پيشگامان نوگرايي شعر عربي با شعرهایی از عشق و وبا

پيشگامان نوگرايي شعر عربي با شعرهایی از عشق و وبا
TT

پيشگامان نوگرايي شعر عربي با شعرهایی از عشق و وبا

پيشگامان نوگرايي شعر عربي با شعرهایی از عشق و وبا

عشق در همه جلوه‌های مختلفش هیچ وقت در زندگی بشری ماجرایی گذرا  یا تجملی زائد نبوده که بتوانند هر تصمیم بگیرند از آن بی‌نیاز بشوند، بلکه احساس مرتبط به وجود آنهاست، درست مانند پیوند قلب و شاهرگ و صخره‌ای که می‌تواند آنها را از متلاشی شدن حفظ کند و کمک همیشگی که بدون آن زندگی بدل به بیابان می‌شود. اما آن اکسیر جادویی که خلایق بیشترین پیوندهای خود با شادی و امید و سرزندگی را به آن بسته‌اند، معمولا جز با رنج نمی‌آید و تهدید مرگ را به همراه خود دارد. چون عشق عمیق از دل احساسات می‌آید تا گردش خون و تپش‌های قلب و جوشش ناب‌ترین احساس‌ها را به اوج برساند. توان بدن را برای تاب آوردن به ته می‌رساند و آن را با مرگ عریان رودرو می‌سازد. همچنین عشق که کششی است سخت برای به دست آوردن آنچه دست نیافتنی، در برخی گونه‌ها نوعی قتل است خواه عمد باشد یا به خطا. امرؤ القیس در معلقه‌اش خطاب به محبوبه‌اش گلایه کنان می‌گوید:
« اغرّک منّی ان حُبّک قاتلی/ و انک مهما تأمری القلبَ یفعل؟»
«غرّه به این شده‌ای که عشقت می‌کشدم/ و هرچه بگویی دل همان می‌کند؟»
و بسیاری اوقات چشم زن‌های محبوب نزد عرب به ابزار کشتن عامدانه تبدیل می‌شوند، همچنان که نزد خود امرؤ القیس بود:
« و ما ذرّفت عیناک الا لتضربنی/ بسهمیک فی اعشار قلبٍ مقتّلٍ»
«چشمان تو اشک ریزان نمی‌شوند مگر برای نشاندن/ تیری دردل قلب کشته شده»
 داستان برای جریر نیز همین بود که ماجرای قتل را تعمیم می‌دهد و فریاد می‌زند:
«ان العیون التی فی طرفها حورٌ/ قتلتنا ثم لم یحیین قتلانا»
چشمانی که گوشه‌شان سیاه است/ ما را کشتند و کشته‌های ما را زنده نکردند»
همین وضع درباره آفتاب زدگی هم جریان دارد که آدمی را به مرز جنون یا گاهی مرگ می‌کشاند. و کسی که ضربه عشق بخورد بی شک به همان سرنوشت دچار می‌شود آن طور که برای عاشقان بنی عذره و برجسته‌ترین‌شان عروه و قیس و کثیّر و جمیل پیش آمد.
هربرگشت جست‌وجوگرانه به میراث شعری و ادبی ما و همین طور میراث جهانی حتما نمونه‌های بسیاری درباره رابطه عشق و مرگ و بیماری از جهتی و جنون و دیوانگی از جهتی دیگر نشان دهد. و پیش ازآنکه زیگموند فروید درباره رابطه محکم میان عشق و مرگ یا اروس و تاناتوس بگوید، بشار بن بُرد مرگ زنی که دلش را خون کرده را راه حل کم هزینه‌ عشق و رنج‌های جانگدازش می‌بیند و می‌خواند:
«من حبّها اتمنی لو یصادفنی/ من نحو قریتها ناع فینعاها/
کما اقول: فراقٌ لا لقاء له/ و تضمر النفس یأساً ثم تسلاها»
« از عشق او آرزو می‌کنم کسی را ببینم/ که از سوی کوی‌شان ناله کنان براو مرثیه می‌خواند/
تا بگویم: فراقی که پسش دیدار نیست/ جان یأسی پنهان می‌کند و بعد آرام می‌گیرد»
در کتاب «مصارع العشاق» نوشته احمد بن الحسن السرّاج عاشقان به عنوان موجودات درهم شکسته ظاهر می‌شوند که به سرعت گُرمی‌گیرند و عشق به نظرمی‌رسد به بیماری نزدیک‌تر است تا چیزی دیگر. با اینکه تا جایی که می‌دانیم آن زمان خبری از ویروس کرونا نبود، علائمی که نویسنده از عاشقان می‌دهد، از تعرّق گرفته تا بالا رفتن دمای بدن و تپش بالای قلب و تنگی نفس و سرعت گرفتن آن، خیلی با نشانه‌های منسوب به ویروسی که امروزه درجهان گسترده شده تفاوتی ندارند. جدای از این مرگ عاشق وقتی که چشمش به زیبایی صاعقه‌وار محبوب می‌افتد، به شکل ناله‌ای سریع درمی‌آید که جانش از پیراهن پیکر نحیف رها می‌شود. لاغری بیماری تبدیل به تصویر کلیشه‌ای عشق رمانتیک غربی شد جایی که دنیوی با دینی درمی‌آمیخت و شاعران دل به دخترکان سل زده یا لاغرمردنی و بسیار زردروی می‌دادند.
همچنین رمان نیز به همین مسئله نزدیک می‌شود و عشق درآنها دست نیافتنی و آمیخته به زیبایی ناگزیر عاشق را به راه هلاک می‌کشاند. دراثر برجسته «مرگ در ونیز» توماس مان ماجرای نویسنده شصت ساله گوستاو اشنباخ را روایت می‌کند که زادگاهش مونیخ را ترک کرد و به شهر جذاب ایتالیایی رفت. از جهتی به دنبال آرامش و امنیت بود و از جهتی دیگر امکان نوشتن و بازگرداندن روح نوآوری. اما دیدار نوجوان زیبا روی تادزیو همه معادله‌ها را به هم می‌ریزد و او را در تنگنای انتخاب دشوار میان زندگی و نویسندگی قرار می‌دهد، به گونه‌ای که احساس می‌کند همه کتاب‌های جهان نمی‌توانند آن والایی که از چهره نوجوان روبه رویش ساطع بود را به او بدهند. وقتی هم وبا به جان محله‌های شهر و معابر آبی‌اش می‌افتد، نویسنده پیر، جوان زیباروی و خانواده‌اش را گم می‌کند و طولی نمی‌کشد که گرفتار وبای گسترش یافته می‌شود و در کوچه‌های آلوده شهر جان می‌دهد و قربانی دوندگی عقیم خود به دنبال سراب زیبایی می‌شود که دست‌یابی به آن دشوار است. اگر توماس مان قصد داشت با این رمانش چهره تیره و تار اروپای در معرض تهدید وبای روبه رشد فاشیزم را ترسیم کند، این اثر روایی‌اش به نظر پیش‌بینی زودهنگام می‌رسد درباره آنچه ویروس کرونا برشهر و اطرافش ‌آورد و خسارت‌های فاجعه‌باری که برآن وارد می‌کند. رمان مشهور گابریل گارسیا مارکز«عشق در زمان وبا» اما چیزی نیست جز تأکیدی اضافی بر مقوله معروف فروید درباره دیالتیک ابدی میان عشق و مرگ. نکته قابل توجه اینجا این است که ایده وبا بخشی از رمان و حوادث پیاپی آن نبوده و ارتباطی با خط سیر حوادث داستان ندارد مگر در فصل آخر آن. جایی که فلورنتینو تصمیم می‌گیرد ماه عسلش را با محبوبه‌اش فرمینا روی یک کشتی بگذراند و از کاپیتان می‌خواهد روی رودخانه بماند و علامت وبا را روی کابین برافراشته کند. و کاپیتان از او می‌پرسد: تا کی؟ عاشق پیر جواب می‌دهد: برای همیشه.
بسیاری از پژوهشگران و منتقدان نوگرایی در شعر عربی از جهتی دیگر سرگرم مسئله تقدم زمانی شدند که برخی ازآنها به نازک الملائکه نسبت می‌دهند و برخی دیگر به بدر شاکر السیاب. به دور از این جنجال نقدی که علت آن ابهام در تاریخ سروده شدن دو شعر «هل کان حباً؟/آیا عشقی بود؟» و «الکولیرا/وبا» و تاریخ سپردن آنها به چاپ است، به احتمال زیاد هیچ یک از پژوهشگران به این نکته توجه نکرده‌اند که دو متن پایه‌گذرانه‌ای که بدر شاکر السیاب و نازک الملائکه طرح نوگرایی شعر درجهان عرب را با آنها آغاز کردند، هر دو درباره دوگانه عشق و مرگ‌اند که فروید در روانکاوی‌هایش درباره آن سحن گفته و رمان مارکز هم به آن نزدیک شده بود. درست است که سرایندگان «انشودة المطر/سرود باران» و «قرارة الموجه/آرامش موج» این کار را با تصور و تصمیم قبلی نکرده‌اند چون شعر از ناخودآگاه بسیار تاریک و پیچیده جاری می‌شود، اما خود این جوشش به تصادف بعد استثنایی و نماد ویژه خود را می‌بخشد. شاید السیاب که اصرار داشت پای قصیده «هل کان حباً» تاریخ 29-11-1946 بگذارد هدفش نهادن دلیلی ملموس برای این بود که او چند ماهی زودتر از قصیده الملائکه مورخ اواخر سال 1947 شعرش را سروده است. از جهت فنی و سبک ارزش بیشتر ازآن سروده السیاب است که در جنبه آهنگینش نمود می‌یابد. ریتمی که نظام دو مصرعی را می‌شکند و قصیده را از نسق ابیات همانند به نسق متفاوت می‌برد که معانی آن را تصاویر و ایده‌ها مشخص می‌کنند. اما این قصیده درجنبه‌های دیگر خیلی با سروده‌های زودهنگام السیاب تفاوت ندارد که آکنده از اندوه رمانتیک و دغدغه‌های عاطفی پراکنده میان دلدادگی به زن محبوب و میان شک و حسد خواب‌رُبا: کم تمنی قلبی الملکوم لو لم تستجیبی/ من بعید للهوی او من قریب/آه لو لم تعربی قبل التلاقی من حبیب/ ای ثغر مسّ هاتیک الشفاها/ ساکبا شکواه،آهاً ثم آها/غیر انی جاهلٌ معنی سئوالی عن هواها/ اهو شی من هواها یا هواها/ لیت قلبی لمحة من ذلک الضوء السجین/ اهو حبّ کلّ هذا؟ خبرینی».
در طرف دیگر معادله نازک الملائکه با گام‌های مطمئن قدم برسرزمین بکر نوگرایی می‌گذارد تا درزنانه کردن شعرعربی که قرن‌ها پیش ازاو در انحصار مردان بود، مشارکت کند. اما انتخاب مصیبت وبا برای اینکه دست‌مایه ماجراجویی نازک پیشگام نوگرایی باشد مسئله‌ بدون دلالت نیست. لحن سوگوارانه قصیده نشان می‌دهد شاعر هرچند با آگاهی درونی به نقشی که جامعه مردسالار به زن شاعر از زمان الخنساء تحمیل کرد تا در قالب سوگواری و ناله و حسرت خلاصه شود، به سمت تکامل می‌رود. (البته دراین میان استثناهایی هم وجود داشته است).
شاعر برای بیان فاجعه از بحر خبب استفاده می‌کند و این انتخاب فقط برای دوری گزیدن از اوزان سفت و محکم«مردانه» نیست بلکه به این دلیل است که با حرکت روان تکه تکه شده و تصاویری مرگ دست‌جمعی می‌خواند:
« اصغ الی وقع خطی الآتین/فی صمت الفجر، اصغ/ انظر رکب الباکین/ موتی موتی ضاع العدد/ موتی موتی، لم یبق غد/ الکولیرا فی کهف الرعب مع الاشلاء/ فی صمت الابد القاسی، حیث الموت دواء/ الموت الموت الموت/ فی شخص الکولیرا القاسی ینتقم الموت».



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.