مرگ سرمایه‌داری؛ تفکر میلی و اندیشه پوپولیستی

جهان پس از «کرونا»

مرگ سرمایه‌داری؛ تفکر میلی و اندیشه پوپولیستی
TT

مرگ سرمایه‌داری؛ تفکر میلی و اندیشه پوپولیستی

مرگ سرمایه‌داری؛ تفکر میلی و اندیشه پوپولیستی

به نظرنمی‌رسد عبارت «مرگ سرمایه‌داری» طی سه یا چهار دهه پیش از تب و تاب افتاده باشد به خصوص پس از هر بحران دوره‌ای پیش‌بینی شده برای سرمایه‌داری. این لحن دراوج مصیبت بزرگ کنونی کرونا جانی تازه گرفت و به شکل هشداری نمود یافت که در دل خود یک پیش‍گویی مانند پیشگویی‌های لاهوتی داشت به طوری که نابودی فقط متلاشی شدن فیزیکی محض یک حالت و تغییرآن به حالتی دیگر نیست، بلکه یک نابودی کامل بشریت همراه با ویرانی کلی که هیچ چیز از نشانه‌های زندگی را برکره زمین باقی نگذارد.

اسلاوی ژیژک فیلسوف درنگاه اول فیلسوف نمونه تجسم گفتمان «روایت‌های بزرگ» به نظرمی‌رسد؛ او در سوار شدن برموج بشارت‌دهندگان به مرگ جدید سرمایه‌داری پس از مرگ‌های بسیار درنگ نمی‌کند تا جایی که مسئله این شکل را به خود گرفت: در هر بحران وجودی که بشریت با آن روبه رو می‌شود-کاری جز لعن و نفرین سرمایه‌داری نکن و بشارت مرگ زودرسش را بده! این پوپولیسم به مرتبه شانه خالی کردن از تعهد اخلاقی که خود را با جزئیات اجرایی معرفی می‌کند می‌رسد به جای آنکه با صدور بیانیه‌های پرسرو صدا پناه ببرد که می‌توان برخی ازآنها را میراث دوران (روایت‌های بزرگ و ایدئولوژی‌های فربه) نامید که قرن بیستم را آکنده بودند. ادعا می‌کنم که اگر کمونیسم در این دوره ما زنده بود ژیژک در تهمت افکنی به آن درنگ نمی‌کرد و به آن وعده مرگی می‌داد که در وحشتناکی دست‌کمی از مرگ در انتظار سرمایه‌داری نداشت.

برخی از یاد می‌برند که سرمایه‌داری در شروع‌های اولیه‌اش رنگ لاهوتی گرفت( مشخصاً پروتستانتی) و به تلاش فرد جایگاه بالایی داد، اخلاق جدی مبتنی برانضباط فردی و علاقه به کار و نفرت از تنبلی و درنظر گرفتن آن به عنوان ویژگی پست که شایسته کسانی که آرزوی زندگی شریفی دارند نیست را ترویج کرد. دراین باره می‌توان به کتاب «اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری» مراجعه کرد که جامعه شناس پیشگام ماکس وبر نوشت. هیچ کسی نمی‌تواند انکار کند آغاز سرمایه‌داری با قدرت بالایی که در افزایش رفاه عمومی از طریق سیرساختن شکم‌ها و پس ازآن ایجاد ابزار رفاه مادی و آماده ساختن لذت‌ها و ابزار خوشی نامحود آثار و نتایج خود را برتمدن کنونی گذاشت. شاید این درک برای برخی با مفهوم رایج نزد ما و مبتنی بر اینکه سرمایه‌داری شر مطلق است نمی‌خواند و منظور آنها «سرمایه‌داری مالی» مبتنی بر کسب و به دست آوردن گسترده با استفاده از ابزار فاسد به جای به کارگیری ابزار سرمایه‌داری که به طرف پژوهش و پیشرفت علمی و تکنولوژیک و خلق انقلاب غیر بهره‌ای که این داستانی طولانی است و روایت‌های خاص خود را در ادبیات توسعه و موانع آن دارد.

امروز صدای رادیکالیسم چپ و نظریه‌پردازان احزاب چپ جدید پوپولیسم بالاتری یافت، کسانی که به سمت ترجیح کفه گفتمان ایدئولوژیک به زیان حقایق محکم در واقعیت کشیده شدند. با استناد به «بحران‌های دوره‌ای سرمایه‌داری معاصر» بر درستی خود دلیل می‌آورند، در حالی که بسیار شفاف می‌دانیم این بحران‌ها عوارض بالینی هشدار دهنده به نزدیک شدن مرگ نیستند آن قدر که نشانه‌های همراه طبیعت ابزار فعالیت سرمایه‌داری هستند.

تبلیغ فکر پوپولیستی مرگ سرمایه‌داری چیزی جز تفکر آرزویی نیست که هدف آن دیدن فرویختن قلعه‌های سرمایه‌داری است، درست همان طور که قلعه‌های کمونیسم فروریخت. دراین راستا از یاد نبریم که خود کمونیسم در معرض هجوم پیش‌بینی هشدار دهنده به مرگ بود( رمان‌های جورج اورول و آرتر کستلر مثلا) سپس این پیش‌بینی با فروریختن دژهایی که نماینده تجربه سوسیالیسم بودند در نتیجه شرایط بسیار درهم تنیده‌ای که منجر به فروپاشی همه مجموعه شد، محقق گشت.

دراین دو مسئله باید برنکته‌های بسیاری درنگ کرد: با سقوط کمونیسم به عنوان مقوله اجرایی موافقیم، اما اندیشه مارکسیستی که به عنوان پس زمینه ایدئولوژیک کشورهای کمونیستی محسوب می‌شد همچنان زنده است و ادبیات مارکسیستی همچنان رواج گسترده‌ای درسراسر جهان ما دارد؛ می‌بینیم ریشه‌دارترین دانشگاه‌های کشورهای سرمایه‌داری به چاپ پژوهش‌هایی نو و بسیار دراین باره می‌پردازند. پس تفاوت بزرگی میان جوهره اندیشه‌ها و اجرای آنها و نهادها (از جمله دولتی) مبتنی برآن اجراها وجود دارد و همین مسئله همان قدر که برمارکسیسم صدق می‌کند برسرمایه‌داری نیز صادق است.

ما می‌دانیم که با یک نوع سرمایه‌داری طرف نیستیم بلکه چندین سرمایه‌داری وجود دارد؛ سرمایه‌داری اصولگرای امریکایی که فردیت سرکش را غول‌آسا می‌سازد فرق دارد با سرمایه‌داری آلمانی یا اسکانیدناوی که با ویترین دموکراسی اجتماعی آراسته شده و این نیز فرق می‌کند با سرمایه‌داری ژاپنی ناگزیر از پایبندی به سنت‌های سفت و سخت ژاپنی. و شاید نمونه بسیار افراطی درمیان سرمایه‌داری‌های معاصر نمونه سرمایه‌داری چینی باشد که از حد لزوم اجباری میان لیبرالیزم سیاسی و اقتصاد آزاد فراتر رفته و موفق شده ابزار سرمایه‌داری را به دور از از ناکامی‌های سیاسی به کارگیرد و موفق شده براساس اصل دینگ شیائو پینگ انعطاف‌های انقلابی در زمینه رقم بزند که می‌گوید« مهم نیست گربه سیاه یا سفید باشد، آنچه برای ما مهم است اینکه موش‌ها را شکار کند».

طبیعی است که در هربحران وجودی که بشریت ازآن رنج می‌برد، صداهای منادی مرگ سرمایه‌داری بلند شود. شاید این منادیان مرگ سرمایه‌داری منظورشان سیاست‌های نئولیبرالی باشد(یا سرمایه‌داری عقب‌مانده به گفته نظریه‌پرداز فرهنگی فردریک جیمسون)- سیاست‌هایی که برخی میراث‌های سیاست‌های ریگانیسم و تاچریسم را که دست بازار آزاد لجام گسیخته را باز گذاشتند و به جای عناصر تولید واقعی جایگاه اقتصاد نمادین مبتنی بر بخش‌های مالی را بالاتر بردند.

پس به نظر می‌رسد زمان آن رسیده که سیاست‌های نئولیبرالیزم پایان یابد؛ اما سیاست‌های سرمایه‌داری دوباره‌چینی می‌شوند تا جایی که جایگاه سرمایه‌داری مشارکتی(یا سرمایه‌داری پیشرفته) به گفته دانشمند اقتصاد برنده جایزه نوبل جوزف استیگلیتز برگردد.

استیگلیتز یک بررسی سنجیده و آرام و به دور از دراماهای تبلیغاتی ارائه کرده( برخلاف تبلیغات پرسرو صدای هشدار دهنده با صحنه‌های رستاخیزی) که یک ماه پیش در قالب مقاله‌ای در روزنامه گاردین منتشرکرد. به نظر استیگلیتز درستی ایمان کور گرایش نئولیبرالیزم به بازارهای بدون قید که همان راه قطعی به سمت تحقق رفاه مشترک جهانی فرداست، مسئله‌ای مورد شک است تا جایی که ضرورت دارد آن را بردستگاه احیا قرارداد به خصوص دراوج مصیبت کنونی کرونا. به نظر استیگلیتز کاهش اعتماد در نئولیبرالیزم و دموکراسی اتفاقی یا رابطه گذرایی نیست. نئولیبرالیزم در طول چهل سال برکاستن از جایگاه دموکراسی و سست ساختن آن تلاش کرد. او سپس فهمی از حقیقت آنچه در جهان ما روی می‌دهد می‌افزاید: معمولا به مردم -حتی در کشورهای ثروتمند- چنین خبرداده می‌شود:« نمی‌توانید سیاست‌هایی را که دوست دارید درپیش بگیرید، خواه در ایجاد چتر حمایت اجتماعی کامل یا دست‌مزدهای کافی که زندگی محترمانه یا سیاست‌ مالیاتی تصاعدی یا مجموعه مالی تابع ضوابط کافی...» همیشه توجیه وجود دارد:« اگر کشور به این سیاست‌ها تن بدهد امتیاز رقابتی خود را از دست می‌دهد و فرصت‌های شغلی از بین می‌روند و از مشکلات هولناکی رنج خواهید برد که توان تحمل پیامدهای ویرانگرآنها را نخواهید داشت».

نخبگان سیاسی درکشورهای غنی و فقیر وعده داده‌اند که به کاربستن سیاست‌های نئولیبرالی ابزاری مطمئن برای رشد اقتصادی سریع هستند و سودهای به دست آمده از این سیاست‌های می‌توانند به کف جامه برسند به طوری که سود همه از جمله افراد بسیار فقیر تأمین می‌شود؛ اما آن نخبگان سیاسی براین نظرند که رسیدن به این رفاه موعود نیازمند قبول دستمزدهای کمتر توسط کارگران است علاوه براین که هر شهروندی باید قبول کند بخش‌های مالی سنگینی از برنامه دولت که برای خدمات عمومی اختصاص یافته کنده شوند. پس از این همه وعده‌های بزرگ از سوی نظریه پردازان سیاست‌های نئولیبرالی چه چیزی محقق شد؟ هرگز چیز مهمی محقق نشد.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»