چه تفاوتی میان فیلسوف حقیقی و شبه روشنفکران وجود دارد؟

روژه دروا تلاش می‌کند فلسفه را برای مخاطبان بیشتری ساده کند

چه تفاوتی میان فیلسوف حقیقی و شبه روشنفکران وجود دارد؟
TT

چه تفاوتی میان فیلسوف حقیقی و شبه روشنفکران وجود دارد؟

چه تفاوتی میان فیلسوف حقیقی و شبه روشنفکران وجود دارد؟

نوشته‌های اندیشمند معاصر فرانسوی روژه پل دروا را بسیار دوست دارم. او همزمان استاد دانشگاه، پژوهشگری بزرگ و روزنامه‌نگار لوموند است. برای سال‌ها مسئول بخش فرهنگی یا بخش بررسی کتاب این روزنامه بود. می‌گویند طی سال‌های گذشته بیش از هزار مقاله درآن روزنامه منتشرکرده است. هنوز مقاله‌های خود را پیرامون شخصیت‌ها و تازه‌های جدید نشری که برایش جالب می‌آیند همان جا منتشرمی‌کند. از مهمترین تألیفاتش می‌توان به این موارد اشاره کرد: صحبت فیلسوفان، فلاسفه بزرگ: بیست فیلسوفی که قرن بیستم را ساختند. غرب مفصل برای همه، فیلسوفان چگونه راه می‌روند، الی آخر... و اخیراً هم کتاب تاریخ مختصر فلسفه. ما بر همین کتاب تأمل می‌کنیم.
اما پیش ازآنکه وارد اصل موضوع بشویم اجازه بدهید این پرسش را پیش بکشیم: فیلسوف کیست؟ آیا شخصی سرآمد است یا دیوانه یا هردو باهم؟ آیا او شخصی است که قاطی زندگی عامه مردم می‌شود یا معتکف در برج عاج خویش است؟ به هرحال او برخلاف تصور ما استاد فلسفه نیست. فیلسوف وجود دارد و استاد فلسفه و بین این دو تفاوت. ممکن است برای مدت سی یا چهل سال استاد فلسفه باشی بی آنکه فیلسوف بشوی. برای نمونه سوربن به توالی ده‌ها بلکه صدها استاد محترم فلسفه داشته، اما یادی ازآنها در صفحه تاریخ نمانده جزبه استثناء وعده بسیار اندکی مانند برگسون. اما ژان پل سارتر درهیچ دانشگاهی درس نداد و با این حال جزء بزرگان فلسفه به شمار می‌آید. از همان ابتدا مؤلف به ما می‌گوید، او این کتاب را برای ساده ساختن فلسفه برای طیف وسیعی از خوانندگان نوشته که از آن می‌ترسند و براین باورند طبیعتی گنگ و سخت فهم دارد. اما او به ما می‌گوید، این فکری خطا است و بزرگ‌ترین و پیچیده‌ترین فیلسوفان را می‌توان با کلماتی روشن و آسان شرح داد. سپس فیلسوفان موجوداتی شبح‌وار از بیرون کره زمین نیامده‌اند! بلکه آنها مانند ما انسان‌هایی از گوشت و خون‌اند. آنها شاد می‌شوند و رنج می‌کشند و همان احساسات و کابوس‌هایی را که ما تجربه می‌کنیم، تجربه می‌کنند. آنها ساکن همان سیاره‌ای هستند که ما ساکن آن هستیم. وقتی تاریخ فلسفه را مرور می‌کنیم شایسته است بدانیم دنیا اندیشه‌های از دنیای زندگی به هیچ وجه جدا نیست. اندیشه‌های فلسفی هرچند هم غول‌آسا باشند خود زاییده دوران و شرایط و مشکلات و دغدغه‌ها و مسائل آن‌اند. نمی‌توان آن را از همه آنها جدا کرد. بسیار کوتاه: فلسفه مولود عصر خود است. و بدون شک اگر ولتر اکنون متولد می‌شد، کتاب‌هایش را به زبانی دیگرمی‌نوشت و از طرح‌ و مقوله‌های دیگری جز آنهایی که در دوره خودش ازآنها دفاع کرد، دفاع می‌کرد. شرایط و اوضاع تغییرکرده و آنچه مناسب قرن هجدهم بود برای قرن بیست و یکم مناسب نیست. این را می‌گوییم به خصوص که بنیادگرایی مسیحی از اروپا رخت بربست و دیگر اثری ازآن باقی نمانده است. آیا باید با آسیاب‌ها بجنگد؟ اما در دوران او پر قدرت و جبروت بود و می‌توانست سرکوب کند و بزند و بترساند. اما چه تفاوتی میان فیلسوف و انسان معمولی غیرفیلسوف وجود دارد؟ تفاوت این است: انسان عادی با افکاری که از خانواده و محیط و فرقه‌اش دریافت کرده به عنوان حقایق مطلق برخورد می‌کند بلکه حتی آنها را می‌پذیرد و درآغوش می‌گیرد و حتی برای لحظه‌ای به ذهنش هم خطور نمی‌کند با آنها درگیر بشود. اما فیلسوف برعکس عمل می‌کند: او همه افکاری را که از خانواده و کودکی و کلیسا و مسجد و... دریافت کرده یکایک بررسی می‌کند. آنچه مشخص می‌شود به کارش می‌آید آن را نگه می‌دارد و آنچه معلومش شود که خطاست آن را رد می‌کند و ازآن فاصله می‌گیرد حتی اگر برایش هزینه داشته باشد چون همچون شیر در کودکی نوشیده و همچون مقدسات در معابد دریافت کرده است. این همان چیزی است که دکارت به طور خاص به ما آموخت. چیزی را نپذیرید مگر پس از اینکه غربال و پالایش کنید و از محک بررسی بگذرانید. اما همه فیلسوفان بزرگ همین کار را کردند و نه فقط دکارت. و همه آنها پیش ازآنکه اندیشه‌ها و ایده‌های جدید خود را که چهره جهان را تغییر داد اضافه کنند، اندیشه‌های دوران خود را بازخوانی کردند و به نقد کشیدند. و در نتیجه فیلسوف فردی است که از دوران و فرقه و گروهش جدا می‌شود. او فردی است که از خودش جدا می‌شود! چرا این را می‌گوییم؟ چون وارد جنگی سخت با پدر-میراث می‌شود. در نتیجه او به طور کامل نه تنها با انسان عادی تفاوت دارد بلکه از شبه روشنفکران نیز متفاوت است! اینان حتی اگر مدرک دانشگاهی عالی از دانشگاه‌های غربی داشته باشند و ده‌ها سال در پاریس یا ژنو یا لندن یا نیویورک زندگی کرده باشند به عقاید گروه یا فرقه خود وابسته و پیوسته می‌مانند. به هیچ وجه از ذهنشان نمی‌گذرد که افکار خود را بازنگری کنند یا به نقد بکشند. دقیقا در همین‌جا تفاوت بین روشنفکر حقیقی و شبه روشنفکران مشخص می‌شود. یک نمونه توضیحی سریع دراین باره بیاوریم. ولتر به فرقه اکثریت در فرانسه وابسته بود؛ یعنی مذهب کاتولیک پاپی که شامل هشتاد درصد جمعیت آن زمان فرانسه می‌شد. با این حال زندگی‌اش را در مبارزه با آن و فرقه و گروهش سپری کرد چون آنها اکثریت یاغی بودند و مردم اقلیت پروتستانت را آزار می‌دادند که بیست درصد جمعیت را تشکیل می‌دادند. و مشخص است که کاتولیک‌های پاپی مانند همه اکثریت‌ها محافظه‌کار بودند و به مواضع سنتی و تاریک اندیشانه دین و دینداری چنگ می‌زدند. و به همین دلیل مؤلف یک فصل کامل را به او اختصاص داده با عنوان: ولتر نبرد فرهنگی را برای حقیقت آغاز می‌کند. حقیقت برای او مهم‌تر از فرقه و عشیره و حتی خانواده بود. ویژگی فیلسوف یا روشنفکر حقیقی دراینجا نهفته است. اینجا با شبه روشنفکران غوغاسالاری که به طور خودکار پشت سر گله راه می‌افتند به طور کلی فرق می‌کند. نمونه دیگری برای آن می‌آوریم که سارتر باشد. در دهه پنجاه و شصت قرن پیش موضعی قاطع علیه استعمار فرانسوی در الجزایر گرفت. و موضع رادیکالش در آستانه جنگ الجزایر به حدی بود که چشمان سران راست فرانسه بر او خون شد و از دوگل خواستند به سرعت خفه‌اش کند یا به زندان بیاندازد. اما دوگل درپاسخ به آنها گفت: هیچ کسی ولتر را به زندان نمی‌اندازد! و این ضرب‌المثل شد. و این جمله عظمت دوگل را نشان می‌دهد همان قدر که عظمت سارتر را. اینگونه است که می‌بینیم فیلسوف حقیقی حتی لحظه‌ای در این تردید به خود راه نمی‌دهد که دربرابر گروه خود بایستد اگر ستمگر یا جائر یا دیکتاتور باشد. مشخص است که اکثریت ملت فرانسه درآن زمان اعتقادی سخت داشتند که الجزائر از آن فرانسه است و هرشخصی ازآن دست بکشد خائن و مزدور است. اما سارتر در برابر آنها و علیه احساسات ملت ایستاد و حتی به خندق دشمن پیوست: یعنی به جبهه آزادی‌بخش الجزایر. ویژگی‌های روشنفکر حقیقی دراین جا نهفته است که برای حقیقت و عدالت خود را به خطر می‌اندازد و برلبه تیز چاقو نزدیک می‌سازد. به حدی می‌رسد که دیگران آن را تهور و دیوانگی تلقی می‌کنند. رابطه بین فیلسوف و جنون از اینجا می‎آید. واقعیت اینکه اگر «حبه جنونی» نداشت جرأت نمی‌یافت در برابر اجماع بنیان کن ملت فرانسه بایستد.
معلوم است پایه‌گذار فلسفه سقراط نیز «علیه مردم» به معنای غوغاسالاری کلمه یا ضد جمهور و گله بود. حاکمیت او را متهم به این ساختند که در خدایان و مقدساتی که ملت به آنها ایمان دارد تشکیک می‌کند. او را مجبور ساختند به دلیل افکار نو و خطری که بر جوانان دارند، جام شوکران بنوشد. همین هم برای دیگر فیلسوفان بزرگ اتفاق افتاد. همه به این یا آن شکل با قدرت‌های سیاسی و دینی عصر خود برخوردند. همه به شکلی ویژه با جمهور بسیار زیاد یا باورهای سفت و سخت بزرگ‌شان برخوردند که همچون حقایق مطلق و مقدسات بردوران سایه افکنده بودند درحالی که آنها افکاری خطا یا سنتی مومیایی شده و بیهوده بودند. اما تنها فیلسوف است که آنها را خطا می‌بیند. دیگران اما این را درنمی‌یابند مگر پس از سال‌های طولانی. و این بدین معناست که فیلسوف فردی است که پیش از دیگران بیدار می‌شود و آنچه با چشم غیرمسلح نمی‌توان دید می‌بیند. او فردی است که پیش از موعد می‌رسد تا مردم را بیدارکند. و گاهی او را می‌کشند چون نمی‌خواهند بیدار بشوند و ترجیح می‌دهند همچون اصحاب کهف درخواب طولانی بمانند. دیگر آنکه آنها نمی‌توانند تشکیک در باورهای عظیم خود را تاب بیاورند که با آنها آمیخته شدند و تربیت یافتند و آنها را با شیر کودکی نوشیده‌اند. سقراط تنها کسی نبود که این سرنوشت را یافت هرچند اولین شهید تاریخ فلسفه بود. ارسطو نیز چیزی نمانده بود که کشته بشود اگر در سایه تاریکی از آتن نمی‌گریخت و آن عبارت مشهور را گفت:« اجازه نمی‌دهم جنایت دومی علیه فلسفه مرتکب بشوند. همین بس که سقراط را کشتند»! جوردانو برونو را درقرن شانزدهم کشتند چون برخی اعتقادات بسیار ریشه‌دار را مردود دانست. دادگاه‌های تفتیش عقاید او را به شکلی فجیع و وحشتناک کشتند پس از آنکه زبانش را بریدند که به آن کفر گفته بود و پس ازآن او را درکومه‌های آتش واتیکان افکندند. و اخیراً کاشف به عمل آمد خود دکارت برخلاف تصوری که داشتیم کشته شده و به مرگ طبیعی نمرده بود. درغذایش سم ریختند و دل و روده‌اش را به آتش کشیدند. اینگونه به دام افتاد او که بسیار هوشیار بود و همیشه همه جوانب احتیاط را رعایت می‌کرد و مرتب خانه‌اش را تغییر می‌داد و مخفیانه زندگی می‌کرد و تقریباً به دور از نگاه‌ها بود. همه این کارها سودی نداشت. در نهایت به او دست یافتند. می‌دانست که تحت تعقیب است و مورد تهدید چون یک بمب ساعتی فلسفی منفجر کرد که دوران کهن را سراسر ویران ساخت و دوران جدیدی را آغاز کرد تا جایی که هگل او را قهرمان پیشگام تفکر دانست. در نتیجه مرتجعان بنیادگرا هزینه سنگینی بابت جسارت فکری براو تحمیل کردند. ژان ژاک روسو نیز هزینه سنگینی برای تألیفات سرآمدش پرداخت. چنان او را تعقیب کردند تا او را به مرز جنون کشاندند. تألیفاتی که در یک زمان در پاریس و ژنو و آمستردام و دیگر پایتخت‌های اروپایی به آتش کشیده می‌شد. اما پس از سی سال به انجیل‌های مقدس انقلاب فرانسه تبدیل شدند. 



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»