شهرزاد دست ازگفتن سخن‌های مباح برنمی‌دارد

بازگشتی دوباره به «هزار و یک شب» و رازهای پنهان

شهرزاد دست ازگفتن سخن‌های مباح برنمی‌دارد
TT

شهرزاد دست ازگفتن سخن‌های مباح برنمی‌دارد

شهرزاد دست ازگفتن سخن‌های مباح برنمی‌دارد

منتقد مغربی عبدالفتاح کیلیطو دوباره به «هزار و یک شب» بازمی‌گردد؛ او اصلا از «شب‌ها» فاصله نمی‌گیرد، این تحفه ادبی که از خواندن و بیرون کشیدن رازهایش و پیون زدن آن به شاهکارهای ادبیات جهان خسته نمی‌شود. این بار با عنوان جذاب دیگری که از عنوان کتاب‌های قبلی دست کمی ندارد سراغ ما آمده است، مانند؛ «العین و الابرة/چشم و سوزن»، «قولوا لی الحلم/خواب را به من بگویید» و «لن تتکلم لغتی/هرگز به زبانم سخن نمی‌گویی». این بار کیلیطو با عنوان « من نبحث عنه بعیداً یقطن قریبا/کسی که در دوردست دنبالش می‌گردیم همین نزدیکی‌ها خانه دارد» می‌آید که آن را آرام از «یادداشت‌های روزانه» کافکا بیرون کشیده و به نظر تلخیصی فشرده و قطره چکانی شده قصه «دزد بغداد» در «هزار و یک شب» باشد؛ یکی از قصه‌هایی است که در همین کتاب بررسی می‌کند.
اثرجدید را اسماعیل ازیات از فرانسه به عربی برگردانده و انتشارات «توبقال» منتشرکرده است. این اثر نیز مانند دیگر کتاب‌های قبلی کیلیطو اندکی از صد صفحه می‌گذرد، گنجینه‌ای که جایی برای انشا پردازی درآن وجود ندارد و نقاط پنهان برخی داستان‌های «هزار و یک شب» را با چشمان شیفته روایت عربی رصد می‌کند که در استنساخ و ترجمه‌ها و آنچه درباره آنها نوشته شده تبحر دارد- او شیفته مقامات نیز هست. این به نویسنده فرصت می‌دهد نه تنها متن‌ها را با چشمان نقاد و دانشمند خود بازخوانی کند بلکه ما را با خوانش‌های نویسندگان بزرگ آشنا می‌کند که سال‌ها با این اثر گذرانده‌اند بعد از اینکه اهمیت بسیاری درغرب یافت درحالی که ساکنان جهان عرب به آن نگاهی تحقیرآمیز داشتند تا اینکه اروپا آنها را متنبه کرد.
این جنبه ذهن کیلیطو را مشغول می‌سازد و کاری می‌کند تا درآنچه بورخس متبحر نوشت و مارسل پروست اقتباس کرد تأمل کند و ببیند چطور از این داستان‌های تخیلی و سبک روایی آن در کتاب مشهورش «زمان از دست رفته» متأثرشده به طوری که می‌نویسد« یکی از جنبه‌های کودکی پروست این است که سرشار از حکایت‌های شهرزاد بود و میان دو ترجمه فرانسوی که آن زمان در اختیارش بود، یعنی ترجمه گالان و ترجمه ماردوس درنوسان». ما را به نوشته بالزاک درباره این شاهکار می‌برد و کتابش «کمدی انسانی» را به «هزارو یک شب» غرب لقب می‌دهد. همچنین از شب‌ها درنگاه سن سیمون می‌گوید که به نظراو کتابی بود که آرزو داشت بنویسد.
کیلیطو با مهارت تو را از دروازه‌ای وارد می‌کند و از دروازه‌ای دیگر بیرون می‌برد درحالی که تو را میان صفحات این نویسندگان می‌چرخاند، درست مانند همان کاری که شهرزاد می‌کرد وقتی که قصه‌ها را درهم می‌ساخت و پیش ازآنکه تورا به حکایت اصلی برگرداند یکی ازآنها را برایت روایت می‌کند و احساس می‌کند چیزی نمانده سرنخ اصلی را از دست بدهی اگر او به موقع حواسش نمی‌بود.
کتاب جدید مجموعه پژوهش‌هایی است که به طور پراکنده نوشته شده‌اند، اما همدیگر را کامل می‌کنند. آغاز از لحظه‌ای است که شهریار و برادرش شاه زمان ازسوی دو همسرشان مورد خیانت قرار می‌گیرند و دیدارشان با جنی که برسرخود صندوقی شیشه‌ای بلندکرده بود و ازآن بسته‌ای بیرون می‌کشد و ازآن بسته دخترکی بلند قامت و زیبا رو بیرون می‌آورد که درآنی جنی را غافلگیر می‌کند و آن دو را ناگزیر می‌کند با او همبستر بشوند « کیسه‌ای از چاک سینه‌اش بیرون می‌کشد که درآن گردنبندی با پانصد و هفتاد انگشتر بیرون می‌آورد و می‌گوید:« صاحبان همه این انگشترها دریک قرن غفلت این عفریت با من چنین می‌کردند، شما دوتا نیز انگشترهای خود را به من بدهید». این داستان تمهیدی است که پیش از هزار و یک شب می‌آید که شهرزاد حکایت می‌کند. و کیلیطو می‌نویسد:« اینجا ذکاوت و هوش نویسنده گمنام شب‌ها معلوم می‌شود، شاید به طور دقیق‌تر ذکاوت نویسندگانی که این حکایت‌ تک را بافته‌اند و به ساختار کتاب و ساخت مرکب از پیچ و تاب‌ها افزودند. دخترک برای ظهور شهرزاد مقدمه چینی می‌کند و با ظرافت و نرمی، از شکل و محتوایی که کتاب دارد خبرمی‌دهد: انگشترانی در کیسه». کیلیطو با استناد به نظر جذاب بورخس توضیح می‌دهد که می‌گوید، هزار و یک شب در عنوان این کتاب استثنایی، برای معین کردن عدد نیامده بلکه برای این است تا به خواننده بگوید منظور بی نهایت بودن شب‌ها و قصه‌هاست. همچنین است وضعیت انگشترانی که دخترجوان در کیسه گردآورد، تعدادشان مهم نیست بلکه مهم زیادی و افزایش آنهاست.
وقتی با کیلیطو به «حکایت افلاس مردی از بغداد» می‌رسیم می‌بینم با ما ازموجودی سخن می‌گوید که خواب او را به حرکت وامی‌دارد یا نقش مهمی در قم زدن سرنوشتش بازی می‌کند وقتی که بارو بندیل می‌بندد و به مصرمی‌رود درپاسخ به ندایی که درخواب شنید که به او گفت:« روزی تو درمصر است، پس به آن سمت برو». اما با رسیدن به آنجا به جای رزق و روزی که به آن وعده شده بود، توسط والی تا حد مرگ کتک می‌خورد. وقتی قصه خودش را برای والی حکایت می‌کند، خوابی را که دیده به تمسخر می‌گیرد و به او می‌گوید او نیز چنین خوابی دیده که به او می‌گفته برای کسب روزی باید به بغداد در فلان جا برود، اما او البته این کار را نمی‌کند چون مسئله مشتی خواب‌های بی سروته بود. بغدادی به دیار خود برگشت و فهمید جای گنج درخانه اوست. درپاسخ به ندایی که والی به او خبرداد، مشغول جست‌وجوی گنج می‌شود و آن را زیر چشمه آبی می‌یابد.
کیلیطو وارد تحلیلی طولانی درباره همه نقاط و جزئیات قصه می‌شود تا درپایان به این نقطه برسد که بغدادی دزد نیست بلکه او« چیزی را که درمالکیت کسی دیگر باشد نبرد؛ آیا گنج درخانه‌اش نبود؟» با این حال او کاملا بی گناه نیست چون به شکلی از اشکال خواب والی را ربود» او سارق رؤیاست و به همین دلیل از پیش مجازاتش را از والی کشیده است»؛ وقتی که پیش از تعریف کردن خواب به جانش افتاد. و باز در شرح این سخن می‌گوید:« حالت‌های بسیار نادری واقعا وجود دارند که مجازات بر کار بد پیشی می‌گیرند».
کیلیطو به سبک خودش از قصه دزد بغداد و ندای رسیده درخواب استفاده می‌کند تا ما را به تطبیق بین رؤیاها و صداها و نداهایی که در آثار ادبی تکرار شده بر‌گرداند. با ما درمتنی از بورخس درباره خودش می‌گرداند و آنچه پژوهشگر اوانجلینا ستد درباره گنجی مدفون می‌گوید. تا به ما دوباره یادآوری کند که بغدادی مجبور شد برای جست‌وجوی گنج به دور دست برود و سفر کند درحالی که آن گنج درخانه‌اش مدفون شده بود، اما برای اینکه او به این نکته پی ببرد باید خانه‌اش را ترک می‌کرد و مسافت‌های طولانی می‌رفت و تجربه‌هایی را از سرمی‌گذراند تا آن را کشف کند.
فراتر از این روش کیلیطو در نوشتن تحلیل‌ها و تسلسل آنها در جابه جایی میان متن‌ها و زبان‌ها و نویسندگان و پس از هربار برگشتش به شب‌ها، کاملا با روش خود شهرزاد در بیرون کشیدن‌ها قصه‌ها از همدیگر همخوانی دارد؛ درست همانند سبک آن دخترک ابتدای کتاب «هزار و یک شب» که از غفلت جنی استفاده کرد و انگشترهای بسیاری را در کیسه کرد.
کیلیطو خود در نوشتن متنی پراکنده پا جای پای شهرزاد می‌گذارد؛ متنی چنان تکه تکه شده که قابل جمع کردن و مقایسه کردن و نشان دادن تفاوت‌ها است. او درباره کتابی می‌نویسد که جادوی‌اش را برخود احساس می‌کند و می‌داند چقدر در آگاهی جمعی حضور و چه تأثیر ضمنی عظیمی دارد و تا کجا درحافظه نفوذ کرده است.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»