سیوران؛ سازنده انزوا

به نظر او همه راه‌ها به ما ختم می‌شوند

سیوران؛ سازنده انزوا
TT

سیوران؛ سازنده انزوا

سیوران؛ سازنده انزوا

شاید برجسته‌ترین نویسندگان و فیلسوفان که نه تنها در انزوا زیستند، بلکه برای آن نظریه پردازی کرده باشند، فیلسوف فرانسوی رومانیایی تبار امیل سیوران باشد. اگر این فیلسوف را با دقت مطالعه کنیم، می‌بینیم بیشترآثارش پیرامون انزوای انسان می‌چرخند. ژان پل سارتر به زبان ساده گفت:«دیگران خود جهنم‌اند». اما وضعیت سیوران فرق می‌کند، او به انزوا تقدسی از نوع دیگر می‌بخشد وحتی نوشته‌های بسیاری دارد که می‌گویند، انسان درنهایت موجودی منزوی است. انزوایی که سیوران ازآن می‌گوید، ساختن انزوا از طریق ابداع خلاق است.
سیوران خلأ را در زندگی روزمره و اتاق‌های هتل‌های پاریس از سال1937 کشف کرد، آنچه که فیلسوف را در تابستان سال 1946 برآن داشت تا تصمیم قطعی را بگیرد؛ دیگر جز به زبان فرانسه ننویسد و آثاری را که به زبان مادری یعنی رومانیایی نوشته بود کنار بگذارد. اما کتابخانه ادبی ژاک دوسه پاریس سال 1949تصمیم گرفت آنها را نگه دارد تا آرشیو مستندی باشند. نیکولاس کافلیس، ویراستار مجموعه آثار سیوران در «گالیمار» آنها را ترجمه و سال 2019در دو اثر منتشر کرد:«پنجره‌ای روبه نیستی» و «تناقضات». این دو اثرمعرف سیوران جوان هستند جایی که ردی ازآنچه به آن آزمون و خطا می‌گوییم، می‌بینیم. جست وجوی عمیق برای سیوران دراین دواثر به پایان نمی‌رسد. او دراین دو یادآور می‌شود که« هریک ازما ممکن است از بام تا شام غرق دردغدغه‌های فردی خود بشود تا جایی که از خود و آگاهی‌اش فراتر رود درحالی که تلاش می‌کند معماها و رازهایی که خورشید و زمین و آسمان را درهم پیچیده‌اند بگشاید، اینها او را به انزوای ستارگان و انزوای پیری یا به هم خوردن حافظه می‌کشاند. درانسان با هر جهت فکری یا فلسفی که دارد، همه راه‌های به خود ما منتهی می‌شوند، انگار این خودها همان رم تاریخی باشد».
ازمیان نمونه‌ها و اشاره‌هایی که سیوران فیلسوف دردوکتابش می‌آورد، ما با فیلسوفی آشنا می‌شویم که به غنای خیال‌انگیز تمایل دارد و به این نظر وفادار است که ذات فردی یکی از اشکال مرکز جذابیت است که درنهایت به خود عینی منتهی می‌شود. سیوران این نوشتن را به این بهانه که خودجوش صادق و به دور از کلیشه‌های آمده است توجیه می‌کند؛ آنها نوعی از گونه‌های نقاب و فرار و برهم زدن آرامش تفکر تک‌روانه است. سیوران در کتاب «تناقضات» می‌گوید:« وقتی به چشم‌ها و آسمان و گل‌ها نگاه می‌کنم، می بینم انسجام وجودی مانند یک قطعه شعری است که نمی‌توان رمز و رازها و معماهای آن را گشود». در یک لحظه پرسش برانگیز اضافه می‌کند:« جهان پیشرفته اکنون درمعرض ویرانی قرار نمی‌گیرد، و ما حساسیت‌مان را دربرابر طنز ازدست داده‌ایم». در کتاب دومش« پنجره‌ای رو به نیستی» سیوران عاشق و دلداده رخ می‌نماید:« زنانی را شناختم که لزوماً آدم‌های باشکوهی نبودند». با خواندن سیوران جوان، تجلی تند ذاتی آشکار می‌شود که نامه‌هایش نشان می‌دهند. در حقیقت، خواننده با خواندن این دوکتاب درمی‌یابد که او کمتر از سیوران منزوی است.
انزوای نوشتن برای سیوران به شکلی نادر متجلی می‌شود درحالی که برعناصر درک و احساس و هوس و تصور و نماد و اندیشه و مفهوم گشوده می‌شود... نوعی بصیرت یافتن از طریق وجود و آگاهی. عزلت گزینی و احساس آن درمقابل دیگران و چیزها. قدرت استقلال به بالاترین شکل نمودار می‌شود تا برای درمان رنج‌هایی که بشرامروزی با آنها روبه روست دست به کار بشود. این احساس عزلت نه ذوب می‌شود نه ازبین می‌رود بلکه براوجی دردناک و درونی گشوده می‌شود که دارای ابعاد وجودی است و آن فلسفه جدایی از دیگران و خلوت با خویشتن است. سیوران هم‌صدا با بکت می‌گوید، مارسل پروست اولین نویسنده‌ای بود که «هنر را واداشت تا به تقدس انزوا بپردازد». شاید این انزوا سیوران را وامی‌دارد تا در تصورش به دنبال دوستی و دیگران  و مواجهه عزلت با افکاری دیگر برود مانند؛ به پرسش کشیدن کیرکیگارد و شوپنهاور و نیچه و سارتر و هایدگر و پرتو افکندن براندیشه‌های آنها در کنج خلوت.
چگونه می‌توانیم انزوای نویسنده و کارهایش را بشناسیم؟ آیا نویسنده از این عزلت فراتر می‌رود تا به سوی انزوایی تندتر بادبان می‌کشد؟ هنوز جمله سیوران جوان پیش چشم ماست:« انسان باید بیاموزد بیش ازآنکه با دیگران درآمیزد، تنها باشد». و این جوهره اندیشه سیوران درباره انزواست. به احتمال زیاد تأملاتی هستند که انزوا برمی‌انگیزد و برفضاهای فلسفی و ادبی و شعری و زبانی و روانی و تاریخی سایه می‌افکنند. این انزوا ما را ناگزیر می‌سازد حدودمان و ماهیت مرگی که درانتظارماست را بشناسیم چون مرگ زندگی را به پرسش، نگرانی و معنا بدل می‌کند. روح در بدن دچار خفقان می‌شود چون واقعا کوچک است و نمی‌تواند آن را درک کند، آن طور که سیوران می‌گوید. از اینجا قید زمانی و مکانی شرایط خود را برجوهر درامای انسانی تحمیل می‌کنند.
سیوران می‌نویسد، انسان نمی‌تواند وجود داشته باشد جز در من از طریق تأمل در خلأی که آن را به زیستن در شکوه و کبریای انزوا تا پایان بکشاند. چرا که دربرابر انسان راهی جز تفکردر خویش باقی نمی‌ماند. زندگی تجربه‌ای دردناک است، اما تنها آنست که موجود انسانی را دربرابر خدا قرارمی‌دهد. دغدغه‌ها، شیاطین جهان تهی از ایمان‌اند. نمی‌توان رنج‌های بشر را پنهان کرد مگر از طریق طنز. وقتی تنها هستی، تو محدود نیستی بلکه مطلقی. به مجرد اینکه انسانی دیگر وارد زندگی‌ات بشود، تو با محدودیت‌هایی روبه رو می‌شوی و خیلی زود عدم وارد می‌شود. به همین دلیل باید به خود متکی باشی و نه به دیگران. وقتی به انزوا فکرمی‌کنم آن گونه که سیروان می‌گوید، به طور ناخواسته تصویرصحرا در ذهنم نقش می‌بندد؛ تنها قدیس آنتونیوس بیست سال تمام از دنیا برید تا تأمل کند و بنویسد. آیا ما می‌توانیم چنین انزوایی را بدون کمک ایمان تاب بیاوریم؟ این پرسشی است که سیوران پیش می‌کشد: راهی جز شک یا صحرا پیش پای انسان نیست، و نمی‌تواند همزمان هردو را زندگی کند.
تبعیدگاه از نگاه او چیست؟ لحظه‌های اوج انزوا. و سیوران آثار فلسفی‌ درخشانش را تنها پیرامون اصل انزوا پدید آورد تا جایی که به عابد پاریس مبدل شد. مکان مناسب برای تجربه انزوا به نظر او «جزیره» و «صحرا»است. بازگشت به خویشتن، آدمی را وامی‌دارد تا عزلت ذاتی برای خود خلق کند. منظور او این نیست که در قفس زندان بماند چون او از فضاهای عمومی و گفت‌وگو با اوژن یونسکو، هنری میشو و ساموئل بکت را دوست داشت و از شرکت در همایش‌ها و برنامه‌های موسیقی و تئاتر غافل نمی‌شد. او دراین باره می‌گوید:« من علیه خود و از راه مجازات خود، خوش‌مشربم» و شب «روح تناقض» را در جانش برمی‌انگیخت، حساسیت او شبیه رومانتیک‌هاست، روحی نگران که به «انزوای مطلق» کشیده می‌شود. سیوران می‌گوید:« زمان مرا حفظ می‌کند» و باز می‌گوید:« پیری فروپاشی یگانه من است». سیوران فرض را براین می‌گذارد که هزینه رنج، وجود دیگری است، اما کار نوشتن از این بار می‌کاهد. به همین دلیل میان انزوای فردی و انزوای جهانی رابطه‌ای وجود دارد که هردو به انزوای ابداعی و تجربه زیبایی شناسانه و شکوه روح منجر می‌شوند.
سیوران درماه ژوئن سال 1995 پنهان شد و این سخن که فقیر به دنیا آمد و فقیر مرد تاج سرش شد که شکوه و عظمت را ناچیز می‌شمرد. درهرحال سیوران به ستایش انزوا شهرت یافت و از نیچه و موسیقی متأثرشد. متن‌هایش درسال 1931 بدبینانه‌تر بود واین بدبینی به آثار بعدیش هم کشیده شد. سیوران بیست ساله بود وقتی که مقاله‌هایش در مطبوعات رومانی منتشر می‌شد و شیفته بزرگ فلاسفه آلمان بود. او می‌گوید:« نمی‌توانم از سرمایه داری حرف بزنم درحالی که به یاد مرگ نیافتم». جمله و عبارت‌های سیوران اثرگذارند و تا حدودی شبیه به سروده‌های هایکو هستند که درک و احساسات را فشرده و خلاصه می‌کنند. سال 1934 گفت:« ما نمی‌توانیم خوشبختی را با خاصه سازی محقق کنیم، فقر گناهی است ضد زندگی، اما اعماق ما را نشان می‌دهد چون راهی جز درک مصیبت ما وجود ندارد». سیوران علیه کسانی که سال 1937اقدام به اخراج همکار و هموطنش فیلسوف میرچا الیاده از دانشگاه کردند، ایستاد، اما او کینه‌ای در دل نداشت و از مناظر باواریا و موسیقی موتسارت و سخنان گرتا گاربو لذت می‌برد. متن‌های در انزوایش بسیار ارزشمندند چون وجود متنوع سیوران را تجسم می‌بخشند؛ رومانتیسم اندوهگین، نفرتش از ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌های ازقبل آماده و فرقه‌‍‌گرایانه. او تمام قد با طنزی ولتری دربرابر ابدیت می‌ایستد و می‌پرسد: چگونه ممکن است برخی مردم با لامبالاتی نسبت به این جهان زندگی می‌کنند؟ چطور می‌شود قلب‌هایی وجود داشته باشند که از درد و رنج نمی‌سوزند؟



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.