تابستان چند سال پیش دوستی تونسی به همراه پسرش به قاهره آمد تا وارد مرکز موسیقی بشود. ساکن هتلی در مرکز قاهره شدند. در حالی که بعد از ساعت سه بامداد درخیابان طلعت حرب قدم میزدند چشمشان به گیشه باز بلیط فروشی سینما «رادیو» افتاد. تعجب برچهره جوان که برای اولین بار قاهره را میدید پیدا شد. پدر که با شهر آشنا بود از او پرسید؛«دوست داری وارد بشویم؟» و به سمت گیشه رفتند، اما دختر جوان به آنها گفت، فیلم نیم ساعت پیش شروع شده و از آنها پرسید دوست دارند برای سیانس ساعت پنج بلیط تهیه کنند؟ چند روز پس از چرخیدن و دیدن شهر جوان به پدرش گفت این بیداری مدام از سر بی نظمی نیست. لابد میان مردم شهر تقسیم کار شده و کارها را به طور منظم به هم تحویل میدهند!
مصریها همان طور که پرهیزکاری را دوست دارند، عاشق لذت بردناند و این دوکارشان را در فضاهای عمومی درنهایت شلوغی و با سرو صدا انجام میدهند. لذت برندگان و عبادت کنندگان در طول یازده ماه روبه روی هم قرار میگیرند. ماه رمضان از راه میرسد و هر دوطرف را درهمان فضاها گردهممیآورد همان طور که دو قلب در سینه یک نفرجمع میشوند و لذت و عبادتش را با همان توان به جا میآرود. رستورانها و کافههای الحسین و حضرت زینب جان میگیرند تا نماز صبح مهرپایان بر شبی لذت بخش درهمان فضا باشد. مردگان نیز روی آرامش نمیبینند چرا که قهوه خانههای ساده و معمولی وسط قبرستانها مقصد شب زنده دارانی میشوند که میخواهند از حد مجاز دود کردن تجاوز کنند و اشتهای خود را برای خوردن سحری سنگین در همان قهوه خانهها باز کنند و بعد هم نمازی در مسجد بانو نفیسه میخوانند!
قاهره مسافران و زایران و گردشگران بسیاری را اغوا کرده، دل به آن دادند و از برگشتن چشم پوشیدند و مصری شدند و دیگر اثری ازنشانههای غریبه بودنشان به جا نمیماند جز برخی اشارههای کم رنگ که نام خانوادگی یا رنگ چشمها لو میدهد. شهری که راه لذت را خوب میداند و چنان خدماتی میدهد که تقریبا یک چهارم جمعیت مصر را در خود جای داده است. شاید تنها پایتخت در جهان باشد که مسافرش نمیتواند به راحتی ساعت ورود یا خروج کارمندان را تشخیص بدهد چون چیزی به نام پیک ترافیک نمیشناسد؛ همه لحظههایش پیکاند. این خفقان تردد بیشترین تهدید برای آرامش و لذت بردن از زندگی درآن است. قاهره قساوت تاریخی که بغداد یا بیروت تجربه کردهاند به چشم ندیدهاست. استراتژی مصریها از زمان فراعنه بر اساس رویارویی با دشمن در خارج از مرزها قرار داشت. پس از حمله فرانسه هیچ وقت ترس از کشیده شدن جنگ به خیابانهایش را نداشته مگر ترس از حملات هوایی آلمان و انگلیس در جنگ جهانی دوم که مایه به هم ریختن مزاج جناب احمد عبدالجواد(قهرمان سه گانه نجیب محفوظ) و محدود ساختن شب زنده داریهایش شد.
رویارویی با دشمن اسرائیلی در سالهای 1956،67و 73 درصحرای سینا و شهرهای مشرف بر کانال سوئز رقم خوردند و تنها اندوه شکست و شادی پیروزی آنها به قاهره رسید و نه ترسشان. جنگ فرسایشی که پس از شکست شروع شد، ترس را تا دوردستهای جبهه مستولی کرد و ساکنان قاهره و دیگرشهرها را ناچار ساخت شیشه پنجرههای خانههایشان را آبی رنگ کنند. نویسنده عادل عصمت در رمان «ایام النوافذ الزرقاء/روزهای پنجرههای آبی» که اندکی پیش از حمله «کرونا» منتشر شد، آن روزها را بازسازی کرده است.
امنیت قاهره و زندگی خوشش جوان رؤیا پرداز را وامیدارد تا خطر نمادین نهفته در نامهای ساندویچهای ابتکاری رستورانهای فست فودی را به جان بخرد؛ ملغمههای سنگین از گوشت یا فلافل همراه با سرخ کردنیها که اسمشان را از موشکها و مواد منفجره جنگهای منطقه به عاریت میگیرند از «پاتریوت» جنگ خلیج گرفته تا دینامیت جنگهای جدید.
خاطرات قاهره از وباهای ویرانگر نیز لایه کتابهای تاریخ خفتهاند؛ طاعونی که در دو قرن چهارده و نوزده درآن شایع شد و وبایی که در نیمه اول قرن بیست چندین بار به آنجا سفر کرد.
آخرین هراس همگانی که قاهره تجربه کرد، وحشت زلزله سال 1992 بود که جان 545 نفر را گرفت، اما خطر زلزله محسوس است و لازمهاش ترک خانه برعکس «کرونا». این ویروس خطری نامحسوس است و لازمهاش ماندن در خانه که برای طبع مصریها دشوار است. نگرانی البته وجود دارد، اما نه آن قدر که دیگر پایتختها را فراگرفت. رستورانها خالی از مشتریاند و قهوه خانهها نیز، اما برخی ازآنها مقررات را زیرپا میگذارند و به مشتریهای وفادار خود اجازه میدهند پشت درهای نیمه باز بنشینند. میل به لذت برای ثروتمندان و ضرورتهای زندگی برای فقرا ترس را در حد و مرزش نگه میدارند.
ترافیک در قاهره که پیش از ویروس متوسط سرعت درآن 11 کیلومتر درساعت بود اکنون چنان روان شده که به سطح انسانی رسیده، اما فاصله گذاری که در روز خیلی سفت و سخت اعمال نمیشود به دستور نخست وزیر جدید در شبها به سطح منع آمد و شد میرسد. گذشته از ابهامات این تصمیم و نتایج آن، شبها فشار برشبکههای اینترنتی افزایش مییابد. مردم در مبادله اخبار در باره ویروس فعالتر شدند. مهمتر از آن جوکهایی است که با آن دیوار ترس را میشکنند.
سالی که از همان ابتدا شاهد چنین فجایعی است یکی را واداشت تا پیشنهاد کند با سال 2020 حساب و کتاب کنیم تا پی کارش برود. یکی دیگر به آخرین کسی که قربانی ویروس میشود تذکر میدهد فراموش نکند پیش از مرگ برق را قطع کند و شیرگاز را ببندد و دررا قفل کند و کلید را برای نسل بعد زیر پاشنه در جاسازی کند.
فروشندگان دوره گرد در شهر نصر که آنجا ساکنام همچنان میچرخند تا جنگشان با زندگی را اداره کنند. با وانتهای کوچک خود درخیابانها میگردند و با بلندگوی دستی کالایشان را داد میزنند...
سمسار و مشتری وسایل دست دوم روزی دو بار میآید. از بالکن خانه که این روزها ساعات زیادی را درآن میگذرانم نگاهی میاندازم و میبینم پشت وانتش خالی است. متوجه میشوم ما اخیرا با وسایل کهنهمان مهربانتر شدهایم. مرد با سماجت داد میزند« اسقاطی، قاطی» و گوش میدهد به سکوت پنجرهها و بالکنها. او بر ناامیدی ما حساب باز میکند و ما بر امید خودمان.