هیلاری منتل: به دیدن چیزهای غیرموجود عادت دارم

نویسنده بریتانیایی که دوبار برنده «بوکر» شده، سه‌گانه‌اش را کامل می‌کند

هیلاری منتل: به دیدن چیزهای غیرموجود عادت دارم
TT

هیلاری منتل: به دیدن چیزهای غیرموجود عادت دارم

هیلاری منتل: به دیدن چیزهای غیرموجود عادت دارم

«تالارگر‌گ‌ها» و «اجساد را بیرون بکشید» که دو رمان اول از سه‌گانه تامس کرامول‌اند، میلیون‌ها نسخه فروش کردند. و اکنون نویسنده‌ای که دوباربرنده جایزه بوکر ادبی شده این مأموریت را با رمان سوم با عنوان «آینه و روشنایی» به سرانجام می‌رساند. نویسنده هیلاری منتل می‌گوید، از زمانی که ناخن‌هایم نرم بودند شیفته زندگی سیاستمدار انگلیسی سرتامس کرامول بودم:« به محض شنیدن این صداها، مسئله مانند روشن کردن رادیو در پس زمینه می‌ماند که به مدت 15سال کامل ادامه دارد. به هیچ وجه از بین نمی‌روند».
هیلاری منتل از خوابی قدیمی رنج می‌برد که دائما سراغش می‌آید و حوادث آن در یک کتابخانه می‌گذرند، جایی که کتابی پیدا می‌کند که درآن مشتی اطلاعات تاریخی بود که دنبال‌شان می‌گشت، اما وقتی سعی می‌کند آنها را بخواند کلمات جلوی چشمانش دود هوا می‌شوند. درباره آن خواب می‌گوید:« وقتی بیدار می‌شوم، احساس می‌کنم آهنگ کلمات در سرم طنین می‌اندازد، اما هیچ از معنای آن جمله سردرنمی‌آورم».
اما علیرغم متلاشی شدن احساس پس از بیداری آن خواب‌ها بسیار به کارش آمدند:« همیشه چیزی هست که از توان درک تو بالاتر می‌ماند، اما تو علیرغم این باید سعی کنی ازآن سردربیاوری. اگر خیال می‌کنی رمان همان موضوع به طور کامل است، خواب به تو می‌گوید رمان چقدر شکننده است».
خانم منتل احساس می‌کند برای زن نویسنده‌ای همچون او، این موضوع در حدی غیر معمولی است که پایبند به حقایق یا ناگزیر از آنها باشد. این مسئله عجیب در طرح ادبی اخیرش-سه‌گانه‌ای که در 1800 صفحه درباره شخصیت سرتامس کرامول وکیل مدافع و دولتمرد انگلیسی قرن شانزدهم منتشر شد، کمک کرد. سه‌گانه‌ای که از هراثر دیگری که در چهار دهه گذشته پدید آورده پیچیده‌تر است.
سه‌گانه که مانتل از سال 2009 با رمان «تالارگرگ‌ها» آغاز کرد، صعود باورنکردنی تامس کرامول را پی می‌گیرد؛ فرزند آهنگری فرودست که به دربارسلطنتی هنری هشتم می‌رسد. سه گانه با آخرین رمان خانم منتل با عنوان «آینه و روشنایی» به پایان می‌رسد که شامل روایتی جذاب از چهار سال پایانی زندگی تامس کرامول می‌شود؛ آنجا که به جمع کردن ثروتی بسیار و نفوذ و قدرت ادامه می‌دهد با اینکه بدون شک جایگاه و قرب‌اش به پادشاه را و پس ازآن سرش را از دست می‌دهد.
هیلاری منتل درسایه سه‌گانه تامس کرامول به شخصیت ادبی مشهور در سطح ملی بدل شد. دو رمان اولی 5میلیون نسخه فروش کردند و به بیش از سی زبان دیگر ترجمه شدند. دو رمان «تالار گرگ‌‌ها» در سال 2009 و «اجساد را بیرون بکشید» درسال 2012 برنده جایزه ادبی بوکر شدند. این گونه بود که خانم منتل اولین زنی شد که دوبار برنده این جایزه می‌شود و اولین نویسنده‌ای که برای ادامه رمان جایزه می‌گیرد. دو رمان توسط شرکت «شکسپیر سلطنتی» و رادیوی بریتانیا به دو نمایش تبدیل شدند که جوایز بسیاری را بردند. درسال 2015 شاهزاده چارلز به خانم منتل لقب« بانوی سوارکار نیک تبار برنده نشان امپراطوری بریتانیایی» داد. اتفاقی که رسانه‌ها را برآن داشت تا به مقایسه‌های جدی میان اعضای خانواده سلطنتی در دوران معاصر و صفات نیرنگ و خیانت و سکوت خانواده تئودور که درقرن شانزدهم حاکم انگلیس بودند و پادشاه هنری هشتم هم ازآن خانواده بود و گردن تامس کرامول صاحب سه گانه را زد، دست بزنند.
سه گانه هیلاری منتل با رمان «تالار گرگ‌ها» درسال 2009 شروع شد و پس از آن رمان «اجساد را بیرون بیاورید» درسال 2012 از راه رسید و اکنون با رمان «آینه و روشنایی» درسال جاری به پایان می‌رسد.
در طول دوره صعودش به صدرنشینی ادبی، هیلاری منتل نویسنده به دور از دیگران بود. هرگز بخشی از محیط ادبی لندنی نبود و به نظرمی‌رسد ترجیح می‌داد با شخصیت‌های رمان‌هایش زندگی کند که همه مرده‌اند و شخصیت‌های شناخته شده برای همگان بودند. طی ده سال گذشته، همراه با شوهر زیست محیطی‌ بازنشسته‌اش جرالد مکوین در روستایی کوچک مشرف بر ساحل دوون شرقی زندگی می‌کند.
با این حال او به هیچ وجه خجالتی نیست. خانم منتل گاهی مواضع جدل برانگیزی در باره خانواده سلطنتی بریتانیایی و سیاست‌های کشور پیش می‌کشد. سال 2013 روزنامه‌ای محلی بخش‌هایی ازسخنرانی‌اش را منتشرکرد که درآنها دوک کمبریج را به عنوان مدل معمولی لباس و بدون شخصیت جدی معرفی کرده بود. یک سال پس ازآن مایه خشم سیاست‌مداران محافظه‌کار بریتانیایی شد و با انتشار دوباره داستان کوتاهی که ترور برنامه ریزی شده نخست وزیر مارگرت تاچر به دست تک تیراندازی از ارتش جمهوری‌خواه ایرلندی را روایت می‌کند، جنجال بزرگی دررسانه‌ها به راه انداخت.
سردبیر ادبی روزنامه بیل همیلتون که داستان را بسیار خنده‌دار توصیف کرد و آن را دور از شأنش دانست، گفت:« یک هفته کامل درخانه‌اش ماند و ازآن بیرون نرفت تا انقلابی که مطبوعات علیه او راه انداختند کاملا بخوابد».
این اواخر خانم منتل به دلیل تأخیر در انتشار بخش آخر سه‌گانه گرفتار مطبوعات بریتانیایی شد. قرار بود این بخش ماه پیش پس از اعلام اولین خبر درباره انتشار آن درسال 2018 روانه بازار بشود. همین تأخیر موجب مطرح شدن چندین گمانه زنی شد؛ منتل دچار گره نوشتن شده یا تمرکزش به دلیل اقتباس‌های نمایشی و تلویزیونی از آثارش به هم خورده یا شاید در انتشار بخش پایانی که به مسئله اعدام سرتوماس کرامول مورد علاقه‌اش می‌پردازد تعلل می‌کند. پیش بینی‌ها درخصوص رمان افق‌های بی سابقی را گشود و خانم منتل فشارهای فراوانی برای کامل کردن سه‌گانه شایسته انتظار را متحمل شد.
نویسنده منتل در حالتی از بهت و شاید هم بی قراری دراین باره می‌گوید:« دلیل طولانی شدن زمانی که بخش پایانی گرفت در دشواری آن نهفته است و این توضیح کاملا کافی است. اما این تفسیر هیچ ارزش خبری ندارد به همین دلیل مردم دنبال داستانی سرشار از هیجان برای تفسیرهمه ماجرا هستند».
نوشتن بخش پایانی با عنوان «آینه و روشنایی» با 800 صفحه حجم، طولانی‌ترین و پیچیده‌ترین رمان از سه‌گانه است و گاهی ازکارهای بی‌رحمانه برای نویسنده منتل بود. در ماه‌های اخیر نوشتن، خانم منتل67ساله که از جوانی از چند بیماری مزمن رنج می‌برد، جدول زمانی سفت و سختی را رعایت می‌کرد. از حجم و جایگاهی که طرح ادبی در خارج یافته بود بی خبر بود تا اینکه واقعا کار نوشتن‌ را به پایان برد. اکنون پس از پایان بخش آخر داستان سرکرامول، خانم منتل می‌گوید، تازه از نوشتن یک داستان تاریخی بزرگ فارغ شده و قصد دارد برنوشتن نمایشنامه تمرکز کند؛ فضایی که کاملا برای او تازگی دارد. با داستان نویسی خداحافظی می‌کند چون تحمل انجام چنین طرح‌های بزرگی را ندارد و دیگر اینکه شخصیتی همچون کرامول را پیدا نمی‌کند.
می‌گوید:« هرگز به شخصیتی هم‌ ارز با تامس کرامول برنخوردم، اگر بدانید چه جایگاهی در ذهن و شعور من باز کرده است. مانند راهبه‌ای در مجموعه‌ای دینی بودم که نذر کرده سکوت طولانی و مطلق بکند. مسئله عجیبی است چون من در طول لحظه‌های گذشته دور گوش می‌دادم و اکنون درباره طرحی با ارزش مادی حرف می‌زنم. احساس بیهودگی بسیار و تهی بودن می‌کنم وقتی دست به مقایسه میان آرامشی می‌کنم که هر روز در سال‌های گذشته ازآن برخوردار بودم».
هلاری در یک خانواده کاتولیک ایرلندی در هدفلد متولد شد. روستایی کوچک از توابع دربشایر و از کودکی شیفته افسانه‌ها و اساطیر و فولکلور و مسائل غیرطبیعی بود. پیش از رسیدن به سن بلوغ، اصرار داشت که نزدیکان برایش داستان‌های پادشاه آرتور و سواران میزگرد را بخوانند. می‌گوید:« کله‌ام پر از داستان‌های حکمت و سوارکاری بود و اعتماد به نفسی که از شناخت کامل از هنرهای سوارکاری و مبارزه با شمشیر بود».
در 18سالگی وارد دانشکده اقتصاد لندن شد و حقوق خواند به این امید که روزی روزگاری وکیل مدافع بشود. اما طاقت ادامه طولانی مدت آموزش خسته کننده حرفه‌ای قانون را نیاورد. در همین بین با آقای جرالد مکوین آشنا شد. بیست ساله بود که با او ازدواج کرد و برای زندگی به شهر منچستر منتقل شدند، جایی که شوهرش به کارتدریس پرداخت. او پیش ازآنکه نویسنده و مؤلف حرفه‌ای بشود، در چند زمینه کار کرد.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»