برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامه‌پوش

زندگینامه کوتاه شبیه یادداشت‌های روزانه

برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامه‌پوش
TT

برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامه‌پوش

برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامه‌پوش

زنم از من پرسید می‌توانم کتاب خاطرات برزان التکریتی را که روی میز گذاشته‌ام و مطالعه‌اش را به وقت دیگری حواله کرده بودم، برگردانم. عکس برزان سراسر جلد کتاب «الاعوام الحلوة و السنوات المرّة/ سال‌های شیرین، سال‌های تلخ» را گرفته که انتشارات السطور درقطع بزرگ و فونت درشت منتشرکرد. کتاب زندگینامه مختصر اوست بلکه به یادداشت‌های روزانه نزدیک است که شک و شبهه وجود دارد اصلا اینها نوشته برزان است؛ درکل خیلی عجولانه منتشر شد و این شتاب در کیفیت نوشتن و زبان و نداشتن مستنداتی که برزان خیلی ازآنها حرف می‌زند مشخص می‌شود.
خاطرات از زمانی آغاز می‌شوند که او جوان است و به صدام حسین درفعالیت حزبی‌اش کمک می‌کند و عشق احلام دختر خیرالله، همسرش یا آن طور که به او لقب «شجرة الدرّ/درخت مروارید» می‌داد در قلبش می‌تپد که تا آخرین روزهای زندگی‌اش آتشی درقلبش افکنده بود. به خصوص که او را پیش از رسیدن به سن چهل سالگی از دست داد. خاطرات درسال 2001 به پایان می‌رسد، وقتی که درنشست منطقه‌ای حزب بعث شرکت کرد و شاهد صعود قصی صدام به عضویت در رهبری بود. پس از اینکه ماجراهای این نشست را روایت می‌کند، سراغ جدل داغی می‌رود که بین چهار برادر؛ صدام، برزان، وطبان و سبعاوی درمی‌گیرد و مثل همیشه جلسه با اختلاف به پایان می‌رسد. خاطرات از پیامدهای مهم‌ترین پیچ که بعثی‌ها در دوران حکومت‌شان با آن روبه روشدند خالی است: بحران پیش از جنگ که نظام بعثی براثرآن سرنگون شد.
برزان در تصویر جلد شیک و اندوهگین می‌رسد با سبیلی پرپشت یا بگذارید بگوییم مثل همه بعثی‌ها اخم کرده با ته مایه‌ای از تأمل درسکوت‌شان. با کت و شلوار و کراوات  مشکی و پیراهن سفید درخشان. برزان یکی از بدترین دوره‌هایی را نمایندگی می‌کند که عراق تجربه کرد و رؤیاهای کشوری آرام و زندگی هدفمندش را نابود کرد، پس چرا زنم را سرزنش کنم!
بعد ازآن حواسم بود کتاب را به پشت برگردانم تا آن را به آخر رساندم. درست است، مطالعه خاطرات برزان کار شاقی است از جمله بار اول این احساس به تو دست می‌دهد، اما وقتی به اعماق کتاب می‌روی احساس می‌کنی رشته اسرار در صحبت کردن از خانواده‌ای که برعراق حکومت می‌کند گسسته می‌شود و رازهایش درهمه جا رو می‌شوند. آیا پنهان ساختن رازها تنها داستان شایعی درباره برزان بود و او در روکردن سخت‌ترین آنها تردیدی به خود راه نمی‌دهد و خصوصی‌ترین و رسواترین آنها را گرد می‌آورد؟
برزان از سال 1976 تا 1983 در رأس دستگاه اطلاعاتی قرارگرفت و عراقی‌ها پیش از دادگاه معروف پس از 2003 چیز چندانی از این نمی‌دانستند و صدام هم به کسی جز خود اجازه ظهور نمی‌داد. خاطراتی که در دست داریم شاید به ما بگویند او چگونه مردی بود. برزان هرچه نوشت پنهانی نوشت در کشوری دور از حاکمیت مردان صدام و دشمنان خود و خانواده‌اش. اما از دغدغه‌ها و اندوه‌ها و نظرات خود درباره سیاست و نگاهش به حکومت بعث نوشت پس از اینکه صدایش کم مایه شد و بعد هم پنهان.
برزان به دست داشتن صدام حسین در کشتن یکی از عموهایش اعتراف می‌کند؛ حاج سعدون. صدام در یکی از راه‌ها درکمینش نشست و او را کشت. دلیل این قتل بازنشسته کردن خیرالله طلفاح توسط حاج سعدون بود. طلفاح درآن زمان یکی از مدیران کل وزارت معارف بود. طلفاح تپانچه‌ای خرید و از صدام خواست که حاج سعدون را بکشد و صدام بدون هیچ تردیدی این کار را کرد. عموهای صدام پس از این حادثه از او اعلام برائت کردند. درحالی که برزان به این مسئله اعتراف می‌کند، به زن اول صدام حمله می‌کند که مدتی طولانی با او زندگی کرد چون به قول خودش« خشک و بخیل بود و چشم دیدن مهمان را نداشت... برعکس صدام که مهمان‌ نواز و مهربان بود». در چندین جا از کتاب به تلخی اعتراف می‌کند، صدام اگر شانس می‌یافت و زن دیگری می‌گرفت حال و روزش تغییرمی‌کرد و شاید وضعیت کشور نیز. میان او و زنش که خواهر زن صدام بود مقایسه می‌کند که درزندگی‌اش اثرگذاشت و تغییرش داد.
برزان در دو مرحله کودتای بعث شرکت کرد. براساس آنچه روایت می‌کند، احساس می‌کنی عملیات آن قدرها هم که خیال می‌‎کردیم دشوار نبود؛ قصرجمهوری بریک منطقه مسکونی اشراف داشت که هنوز به یک منطقه ویژه تبدیل نشده بود که به روی عموم مردم بسته باشد، آن طور که در دوره بعث اتفاق افتاد- برزان برای آن تأسف بسیاری می‌خورد. همه چیز به شکل عادی پیش رفت جز خراب شدن تانکی که صدام، برزان و ذیاب العلکاوی سوارش بودند و به سمت قصرمی‌رفت. منتظرماندند تا سرباز تانک را تعمیرکند. این سرباز در برنامه کودتا نبود بلکه با تهدید اسلحه آمده بود. صدام شک کرد که این سرباز از روی تعمد تانک را از کار انداخته و به نظربرزان نخ‌های توهم توطئه که در خانه بعث تنیده شد و برعقلانیت صدام حاکم شد ازهمان لحظه شروع شد. خرابی تانک عادی بود و علت دیگری نداشت. کودتای دوم از اولی ساده‌تر بود و درآن نشان می‌دهد که قول و قرارهایی که با گروه کمکی گذاشته بودند زیرپاگذاشتند. برزان مأموریت یافت عبدالرزاق النایف که هنوز غذایش را تمام نکرده بود به تبعیدگاهش در مغرب برساند. آنجا برزان به گفته خودش دچار شوک تمدنی می‌شود وقتی که هتلی را دید که ساکنش شدند. برزان دلیل این شگفت‌زده شدن را با این سخن توجیه می‌کند:« واقعا هتل حیرت انگیزی بود، نه به این دلیل که ما (روستایی) مثلش را ندیده بودیم، بلکه واقعا شگفت انگیز بود!».
برزان و خانواده بزرگ و کوچک
خانواده دغدغه برزان درخاطراتش بود؛ خانواده بزرگ تکریتی‌ها و مشخصا خانواده غفور و جنگ آنها برای نزدیک شدن به صدام و به دست آوردن رضایتش. و خانواده کوچکش، وقتی برزان با همکاری زنش تصمیم گرفت منزوی شوند و پس از بیرون آمدنش از سیستم اطلاعاتی راه متفاوتی را درپیش گرفت؛ از جهت تحصیل(فرزندانش درژنو تحصیلات‌شان را کامل کردند) و نظام درون خانواده. برزان برای نمونه‌ مثالی می‌آورد نشان دهد برخلاف خانواده پیشرفت کرد وقتی که دختر کوچک صدام(حلا) ازدواج با پسر بزرگش محمد را قبول نمی‌کند که به گمان او درنتیجه تشویق خواهرانش صورت گرفت که نمی‌تواند با نظام سفت و سخت خانواده کنار بیاید و نمی‌تواند با کارد و چنگال غذا بخورد.
آن انزوا به گفته خودش با ظهور حسین کامل به عنوان قوی‌ترین فرد درخانواده صدام و تلاشش برای دور ساختن خاندان ابراهیم از دور صدام آغاز شد. برزان حتی یک روز به حسین کامل اعتماد نداشت و او را عامل فاسد کردن پسران صدام یعنی عدی و قصی می‌دید. همچنین به علی حسن المجید اعتماد نمی‌کرد و خیال می‌کرد دورساختن او از دایره تصمیم‌گیری نتیجه تأثیر حسین کامل بود.
وقتی خاطراتش را در ژنو می‌نوشت و دور شدنش از خانواده صدام را آشکار و انزوایش از نظام را واضح‌تر نشان می‌داد، برزان چیزی از امتیازاتی که جدای از بقیه عراقی‌ها از آنها برخوردار بود نمی‌گوید. در نوشته‌هایش به سیاست نظام، انزوایش درجهان، فقر عراقی‌ها، کاهش خدمات، پیمان حزب بعث با اسلام‌گراها، حمله به کویت و محصور ساختن قدرت در دست یک فرد( این شخص که همه چیز را در قبضه خود دارد از اداره خانواده خود عاجز است) و نبود احزاب متعدد در حیات سیاسی عراق حمله می‌برد، اما درمقابل اشاره‌ای به امتیازات ویژه‌اش نمی‌کند. به نظر او اینها کمترین چیزی است که دیگر نزدیکان صدام به آنها رسیدند و نمونه‌های بسیاری ذکرمی‌کند.
آیا اگر درحلقه مقربان به صدام می‌ماند چنین چیزی می‌نوشت؟ او گمان می‌کرد مظلوم واقع شده چون صدام دستور نداد هواپیمای خصوصی برای معالجه فرزندش درفرانسه بفرستند و بهانه صدام این بود که عراقی‌ها خشمگین می‌شوند! نمی‌دانم کدام یک را باور کنیم.
آنچه در ژنو نوشت نشان می‌دهد برزان همان بعثی تندرو نبود؛ حواسش هست سگ خانواده را به گردش ببرد و جزئیات زندگی فرزندانش را به شکل کاملا مدرن دنبال می‌کند و به یاد همسر و محبوبه‌اش می‌افتد و وقتی دربیمارستان به دیدنش می‌رود با سوز و گداز برایش اشک می‌ریزد بعد از اینکه پیکرش را نگه داشت و دفن نکرد؛ آداب دیدار مهمان زنده‌ای را به جا می‌آورد؛ او را می‌بوسد و از درد هجرانش می‎نالد و به او خبر می‌دهد خیلی زود به دیدنش می‌آید و نگران نباشد، انگار در آن کشور زیبا قلب جدیدی خریده است!
ممکن است عراقی‌ها میان برزان خاطرات و برزانی که در دادگاه بعثی‌ها مانند دیوانه‌ای ظاهر شد مقایسه کنند.
بازگشت به بغداد به دستور صدام
برزان سال 2001به بغداد برگشت پس از اینکه صدام به تحریک دوبرادر دیگرش وطبان و سبعاوی با ماندنش درژنو مخالفت کرد و خیلی زود پس از سال 2003 به دام امریکایی‌هایی افتاد چون همان طور که می‌دانیم در فهرست افراد تحت تعقیب بود و تحویل دادگاه شد.
و دردادگاه برزان در حالی که پیژامه پاره‌ای به تن داشت با صدای بلند فریاد کشید: « پدر و مادرم فدای تو، ای بعث بزرگ» و صدام پس از اینکه برزان شعاردادنش را تمام کرد با کلمه معروفش جوابش را داد: « آفرین». گفته می‌شود این کلمه « آفرین» در جلسات صدام حسین در زمان قدرتش با پانصد هزار دینار عراقی برابری می‌کرد و حواسش به « آفرین‌هایی» که در هرجلسه می‌گفت بود. به همین دلیل میزان تملق در ملاقات با صدام بالا می‌رفت و خوشبخت کسی بود که بیش از یک « آفرین» دشت می‌کرد. وقتی صدام این حرف را زد کسی متوجه آن نشد جز پیر و پاتل‌هایی که کشور را نابود کردند و با لباسی ژنده سراز قفس درآوردند.
برزان درخاطراتش کینه‌ای به بعث نشان نمی‌دهد، اما از کسانی که برادرش را از او ربودند و او را از نعمت نزدیک بودن به او محروم ساختند متنفر بود به همین دلیل سیه روزی را نفرین می‌کند که حسین کامل به صدام نزدیک شد.
در دادگاه نیز برزان وقت خواست تا اطلاعات محرمانه و مهمی را بگوید. همچنین درخواست کرد جلسه علنی بماند، اما قاضی نپذیرفت. پس از آن اطلاعاتی درباره آنچه برزان قصد داشت بگوید به بیرون درز کرد؛ چندان چیز مهمی نبودند. مجموعه اتهاماتی بود به علی حسن المجید که در کارهای وحشیانه نظام سابق دست داشت؛ خدای من، برزان انتقامش را فراموش نکرد!
اما صدام در دادگاه مهر بی سابقه‌ای نسبت به برزان نشان داد. برزان درخاطراتش از فاصله بزرگی که بین او و خانواده صدام وجود داشت می‌نالد از جمله پس از ازدواج عدی با دخترش «سجا» که به شکل دراماتیکی او را رها کرد و سجا چند ماه پس از ازدواج به ژنو رفت و به خانه صدام برنگشت پس از اینکه از جنون عدی به تنگنا افتاد. صدام از قاضی خواهش کرد با برادرش برزان مهربان باشد و به ادعای او برزان از بیماری سرطان رنج می‌برد؛ نمی‌دانم آن موقع از ذهن برزان گذشت و به احتمال زیاد برزان در دلش گفت: این مهربانی دیرهنگامی است برادر!
برزان نپذیرفت پزشکان عراقی معالجه‌اش کنند و درخواست کرد پزشکان امریکایی که قبلا او را معاینه کرده بودند معالجه‌اش کنند و امپریالیزمی که درباره‌اش نوشت از یاد برد و فراموش کرد از عراقی‌ها می‌خواست علیه امریکایی‌ها قیام کنند، اما او قبول نمی‌کند جز آنها کسی معالجه‌اش کند!
برزان در خاطراتش چیزی درباره دستگاه اطلاعاتی نمی‌گوید که هشت سال دررأس آن قرار داشت جز اینکه آن را توسعه داد و موفق شد در دوره خودش اسلحه شیمیایی بسازد. درباره دستگاهی که نفس عراقی‌ها را در یک حکومت پلیسی می‌شمرد، چیزی نمی‌گوید که همه حرکات و سکنات‌شان را زیرنظر داشت. همه آنچه فهمیدیم این است که او آنجا را بعد از اینکه رابطه‌اش با صدام به هم خورد ترک کرد. دردادگاه گفت، او زندانی‌هایی را که در ماجرای ترور صدام در الدجیل بازداشت شده بودند و دلیل قانع کننده‌ای برای دستگیری آنها نیافت آزاد کرد، درحالی که ماشین هولناک بعث چنان بلایی برسر اهالی الدجیل آورد که مپرس! درحالی که به خواندن خاطرات برزان ادامه می‌دادم و صحنه دادگاه را به یاد می‌آوردم دو صحنه درذهن من به هم می‌رسند: برزان با پالتویی بلند همچون همه اشرافی‌ها درحلقه خانواده، سگش را گرفته تا دربهترین محله‌های ژنو به گردش ببرد و زندانی که پیژامه‌ای پاره پوشیده و پشت به قاضی کرده روی زمین نشسته و دنبال راهی برای برگشت به خانواده‌اش می‌گردد که در ژنو چشم به راه او مانده‌اند و خودش را سرزنش می‌کند: چه می‌شد اگر به حرف صدام گوش نمی‌دادم و برنمی‌گشتم؟



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»