سیوران؛ سازنده انزوا

به نظر او همه راه‌ها به ما ختم می‌شوند

سیوران؛ سازنده انزوا
TT

سیوران؛ سازنده انزوا

سیوران؛ سازنده انزوا

شاید برجسته‌ترین نویسندگان و فیلسوفان که نه تنها در انزوا زیستند، بلکه برای آن نظریه پردازی کرده باشند، فیلسوف فرانسوی رومانیایی تبار امیل سیوران باشد. اگر این فیلسوف را با دقت مطالعه کنیم، می‌بینیم بیشترآثارش پیرامون انزوای انسان می‌چرخند. ژان پل سارتر به زبان ساده گفت:«دیگران خود جهنم‌اند». اما وضعیت سیوران فرق می‌کند، او به انزوا تقدسی از نوع دیگر می‌بخشد وحتی نوشته‌های بسیاری دارد که می‌گویند، انسان درنهایت موجودی منزوی است. انزوایی که سیوران ازآن می‌گوید، ساختن انزوا از طریق ابداع خلاق است.
سیوران خلأ را در زندگی روزمره و اتاق‌های هتل‌های پاریس از سال1937 کشف کرد، آنچه که فیلسوف را در تابستان سال 1946 برآن داشت تا تصمیم قطعی را بگیرد؛ دیگر جز به زبان فرانسه ننویسد و آثاری را که به زبان مادری یعنی رومانیایی نوشته بود کنار بگذارد. اما کتابخانه ادبی ژاک دوسه پاریس سال 1949تصمیم گرفت آنها را نگه دارد تا آرشیو مستندی باشند. نیکولاس کافلیس، ویراستار مجموعه آثار سیوران در «گالیمار» آنها را ترجمه و سال 2019در دو اثر منتشر کرد:«پنجره‌ای روبه نیستی» و «تناقضات». این دو اثرمعرف سیوران جوان هستند جایی که ردی ازآنچه به آن آزمون و خطا می‌گوییم، می‌بینیم. جست وجوی عمیق برای سیوران دراین دواثر به پایان نمی‌رسد. او دراین دو یادآور می‌شود که« هریک ازما ممکن است از بام تا شام غرق دردغدغه‌های فردی خود بشود تا جایی که از خود و آگاهی‌اش فراتر رود درحالی که تلاش می‌کند معماها و رازهایی که خورشید و زمین و آسمان را درهم پیچیده‌اند بگشاید، اینها او را به انزوای ستارگان و انزوای پیری یا به هم خوردن حافظه می‌کشاند. درانسان با هر جهت فکری یا فلسفی که دارد، همه راه‌های به خود ما منتهی می‌شوند، انگار این خودها همان رم تاریخی باشد».
ازمیان نمونه‌ها و اشاره‌هایی که سیوران فیلسوف دردوکتابش می‌آورد، ما با فیلسوفی آشنا می‌شویم که به غنای خیال‌انگیز تمایل دارد و به این نظر وفادار است که ذات فردی یکی از اشکال مرکز جذابیت است که درنهایت به خود عینی منتهی می‌شود. سیوران این نوشتن را به این بهانه که خودجوش صادق و به دور از کلیشه‌های آمده است توجیه می‌کند؛ آنها نوعی از گونه‌های نقاب و فرار و برهم زدن آرامش تفکر تک‌روانه است. سیوران در کتاب «تناقضات» می‌گوید:« وقتی به چشم‌ها و آسمان و گل‌ها نگاه می‌کنم، می بینم انسجام وجودی مانند یک قطعه شعری است که نمی‌توان رمز و رازها و معماهای آن را گشود». در یک لحظه پرسش برانگیز اضافه می‌کند:« جهان پیشرفته اکنون درمعرض ویرانی قرار نمی‌گیرد، و ما حساسیت‌مان را دربرابر طنز ازدست داده‌ایم». در کتاب دومش« پنجره‌ای رو به نیستی» سیوران عاشق و دلداده رخ می‌نماید:« زنانی را شناختم که لزوماً آدم‌های باشکوهی نبودند». با خواندن سیوران جوان، تجلی تند ذاتی آشکار می‌شود که نامه‌هایش نشان می‌دهند. در حقیقت، خواننده با خواندن این دوکتاب درمی‌یابد که او کمتر از سیوران منزوی است.
انزوای نوشتن برای سیوران به شکلی نادر متجلی می‌شود درحالی که برعناصر درک و احساس و هوس و تصور و نماد و اندیشه و مفهوم گشوده می‌شود... نوعی بصیرت یافتن از طریق وجود و آگاهی. عزلت گزینی و احساس آن درمقابل دیگران و چیزها. قدرت استقلال به بالاترین شکل نمودار می‌شود تا برای درمان رنج‌هایی که بشرامروزی با آنها روبه روست دست به کار بشود. این احساس عزلت نه ذوب می‌شود نه ازبین می‌رود بلکه براوجی دردناک و درونی گشوده می‌شود که دارای ابعاد وجودی است و آن فلسفه جدایی از دیگران و خلوت با خویشتن است. سیوران هم‌صدا با بکت می‌گوید، مارسل پروست اولین نویسنده‌ای بود که «هنر را واداشت تا به تقدس انزوا بپردازد». شاید این انزوا سیوران را وامی‌دارد تا در تصورش به دنبال دوستی و دیگران  و مواجهه عزلت با افکاری دیگر برود مانند؛ به پرسش کشیدن کیرکیگارد و شوپنهاور و نیچه و سارتر و هایدگر و پرتو افکندن براندیشه‌های آنها در کنج خلوت.
چگونه می‌توانیم انزوای نویسنده و کارهایش را بشناسیم؟ آیا نویسنده از این عزلت فراتر می‌رود تا به سوی انزوایی تندتر بادبان می‌کشد؟ هنوز جمله سیوران جوان پیش چشم ماست:« انسان باید بیاموزد بیش ازآنکه با دیگران درآمیزد، تنها باشد». و این جوهره اندیشه سیوران درباره انزواست. به احتمال زیاد تأملاتی هستند که انزوا برمی‌انگیزد و برفضاهای فلسفی و ادبی و شعری و زبانی و روانی و تاریخی سایه می‌افکنند. این انزوا ما را ناگزیر می‌سازد حدودمان و ماهیت مرگی که درانتظارماست را بشناسیم چون مرگ زندگی را به پرسش، نگرانی و معنا بدل می‌کند. روح در بدن دچار خفقان می‌شود چون واقعا کوچک است و نمی‌تواند آن را درک کند، آن طور که سیوران می‌گوید. از اینجا قید زمانی و مکانی شرایط خود را برجوهر درامای انسانی تحمیل می‌کنند.
سیوران می‌نویسد، انسان نمی‌تواند وجود داشته باشد جز در من از طریق تأمل در خلأی که آن را به زیستن در شکوه و کبریای انزوا تا پایان بکشاند. چرا که دربرابر انسان راهی جز تفکردر خویش باقی نمی‌ماند. زندگی تجربه‌ای دردناک است، اما تنها آنست که موجود انسانی را دربرابر خدا قرارمی‌دهد. دغدغه‌ها، شیاطین جهان تهی از ایمان‌اند. نمی‌توان رنج‌های بشر را پنهان کرد مگر از طریق طنز. وقتی تنها هستی، تو محدود نیستی بلکه مطلقی. به مجرد اینکه انسانی دیگر وارد زندگی‌ات بشود، تو با محدودیت‌هایی روبه رو می‌شوی و خیلی زود عدم وارد می‌شود. به همین دلیل باید به خود متکی باشی و نه به دیگران. وقتی به انزوا فکرمی‌کنم آن گونه که سیروان می‌گوید، به طور ناخواسته تصویرصحرا در ذهنم نقش می‌بندد؛ تنها قدیس آنتونیوس بیست سال تمام از دنیا برید تا تأمل کند و بنویسد. آیا ما می‌توانیم چنین انزوایی را بدون کمک ایمان تاب بیاوریم؟ این پرسشی است که سیوران پیش می‌کشد: راهی جز شک یا صحرا پیش پای انسان نیست، و نمی‌تواند همزمان هردو را زندگی کند.
تبعیدگاه از نگاه او چیست؟ لحظه‌های اوج انزوا. و سیوران آثار فلسفی‌ درخشانش را تنها پیرامون اصل انزوا پدید آورد تا جایی که به عابد پاریس مبدل شد. مکان مناسب برای تجربه انزوا به نظر او «جزیره» و «صحرا»است. بازگشت به خویشتن، آدمی را وامی‌دارد تا عزلت ذاتی برای خود خلق کند. منظور او این نیست که در قفس زندان بماند چون او از فضاهای عمومی و گفت‌وگو با اوژن یونسکو، هنری میشو و ساموئل بکت را دوست داشت و از شرکت در همایش‌ها و برنامه‌های موسیقی و تئاتر غافل نمی‌شد. او دراین باره می‌گوید:« من علیه خود و از راه مجازات خود، خوش‌مشربم» و شب «روح تناقض» را در جانش برمی‌انگیخت، حساسیت او شبیه رومانتیک‌هاست، روحی نگران که به «انزوای مطلق» کشیده می‌شود. سیوران می‌گوید:« زمان مرا حفظ می‌کند» و باز می‌گوید:« پیری فروپاشی یگانه من است». سیوران فرض را براین می‌گذارد که هزینه رنج، وجود دیگری است، اما کار نوشتن از این بار می‌کاهد. به همین دلیل میان انزوای فردی و انزوای جهانی رابطه‌ای وجود دارد که هردو به انزوای ابداعی و تجربه زیبایی شناسانه و شکوه روح منجر می‌شوند.
سیوران درماه ژوئن سال 1995 پنهان شد و این سخن که فقیر به دنیا آمد و فقیر مرد تاج سرش شد که شکوه و عظمت را ناچیز می‌شمرد. درهرحال سیوران به ستایش انزوا شهرت یافت و از نیچه و موسیقی متأثرشد. متن‌هایش درسال 1931 بدبینانه‌تر بود واین بدبینی به آثار بعدیش هم کشیده شد. سیوران بیست ساله بود وقتی که مقاله‌هایش در مطبوعات رومانی منتشر می‌شد و شیفته بزرگ فلاسفه آلمان بود. او می‌گوید:« نمی‌توانم از سرمایه داری حرف بزنم درحالی که به یاد مرگ نیافتم». جمله و عبارت‌های سیوران اثرگذارند و تا حدودی شبیه به سروده‌های هایکو هستند که درک و احساسات را فشرده و خلاصه می‌کنند. سال 1934 گفت:« ما نمی‌توانیم خوشبختی را با خاصه سازی محقق کنیم، فقر گناهی است ضد زندگی، اما اعماق ما را نشان می‌دهد چون راهی جز درک مصیبت ما وجود ندارد». سیوران علیه کسانی که سال 1937اقدام به اخراج همکار و هموطنش فیلسوف میرچا الیاده از دانشگاه کردند، ایستاد، اما او کینه‌ای در دل نداشت و از مناظر باواریا و موسیقی موتسارت و سخنان گرتا گاربو لذت می‌برد. متن‌های در انزوایش بسیار ارزشمندند چون وجود متنوع سیوران را تجسم می‌بخشند؛ رومانتیسم اندوهگین، نفرتش از ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌های ازقبل آماده و فرقه‌‍‌گرایانه. او تمام قد با طنزی ولتری دربرابر ابدیت می‌ایستد و می‌پرسد: چگونه ممکن است برخی مردم با لامبالاتی نسبت به این جهان زندگی می‌کنند؟ چطور می‌شود قلب‌هایی وجود داشته باشند که از درد و رنج نمی‌سوزند؟



«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

TT

«دره‌ پروانه‌ها»… نسخه‌ی داستان‌های متناقض

در رمان «وادی الفراشات/ دره‌ پروانه‌ها» از ازهَر جرجیس (انتشارات مسکیلیانی - تونس / الرافدین - بغداد 2024) یک نظم روایی موضوعی خاص وجود دارد که به دنبال ردپاهای تقریباً ثابت در دو رمان قبلی از ازهَر جرجیس می‌گردد: «خواب در باغ گیلاس» 2019 و سپس «سنگ سعادت» 2022. این دو رمان یک مجموعه روایی با جهان‌ها و موضوعات تقریبا تکراری شکل داده‌اند. می‌توان گفت که تکرار ویژگی‌ای است که بیشتر چندگانه‌ها بر پایه‌ آن بنا می‌شوند، و حتی بدون ویژگی تکرار نمی‌توان یک سیستم روایی را به عنوان چندگانه توصیف کرد. این امر از آن جهت که به هیچ وجه ایرادی در اصول اساسی ندارد، بلکه نوشته‌های مختلف جهت‌گیری‌ها و موضوعات مختلفی در چارچوب کلی مجموعه خواهند داشت. اما تکرار فشار می‌آورد که اغلب منجر به تحولی یا ناپایداری در جهان روایی می‌شود. در دو رمان قبلی، دو موضوع عمده وجود داشت. رمان «خواب در باغ گیلاس» به بازگشت خیالی به کشور پس از تبعیدی طولانی پرداخته بود. و رمان «سنگ سعادت» به روایت اعتراض و دنیاهای بی‌خانمانی توجه داشت. آیا در رمان «دره‌ پروانه‌ها» موضوع جدیدی مطرح می‌شود؟

دفتر ارواح

آسان‌ترین روش برای نوشتن یک رمان موفق این است که از سیستم نسخه‌نویسی استفاده کنید. این باور در «دره‌ پروانه‌ها» به روش‌های مختلفی نمایان می‌شود. بیایید به یاد بیاوریم که این همان روشی است که در دو رمان قبلی هم استفاده شد و آن‌ها موفقیت چشم‌گیری را به دست آوردند، چه از نظر انتشار و خوانده‌شدن، یا از نظر رسیدن به جایگاه بالایی در جوایز رمان عربی. آیا این توجیه برای تکرار تلاش برای بار سوم کافی است؟ دلیل قانع‌کننده این است که سیستم نسخه‌نویسی نظم روایی لازم را برای دو رمان فراهم کرده است. بنابراین، راوی‌ای وجود دارد که ابتدا به ما می‌گوید، یک پایان از پیش نوشته‌شده در آغاز رمان برایمان آورده شده. آیا پیش‌بینی یا اطلاع‌رسانی از پیش در مورد پایان، کارکرد ساختاری اساسی در رمان دارد؟ احتمالاً پاسخ به این سؤال مرتبط است با یک مشکل اساسی که به خود سیستم نسخه‌نویسی ارتباط دارد. بیایید پاسخ را خلاصه کنیم و بپرسیم: چرا سیستم نسخه‌نویسی در نوشتن یک رمان موفق مؤثر است؟ به نظر من نسخه‌نویسی به رمان این امکان را می‌دهد که بسیاری از مسائل را انجام دهد که مهم‌ترین آن شاید این باشد که امکان بازنویسی داستان همانند یک منطق دیگر را فراهم می‌کند. این امکان، راهی مناسب برای پیشنهاد تاریخ جدیدی است که با تاریخ روایی پذیرفته‌شده کاملاً متفاوت یا حتی متناقض است. بنابراین، «دره‌ پروانه‌ها» چه تاریخی پیشنهاد می‌دهد؟
تاریخ «ارواح» یا تاریخ «مرده‌ها»، وظیفه بزرگی است که «مرده‌ها» به «زنده‌ها» واگذار می‌کنند؛ زیرا نوشتن تاریخ خاص مرگ، کاری است که باید «زنده‌ها» انجام دهند، اما «مرده‌ها» هر آنچه که از دستشان بر می‌آمد انجام داده و مرده‌اند، و این مسئولیت را به زنده‌ها می‌سپارند که تاریخشان را بنویسند. اما چه نوع «ارواحی» را «عزیز جواد»، قهرمان داستان و راوی آن، می‌خواهد بنویسد؟ رمان برای خود نوع جدیدی از ارواح را پیشنهاد می‌کند، ارواح «پروانه‌های بی‌نام»، یا کسانی که حتی فرصتی برای داشتن نام خاصی نداشته‌اند. بخشی از وظیفه مورخ این است که اجساد ناشناسی که در پیاده‌روها یا در سطل‌های زباله افتاده‌اند را نامگذاری کند، قبل از اینکه آن‌ها را در یک حفره یا دامنه تپه‌ای خارج از پایتخت دفن کند، و قبرستان پیشنهادی را «دره‌ پروانه‌ها» می‌نامد. و به طور مفروض، یا همانطور که خود رمان از ابتدا با عنوانش پیشنهاد می‌دهد، جمع‌آوری پروانه‌های مرده از خیابان‌ها موضوع جایگزین برای موضوعات بزرگ است، مانند روایت زندگی در سرزمین دیکتاتور یا اینکه رمان به موضوع اعتراض مربوط باشد. پس آیا «دره‌ پروانه‌ها» می‌خواهد روایت را در مقابل شلوغی روایت‌های بزرگ تا حدودی به ریتم آرام‌تر خود بازگرداند؟

جمهوری وحشت

شاید تصادف کور، «عزیز جواد» را به کشف روایت «دره پروانه‌ها» هدایت کند؛ زمانی که او با تاکسی قدیمی جسدهای تازه را جمع‌آوری کرده و آنها را در دره کم‌عمق نزدیک شهر «دیالی» دفن می‌کند. این تصادف شباهت زیادی به تصادف ورود پلیس به کتابخانه دایی «جبران» و یافتن کتاب «جمهوری وحشت» دارد که باعث زندانی شدن او به اتهام کتاب ممنوع مخالف با روایت دیکتاتور می‌شود. اما کتاب به «جواد» از طریق دوست دیروز او، که اکنون «متدین» شده و تاریخ بی‌خانمانی و گم‌شدگی خود را کنار گذاشته، می‌رسد؛ پس چگونه یک فرد تغییر کرده می‌تواند به روایت‌های لیبرال مخالف اعتماد کند؛ در حالی که او به روایت‌های دینی خود با اصل شناخته‌شده «فلسفه‌مان مثلاً» نزدیک‌تر است؟ اما نظم فرضی در «دره پروانه‌ها» تفسیری جدید از فقدان مستندات کافی برای روایت همان تصادف ارائه می‌دهد؛ چرا که زندگی «جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست؛ تصادف زندگی در کنار پدری که قادر به صحبت و ابراز خود نیست و این تصادف تبدیل به سرنوشتی می‌شود که راه فراری از آن نیست و زندگی ناقصی را تحت قدرت برادر بزرگ ادامه می‌دهد. آیا تصادف‌ها به پایان رسیده‌اند؟ زندگی «عزیز جواد» مجموعه‌ای از تصادف‌هاست که آخرین آن تصادفی است که او را به طور اتفاقی به روایت «دره پروانه‌ها» می‌رساند؛ بنابراین تصادف، به طنز، دلیل عشق میان او و «تمارا»، دختری از خانواده‌ای ثروتمند است و سپس ازدواج با او. و این تصادف است که دلیل اخراج او از شغل دولتی‌اش می‌شود. هیچ داستان منسجمی جز خود تصادف وجود ندارد. حتی لحظه‌ای که به داستان اصلی می‌رسد، داستان پروانه‌ها، که ربوده شدن «سامر» از سوی افراد ناشناس از درب خانه‌شان است، هیچ تفسیر منسجمی ندارد مگر اینکه این اتفاق پیش‌زمینه‌ای برای داستان پروانه‌ها و دره آن باشد. گویی رمان به‌طور ضمنی به ما می‌گوید که زندگی در سرزمین دیکتاتور و سپس زندگی قربانیانش فاقد صلاحیت برای توجیه است. و هیچ اشکالی ندارد، چرا که این خود ماهیت روایت پسامدرن است؛ روایت بدون توجیه‌ها و تفسیرهای اساسی، روایتی از نسخه‌نویسی که رمان جدید آن را با نگرش و منطقی متفاوت بازنویسی می‌کند.

دره پروانه‌ها... جدل پنهان

بگذارید به اصل داستان بازگردیم، دقیقاً به سؤال اصلی: موضوع رمان چیست؟ بلکه موضوع دست‌نوشته پیشنهادی چیست؟ دو مسیر مختلف، به ظاهر، بر دنیای رمان «دره پروانه‌ها» حاکم‌اند. مسیر اول نمایانگر داستان «عزیز جواد» است، که زندگی او را می‌بینیم؛ زندگی‌ای به تعویق افتاده و از اتفاقات مختلف تغذیه می‌شود. این مسیر بخش عمده‌ای از فضای نوشتاری متن را اشغال می‌کند؛ به طوری که سه فصل از پنج فصل که اندازه کل متن رمان است را تشکیل می‌دهد. به زبان اعداد، داستان عزیز جواد ۱۵۱ صفحه را در اختیار گرفته، به علاوه آنچه که در دو فصل دیگر فرامی‌گیرد. دست‌نوشته «دفتر ارواح»، که نسخه‌ای از دست‌نوشته ناتمام یا ناقص است، مشابه وبلاگ شب‌های مشهور است؛ همان‌طور که هزار و یک شب را داریم، دست‌نوشته ارواح تمام نمی‌شود و «دیگران» آن را می‌نویسند یا فصول جدیدی به آن اضافه می‌کنند. ما این موضوع را بدون کاوش بیشتر رها نمی‌کنیم تا به دست‌نوشته ارزش افزوده‌ای بدهیم؛ پیرمرد دست‌نوشته را در خودروی «جواد» رها می‌کند و به حال خود می‌رود، پس از آنکه پروانه‌ای جدید را در «دره پروانه‌ها» دفن کرده و ما را گمراه می‌کند که او «قرآن» را جاگذاشته. با «جواد» درمی‌یابیم که قرآن تنها نسخه‌ای از دست‌نوشته «دفتر ارواح» است. این گمراهی دارای کارکرد مفیدی است که به دست‌نوشته ارزش جدیدی می‌بخشد؛ تسویه اولیه‌ای که به طور غیرمستقیم بین «قرآن»، که در اینجا به معنی کتاب «قرآن» است، و «دفتر ارواح» صورت می‌گیرد، به سرعت معنای ضمنی پنهانی از توصیف «قرآن» را آشکار می‌کند؛ اصل لغوی قرآن همان‌طور که ابن منظور می‌گوید این است که قرآن: «وَإِنَّمَا سُمِّيَ الْمُصْحَفُ مُصْحَفًا؛ لِأَنَّهُ أُصْحِفَ، أَيْ جُعِلَ جَامِعًا لِلصُّحُفِ الْمَكْتُوبَةِ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ/ مصحف( قرآن) به این دلیل مصحف خوانده شد چون میان جلد خود همه صحف نوشته شده را شامل می‌شود». این معنی فراتر از دلالت اصطلاحی کتاب است و همچنان در معنای صحیفه‌های جمع‌شده در میان جلد کتاب اثرگذار است، چیزی که در اینجا با فرمول کتابی ناتمام یا ناقص هم‌راستا است و با دلالت «دست‌نوشته» ناقص هم‌خوانی دارد. اما این ارتباطات واقعی یا خیالی نمی‌توانند تناقض اساسی را که رمان آن را پنهان نمی‌کند، نادیده بگیرند؛ داستان اصلی داستان «عزیز جواد» است و نه حکایت یا دست‌نوشته «دفتر ارواح». این چیزی است که ارقام ادعا می‌کنند و حجم واقعی نوشتاری هر دو مسیر در رمان آن را تقویت می‌کند. آیا دلالت‌های اولیه عنوان رمان «دره پروانه‌ها» فرضیه پیشین را تأیید می‌کنند؟
رمان با آخرین ملاقات دايی «جبران» با پسر خواهرش «عزیز جواد» در زندان آغاز می‌شود. در این دیدار اولین اشاره به داستان «دفتر ارواح» می‌آید؛ زیرا دایی «دست‌نوشته» را تحویل می‌دهد و به سوی قبر خود می‌رود. سپس دست‌نوشته و اثر آن به فراموشی سپرده می‌شود تا آنکه «عزیز جواد» با پیرمردی روبرو می‌شود که جنازه‌های کودکان را در دره پروانه‌ها دفن می‌کند. آیا این موضوع نشان می‌دهد که روایت به دلیل تقابل دو موضوع یا دو داستان که یکی از آنها به دیگری مرتبط نمی‌شود، به ترک خوردگی می‌رسد؟ آیا ما، خوانندگان، با ظاهر متن با حجم‌ها و تمایلاتش همراه می‌شویم یا فرض می‌کنیم که دره پروانه‌ها همان دلالت کلی تمام داستان‌هاست؟ شاید؛ زیرا ترک خوردگی و تقابل داستان‌ها و موضوعات، ویژگی داستان‌های پس از فروپاشی دیکتاتوری‌هاست و نیز نتیجه دست‌نوشته‌های ناتمام است. هرچه که تفسیر تقابل مورد نظر در «دره پروانه‌ها» باشد، رمان می‌کوشد تا جان سالم به در ببرد و به هیچ‌یک از تصادفات سازنده دنیای خود تمایل نداشته باشد. آنچه می‌تواند انجام دهد این است که تا حد ممکن از هرگونه تفسیر با تمایل آشکار پرهیز کند، اما حیف است؛ زیرا این همان «دره پروانه‌ها» است، داستان «عزیز جواد» و همین‌طور «دفتر ارواح»!

*منتقد عراقی