«التانکی»... رمانی متمایل به فرم بدون قربانی کردن محتوا

یکی از رمان‌های راه یافته به فهرست کوتاه «جایزه بوکرعربی» سال2020

«التانکی»... رمانی متمایل به فرم بدون قربانی کردن محتوا
TT

«التانکی»... رمانی متمایل به فرم بدون قربانی کردن محتوا

«التانکی»... رمانی متمایل به فرم بدون قربانی کردن محتوا

عالیه ممدوح، نویسنده عراقی در رمان «التانکی/منبع آب» به فرم گرایش دارد، اما محتوا را قربانی نمی‌کند وقتی به روایت آشفته و شکستن روال خطی رو به جلو دست می‌زند. روشی که در هشت رمان قبلی‌اش به آن عادت‌مان داده بود و درآنها احساس می‌کنیم یک شخصیت اصلی بر روایت مسلط است و حوادث آن را به پیش می‌برد. این رمان توسط انتشارات«المتوسط» در شهر میلانو ایتالیا منتشر شده است.
در رمان «التانکی» ما با «قهرمانی گروهی» طرف هستیم هرچند «عفاف» سایه‌های قهرمان یا شخصیت مرکزی این رمان را به دوش می‌کشد که به نظر سهل و ممتنع می‌آید، اما در حقیقت این طور نیست. چون ساختار معماری این متن روایی به رمان به عنوان نوع ادبی نگاه نمی‌کند بلکه از آن به سینما و فن نامه نگاری و ترانه‌های عربی و این قبیل هنرها عبور می‌کند. اگر در مضمون خوب دقیق شویم متوجه می‌شویم متن گسترده‌تر ازآن چیزی است که شخصیت‌های رمان درنامه‌های خود به کارل والینو روان‌پزشک عفاف می‌نویسند. مضامین فراتر از عشق و جنگ و سیاست‌اند چون درفصول رمان و شاخه‌های آن تاریخ و جغرافیای عراق مرور می‌شوند پیش از آنکه گرفتار لعنت استبداد و قدرت فردی بشود و  فکرهای روشن در جست‌وجوی پناهگاهی امن یا مردن محترمانه مهاجرت می‌کنند. این تنوع حتی تا یک شخصیت ادامه می‌یابد و شاید عفاف همزمان نمونه این غنای ذهنی و روانی باشد. او پیش از آنکه به مرحله مهاجرت یا غیبت برسد، تحت تأثیر اندیشه‌های مهندس معماری معاذ الآلوسی و دیدگاه هنری او درباره خانه مکعبی شکل دوسالی مهندسی خواند؛ خانه‌ای که آن معمار در محله علم کرد و نگاه مقامات بلند پایه دولتی را جلب کرد. آنها او را دربرابر دو گزینه قراردادند؛ ساختن خانه مشابه یا سپردن این یکی به آنها. بعد به آکادمی هنرهای زیبای بغداد رفت و از همان جا فارغ التحصیل شد. وقتی به سن بیست و سه سالگی رسید تصمیمش را گرفت و به پاریس مهاجرت کرد تا وارد مرحله غیبت ابدی بشود. تا توجیهی برای جواب صریحش به دوست معمارش معاذ الآلوسی داشته باشد وقتی که از او دلیل مهاجرتش را پرسید. به او گفت:« می‌خواهم همه حواسم را پاک کنم. اگر اینجا بمانم، کور می‌شوم و گم و گور». عجیب اینکه بسیاری از عراقی‌ها را علیرغم اینکه چشمان کاملا بازی دارند  به کور توصیف کرده.
عفاف به دلیل اندک انحراف در چشم چپ که مایه آزردگی خاطر شده، خیلی نمی‌تواند عکس بگیرد و شاید همین مسئله موجب می‌شود شیفته تابلوهای نقاشی بشود. آرزو می‌کرد به پای هنرمندان طراز اول جهانی برسد برخلاف «صمیم» نویسنده سرّی که از افراد خانواده می‌خواهد همه نامه‌های خصوصی به دکتر کارل والینو بنویسند شاید این خواسته آنها را از برخی دوستان و آشنایان بیرون از چارچوب خانواده وصل کند مانند یونس سنگتراش و معاذ الآلوسی معمار. عفاف دو رابطه عاطفی برقرار می‌کند؛ اولی با یونس سنگتراش که خیلی ادامه نمی‌یابد. عفاف او را هنرمندی برجسته نسبت به همقطارانش نمی‌دید بلکه « آثار او را نوعی بازاری می‌بیند» و عجیب نیست که از او جدا بشود. دومین رابطه را با منتقد برجسته فرانسوی کیّوم فیلیپ برقرار می‌کند که در محیط هنرهای تجسمی فرانسه قدرت و حضور پررنگی دارد. علیرغم پیشرفت رابطه عفاف خود را در درمانگاه روانی یافت.. شاید جمله پایانی یکی از زیباترین افکار عمیقی باشد که این رمان فرم گرا با آن تمام می‌شود وقتی می‌گوید:« اعضای بدن ما به مرحله آخر کاربرد می‌رسند... و من دقیقا نمی‌دانم کدام یک ازآنها کارش را تمام کرده؛ بیماری فرنگی یا درد وطنی؟»
رمان از نظر زمانی ما را به دهه دوم قرن بیستم برمی‌گرداند که عراق درآن شاهد عمران و آبادی ملموسی بود که با آن مقطع زمانی همخوانی داشت. از سامان دادن خیابان‌ها تا دایر کردن ادارات دولتی پس از اشغال عراق توسط انگلیس. عالیه ممدوح قصد ندارد خواننده را به صفحات دردناک تاریخ خونین عراق بکشاند، اما این حوادث جانگداز را از لابه لای اشاره به برخی نام‌ها یادآوری می‌کند. وقتی که نویسنده درباره خیابان «التانکی» که همان خیابان «الاخطل» وسط  منطقه «الصلیخ الجوّانی»است می‌گوید، نامی از خاندان‌های معروف عراقی می‌آورد که ساکن این محله بوده‌اند، مانند دکتر سعاد خلیل رئیس دانشکده بغداد یا صالح مهدی عمّاش وزیر دفاع. وقتی به بکر صدقی می‌رسد درباره‌اش می‌گوید، او مجری کشتار آشوری‌ها درسال 1933 بود. جنگ‌ها در پس زمینه متن روایی یا اشاره‌های گذرای جابه جا می‌آیند، مسئله‌ای که از تیزی مصیبت‌باری حوادث می‌کاهد چون نویسنده قصد دارد به مصایب و محنت‌های بزرگی اشاره کند که طی یک قرن برسرعراق آمده‌اند. بعد کشتارها ادامه می‌یابند تا شامل اغلب بخش‌های تشکیل دهنده ملت عراق بشوند که هزینه گزافی در هر دوره جدید پرداختند و از دوگانه قربانی و جلاد خلاص نشدند.
نویسنده به همه جنگ‌های داخلی و خارجی که عراقی‌ها درآنها شرکت کرده‌اند اشاره‌ای می‌کند، اما درسال1979 درنگ می‌کند، سالی سخت در تاریخ عراق وقتی که نظام بعثی درتلاشی بیهوده برای ریشه کن ساختن تفکری ریشه دار در سرزمین بین‌النهرین، شروط «جبهه میهنی» را زیرپا گذاشت و کمونیست‌های عراق را مورد تعقیب قرارداد. و از آنجا که جنگ‌های زیادی با عراق شد، نویسنده در جنگ جهانی به رهبری ائتلاف درسال 2003 درنگ می‌کند که عراق واقعا به دوران پیش از دوران صنعتی برگردانده شد. کافی است اشاره‌ای به آنچه ایوب دیده و خوانده و درباره این جنگ وحشیانه که 42 روز طول کشید ترجمه کرده، اشاره کنیم؛ نیروهای ائتلاف 88500 تن مواد منفجره برسرعراق ریختند که هم‌وزن هفت بمبی می‌شود که برهیروشیما افتاد یعنی هر هفته یک بمب اتم!
علیرغم همه شخصیت‌های فرهیخته این رمان، عفاف شخصیت بسیار هیجان انگیز و جذاب این متن روایی است؛ باهوش و با استعداد است و می‌تواند همزمان از همه موضوعات ادبی و هنری و علمی سردر بیاورد. عجیب نیست که دیدگاه‌های هنری‌اش سخت یابند و همیشه به دنبال دم نوآورانه در هر اثر هنری است، حتی اگر یکی از ستون‌های هنری عراق، جهان عرب یا خارجی‌ها باشد...
تکه تکه ساختن روایت و گسیختن زمان خطی اثری بر نسق روایی کلی رمان نمی‌گذارد و شاید خواننده احساس کند ساختار معماری این رمان همبسته‌ است. رمانی که چیز تازه‌ای در سطح فرم و برخی مضامین از درد تند عراقی ارائه می‌کند.



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.