​«هیزم سارایوو» رمان نجات یافتگان از جنگ‌ها و سال‌های آتش

از رمان‌های راه یافته به فهرست کوتاه جایزه «بوکر» عربی

​«هیزم سارایوو» رمان نجات یافتگان از جنگ‌ها و سال‌های آتش
TT

​«هیزم سارایوو» رمان نجات یافتگان از جنگ‌ها و سال‌های آتش

​«هیزم سارایوو» رمان نجات یافتگان از جنگ‌ها و سال‌های آتش

رمان «حطب سراییفو/هیزم سارایوو» نوشته سعید خطیبی که توسط «انتشارات ضفاف و الاختلاف» راهی بازار شده میان واقعیت و خیال‌ رها جمع می‌کند. زمان آغاز نوشتن رمان به سال 2013 برمی‌گردد وقتی که نویسنده در موزه ویژه سارایوو به نام الجزایری‌هایی دست می‌یابد که در جنگ بوسنی و هرزگوین جان خود را از دست داده بودند. اما رمان فقط برجنگ بوسنی و هرزگوین یا جنگ داخلی الجزایر تمرکز نمی‌کند بلکه ازآن دو رویداد به عنوان بستری برای حوادث و شخصیت‌های بسیار استفاده می‌کند که این متن روایی محکم در ساخت معماری خود همه آنها را در خود جمع کرده است.
به اختصار بسیار، داستان نجات یافتگان از جنگ‌ها و درگیری‌های نژادی و دینی در یوگسلاوی سابق و «سال‌های آتش»‌است که در دهه نود قرن پیش درآستانه تسلط جریان تندرو دینی درالجزایر شعله ورشد.
سعید خطیبی پیش از آنکه فصل اول رمان‌اش را شروع کند، برای دو شخصیت اصلی آن زمینه چینی می‌کند و ما را با سلیم، روزنامه‌نگاری که در روزنامه «الحر/آزاد» کار می‌کند، آشنا می‌سازد. از طرف سردبیر مأموریت می‌یابد به روستای سیدی لبقع برود و یک حادثه تروریستی را پوشش خبری بدهد که در آن گلوی 30 نفر بریده شده است.
همچنین با ملیکه، معلم زبان انگلیسی آشنا می‌شویم که وارد دهه سوم زندگی‌اش شده و دل به «سلیما» داده بی آنکه از او درخواست ازدواج کند و تهدیدهایی از سوی«ناطوران ارواح» دریافت می‌کند، اما اهمیتی به آن تهدیدها نمی‌دهد و یک بار گفته:« کسی که ازمرگ بترسد، از خوشی‌های زندگی بهره نمی‌برد». سلیم دعوتی از عموی‌اش «سی احمد» برای سفر به پایتخت اسلوونی دریافت می‌کند بعد ازاینکه خانه جدیدی درآنجا خرید.
زمینه چینی برای ایوانا از رابطه‌اش با گوران آغاز می‌شود؛ جوانی که او را رها کرد و به فرانکفورت رفت پیش از آنکه ما را با خانواده‌اش آشنا کند یعنی؛ پدرش التون و مادرش سلاوینکا و خواهرش آنا و برادرش ساشا.
ایوانا در کیف‌اش دست نوشته نمایشنامه‌ای را دارد که کامل کردن و نوشتن‌اش به کندی پیش می‌رود با اینکه ازبوریس کمک می‌گیرد تا آن را به زبان انگلیسی ترجمه‌ کند و در مقابل به او کام گذرایی بدهد.
ماجراهای دو خانواده همزمان برای ما روشن می‌شوند تا بفهمیم حوادث رمان پیرامون هویت‌های متلاشی شده بسیاری از شخصیت‌های آن می‌چرخند؛ از سلیم تا پدر و مادرش و از ایوانا تا خانواده‌اش کشیده می‌شوند که از جنگ بوسنی نجات یافتند، اما از نتایج خطرناک آن خیر. سلیم پس از اینکه سرطان معده مادرش را از پای انداخت و پدرش گرفتار آلزایمر شد به لیوبلیانا رفت در حالی که ایوانا پس از مرگ پدرش ساکش را بست و به لیوبلیلنا سفرکرد. ایوانا رؤیای هنرپیشه شدن یا نمایشنامه نویس بودن را درسر داشت و همیشه به شوخی می‌گفت:« سرایوو امیر کوستاریتسا را به سینما تقدیم کرد و ایوانا یولیچ را به تئاتر»، اما در حقیقت کاری بالاتر از پیش‌خدمت کافه یا خدمت‌کار تمیزکاری در هتل نیافت.
رمان از تکنیک روایت دایره‌ای بهره می‌برد. روندی مبتنی برتصاعد براساس حوادث وجود ندارد. گاهی به جنگ جهانی اول برگشت می‌زند و گاهی به جنگ آزادیبخش الجزایر در دهه پنجاه قرن پیش، اما زمان حال بر محور رمان مسلط است و ماجراهایی پیرامون دو قهرمان( سلیم و ایوانا) را رصد می‌کند و حوادث بسیار عجیب و غریب و وحشتناکی که با آنها روبه رومی‌شوند.
پیش از رسیدن سلیم به لیوبلیانا، ایوانا گارسن کافه «تریگلاو» بود که مالک‌اش عموی سلیم «سی احمد» بود اما این مرد به او دست درازی می‌کرد تا بتواند به کارش درآن محل ادامه دهد. به نظرمی‌رسد رابطه مرد با زنش «نادا» مدتی است دچار مشکل شده و علیرغم داشتن دو فرزند به او خیانت می‌کرده است. آخرین آنها ایواناست که یک بار با او برای دوست‌ سابق‌اش گوران مشاجره می‌کند و در نهایت با هم دست به یکی می‌کنند و « شل بدجنس» را می‌کشند(مردم او را این طور لقب می‌دادند).
همان طور که ایوانا دوست‌اش گوران را ترک کرد و بعد او را در پایتخت اسلوونی یافت، سلیم عشق‌اش ملیکه را در الجزایر رها می‌کند به این امید پس از مدت سه ماهه ویزا به آنجا برگردد. وقتی برمی‌گردد می‌بیند ملیکه با دوست پسر سابق‌اش یعنی حمید آشتی کرده و پس از عقد راهی پاریس شده‌اند.
ایوانا که قصد داشت از «سی احمد» انتقام بگیرد لیوانی پای چشم‌اش می‌کوبد و به «نادا» گفت که شوهرش به او خیانت می‌کند و با رو شدن این خیانت زندگی «سی احمد» همچون «صندوق پاندورا» باز می‌شود و او سراسر خشم مستقیم به هتل می‌آید که ایوانا ساکن آن است و او را به باد کتک می‌گیرد و... گوران تاب این همه خشونت را نمی‌آورد و با کاردی او را می‌کشد و می‌گریزد... پلیس پس از یک شب بازجویی او را رها می‌کنند چون متهم اصلی را در ایستگاه قطار دستگیر کرده‌اند و او به قتل اعتراف کرده است.
ایوانا با باری سنگین از ناکامی‌ها به سارایوو برمی‌گردد، اما بیشترین غم‌اش از سلیم بود که نگاه‌هایش را درست نمی‌فهمد و او را درآغوش نمی‌گیرد که یک حرکت کوچک هم کافی بود تا سرنوشت‌اش را کاملا تغییر دهد.
سلیم به الجزایر برمی‌گردد-او حالا از زبان نادا فهمیده که احمد سی پدر اوست نه عموی‌اش- و نادا پول آپارتمان را که پدرش وصیت کرده بود برایش حواله می‌کند و شروع به راه اندازی روزنامه «رادار» می‌کند.
ایوانا اما از شر دست‌نوشته قدیمی نمایشنامه‌اش خلاص می‌شود و متن نمایشنامه جدیدی را به دست می‌گیرد که از فیلم «عشق من هیروشیما» اقتباس کرده و به سلیم نقش قهرمان را درآن می‌دهد...
وقتی روزنامه «رادار» منتشر می‌شود یادداشت جالب توجهی درآن به چشم می‌خورد با عنوان « هیزم سارایوو... نجات یافتگان از طوفان الجزایر و بالکان» که امضای سلیم لبکی پای آن نشسته است. روایتی از رنجی که نجات یافتگان از فجایع و جنگ‌های وحشیانه در هرجا تجربه می‌کنند.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.