سیوران؛ سازنده انزوا

به نظر او همه راه‌ها به ما ختم می‌شوند

سیوران؛ سازنده انزوا
TT

سیوران؛ سازنده انزوا

سیوران؛ سازنده انزوا

شاید برجسته‌ترین نویسندگان و فیلسوفان که نه تنها در انزوا زیستند، بلکه برای آن نظریه پردازی کرده باشند، فیلسوف فرانسوی رومانیایی تبار امیل سیوران باشد. اگر این فیلسوف را با دقت مطالعه کنیم، می‌بینیم بیشترآثارش پیرامون انزوای انسان می‌چرخند. ژان پل سارتر به زبان ساده گفت:«دیگران خود جهنم‌اند». اما وضعیت سیوران فرق می‌کند، او به انزوا تقدسی از نوع دیگر می‌بخشد وحتی نوشته‌های بسیاری دارد که می‌گویند، انسان درنهایت موجودی منزوی است. انزوایی که سیوران ازآن می‌گوید، ساختن انزوا از طریق ابداع خلاق است.
سیوران خلأ را در زندگی روزمره و اتاق‌های هتل‌های پاریس از سال1937 کشف کرد، آنچه که فیلسوف را در تابستان سال 1946 برآن داشت تا تصمیم قطعی را بگیرد؛ دیگر جز به زبان فرانسه ننویسد و آثاری را که به زبان مادری یعنی رومانیایی نوشته بود کنار بگذارد. اما کتابخانه ادبی ژاک دوسه پاریس سال 1949تصمیم گرفت آنها را نگه دارد تا آرشیو مستندی باشند. نیکولاس کافلیس، ویراستار مجموعه آثار سیوران در «گالیمار» آنها را ترجمه و سال 2019در دو اثر منتشر کرد:«پنجره‌ای روبه نیستی» و «تناقضات». این دو اثرمعرف سیوران جوان هستند جایی که ردی ازآنچه به آن آزمون و خطا می‌گوییم، می‌بینیم. جست وجوی عمیق برای سیوران دراین دواثر به پایان نمی‌رسد. او دراین دو یادآور می‌شود که« هریک ازما ممکن است از بام تا شام غرق دردغدغه‌های فردی خود بشود تا جایی که از خود و آگاهی‌اش فراتر رود درحالی که تلاش می‌کند معماها و رازهایی که خورشید و زمین و آسمان را درهم پیچیده‌اند بگشاید، اینها او را به انزوای ستارگان و انزوای پیری یا به هم خوردن حافظه می‌کشاند. درانسان با هر جهت فکری یا فلسفی که دارد، همه راه‌های به خود ما منتهی می‌شوند، انگار این خودها همان رم تاریخی باشد».
ازمیان نمونه‌ها و اشاره‌هایی که سیوران فیلسوف دردوکتابش می‌آورد، ما با فیلسوفی آشنا می‌شویم که به غنای خیال‌انگیز تمایل دارد و به این نظر وفادار است که ذات فردی یکی از اشکال مرکز جذابیت است که درنهایت به خود عینی منتهی می‌شود. سیوران این نوشتن را به این بهانه که خودجوش صادق و به دور از کلیشه‌های آمده است توجیه می‌کند؛ آنها نوعی از گونه‌های نقاب و فرار و برهم زدن آرامش تفکر تک‌روانه است. سیوران در کتاب «تناقضات» می‌گوید:« وقتی به چشم‌ها و آسمان و گل‌ها نگاه می‌کنم، می بینم انسجام وجودی مانند یک قطعه شعری است که نمی‌توان رمز و رازها و معماهای آن را گشود». در یک لحظه پرسش برانگیز اضافه می‌کند:« جهان پیشرفته اکنون درمعرض ویرانی قرار نمی‌گیرد، و ما حساسیت‌مان را دربرابر طنز ازدست داده‌ایم». در کتاب دومش« پنجره‌ای رو به نیستی» سیوران عاشق و دلداده رخ می‌نماید:« زنانی را شناختم که لزوماً آدم‌های باشکوهی نبودند». با خواندن سیوران جوان، تجلی تند ذاتی آشکار می‌شود که نامه‌هایش نشان می‌دهند. در حقیقت، خواننده با خواندن این دوکتاب درمی‌یابد که او کمتر از سیوران منزوی است.
انزوای نوشتن برای سیوران به شکلی نادر متجلی می‌شود درحالی که برعناصر درک و احساس و هوس و تصور و نماد و اندیشه و مفهوم گشوده می‌شود... نوعی بصیرت یافتن از طریق وجود و آگاهی. عزلت گزینی و احساس آن درمقابل دیگران و چیزها. قدرت استقلال به بالاترین شکل نمودار می‌شود تا برای درمان رنج‌هایی که بشرامروزی با آنها روبه روست دست به کار بشود. این احساس عزلت نه ذوب می‌شود نه ازبین می‌رود بلکه براوجی دردناک و درونی گشوده می‌شود که دارای ابعاد وجودی است و آن فلسفه جدایی از دیگران و خلوت با خویشتن است. سیوران هم‌صدا با بکت می‌گوید، مارسل پروست اولین نویسنده‌ای بود که «هنر را واداشت تا به تقدس انزوا بپردازد». شاید این انزوا سیوران را وامی‌دارد تا در تصورش به دنبال دوستی و دیگران  و مواجهه عزلت با افکاری دیگر برود مانند؛ به پرسش کشیدن کیرکیگارد و شوپنهاور و نیچه و سارتر و هایدگر و پرتو افکندن براندیشه‌های آنها در کنج خلوت.
چگونه می‌توانیم انزوای نویسنده و کارهایش را بشناسیم؟ آیا نویسنده از این عزلت فراتر می‌رود تا به سوی انزوایی تندتر بادبان می‌کشد؟ هنوز جمله سیوران جوان پیش چشم ماست:« انسان باید بیاموزد بیش ازآنکه با دیگران درآمیزد، تنها باشد». و این جوهره اندیشه سیوران درباره انزواست. به احتمال زیاد تأملاتی هستند که انزوا برمی‌انگیزد و برفضاهای فلسفی و ادبی و شعری و زبانی و روانی و تاریخی سایه می‌افکنند. این انزوا ما را ناگزیر می‌سازد حدودمان و ماهیت مرگی که درانتظارماست را بشناسیم چون مرگ زندگی را به پرسش، نگرانی و معنا بدل می‌کند. روح در بدن دچار خفقان می‌شود چون واقعا کوچک است و نمی‌تواند آن را درک کند، آن طور که سیوران می‌گوید. از اینجا قید زمانی و مکانی شرایط خود را برجوهر درامای انسانی تحمیل می‌کنند.
سیوران می‌نویسد، انسان نمی‌تواند وجود داشته باشد جز در من از طریق تأمل در خلأی که آن را به زیستن در شکوه و کبریای انزوا تا پایان بکشاند. چرا که دربرابر انسان راهی جز تفکردر خویش باقی نمی‌ماند. زندگی تجربه‌ای دردناک است، اما تنها آنست که موجود انسانی را دربرابر خدا قرارمی‌دهد. دغدغه‌ها، شیاطین جهان تهی از ایمان‌اند. نمی‌توان رنج‌های بشر را پنهان کرد مگر از طریق طنز. وقتی تنها هستی، تو محدود نیستی بلکه مطلقی. به مجرد اینکه انسانی دیگر وارد زندگی‌ات بشود، تو با محدودیت‌هایی روبه رو می‌شوی و خیلی زود عدم وارد می‌شود. به همین دلیل باید به خود متکی باشی و نه به دیگران. وقتی به انزوا فکرمی‌کنم آن گونه که سیروان می‌گوید، به طور ناخواسته تصویرصحرا در ذهنم نقش می‌بندد؛ تنها قدیس آنتونیوس بیست سال تمام از دنیا برید تا تأمل کند و بنویسد. آیا ما می‌توانیم چنین انزوایی را بدون کمک ایمان تاب بیاوریم؟ این پرسشی است که سیوران پیش می‌کشد: راهی جز شک یا صحرا پیش پای انسان نیست، و نمی‌تواند همزمان هردو را زندگی کند.
تبعیدگاه از نگاه او چیست؟ لحظه‌های اوج انزوا. و سیوران آثار فلسفی‌ درخشانش را تنها پیرامون اصل انزوا پدید آورد تا جایی که به عابد پاریس مبدل شد. مکان مناسب برای تجربه انزوا به نظر او «جزیره» و «صحرا»است. بازگشت به خویشتن، آدمی را وامی‌دارد تا عزلت ذاتی برای خود خلق کند. منظور او این نیست که در قفس زندان بماند چون او از فضاهای عمومی و گفت‌وگو با اوژن یونسکو، هنری میشو و ساموئل بکت را دوست داشت و از شرکت در همایش‌ها و برنامه‌های موسیقی و تئاتر غافل نمی‌شد. او دراین باره می‌گوید:« من علیه خود و از راه مجازات خود، خوش‌مشربم» و شب «روح تناقض» را در جانش برمی‌انگیخت، حساسیت او شبیه رومانتیک‌هاست، روحی نگران که به «انزوای مطلق» کشیده می‌شود. سیوران می‌گوید:« زمان مرا حفظ می‌کند» و باز می‌گوید:« پیری فروپاشی یگانه من است». سیوران فرض را براین می‌گذارد که هزینه رنج، وجود دیگری است، اما کار نوشتن از این بار می‌کاهد. به همین دلیل میان انزوای فردی و انزوای جهانی رابطه‌ای وجود دارد که هردو به انزوای ابداعی و تجربه زیبایی شناسانه و شکوه روح منجر می‌شوند.
سیوران درماه ژوئن سال 1995 پنهان شد و این سخن که فقیر به دنیا آمد و فقیر مرد تاج سرش شد که شکوه و عظمت را ناچیز می‌شمرد. درهرحال سیوران به ستایش انزوا شهرت یافت و از نیچه و موسیقی متأثرشد. متن‌هایش درسال 1931 بدبینانه‌تر بود واین بدبینی به آثار بعدیش هم کشیده شد. سیوران بیست ساله بود وقتی که مقاله‌هایش در مطبوعات رومانی منتشر می‌شد و شیفته بزرگ فلاسفه آلمان بود. او می‌گوید:« نمی‌توانم از سرمایه داری حرف بزنم درحالی که به یاد مرگ نیافتم». جمله و عبارت‌های سیوران اثرگذارند و تا حدودی شبیه به سروده‌های هایکو هستند که درک و احساسات را فشرده و خلاصه می‌کنند. سال 1934 گفت:« ما نمی‌توانیم خوشبختی را با خاصه سازی محقق کنیم، فقر گناهی است ضد زندگی، اما اعماق ما را نشان می‌دهد چون راهی جز درک مصیبت ما وجود ندارد». سیوران علیه کسانی که سال 1937اقدام به اخراج همکار و هموطنش فیلسوف میرچا الیاده از دانشگاه کردند، ایستاد، اما او کینه‌ای در دل نداشت و از مناظر باواریا و موسیقی موتسارت و سخنان گرتا گاربو لذت می‌برد. متن‌های در انزوایش بسیار ارزشمندند چون وجود متنوع سیوران را تجسم می‌بخشند؛ رومانتیسم اندوهگین، نفرتش از ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌های ازقبل آماده و فرقه‌‍‌گرایانه. او تمام قد با طنزی ولتری دربرابر ابدیت می‌ایستد و می‌پرسد: چگونه ممکن است برخی مردم با لامبالاتی نسبت به این جهان زندگی می‌کنند؟ چطور می‌شود قلب‌هایی وجود داشته باشند که از درد و رنج نمی‌سوزند؟



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»