برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامه‌پوش

زندگینامه کوتاه شبیه یادداشت‌های روزانه

برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامه‌پوش
TT

برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامه‌پوش

برزان التکریتی؛ اشرافی پیژامه‌پوش

زنم از من پرسید می‌توانم کتاب خاطرات برزان التکریتی را که روی میز گذاشته‌ام و مطالعه‌اش را به وقت دیگری حواله کرده بودم، برگردانم. عکس برزان سراسر جلد کتاب «الاعوام الحلوة و السنوات المرّة/ سال‌های شیرین، سال‌های تلخ» را گرفته که انتشارات السطور درقطع بزرگ و فونت درشت منتشرکرد. کتاب زندگینامه مختصر اوست بلکه به یادداشت‌های روزانه نزدیک است که شک و شبهه وجود دارد اصلا اینها نوشته برزان است؛ درکل خیلی عجولانه منتشر شد و این شتاب در کیفیت نوشتن و زبان و نداشتن مستنداتی که برزان خیلی ازآنها حرف می‌زند مشخص می‌شود.
خاطرات از زمانی آغاز می‌شوند که او جوان است و به صدام حسین درفعالیت حزبی‌اش کمک می‌کند و عشق احلام دختر خیرالله، همسرش یا آن طور که به او لقب «شجرة الدرّ/درخت مروارید» می‌داد در قلبش می‌تپد که تا آخرین روزهای زندگی‌اش آتشی درقلبش افکنده بود. به خصوص که او را پیش از رسیدن به سن چهل سالگی از دست داد. خاطرات درسال 2001 به پایان می‌رسد، وقتی که درنشست منطقه‌ای حزب بعث شرکت کرد و شاهد صعود قصی صدام به عضویت در رهبری بود. پس از اینکه ماجراهای این نشست را روایت می‌کند، سراغ جدل داغی می‌رود که بین چهار برادر؛ صدام، برزان، وطبان و سبعاوی درمی‌گیرد و مثل همیشه جلسه با اختلاف به پایان می‌رسد. خاطرات از پیامدهای مهم‌ترین پیچ که بعثی‌ها در دوران حکومت‌شان با آن روبه روشدند خالی است: بحران پیش از جنگ که نظام بعثی براثرآن سرنگون شد.
برزان در تصویر جلد شیک و اندوهگین می‌رسد با سبیلی پرپشت یا بگذارید بگوییم مثل همه بعثی‌ها اخم کرده با ته مایه‌ای از تأمل درسکوت‌شان. با کت و شلوار و کراوات  مشکی و پیراهن سفید درخشان. برزان یکی از بدترین دوره‌هایی را نمایندگی می‌کند که عراق تجربه کرد و رؤیاهای کشوری آرام و زندگی هدفمندش را نابود کرد، پس چرا زنم را سرزنش کنم!
بعد ازآن حواسم بود کتاب را به پشت برگردانم تا آن را به آخر رساندم. درست است، مطالعه خاطرات برزان کار شاقی است از جمله بار اول این احساس به تو دست می‌دهد، اما وقتی به اعماق کتاب می‌روی احساس می‌کنی رشته اسرار در صحبت کردن از خانواده‌ای که برعراق حکومت می‌کند گسسته می‌شود و رازهایش درهمه جا رو می‌شوند. آیا پنهان ساختن رازها تنها داستان شایعی درباره برزان بود و او در روکردن سخت‌ترین آنها تردیدی به خود راه نمی‌دهد و خصوصی‌ترین و رسواترین آنها را گرد می‌آورد؟
برزان از سال 1976 تا 1983 در رأس دستگاه اطلاعاتی قرارگرفت و عراقی‌ها پیش از دادگاه معروف پس از 2003 چیز چندانی از این نمی‌دانستند و صدام هم به کسی جز خود اجازه ظهور نمی‌داد. خاطراتی که در دست داریم شاید به ما بگویند او چگونه مردی بود. برزان هرچه نوشت پنهانی نوشت در کشوری دور از حاکمیت مردان صدام و دشمنان خود و خانواده‌اش. اما از دغدغه‌ها و اندوه‌ها و نظرات خود درباره سیاست و نگاهش به حکومت بعث نوشت پس از اینکه صدایش کم مایه شد و بعد هم پنهان.
برزان به دست داشتن صدام حسین در کشتن یکی از عموهایش اعتراف می‌کند؛ حاج سعدون. صدام در یکی از راه‌ها درکمینش نشست و او را کشت. دلیل این قتل بازنشسته کردن خیرالله طلفاح توسط حاج سعدون بود. طلفاح درآن زمان یکی از مدیران کل وزارت معارف بود. طلفاح تپانچه‌ای خرید و از صدام خواست که حاج سعدون را بکشد و صدام بدون هیچ تردیدی این کار را کرد. عموهای صدام پس از این حادثه از او اعلام برائت کردند. درحالی که برزان به این مسئله اعتراف می‌کند، به زن اول صدام حمله می‌کند که مدتی طولانی با او زندگی کرد چون به قول خودش« خشک و بخیل بود و چشم دیدن مهمان را نداشت... برعکس صدام که مهمان‌ نواز و مهربان بود». در چندین جا از کتاب به تلخی اعتراف می‌کند، صدام اگر شانس می‌یافت و زن دیگری می‌گرفت حال و روزش تغییرمی‌کرد و شاید وضعیت کشور نیز. میان او و زنش که خواهر زن صدام بود مقایسه می‌کند که درزندگی‌اش اثرگذاشت و تغییرش داد.
برزان در دو مرحله کودتای بعث شرکت کرد. براساس آنچه روایت می‌کند، احساس می‌کنی عملیات آن قدرها هم که خیال می‌‎کردیم دشوار نبود؛ قصرجمهوری بریک منطقه مسکونی اشراف داشت که هنوز به یک منطقه ویژه تبدیل نشده بود که به روی عموم مردم بسته باشد، آن طور که در دوره بعث اتفاق افتاد- برزان برای آن تأسف بسیاری می‌خورد. همه چیز به شکل عادی پیش رفت جز خراب شدن تانکی که صدام، برزان و ذیاب العلکاوی سوارش بودند و به سمت قصرمی‌رفت. منتظرماندند تا سرباز تانک را تعمیرکند. این سرباز در برنامه کودتا نبود بلکه با تهدید اسلحه آمده بود. صدام شک کرد که این سرباز از روی تعمد تانک را از کار انداخته و به نظربرزان نخ‌های توهم توطئه که در خانه بعث تنیده شد و برعقلانیت صدام حاکم شد ازهمان لحظه شروع شد. خرابی تانک عادی بود و علت دیگری نداشت. کودتای دوم از اولی ساده‌تر بود و درآن نشان می‌دهد که قول و قرارهایی که با گروه کمکی گذاشته بودند زیرپاگذاشتند. برزان مأموریت یافت عبدالرزاق النایف که هنوز غذایش را تمام نکرده بود به تبعیدگاهش در مغرب برساند. آنجا برزان به گفته خودش دچار شوک تمدنی می‌شود وقتی که هتلی را دید که ساکنش شدند. برزان دلیل این شگفت‌زده شدن را با این سخن توجیه می‌کند:« واقعا هتل حیرت انگیزی بود، نه به این دلیل که ما (روستایی) مثلش را ندیده بودیم، بلکه واقعا شگفت انگیز بود!».
برزان و خانواده بزرگ و کوچک
خانواده دغدغه برزان درخاطراتش بود؛ خانواده بزرگ تکریتی‌ها و مشخصا خانواده غفور و جنگ آنها برای نزدیک شدن به صدام و به دست آوردن رضایتش. و خانواده کوچکش، وقتی برزان با همکاری زنش تصمیم گرفت منزوی شوند و پس از بیرون آمدنش از سیستم اطلاعاتی راه متفاوتی را درپیش گرفت؛ از جهت تحصیل(فرزندانش درژنو تحصیلات‌شان را کامل کردند) و نظام درون خانواده. برزان برای نمونه‌ مثالی می‌آورد نشان دهد برخلاف خانواده پیشرفت کرد وقتی که دختر کوچک صدام(حلا) ازدواج با پسر بزرگش محمد را قبول نمی‌کند که به گمان او درنتیجه تشویق خواهرانش صورت گرفت که نمی‌تواند با نظام سفت و سخت خانواده کنار بیاید و نمی‌تواند با کارد و چنگال غذا بخورد.
آن انزوا به گفته خودش با ظهور حسین کامل به عنوان قوی‌ترین فرد درخانواده صدام و تلاشش برای دور ساختن خاندان ابراهیم از دور صدام آغاز شد. برزان حتی یک روز به حسین کامل اعتماد نداشت و او را عامل فاسد کردن پسران صدام یعنی عدی و قصی می‌دید. همچنین به علی حسن المجید اعتماد نمی‌کرد و خیال می‌کرد دورساختن او از دایره تصمیم‌گیری نتیجه تأثیر حسین کامل بود.
وقتی خاطراتش را در ژنو می‌نوشت و دور شدنش از خانواده صدام را آشکار و انزوایش از نظام را واضح‌تر نشان می‌داد، برزان چیزی از امتیازاتی که جدای از بقیه عراقی‌ها از آنها برخوردار بود نمی‌گوید. در نوشته‌هایش به سیاست نظام، انزوایش درجهان، فقر عراقی‌ها، کاهش خدمات، پیمان حزب بعث با اسلام‌گراها، حمله به کویت و محصور ساختن قدرت در دست یک فرد( این شخص که همه چیز را در قبضه خود دارد از اداره خانواده خود عاجز است) و نبود احزاب متعدد در حیات سیاسی عراق حمله می‌برد، اما درمقابل اشاره‌ای به امتیازات ویژه‌اش نمی‌کند. به نظر او اینها کمترین چیزی است که دیگر نزدیکان صدام به آنها رسیدند و نمونه‌های بسیاری ذکرمی‌کند.
آیا اگر درحلقه مقربان به صدام می‌ماند چنین چیزی می‌نوشت؟ او گمان می‌کرد مظلوم واقع شده چون صدام دستور نداد هواپیمای خصوصی برای معالجه فرزندش درفرانسه بفرستند و بهانه صدام این بود که عراقی‌ها خشمگین می‌شوند! نمی‌دانم کدام یک را باور کنیم.
آنچه در ژنو نوشت نشان می‌دهد برزان همان بعثی تندرو نبود؛ حواسش هست سگ خانواده را به گردش ببرد و جزئیات زندگی فرزندانش را به شکل کاملا مدرن دنبال می‌کند و به یاد همسر و محبوبه‌اش می‌افتد و وقتی دربیمارستان به دیدنش می‌رود با سوز و گداز برایش اشک می‌ریزد بعد از اینکه پیکرش را نگه داشت و دفن نکرد؛ آداب دیدار مهمان زنده‌ای را به جا می‌آورد؛ او را می‌بوسد و از درد هجرانش می‎نالد و به او خبر می‌دهد خیلی زود به دیدنش می‌آید و نگران نباشد، انگار در آن کشور زیبا قلب جدیدی خریده است!
ممکن است عراقی‌ها میان برزان خاطرات و برزانی که در دادگاه بعثی‌ها مانند دیوانه‌ای ظاهر شد مقایسه کنند.
بازگشت به بغداد به دستور صدام
برزان سال 2001به بغداد برگشت پس از اینکه صدام به تحریک دوبرادر دیگرش وطبان و سبعاوی با ماندنش درژنو مخالفت کرد و خیلی زود پس از سال 2003 به دام امریکایی‌هایی افتاد چون همان طور که می‌دانیم در فهرست افراد تحت تعقیب بود و تحویل دادگاه شد.
و دردادگاه برزان در حالی که پیژامه پاره‌ای به تن داشت با صدای بلند فریاد کشید: « پدر و مادرم فدای تو، ای بعث بزرگ» و صدام پس از اینکه برزان شعاردادنش را تمام کرد با کلمه معروفش جوابش را داد: « آفرین». گفته می‌شود این کلمه « آفرین» در جلسات صدام حسین در زمان قدرتش با پانصد هزار دینار عراقی برابری می‌کرد و حواسش به « آفرین‌هایی» که در هرجلسه می‌گفت بود. به همین دلیل میزان تملق در ملاقات با صدام بالا می‌رفت و خوشبخت کسی بود که بیش از یک « آفرین» دشت می‌کرد. وقتی صدام این حرف را زد کسی متوجه آن نشد جز پیر و پاتل‌هایی که کشور را نابود کردند و با لباسی ژنده سراز قفس درآوردند.
برزان درخاطراتش کینه‌ای به بعث نشان نمی‌دهد، اما از کسانی که برادرش را از او ربودند و او را از نعمت نزدیک بودن به او محروم ساختند متنفر بود به همین دلیل سیه روزی را نفرین می‌کند که حسین کامل به صدام نزدیک شد.
در دادگاه نیز برزان وقت خواست تا اطلاعات محرمانه و مهمی را بگوید. همچنین درخواست کرد جلسه علنی بماند، اما قاضی نپذیرفت. پس از آن اطلاعاتی درباره آنچه برزان قصد داشت بگوید به بیرون درز کرد؛ چندان چیز مهمی نبودند. مجموعه اتهاماتی بود به علی حسن المجید که در کارهای وحشیانه نظام سابق دست داشت؛ خدای من، برزان انتقامش را فراموش نکرد!
اما صدام در دادگاه مهر بی سابقه‌ای نسبت به برزان نشان داد. برزان درخاطراتش از فاصله بزرگی که بین او و خانواده صدام وجود داشت می‌نالد از جمله پس از ازدواج عدی با دخترش «سجا» که به شکل دراماتیکی او را رها کرد و سجا چند ماه پس از ازدواج به ژنو رفت و به خانه صدام برنگشت پس از اینکه از جنون عدی به تنگنا افتاد. صدام از قاضی خواهش کرد با برادرش برزان مهربان باشد و به ادعای او برزان از بیماری سرطان رنج می‌برد؛ نمی‌دانم آن موقع از ذهن برزان گذشت و به احتمال زیاد برزان در دلش گفت: این مهربانی دیرهنگامی است برادر!
برزان نپذیرفت پزشکان عراقی معالجه‌اش کنند و درخواست کرد پزشکان امریکایی که قبلا او را معاینه کرده بودند معالجه‌اش کنند و امپریالیزمی که درباره‌اش نوشت از یاد برد و فراموش کرد از عراقی‌ها می‌خواست علیه امریکایی‌ها قیام کنند، اما او قبول نمی‌کند جز آنها کسی معالجه‌اش کند!
برزان در خاطراتش چیزی درباره دستگاه اطلاعاتی نمی‌گوید که هشت سال دررأس آن قرار داشت جز اینکه آن را توسعه داد و موفق شد در دوره خودش اسلحه شیمیایی بسازد. درباره دستگاهی که نفس عراقی‌ها را در یک حکومت پلیسی می‌شمرد، چیزی نمی‌گوید که همه حرکات و سکنات‌شان را زیرنظر داشت. همه آنچه فهمیدیم این است که او آنجا را بعد از اینکه رابطه‌اش با صدام به هم خورد ترک کرد. دردادگاه گفت، او زندانی‌هایی را که در ماجرای ترور صدام در الدجیل بازداشت شده بودند و دلیل قانع کننده‌ای برای دستگیری آنها نیافت آزاد کرد، درحالی که ماشین هولناک بعث چنان بلایی برسر اهالی الدجیل آورد که مپرس! درحالی که به خواندن خاطرات برزان ادامه می‌دادم و صحنه دادگاه را به یاد می‌آوردم دو صحنه درذهن من به هم می‌رسند: برزان با پالتویی بلند همچون همه اشرافی‌ها درحلقه خانواده، سگش را گرفته تا دربهترین محله‌های ژنو به گردش ببرد و زندانی که پیژامه‌ای پاره پوشیده و پشت به قاضی کرده روی زمین نشسته و دنبال راهی برای برگشت به خانواده‌اش می‌گردد که در ژنو چشم به راه او مانده‌اند و خودش را سرزنش می‌کند: چه می‌شد اگر به حرف صدام گوش نمی‌دادم و برنمی‌گشتم؟



فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
TT

فیروز... از دختری خجالتی و دختر یک کارگر چاپخانه تا ستاره رادیوی لبنان


فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  
فیروز در حال گفتگو با إنعام الصغیر در ایستگاه الشرق الأدنی، پایان سال 1951 (آرشیو محمود الزیباوی)  

سفر هنری فیروز با ورود رسمی او به رادیوی لبنان در فوریه 1950 آغاز شد. صدای او به طور مداوم پخش می‌شد و سپس با همکاری او با برادران الرحبانی و ورود به ایستگاه الشرق الأدنی و سپس رادیوی سوریه گسترش یافت. این ستاره نوظهور به سرعت به شهرت رسید، اما هویت شخصی او پنهان ماند و تصویر چهره او ناشناخته باقی ماند تا اینکه مجله «الصیاد» در 13 دسامبر 1951 او را در یک بخش هفتگی با عنوان «آرشیو هنر» معرفی کرد. در این معرفی آمده است:
«این اولین تصویری است که از خواننده فیروز در مطبوعات منتشر می‌شود و «الصیاد» اولین نشریه‌ای است که به موضوع این خواننده پرداخته است؛ کسی که صدای مخملی او ده‌ها ضبط در همه ایستگاه‌های رادیویی عربی پر کرده، اما در لبنان بیشتر از دستمزد یک دختر گروه کر دریافت نمی‌کند؛ یعنی کمتر از قیمت یک لباس درجه سوم. مشکل فیروز این است که از در تنگ رادیو وارد قصر شهرت هنری شده است. او هنوز دانش‌آموزی است از یک خانواده فقیر که شامل 9 نفر می‌شود و همگی در خانه‌ای کوچک و ساده با دو اتاق زندگی می‌کنند.

فیروز در اولین عکسی که در مطبوعات لبنانی منتشر شد، 13 دسامبر 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

این خانواده هیچ ثروتی جز صدای دختر کوچکشان ندارد؛ صدایی که همیشه در برنامه‌های موسیقی رادیو می‌درخشد، اما بدون مزد و تنها برای رضایت هنر به کار گرفته می‌شود. تمام تلاش‌ها، حتی از سوی برادران الرحبانی، برای متقاعد کردن فیروز به حضور در برابر جمعیت بی‌نتیجه بوده است؛ زیرا این دختر خجالتی است و گونه‌هایش سرخ می‌شود و زبانش بند می‌آید اگر یکی از همکارانش به او بگوید: «آفرین!» وقتی فیروز اعتماد به نفس پیدا کند و روی صحنه ظاهر شود، همان ستاره‌ای خواهد بود که «الصیاد» برای مقام نخست در میان خوانندگان لبنانی پیش‌بینی کرده است. تنها خواسته ما از جناب مدیر اخبار و رادیو این است که او را حمایت کند؛ چرا که او تنها کسی است که می‌تواند حق این هنرمند ضعیف را بدهد.»

فعالیت در ایستگاه الشرق الأدنی

این گزارش در زمانی منتشر شد که نام فیروز در ایستگاه الشرق الأدنی با همکاری او با «پادشاه تانگو»، ادواردو بیانکو، درخشان بود. طبق گزارش مجله «الإذاعة»، صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی این ایستگاه، بیانکو را دعوت کرد تا برخی از آثار خود را با گروه موسیقی‌اش ضبط کند. او تصمیم گرفت تجربه‌ای جدید انجام دهد که گروه بیانکو و آواز شرقی را ترکیب کند. بیانکو پس از آزمودن صدای فیروز تحت تأثیر قرار گرفت و با همکاری برادران الرحبانی کار با او را آغاز کرد.

فیروز با ملک تانگو، ادواردو بیانکو، در ایستگاه شرق نزدیک در پایان سال 1951 (آرشیو محمود زیباوی)

اولین مصاحبه مطبوعاتی

به مناسبت این همکاری، ایستگاه الشرق الأدنی مصاحبه‌ای با «خواننده جدید، فیروز» توسط إنعام الصغیر پخش کرد و متن این مصاحبه در اوایل سال 1952 در مجله‌ای منتشر شد. این مصاحبه به نظر می‌رسد اولین گفتگوی شناخته‌شده با فیروز باشد.
مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«نام شما چیست و چرا نام هنری فیروز را انتخاب کردید؟»
فیروز پاسخ داد:
«اسم من نهاد حداد است. من این نام را انتخاب نکردم؛ وقتی شروع به خواندن کردم، این نام را پیشنهاد دادند و من مخالفتی نکردم، زیرا اسم زیبایی است.»
او درباره شروع کارش گفت:
«تحصیلاتم را تا سطح ابتدایی ادامه دادم، اما هنر من را مجبور کرد به دعوتش پاسخ دهم و مدرسه را ترک کنم و درس‌های خصوصی بگیرم.»
سئوال بعدی این بود:
«چگونه موسیقی یاد گرفتید؟ و چه کسی این گنج پنهان در حنجره شما را کشف کرد؟»
فیروز گفت:
«مدیر مدرسه می‌دانست که صدای خوبی دارم. در بازدیدی از استاد فلیفل (استاد ابو سلیم)، من را به او معرفی کرد تا برایش آواز بخوانم. به نظر می‌رسید که از صدای من خوشش آمد و از من خواست به کنسرواتوار موسیقی لبنان بروم. من هم رفتم و او شروع کرد من را در رادیوی لبنان معرفی کند.»
پرسش آخر این بود:
«چه کسی اولین بار از شما خواست در رادیو بخوانید؟»
پاسخ او کمی مبهم بود:
«در حقیقت نمی‌دانم. خیلی‌ها بودند. همه فکر می‌کنند که آن‌ها مرا خلق کردند و به وجود آوردند. اما حقیقت این است که اولین آهنگی که غیر از سرودهای ملی خواندم، آهنگی از استاد حلیم الرومی بود. این اولین آهنگی بود که با نام جدیدم، فیروز، پخش شد.»
فیروز ادامه داد و درباره مسائل خانوادگی که در مسیر حرفه‌ای خود با آن‌ها مواجه شده بود، صحبت کرد:
«پدرم در ابتدا مخالفت کرد، اما وقتی دید که من مصمم به خواندن هستم و به طور طبیعی به هنر تمایل دارم، موافقت کرد و یکی از حامیانم شد.»
گفتگو به «سبک موسیقی» که فیروز با آن شناخته شده بود، یعنی «ترکیبی از موسیقی غربی و شرقی» منتقل شد. فیروز توضیح داد:

«واقعیت این است که من گاهی به طور کامل سبک شرقی می‌خوانم و گاهی دیگر، سبک غربی عربی‌شده را اجرا می‌کنم. به عنوان مثال، در اپرت‌ها و برنامه‌های خاص، نوعی آواز نمایشی با طبع شرقی اصیل می‌خوانم که برخی از افراد آن را به موسیقی غربی نسبت می‌دهند.»
در پایان، مصاحبه‌کننده از او پرسید:
«چه برنامه‌ای برای آینده دارید؟»
فیروز پاسخ داد:
«دوست دارم تحصیل موسیقی را ادامه دهم و فعلاً قصد ندارم نه روی صحنه و نه در سینما ظاهر شوم.»

از صحنه مدرسه تا رادیوی لبنان

روایت‌های متعددی درباره آغاز به کار فیروز وجود دارد که جزئیات آن‌ها با گذشت زمان تغییر کرده است. یکی از اولین این روایت‌ها احتمالاً توسط روزنامه‌نگار مصری، محمد السید شوشه، در سال 1956 ثبت شده و در کتاب او به نام «فیروز، خواننده خجالتی» بازگو شده است.
در مقدمه این گزارش، شوشه به پدر فیروز، ودیع حداد، اشاره کرده و نوشته که او کارگری با لباس‌های آبی در چاپخانه روزنامه «لوجور» در بیروت بود و با وجود موفقیت دخترش، همچنان به این شغل ادامه می‌داد. روزنامه‌نگار به اختصار به زندگی کودکی نهاد حداد پرداخته و گفته است:
«او یکی از چهار خواهر و برادر خانواده است؛ سه دختر به نام‌های نهاد، هدی و آمال، و یک پسر به نام جوزف.» جالب اینجاست که او هیچ اشاره‌ای به مادر فیروز نکرده است. او ادامه می‌دهد:
«خانواده‌ای فقیر که با تلاش زندگی می‌کردند. اما پدر با صرفه‌جویی از درآمد اندک خود، فرزندانش را به مدرسه فرستاد. نهاد را به یکی از مدارس ابتدایی برد که در آنجا استعدادش در اجرای سرودها نمایان شد و مورد تحسین معلمانش قرار گرفت. معلمانش او را در جشن‌های مدرسه به‌عنوان صاحب زیباترین صدای مدرسه معرفی می‌کردند.»

کشف توسط محمد فلیفل

محمد فلیفل در یکی از این جشن‌ها صدای او را شنید.
«از صدایش خوشش آمد و به پدرش توصیه کرد که او را به سمت آموزش موسیقی هدایت کند و به کنسرواتوار موسیقی بفرستد. پدرش موافقت کرد و از آن زمان محمد فلیفل آموزش او را آغاز کرد. او سرودها را به فیروز آموزش داد و سپس او را به گروهی که برنامه‌های مدرسه‌ای را از رادیوی لبنان پخش می‌کرد، اضافه کرد. این گروه به نام گروه برادران سلیم و محمد فلیفل شناخته می‌شد. از اینجا بود که خواننده کوچک توجه حافظ تقی‌الدین، دبیر برنامه‌های رادیو در آن زمان، را جلب کرد. او صدای فیروز را یک استعداد نادر دید و به سرعت مدیر موسیقی، حلیم الرومی، را دعوت کرد تا صدای او را بشنود.»

اولین ملاقات با حلیم الرومی

پیش از اینکه محمد السید شوشه این داستان را منتشر کند، حلیم الرومی ماجرای کشف فیروز را در مقاله‌ای که در اکتبر 1954 در مجله «الإذاعة» منتشر شد، بازگو کرده بود. او نوشته بود:
«حافظ تقی‌الدین در استودیو من را به دختری معرفی کرد که صدایش نظرش را جلب کرده بود. وقتی به او نگاه کردم، به نظر نمی‌آمد که چیزی خاص در وجود این دختر و حنجره‌اش باشد. از او خواستم که به دفترم بیاید و او آمد. وقتی اسمش را پرسیدم، با خجالت زیاد گفت: نهاد حداد.»
حلیم الرومی ادامه می‌دهد:
«از او خواستم که بخواند. صورتش بسیار سرخ شد. من او را تشویق کردم و وعده دادم که اگر در آزمون موفق شود، یک کار ماهانه منظم به او می‌دهم. او شروع به خواندن موال «یا ديرتي مالك علينا اللوم» از اسمهان کرد. در صدایش چیزی متفاوت و جدید احساس کردم؛ شفافیتی که در دیگر صداها نبود، گویی قلبش می‌خواند. احساس کردم این صدا نیرویی است که به آن نیاز داریم.»
یک هفته بعد، نهاد به‌عنوان کارمند در رادیوی لبنان استخدام شد. حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد که با موافقت خودش انتخاب شده بود. او اولین اجراهایش را با آهنگ‌هایی از حلیم الرومی و دیگر آهنگسازان برجسته لبنانی و مصری انجام داد. فیروز عشق عمیقی به هنر پیدا کرد و با هر بار حفظ آهنگ‌ها بر خودش غلبه می‌کرد، چرا که او هنرمندی با طبع و روح و استعداد ذاتی بود.

نهاد حداد در کنسرتی که به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار برگزار شد، می‌خواند، 5 مه 1950 (آرشیو محمود زیباوی)

دانش‌آموز مدرسه «حوض الولایه للبنات»

پس از دهه‌ها، محمد فلیفل داستان کشف فیروز را روایت کرد. این گفتگو در سال 1980 زمانی که او هشتاد ساله شده بود، توسط هدی المر در مجله «المجله» منتشر شد. طبق این روایت، محمد و احمد فلیفل برای اجرای اثری به نام «سرود درخت» از طریق رادیوی لبنان آماده می‌شدند و به دنبال صداهای زیبایی برای اجرای این پروژه بودند. آن‌ها جست‌وجوی خود را از مدارس آغاز کردند و یکی از ایستگاه‌های آن‌ها مدرسه «حوض الولایه للبنات» بود. مدیر مدرسه، سلمی قربان، گروهی از خوانندگان مدرسه را معرفی کرد که مقابل آن‌ها اجرا کردند. در این میان، صدای دانش‌آموز جوان، نهاد حداد، نظر محمد فلیفل را جلب کرد.
او نهاد را به‌طور هنری تحت حمایت خود قرار داد و او را به کنسرواتوار فرستاد تا اصول موسیقی را تحت نظارت او بیاموزد.

نهاد هفته‌ای دو روز، سه‌شنبه و پنجشنبه، برای یادگیری اصول نوت‌خوانی به کنسرواتوار می‌رفت.
این دانش‌آموز مشتاقانه به تحصیل موسیقی ادامه داد و تبدیل به «دانش‌آموزی شد که همه وقت خود را به تمرین موسیقی اختصاص می‌داد.» استعداد او شکل گرفت و با مطالعه موسیقی غربی و شرقی، سرودخوانی و آواز، و همچنین تمرین‌هایی برای بهبود تلفظ عربی و اجرای نمایشی، درخششی بی‌نظیر یافت. محمد فلیفل از مدیر کنسرواتوار، ودیع صبرا، درباره نظرش نسبت به نهاد پرسید. او نیز استعداد او را ستایش کرد و گفت: «نتایج امتحانات نهایی او عالی بود و شایسته تحسین هیئت داوران است.»

نهاد حداد در مراسمی به افتخار محمد فلیفل در کنسرواتوار، ۵ می ۱۹۵۰ (آرشیو محمود الزیباوی)

محمد فلیفل درباره ورود نهاد حداد به رادیو نیز صحبت کرد. روایت او با روایت حلیم الرومی تفاوت‌هایی دارد. بر اساس روایت فلیفل، نهاد حداد در مقابل کمیته آزمون صداها، شامل حلیم رومی، خالد ابوالنصر و نقولا المنی، حاضر شد و موال معروف اسمهان «یا ديرتي ما لك علينا لوم» را اجرا کرد. حلیم الرومی که با صدای او شگفت‌زده شده بود، ساز عود خود را کنار گذاشت و محو تماشای او شد.
نهاد حداد به‌عنوان یک دانش‌آموخته موسیقی، نه یک مبتدی، ارزیابی شد و کمیته تصمیم گرفت که او با حقوق ماهیانه ۱۰۰ لیره به استخدام رادیو درآید. اگرچه جزئیات این روایت‌ها متفاوت است، اما مسلم است که نهاد حداد در ابتدای جوانی شاگرد محمد فلیفل بود و از طریق او وارد رادیو شد. در آنجا حلیم الرومی او را با نام هنری «فیروز» معرفی کرد. این نام از همان آغاز درخشید و وقتی با کارهای برادران رحبانی پیوند خورد، درخشش بیشتری یافت.

ستاره برنامه‌های الرحبانی

در اوایل سال ۱۹۵۲، مجله مصری «الفن» نوشت:
«تولیدات عاصی و منصور الرحبانی اکنون برنامه‌های ایستگاه‌های رادیویی در لبنان، دمشق و شرق نزدیک را پر کرده است. ایستگاه رادیویی بغداد اخیراً با آن‌ها مذاکره کرده است تا چندین اسکچ و ترانه با دستمزدی عالی ضبط کنند. همچنین، خواننده جوان فیروز که ستاره برنامه‌های الرحبانی است، نامه‌ای از موسیقیدان مشهور جهانی، ادواردو بیانکو، دریافت کرد که در آن از او دعوت شده بود چندین کنسرت در تئاترهای نیویورک و پاریس برگزار کند. این دعوت پس از آن بود که او در زمان حضور بیانکو در لبنان برخی از آثار جهانی او را با صدای مسحورکننده‌اش ضبط کرد و در اجرای آن‌ها کاملاً موفق شد.»
فیروز مسیر رادیویی خود را ادامه داد و با برادران الرحبانی یک پدیده هنری ایجاد کرد. این پدیده در دو سال نخست فعالیت مستمر خود، اولین افتخارهایش را کسب کرد. بازبینی این تولیدات، جزئیات جالب و ناشناخته بسیاری را آشکار می‌کند.