روایت درد عراقی

فلاح رحیم در رمان «صدای دور طبل‌ها»

روایت درد عراقی
TT

روایت درد عراقی

روایت درد عراقی

فلاح رحیم در رمان سومش «صوت الطبول من بعید/صدای دور طبل‌ها» که انتشارات «الرافدین» در بغداد منتشرکرد، روایتی را که با رمان «القنافذ فی یوم ساخن/جوجه تیغی‌ها در یک روز گرم» آغاز کرده بود، ادامه می‌دهد. او مقطع زمانی پس از سال 2003 و شرایطی که شخصیت‌های فرهنگی عراقی با آن روبه رو شدند دست‌مایه آثار خود می‌سازد، وقتی که افکار خود را پیرامون واقعیت جدید و رابطه‌اش با دیگری را مرور می‌کند. بعد با رمان «حبات الرمل... حبات المطر/دانه‌های شن...دانه‌های باران» به دهه هفتاد قرن پیش برگشت و داستان قهرمانش «سلیم» یا بگوییم فلاح رحیم را روایت کرد که از عشق سوزناک رمانتیک رنج می‌برد آن هم در جامعه‌ای که چشم‌هایی وجود دارد که کوچک‌ترین حرکت را می‌پایند و مخالفان را به زندان‌های می‌اندازند یا آنها را در حزب واحد می‌ریزد. «سلیم» اینگونه در سه رمان از « تاکتیک پنهان شدن جوجه تیغی» بهره می‌برد تا درمیان میدان مین بماند، جایی که جنگی واقعی ترو خشک را می‌سوزاند. او تقلا می‌کند دربرابر این محاصره و غربت روحی در میان محیطی که دست رد برسینه می‌زند، بایستد و پرسش بودن و نبودن را پیش بکشد و اینکه از وابستگی به تفکر محدود که درمیان دولبه‌اش حرکت می‌کند چه سود. او بی تابی شخصیت فرهنگی را مطرح می‌کند که به قناعت ثابتی نمی‌رسد.
اگر رمان «جوجه تیغی‌ها» پرسش‌ها نتیجه تغییرات درعراق پس از سال 2003 را نشانه می‌روند، و رمان «دانه‌های شن... دانه‌های باران» جنگ ایدئولوژیک و آسیاب جنگ داخلی در درهه نود با ساختار فرهنگی و اجتماعی جامعه تا حدی باز را به ثبت می‌رساند؛ دربرابر بریدن تند این ساختار به دست حاکمیت و صنعت مستمر جنگ و زندان‌های مخفیانه و حمله دهشتناکش به این « موجود ظریف و شکننده» یعنی شخصیت فرهنگی عراقی. فلاح رحیم در رمان «صوت الطبول من بعید» این سئوال وجودی را با قهرمانش سلیم، شخصیت اصلی سه رمان مطرح می‌کند که با نگین‌هایی از برخی نام‌ها و حوادث و گفت‌وگوها برای تأکید برادامه سریال به هم پیوند خورده‌اند. اما هررمان دنیای آینده خود را دارد نه به دلیل تنوع زمانی بلکه به دلیل تغییرات وجودی شخصیت فرهنگی که خود را در داخل عراق جست‌وجو می‌کند درحالی که دست به گریبان جنگ با غربت داخلی است و پس ازآن دوستان دیروز و دنیای دیروز و مهاجرت به شهری که نمی‌شناسد و باز شعله‌ور شدن جنگ... همه اینها را رها کرد و «...خسته و منزوی در رویارویی با وسوسه هوسی که قابل مقاومت نیست»(طبل‌ها ص164).
اگر دو رمان اول «جوجه تیغی‌ها» و « دانه‌های شن» زواید را از روی سنگ‌ها کنار می‌زدند تا تندیس شخصیت «سلیم» را برجسته کنند، نویسنده در رمان «طبل‌ها» عمق آشفتگی و هراس از زنده ماندن در میان مرکز پرتاب را کننده توصیف می‌کند علاوه بر تحولات درونی و کشش‌هایش برای رهایی از ایدئولوژی به معنای حرکت در مسیر یک‌طرفه. اما او همیشه میان ندای عقل و بدن سرگردان می‌ماند:« درحالی که دفاع نعیم غریب از خودش را به یاد می‌آورد، اکنون می‌فهمد در روان انسان دهلیزهایی تاریک وجود دارند که جز دربرخی وضعیت‌ها روشن نمی‌شوند، چشمکی می‌زند و خاموش می‌شود تا ما را در تاریکی اعتماد محکم به عقل رها کند... حالا به دنبال هوا و هوس خود می‌رود و حاضر به عقب انداختنش نیست»(الطبول ص 163).
رمان از همان اول درگیر جنگ است و مرگ-کشته شدن کریم(برادر سلیم) درجبهه درآن اتفاق می‌افتد که نماد شادابی زندگی است. وقتی «سلیم» خیال می‌کرد، پایان خدمت نظام به او آزادی می‌بخشد، پس از سربازی با زندگی سرشار از مخاطراتی که منشأ آنها حکومت است مواجه می‌شود که از شخصیت فرهنگی متفاوت می‌هراسد تا جایی که دور او دیوارهایی کشیده تا به آنها پناه ببرد تا زنده بماند. علیرغم ناچیزی این آزادی، وقتی به سمت جنگ هشت ساله میان عراق و ایران روانه می‌شود آن را از دست می‌دهد.
در این رمان روایت دو تم مشابه در زمان و تحولات آن را دربرمی‌گیرد، اما در مکان‌های مختلف اتفاق می‌افتند: تم اول «سلیم» است و واقعیت عراقی-شرقی محدود او و تم دوم «بیانکا»ی لهستانی است که اونیز از دل نظامی تک حزبی بیرون آمده و با یک شرکت لهستانی در صحرای رمادی در غرب عراق کارمی‌کند. سپس روایت سلیم را از خیابان‌های بغداد و الرمادی تا خاکریزهای جنگ در العماره در جنوب بغداد می‌چرخاند و با خود کتاب‌ها و پرسش‌هایش می‌برد و حتی رابطه‌اش با «بیانکا»ی خارجی که دغدغه مواجهه با حاکمیت درکشورش را دارد همان طور که او در کشورش عراق دربرابر حکومت قرار دارد. این زن جواب پرسش‌های حیرت‌آفرین نیست بلکه خود به پرسش پیچیده‌ای بدل می‌شود:« آیا او همان غربتی است که دردل همه حوادث زندگی عراقی دهان بازکرده است» (الطبول ص 351).
نویسنده دست به چند پیوند دیگر می‌زند تا نشان دهد تکه‌ها چه تأثیری می‌توانند بگذارند نه فقط با تن بلکه با جان‌ها:« احساسی وجود دارد، بلی احساس نه فکر، که حادثه‌ای بزرگ اتفاق افتاده و یک بار برای همیشه نخ‌های بافت زندگی‌اش را تکه پاره کرد»(الطبول ص 308).
روایت آکنده از واقعیت عراقی است بی آنکه در دام زبان بازی یا تلاش زائد بیفتد علیرغم اینکه سرشار از تأملات فلسفی است. این اثر فلاح رحیم ما را به یاد غنای روایی نجیب محفوظ و فؤاد التکرلی می‌اندازد از جهت زبان شسته و رفته و عمیق و برش‌ها و جابه‌جایی‌ها در سناریو به گونه‌ای که انگار اثر برای یک دراما نوشته شده باشد. ما از خانواده سلیم در البیاع در غرب بغداد به کنار دوستانش در بار  و بعد به الرمادی و از آن طرف به خاکریزها در العماره در جنوب عراق در یک خط روایی می‌رویم بی آنکه دانه‌های تسبیح آن از هم گسسته بشوند و باز هم دوباره برمی‌گردند.
درهمان ابتدای رمان با دو روش مقایسه‌ای روبه رو می‌شویم؛ اولی متن تقدیم است( به یاد برادرم حسین که جنگ ایران و عراق در سن بیست وشش سالگی او را کشت. درآن زمان دوسال از او کوچک‌تر بودم؛ درحالی که من با پیری دست و پنجه نرم می‌کنم او برای همیشه جوان می‌ماند). این متن به ما می‌گوید، مرگ درخانه همه را خواهد زد حتی اگر تک حزب با افکاری که با سیاستش همخوانی نداشته باشند نجنگد، بلکه همه در معرض فنا هستند و بی هیچ معنایی.
نکته قابل تأمل دیگر در صفحات 7، 8 و 9 نمود می‌یابد و مقدمه‌ای برای راوی است هرچند برای آن عنوانی انتخاب نکرده درست مانند مقدمه‌ چینی‌های «هزار و یک شب» در روش بررسی حکایت و سپس ورود در جزئیات آن. او شخص دیگری را مخاطب قرار می‌دهد و خیلی زود می‎‌فهمیم که او با درونش سخن می‌گوید که در آن شخصیت‌های رمانش خلاصه می‌شوند و خانواده و دوستان و بیانکا و جنگ:« تنها شانس من برای خلق یک شروع که ادعا می‌کند اصل است. نویسندگان پیش ازمن چنین کردند و من چنین خواهم کرد. دستت را وقتی به من دادی سرد بود و رنگ صورتت پریده. نگران نباش و غم به دلت راه نده، دورتر از من و تو در این داستان وجود دارد. کناری بایست، استراحت کن و اجازه بده من برانم»(الطبول ص9).



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.