سیوران؛ سازنده انزوا

به نظر او همه راه‌ها به ما ختم می‌شوند

سیوران؛ سازنده انزوا
TT

سیوران؛ سازنده انزوا

سیوران؛ سازنده انزوا

شاید برجسته‌ترین نویسندگان و فیلسوفان که نه تنها در انزوا زیستند، بلکه برای آن نظریه پردازی کرده باشند، فیلسوف فرانسوی رومانیایی تبار امیل سیوران باشد. اگر این فیلسوف را با دقت مطالعه کنیم، می‌بینیم بیشترآثارش پیرامون انزوای انسان می‌چرخند. ژان پل سارتر به زبان ساده گفت:«دیگران خود جهنم‌اند». اما وضعیت سیوران فرق می‌کند، او به انزوا تقدسی از نوع دیگر می‌بخشد وحتی نوشته‌های بسیاری دارد که می‌گویند، انسان درنهایت موجودی منزوی است. انزوایی که سیوران ازآن می‌گوید، ساختن انزوا از طریق ابداع خلاق است.
سیوران خلأ را در زندگی روزمره و اتاق‌های هتل‌های پاریس از سال1937 کشف کرد، آنچه که فیلسوف را در تابستان سال 1946 برآن داشت تا تصمیم قطعی را بگیرد؛ دیگر جز به زبان فرانسه ننویسد و آثاری را که به زبان مادری یعنی رومانیایی نوشته بود کنار بگذارد. اما کتابخانه ادبی ژاک دوسه پاریس سال 1949تصمیم گرفت آنها را نگه دارد تا آرشیو مستندی باشند. نیکولاس کافلیس، ویراستار مجموعه آثار سیوران در «گالیمار» آنها را ترجمه و سال 2019در دو اثر منتشر کرد:«پنجره‌ای روبه نیستی» و «تناقضات». این دو اثرمعرف سیوران جوان هستند جایی که ردی ازآنچه به آن آزمون و خطا می‌گوییم، می‌بینیم. جست وجوی عمیق برای سیوران دراین دواثر به پایان نمی‌رسد. او دراین دو یادآور می‌شود که« هریک ازما ممکن است از بام تا شام غرق دردغدغه‌های فردی خود بشود تا جایی که از خود و آگاهی‌اش فراتر رود درحالی که تلاش می‌کند معماها و رازهایی که خورشید و زمین و آسمان را درهم پیچیده‌اند بگشاید، اینها او را به انزوای ستارگان و انزوای پیری یا به هم خوردن حافظه می‌کشاند. درانسان با هر جهت فکری یا فلسفی که دارد، همه راه‌های به خود ما منتهی می‌شوند، انگار این خودها همان رم تاریخی باشد».
ازمیان نمونه‌ها و اشاره‌هایی که سیوران فیلسوف دردوکتابش می‌آورد، ما با فیلسوفی آشنا می‌شویم که به غنای خیال‌انگیز تمایل دارد و به این نظر وفادار است که ذات فردی یکی از اشکال مرکز جذابیت است که درنهایت به خود عینی منتهی می‌شود. سیوران این نوشتن را به این بهانه که خودجوش صادق و به دور از کلیشه‌های آمده است توجیه می‌کند؛ آنها نوعی از گونه‌های نقاب و فرار و برهم زدن آرامش تفکر تک‌روانه است. سیوران در کتاب «تناقضات» می‌گوید:« وقتی به چشم‌ها و آسمان و گل‌ها نگاه می‌کنم، می بینم انسجام وجودی مانند یک قطعه شعری است که نمی‌توان رمز و رازها و معماهای آن را گشود». در یک لحظه پرسش برانگیز اضافه می‌کند:« جهان پیشرفته اکنون درمعرض ویرانی قرار نمی‌گیرد، و ما حساسیت‌مان را دربرابر طنز ازدست داده‌ایم». در کتاب دومش« پنجره‌ای رو به نیستی» سیوران عاشق و دلداده رخ می‌نماید:« زنانی را شناختم که لزوماً آدم‌های باشکوهی نبودند». با خواندن سیوران جوان، تجلی تند ذاتی آشکار می‌شود که نامه‌هایش نشان می‌دهند. در حقیقت، خواننده با خواندن این دوکتاب درمی‌یابد که او کمتر از سیوران منزوی است.
انزوای نوشتن برای سیوران به شکلی نادر متجلی می‌شود درحالی که برعناصر درک و احساس و هوس و تصور و نماد و اندیشه و مفهوم گشوده می‌شود... نوعی بصیرت یافتن از طریق وجود و آگاهی. عزلت گزینی و احساس آن درمقابل دیگران و چیزها. قدرت استقلال به بالاترین شکل نمودار می‌شود تا برای درمان رنج‌هایی که بشرامروزی با آنها روبه روست دست به کار بشود. این احساس عزلت نه ذوب می‌شود نه ازبین می‌رود بلکه براوجی دردناک و درونی گشوده می‌شود که دارای ابعاد وجودی است و آن فلسفه جدایی از دیگران و خلوت با خویشتن است. سیوران هم‌صدا با بکت می‌گوید، مارسل پروست اولین نویسنده‌ای بود که «هنر را واداشت تا به تقدس انزوا بپردازد». شاید این انزوا سیوران را وامی‌دارد تا در تصورش به دنبال دوستی و دیگران  و مواجهه عزلت با افکاری دیگر برود مانند؛ به پرسش کشیدن کیرکیگارد و شوپنهاور و نیچه و سارتر و هایدگر و پرتو افکندن براندیشه‌های آنها در کنج خلوت.
چگونه می‌توانیم انزوای نویسنده و کارهایش را بشناسیم؟ آیا نویسنده از این عزلت فراتر می‌رود تا به سوی انزوایی تندتر بادبان می‌کشد؟ هنوز جمله سیوران جوان پیش چشم ماست:« انسان باید بیاموزد بیش ازآنکه با دیگران درآمیزد، تنها باشد». و این جوهره اندیشه سیوران درباره انزواست. به احتمال زیاد تأملاتی هستند که انزوا برمی‌انگیزد و برفضاهای فلسفی و ادبی و شعری و زبانی و روانی و تاریخی سایه می‌افکنند. این انزوا ما را ناگزیر می‌سازد حدودمان و ماهیت مرگی که درانتظارماست را بشناسیم چون مرگ زندگی را به پرسش، نگرانی و معنا بدل می‌کند. روح در بدن دچار خفقان می‌شود چون واقعا کوچک است و نمی‌تواند آن را درک کند، آن طور که سیوران می‌گوید. از اینجا قید زمانی و مکانی شرایط خود را برجوهر درامای انسانی تحمیل می‌کنند.
سیوران می‌نویسد، انسان نمی‌تواند وجود داشته باشد جز در من از طریق تأمل در خلأی که آن را به زیستن در شکوه و کبریای انزوا تا پایان بکشاند. چرا که دربرابر انسان راهی جز تفکردر خویش باقی نمی‌ماند. زندگی تجربه‌ای دردناک است، اما تنها آنست که موجود انسانی را دربرابر خدا قرارمی‌دهد. دغدغه‌ها، شیاطین جهان تهی از ایمان‌اند. نمی‌توان رنج‌های بشر را پنهان کرد مگر از طریق طنز. وقتی تنها هستی، تو محدود نیستی بلکه مطلقی. به مجرد اینکه انسانی دیگر وارد زندگی‌ات بشود، تو با محدودیت‌هایی روبه رو می‌شوی و خیلی زود عدم وارد می‌شود. به همین دلیل باید به خود متکی باشی و نه به دیگران. وقتی به انزوا فکرمی‌کنم آن گونه که سیروان می‌گوید، به طور ناخواسته تصویرصحرا در ذهنم نقش می‌بندد؛ تنها قدیس آنتونیوس بیست سال تمام از دنیا برید تا تأمل کند و بنویسد. آیا ما می‌توانیم چنین انزوایی را بدون کمک ایمان تاب بیاوریم؟ این پرسشی است که سیوران پیش می‌کشد: راهی جز شک یا صحرا پیش پای انسان نیست، و نمی‌تواند همزمان هردو را زندگی کند.
تبعیدگاه از نگاه او چیست؟ لحظه‌های اوج انزوا. و سیوران آثار فلسفی‌ درخشانش را تنها پیرامون اصل انزوا پدید آورد تا جایی که به عابد پاریس مبدل شد. مکان مناسب برای تجربه انزوا به نظر او «جزیره» و «صحرا»است. بازگشت به خویشتن، آدمی را وامی‌دارد تا عزلت ذاتی برای خود خلق کند. منظور او این نیست که در قفس زندان بماند چون او از فضاهای عمومی و گفت‌وگو با اوژن یونسکو، هنری میشو و ساموئل بکت را دوست داشت و از شرکت در همایش‌ها و برنامه‌های موسیقی و تئاتر غافل نمی‌شد. او دراین باره می‌گوید:« من علیه خود و از راه مجازات خود، خوش‌مشربم» و شب «روح تناقض» را در جانش برمی‌انگیخت، حساسیت او شبیه رومانتیک‌هاست، روحی نگران که به «انزوای مطلق» کشیده می‌شود. سیوران می‌گوید:« زمان مرا حفظ می‌کند» و باز می‌گوید:« پیری فروپاشی یگانه من است». سیوران فرض را براین می‌گذارد که هزینه رنج، وجود دیگری است، اما کار نوشتن از این بار می‌کاهد. به همین دلیل میان انزوای فردی و انزوای جهانی رابطه‌ای وجود دارد که هردو به انزوای ابداعی و تجربه زیبایی شناسانه و شکوه روح منجر می‌شوند.
سیوران درماه ژوئن سال 1995 پنهان شد و این سخن که فقیر به دنیا آمد و فقیر مرد تاج سرش شد که شکوه و عظمت را ناچیز می‌شمرد. درهرحال سیوران به ستایش انزوا شهرت یافت و از نیچه و موسیقی متأثرشد. متن‌هایش درسال 1931 بدبینانه‌تر بود واین بدبینی به آثار بعدیش هم کشیده شد. سیوران بیست ساله بود وقتی که مقاله‌هایش در مطبوعات رومانی منتشر می‌شد و شیفته بزرگ فلاسفه آلمان بود. او می‌گوید:« نمی‌توانم از سرمایه داری حرف بزنم درحالی که به یاد مرگ نیافتم». جمله و عبارت‌های سیوران اثرگذارند و تا حدودی شبیه به سروده‌های هایکو هستند که درک و احساسات را فشرده و خلاصه می‌کنند. سال 1934 گفت:« ما نمی‌توانیم خوشبختی را با خاصه سازی محقق کنیم، فقر گناهی است ضد زندگی، اما اعماق ما را نشان می‌دهد چون راهی جز درک مصیبت ما وجود ندارد». سیوران علیه کسانی که سال 1937اقدام به اخراج همکار و هموطنش فیلسوف میرچا الیاده از دانشگاه کردند، ایستاد، اما او کینه‌ای در دل نداشت و از مناظر باواریا و موسیقی موتسارت و سخنان گرتا گاربو لذت می‌برد. متن‌های در انزوایش بسیار ارزشمندند چون وجود متنوع سیوران را تجسم می‌بخشند؛ رومانتیسم اندوهگین، نفرتش از ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌های ازقبل آماده و فرقه‌‍‌گرایانه. او تمام قد با طنزی ولتری دربرابر ابدیت می‌ایستد و می‌پرسد: چگونه ممکن است برخی مردم با لامبالاتی نسبت به این جهان زندگی می‌کنند؟ چطور می‌شود قلب‌هایی وجود داشته باشند که از درد و رنج نمی‌سوزند؟



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.