهای تکان‌دهنده و دردناک گُر می‌گیرند... و می‌گوید: «تضاد میان برفی که بیرون پنجرهٔ خانه‌ام است و من در برابر سوز گرمای داستان‌هایم می‌نویسم، مرا دچار تزلزل می‌کند.»

رمان‌نویس عراقی، انعام کجه‌جی: غربت به من گذرنامه داد... اما چند نفر فرصت دارند که عراقی باشند؟ (الشرق الأوسط)

انعام خوشحال به نظر می‌رسد؛ ادبیات به او امکان ارتباط با پیرامون و شکستن حصار غربت را بخشیده است، به‌ویژه پس از آن‌که برخی از آثارش به زبان فرانسوی ترجمه شد. «خوشحالی‌ام بزرگ بود آن روزی که کتاب‌هایم به فرانسوی ترجمه شد تا همسایگانم و فرزندانم که عربی نمی‌دانستند و همهٔ عمرشان گمان می‌کردند مادرشان طلسم و معما می‌نویسد، آن‌ها را بخوانند... همچنین نگاه فرانسوی‌ها تغییر می‌کند وقتی بفهمند تو به عالم نویسندگی یا کار دانشگاهی تعلق داری.»
انعام کجه‌جی، که خود را «روزنامه‌نگاری پیر و رمان‌نویسی جوان» توصیف کرده، گفت که «بیشتر روزنامه‌نگارم تا رمان‌نویس» و نسبت به حرفه‌اش ابراز وفاداری کرد و گفت: «این همان حرفه‌ای است که از آن گذران زندگی کردم و شخصیت‌های رمان‌هایم را از آن گرفتم.» و از رابطه‌اش با مطبوعات سخن گفت و این‌که تجربهٔ روزنامه‌نگاری چگونه بر نوشتن رمان تأثیر گذاشته است. او گفت: «روزنامه‌نگاری به من آموخت که چگونه خلاصه‌نویسی کنم و شلختگی‌ها را از نوشتار روایی بردارم.»
و دربارهٔ دریافت «جایزهٔ سلطان العويس الثقافية» گفت: «احساس کردم انگار پاداش پایان خدمت است.» شایان یادآوری است که انعام کجه‌جی سابقه‌ای درخور توجه در جوایز ادبی دارد و رمان‌هایش سه بار به فهرست کوتاه جایزهٔ بوکر عربی راه یافته است.


کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک
TT

کوانتومی‌کردن تاریخ به چه کار می‌آید؟

ژیژک
ژیژک

من همچنان بر این باورم که کتاب «مد، ایمان و فانتزی در فیزیک کیهانی نوین» (Fashion, Faith, and Fantasy in the New Physics of the Universe) یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌هایی است که طی پنج سال گذشته خوانده‌ام؛ افزون بر آن، یکی از سرگرم‌کننده‌ترین‌شان نیز هست. نکتهٔ جذاب دربارهٔ این کتاب، نوشتهٔ فیزیک‌دان نامدار راجر پنروز – دارندهٔ «نوبل» – آن است که به موضوعاتی فکری و پُرمغز می‌پردازد که از محدودهٔ معمول فیزیک، با آن سخت‌گیری علمی‌اش، فراتر می‌رود.
تز اصلی پنروز در این کتاب آن است که برخی از ایده‌ها و نظریه‌هایی که در جامعهٔ فیزیک امروز محبوبیت و تأیید گسترده یافته و تا آن حد پیش رفته‌اند که ممکن است به‌طور گسترده پذیرفته شوند، پیش از آن‌که شواهد تجربی کافی برایشان فراهم باشد یا حتی صحّت‌شان به‌طور قطعی ثابت شده باشد. پنروز در کتاب خود نقدی سخت بر این رویکرد وارد می‌کند و آن را نوعی فاصله گرفتن از روش علمی سخت‌گیرانه و بی‌طرفی فکری می‌داند.
در مسیر فهم معنای واژه‌های به‌کاررفته در عنوان کتاب پنروز، من تنها به واژهٔ «مد/فَشِن» می‌پردازم. نظریهٔ ریسمان (String Theory) برجسته‌ترین مثال برای «مد» در فیزیک معاصر است. پنروز به زیبایی و ظرافت ریاضیاتی این نظریه اذعان می‌کند؛ اما تأکید دارد که این نظریه به‌شکلی ناموجه به‌طرزی مسلط درآمده است؛ تا جایی که بسیاری از فیزیک‌دانان آن را محتمل‌ترین رویکرد برای رسیدن به «نظریهٔ همه‌چیز» دانسته‌اند، با وجود نبود هیچ شاهد تجربی مستقیم که آن را تأیید کند.
از نگاه پنروز، این کشش افراطی به‌سوی «مد علمی» می‌تواند میدان پژوهش را محدود سازد و اندیشه‌ها و نظریه‌های جایگزین – که شاید در توصیف واقعیت دقیق‌تر باشند – را به حاشیه براند.
به باور او، هرچند زیبایی ریاضی باید خود محرّکی برای پژوهش باشد، اما این زیبایی باید با شواهد مادی و آزمون‌پذیری تجربی تکمیل شود. پنروز هشدار می‌دهد که شیفتگی بیش از اندازه نسبت به ایده‌های «باب روز» آزادی فکری را تهدید می‌کند و پژوهش‌گران را به پیروی از جریان غالب (همان «مد» غالب – تفاوتی ندارد!) وامی‌دارد، به‌جای آن‌که در پی حقیقت عینی باشند.
علم در نهایت بازی صرفاً ذهنی نیست. علم مجموعه‌ای از ایده‌ها، سیاست‌ها، پول، اقتصاد، فناوری‌ها، راهبردها و اعتبار بین‌المللی است. شاید مثال فناورانهٔ امروزی‌تر رایانش کوانتومی (Quantum Computing) باشد؛ جایی که مفاهیم نظریهٔ کوانتوم در مقیاس وسیع در رایانه‌ها به کار می‌روند، و محصول مورد انتظار – رایانهٔ کوانتومی – نویدبخش انقلابی در علم و فناوری است؛ همچنین زیست‌فیزیک کوانتومی که هنوز در آغاز راه است اما آینده‌ای نویدبخش دارد.
هیچ دولت مسئولی در جهان نمی‌پذیرد که پول‌های هنگفت را صرف بازی‌های فانتزی کند که به کاربردهای قابل مشاهده و تأثیرگذار در شکل‌دهی به صحنهٔ جهانی نینجامد.
در ادامهٔ بحث «مدّ فکری» که در بالا شرح دادم، می‌توان به تازه‌ترین کتاب فیلسوف اسلوونیایی اسلاوی ژیژک (Slavoj Žižek) با عنوان: «کوانتومی کردن تاریخ: فلسفه‌ای ماده‌گرایانهٔ نو» (Quantum History: A New Materialist Philosophy) – که به‌تازگی منتشر شده – نگریست.
این کتاب تلاشی است (که ژیژک آن را بدیع و بی‌سابقه می‌داند) برای پیوند دادن مفاهیم فیزیک پیشرفته – به‌ویژه مکانیک کوانتومی – با اندیشهٔ سیاسی و تاریخی. ژیژک در این اثر حجیم می‌کوشد ماتریالیسم دیالکتیکی مارکسیستی را روزآمد کند، آن‌هم از طریق وام‌گیری مفاهیم مکانیک کوانتوم، و سرانجام به این نتیجه می‌رسد که واقعیت خود «نا‌تمام» است و تاریخ سرشار از امکان‌های بنیادینی است که تحقق نیافته‌اند؛ امکان‌هایی که او آن‌ها را به حالاتِ برهم‌نهیِ کوانتومی (Quantum Superposition) تشبیه می‌کند.
کتاب، دیدگاه‌هایی (که ژیژک آن‌ها را انقلابی می‌شمارد!!) دربارهٔ بی‌تعیّنی (Indeterminacy) در واقعیت انسانی و سیاسی عرضه می‌کند؛ و در این رویکرد، به‌درستی نیازی به تفکّر زیاد نیست تا نقدی ضروری بر کاربرد دلبخواه و بی‌قاعدهٔ مفاهیم پیچیدهٔ کوانتومی در بستری فلسفی و غیرعلمی مطرح شود.
ژیژک کتاب خود را با چالشی فکری که لنین پیش نهاده بود آغاز می‌کند: ضرورت «بازنگری ریشه‌ای در ماتریالیسم» در پرتو هر کشف علمی بزرگ. او سپس به بنیادهای مفهومی مکانیک کوانتومی رو می‌آورد:
مرکب بودن حالت‌ها؛ ایده‌ای که می‌گوید یک سامانه می‌تواند در آنِ واحد در چندین حالت باشد تا زمانی که مشاهده (یا به زبان فیزیک: اندازه‌گیری) شود. ژیژک از این مفهوم بهره می‌گیرد تا استدلال کند که تاریخ، در لحظات حساس و سیاسی خود، در مسیر حتمی واحدی حرکت نمی‌کند، بلکه به طیفی از امکان‌های متناقض گشوده می‌ماند که تنها یکی از آن‌ها در نهایت تحقق می‌یابد.
همچنین اصلِ (Non-Commutativity) وجود دارد؛ خاصیتی در مکانیک کوانتوم که مطابق آن، تغییر ترتیب انجام دو عملِ اندازه‌گیری لزوماً به نتیجهٔ واحد نمی‌انجامد. ژیژک این اصل را به کار می‌گیرد تا تأکید کند که موقعیت ما به‌مثابهٔ سوژه‌های کنشگر در تاریخ بی‌طرف نیست، و لحظه‌ای که ما «واقعیت را اندازه می‌گیریم» – یعنی در سطح سیاسی یا فکری در آن دخالت می‌کنیم – صرفاً مشاهده‌ای منفعل نیست، بلکه کنشی مداخله‌گر است که به خلق واقعیت یاری می‌رساند؛ همان‌طور که اندازه‌گیری یک ویژگی ذرهٔ کوانتومی به فروپاشی تابع موج آن در لحظهٔ اندازه‌گیری می‌انجامد!!
اما جذاب‌ترین مفهوم در مکانیک کوانتومی فروپاشی تابع موج (Collapse of the Wave Function) است. ژیژک این فروپاشی را برابر می‌گیرد با «کنشِ» سیاسی بنیادین (برای برخی: انقلابی) که حالت برهم‌نهی (حالت‌های متعدّد) را به یک واقعیت سیاسی واحد و معین تبدیل می‌کند.
بررسی فهرست مطالب کتاب، دامنهٔ بلندپروازانهٔ کار ژیژک را آشکار می‌سازد؛ امّا آیا این بلندپروازی ثمربخش یا تأثیرگذار است و به نتیجه‌ای کارآمد می‌انجامد؟ ژیژک کتاب خود را با مقدمه‌ای با عنوانی حماسی و فراگیر می‌گشاید: ماتریالیسم و نقدِ کوانتومی.

پس از مقدمه، سه بخش می‌آید با فصل‌هایی که عنوان‌هایشان بیشتر شبیه بازی‌های فانتزی‌اند. برخی از آن‌ها چنین‌اند: چرا هگلی به مکانیک کوانتوم نیاز دارد؟ و چرا مکانیک کوانتوم به هگل نیاز دارد؟
(می‌پرسم: چرا این هم‌زمانی میان هگلی و کوانتوم؟ این بازی‌ای است که در آن هر چیز و همه‌چیز ممکن است!).
سپس با عنوان‌هایی دیگر رو‌به‌رو می‌شویم:
از هگل تا هایدگر و بازگشت،
شیء فی‌نفسه: لاکان،
لاتبادلی: حقیقت و نماد،
شبِ جهان،
سیاستِ هایدگر برای محدودیت،
هولوگرامِ کلیت‌های متضاد.
ژیژک فراموش نکرده که چندین «پیوست» نیز بگنجاند تحت عنوان (Variations / متغیرها)، که مقاله‌هایی بلندتر و متمرکز بر موضوعات خاص‌اند؛ و معمولاً در آن‌ها ژیژک میان فلسفه و فرهنگ عامه پیوند برقرار می‌کند. در آن صفحات با عنوان‌هایی کلاژگونه رو‌به‌رو می‌شویم که سینما، آشپزی، جنسیت، بتهوون و رواقیون را کنار هم می‌نشانند.
بر پایهٔ تجربه‌های پیشین، گمان می‌کنم بسیاری از مردم برای دستاورد تازهٔ ژیژک هلهله خواهند کرد و آن را گشایشی فکریِ هیجان‌انگیز با تازگی بی‌سابقه خواهند شمرد. من از این گروه نیستم. من این کتاب را آکنده از آمیختگی ناهمگنِ استعاره‌های دلبخواهی و تشبیه‌های بی‌قاعده می‌بینم.
نمی‌خواهم وارد بحثی دراز دربارهٔ «نقد تز ژیژک در کوانتومی کردن تاریخ» شوم؛ اما به این بسنده می‌کنم که بگویم، ژیژک مفاهیم مکانیک کوانتومی را صرفاً به‌صورت استعاری و آن هم با فانتزی سنگین به کار می‌گیرد. مفهوم «تراکب حالت‌ها» در مکانیک کوانتوم، سامانه‌ای ریاضی – فیزیکی را در سطح زیراتمی توصیف می‌کند؛ اما ژیژک آن را برای وصف لحظات بزرگ سیاسی-تاریخی در جهان کلانی که ما در آن زندگی می‌کنیم به کار می‌برد. این انتقالِ دلبخواهی از جهان میکروسکوپی به جهان عینیِ تاریخ انسانی، فاقد هرگونه سازوکار عقلانی یا سنجش‌پذیری است.
افزون بر این، بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان، کاربرد اصطلاحات کوانتومی – همچون «لاحتمیت» – را به‌عنوان مترادف «نااطمینانی» فلسفی یا سیاسی نکوهش می‌کنند؛ زیرا این کار میان ابهام وجودی و لاحتمیت ریاضیاتی (که قوانینی آماری سخت‌گیرانه بر آن حکم می‌کنند) خلط ایجاد می‌کند.
به‌اختصار: به‌گمان من، ژیژک زبان علمی دقیق را با زبانی فلسفی، مبهم و فانتزی جایگزین می‌کند تا پروژهٔ ایدئولوژیکی خود را پیش ببرد؛ پروژه‌ای با عنوان «ماده‌گرایی نوین» (New Materialism).
ژیژک در رویکرد خود به ساده‌سازی افراطی دچار می‌شود؛ و با تلاش برای پیوند دادن فلسفهٔ سیاسی (یا حتی وجود انسانی) با نظریه‌ای فیزیکی، این خطر را می‌پذیرد که اندیشه را به مفاهیم فیزیکی تقلیل دهد. مفاهیم تاریخی و سیاسی – همچون مبارزهٔ طبقاتی، ایدئولوژی و کنش انقلابی – پدیده‌هایی پیچیده‌اند که از درهم‌تنیدگی زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی پدید می‌آیند.


حضور سینمای ایران در جشنواره‌های سال ۲۰۲۵

من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
TT

حضور سینمای ایران در جشنواره‌های سال ۲۰۲۵

من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)
من «دختر نوح» (مادكاتو بيكتشرز)

در سال جاری و تا این لحظه، دست‌کم ۳۰ فیلم ایرانی در حدود هشت جشنواره جهانی به نمایش درآمده‌اند. از این میان، ۱۵ فیلم واقعاً تولید ایران بوده‌اند، در حالی که بقیه هرچند نام ایران را به‌عنوان کشور سازنده با خود دارند، اما تأمین مالی و در نتیجه تولید واقعی آن‌ها از سوی کشورهای غربی انجام شده است. این فیلم‌ها به زبان فارسی‌اند، شخصیت‌هایشان ایرانی هستند، و به مسائل داخلی (موضوعات انتقادی) و خارجی (ایرانیان مهاجری که در غرب زندگی می‌کنند و در پی ارتباط با خویشاوندان خود در داخل کشورند) می‌پردازند.
اگر تا مدتی، فیلم‌هایی را که در خارج از ایران بدون هیچ مشارکت ایرانی ـ جز کارگردان ـ تولید شده‌اند کنار بگذاریم، آمار ثبت‌شدهٔ فیلم‌های ایرانی داخلی تولیدشده در پنج سال اخیر بین ۱۸۰ تا ۲۱۰ فیلم در سال در نوسان بوده است. هنوز آمار دقیقی از تولیدات امسال در دست نیست، اما با توجه به شرایط اقتصادی و امنیتی سال جاری، احتمال می‌رود شمار فیلم‌های تولیدشده کمتر از سال‌های پیش باشد. منابع قطعی در این زمینه وجود ندارد، ولی رقم تولید ممکن است از ۱۵۰ فیلم بلند داستانی و مستند تجاوز نکند.

نشانه‌ها و دلالت‌ها

با این همه، این رقم همچنان برای کشورهای همسایهٔ ایران، حتی برای بسیاری از کشورهای آسیایی و شماری از کشورهای اروپایی نیز رقم بالایی به شمار می‌رود. برای مثال، میانگین تولید سالانهٔ فیلم در ترکیه طی سال‌های گذشته از ۷۰ فیلم فراتر نرفته (و در چند سال اخیر حتی به حدود نیمی از این مقدار کاهش یافته است). کشورهای بالکان و سینماهای آسیای مرکزی اغلب به تولید حدود ۱۰ فیلم یا اندکی بیشتر در سال بسنده می‌کنند.
افزایش حضور فیلم‌های ایرانی در جشنواره‌های بین‌المللی، نشانه‌هایی چندگانه دارد که در آن، انگیزهٔ فردی و دولتی نقش مهمی ایفا می‌کند. فیلم‌هایی که از سوی نهادهای رسمی مورد تأیید قرار می‌گیرند، تبلیغاتی علیه آن دسته از آثار محسوب می‌شوند که گرچه به نام سینمای ایران شناخته می‌شوند، اما در خارج از کشور و توسط فیلم‌سازان مهاجر ساخته می‌شوند؛ حتی اگر هیچ محتوای انتقادی نداشته باشند.

«بیداد» (مهرجان كارلوڤي ڤاري)

اما مهم‌ترین نشانه، پذیرش روزافزون جشنواره‌های بین‌المللی برای نمایش فیلم‌های ایرانیِ تولیدشده در داخل کشور است؛ یعنی فیلم‌هایی که مجوز و تأیید نهادهای نظارتی رسمی را دارند. این امر خود بازتاب‌دهندهٔ میل تماشاگران اروپایی، آسیایی و آمریکایی به شناخت آن چیزی است که «ایرانی» محسوب می‌شود.
به‌عنوان نمونه: جشنوارهٔ توکیو در دوره‌ای که پنجم ماه جاری پایان یافت، فیلم «دختر نوح» (Noah’s Daughter) ساختهٔ امیررضا جلالیان را به نمایش گذاشت.
جشنوارهٔ ونیز امسال میزبان فیلم فیروز خسروانی با عنوان «گذشتهٔ آینده ادامه دارد» (Past Future Continues) بود. همچنین جشنوارهٔ کارلووی واری فیلم «فریاد» (Bidad به فارسی) ساختهٔ سهیل بیراغی را برای بخش مسابقه انتخاب کرد.
به‌این‌ترتیب، گسترش حضور سینمای ایران در رویدادهای جهانی ۲۰۲۵، نه‌فقط بازتاب پویایی فیلم‌سازان ایرانی در داخل و خارج از کشور، بلکه نشانه‌ای از توجه روزافزون جهان به سینمای ایران است — سینمایی که همچنان میان دو قطب تولید داخلی و حمایت خارجی در حرکت است.
این تنها نمونه‌ای محدود از مجموعه‌ای بزرگ از فیلم‌هاست که از میان آن‌ها می‌توان به فیلم «میان رؤیا و امید» (Between Dreams and Hope) ساختهٔ فرنوش صمدی (در جشنوارهٔ تورنتو) و فیلم «شهروند ـ زندانی» (Citizen-Inmate) به کارگردانی حسام اسلامی (در جشنوارهٔ برلین) اشاره کرد. همچنین جشنوارهٔ سیاتل آمریکا فیلمی ایرانی‌تبار با عنوان «جمعیت» (The Crowd) ساختهٔ شهد کبیرى را به نمایش گذاشت و به آن جایزهٔ هیئت داوران در بخش «کارگردانان تازه‌نفس» را نیز اهدا کرد.
در سوی دیگر، گروهی از فیلم‌هایی که در جشنواره‌ها نمایش یافته‌اند، آنهایی‌اند که به‌طور کامل (و در مواردی تا حد زیادی) با سرمایه‌گذاری شرکت‌های غربی ساخته شده‌اند؛ شرکت‌هایی از کشورهایی چون بریتانیا، بلژیک، فرانسه، هلند و ایالات متحده. از جملهٔ این آثار می‌توان به « یک اتفاق ساده» (Just an Accident) ساختهٔ جعفر پناهی و «درون» (Inside) از امیر بحرانی اشاره کرد.

ملاحظات سیاسی

از میان فیلم‌هایی که در داخل و خارج از کشور دیده شده‌اند، هیچ‌یک را نمی‌توان شاهکار یا اثری با کیفیتی استثنایی دانست — حتی فیلم جعفر پناهی با عنوان «یک اتفاق ساده» که نخل طلای جشنوارهٔ کن را ربود و سپس از سوی فرانسه برای رقابت در شاخهٔ بهترین فیلم بین‌المللی اسکار معرفی شد. بی‌تردید نمی‌توان انکار کرد که دست‌کم بخشی از موفقیت این فیلم ناشی از ملاحظات سیاسی بوده است.
این فیلم داستان مردی را روایت می‌کند که گمان می‌برد شخصی مشخص همان افسر امنیتی‌ای است که در دوران زندان با او خشونت کرده بود. بر اساس این گمان، او با افرادی تماس می‌گیرد که آنان نیز به دست آن افسر (یا تحت نظارت او) شکنجه شده‌اند. این مرد سپس ربوده می‌شود، با نیت انتقام‌گیری و قتل، اما در ادامه همگان را قانع می‌کند که او همان فردی نیست که تصور می‌کردند. پایان فیلم نه این را تأیید و نه رد می‌کند؛ زیرا هدف پناهی طرح مسئلهٔ خشونت در زندان‌های سیاسی است، از رهگذر پرسشی که می‌پرسد: آیا قربانیِ ربوده‌شده واقعاً همان شکنجه‌گر سابق است یا شخصی دیگر؟

«دانهٔ انجیر معابد» (فيلم بوتيك)

از نظر متن و اجرا، فیلم محمد رسول‌اف با عنوان «دانهٔ انجیر معابد» (The Seed of the Sacred Fig) اثری برتر به‌شمار می‌آید. این فیلم پس از نمایش در جشنوارهٔ کن در سال گذشته، نمایندهٔ ایران در رقابت اسکار ۲۰۲۵ شد و در طول سال جاری در ۴۰ جشنوارهٔ بین‌المللی به نمایش درآمد و جوایزی از انجمن‌های منتقدان و برخی جشنواره‌ها از جمله جایزهٔ نخست جشنوارهٔ پالم اسپرینگز را دریافت کرد.
«دانهٔ انجیر معابد» نیز بر محور شک و گمان ساخته شده، اما این بار با عمقی اندیشیده‌تر: قاضی‌ای که نامزد ترفیع به مقام بالاتری است، متوجه گم‌شدن سلاح دولتی‌اش می‌شود. او از عواقب این رویداد بیمناک است تا آنکه به یکی از دخترانش مظنون می‌شود — و بعدتر درمی‌یابد که او واقعاً اسلحه را پنهان کرده، زیرا با سیاست‌ها و رفتارهای حکومتی مخالف است. فیلم با این پیرنگ پیش می‌رود تا در پایان به نقطه‌ای می‌رسد که روایت را به‌سوی گونه‌ای متفاوت از داستان‌گویی سوق می‌دهد.
شمار قابل‌توجهی از موضوعاتی که در فیلم‌های ایرانیِ غیرحمایت‌شده از غرب مطرح می‌شوند، به‌ویژه به مسئلهٔ زن مربوط‌اند. برای نمونه، فیلم «دختر نوح» (Noah’s Daughter) به داستان زنی می‌پردازد که می‌کوشد برای مدتی از شلوغی و فشارهای شهری فاصله بگیرد و در شهری ساحلی به انزوا پناه ببرد. در این فیلم، پیرنگ چندان پیچیده‌ای وجود ندارد، اما نمادپردازی اجتماعی ملایمی در دل این درام به چشم می‌خورد.