داستان کوتاه هنر عصر ما شده است؟

پرسشی که نویسندگان و منتقدان غربی پیش می‌کشند

داستان کوتاه هنر عصر ما شده است؟
TT

داستان کوتاه هنر عصر ما شده است؟

داستان کوتاه هنر عصر ما شده است؟

مقاله‌ای در روزنامه تلگراف(بریتانیایی) در باره سرانجام گونه‌های ادبی در قرن بیست و یکم در توصیف داستان کوتاه می‌نویسد«گونه ادبی متناسب‌تر با شرایط ما»، در زمانی که دست‌آوردهای بسیار تکنولوژیک به طور لحظه‌ای برای جلب توجهش مسابقه گذاشته‌اند ساخت موجز آن را (از رمان) متمایز می‌سازد که با توان رو به کاهش بشر در حفظ تمرکز همخوانی دارد. نل گیمن نویسنده مشهور متن‌های علمی-تخیلی بریتانیایی در مصاحبه‌ای می‌گوید « از میان گونه‌های ادبی دیگر تنها داستان‌های کوتاه است که اندازه و شکل مناسب روزگار ما را به خود می‌گیرد: خواه برای مطالعه در صفحات دیجیتال یا گوشی‌های هوشمند تلفن». چند ماه پیش یک هفته‌نامه بریتانیایی(اسپکتاتور) تیتر قابل توجهی درباره « خیزش قوی داستان کوتاه» منتشر کرد. گزارش‌هایی در چندین روزنامه درباره فروش کتاب وجود دارد که نشان می‌دهند، مجموعه داستان‌های کوتاه در بازارهای ایرلندی نقش بی سابقه‌ای بازی می‌کنند به طوری که به نظر می‌رسد این گونه ادبی مورد توجه روبه افزایش نسل جوان نویسندگان کشوری قرارگرفته که به زبان انگلیسی می‌خواند و می‌نویسد که از سنت‌های محافظه‌کار نهادهای فرهنگی بریتانیایی آزادی بیشتری دارد. آیا درسایه امکانات انتشار پراکنده تکنولوژی نوین، واقعا ما در آستانه دوران طلایی داستان کوتاه قرار داریم که برای مدتی طولانی قربانی تمام عیار شکوه رمان بود؟
تجربه تاریخی می‌گوید، ناشران-به طور کلی- چندان تمایلی به این گونه ادبی نشان نمی‌دهند چون بازاری ندارد و روشن است که خوانندگان این نوع هنر در اقلیت‌اند؛ وفادار اما شاید نادر. اما به جای پذیرش این حقیقت ثابت شده، هستند کسانی که با اتکا بر وجود نیاز نوپدیدی که وجه مشترک طیف وسیعی از خوانندگان متن‌های خیال ادبی کوتاه است که می‌توان آن را در ربع تا نیم ساعتی و در یک جلسه بلعید و همیشه به بهانه توان رو به کاهش معاصران بر تمرکز و تنگی وقت سخن از دوره طلایی می‌گویند. اما پاسخ به این ضرورت به نمونه داستان کوتاه محدود نمی‌شود، همان طور که اخیراً و در روزهای قرنطینه کامل به دلیل ویروس «کووید-19» مشخص شد وقتی که تعداد بسیاری از کتاب‌خوان‌ها به مطالعه رمان‌های سنگین وزنی همچون «دُن کیشوت-سروانتس» و «جنگ و صلح-تولستوی» روی آوردند آن هم از طریق گروه‌های کتابخوانی که هر روز یک بخش از متن را به پیش می‌برند. بخش زیادی از فصل‌ها کوتاه‌اند و زمانی بین ربع یا نیم ساعت وقت می‌برد؛ این درکنار لذت بردن از روایت طولانی است که همان یک سریال جذاب تلویزیونی در طول چندین هفته‌ تقسیم می‌شود. همیشه در بازارهای غربی در دو سوی اقیانوس تلاش‌هایی برای انتشار رمان‌های جدید بر ابزار ارتباطی مدرن صورت می‌گیرد که شکل فصل‌های سریالی به خود می‌گیرند و از طریق الکترونیک منتشر و به طور فصل فصل به نشانی افراد علاقمند یا اپلیکیشن شبکه‌های مختلف اجتماعی ارسال می‌شوند. 
مسئله دیگر کم رنگ شدن بی سابقه نوشتن داستان‌های کوتاه است. روزگار آرتور کانن دویل(1859-1930) و فرانسیس اسکات فیتزجرالد(1896-1940) گذشت که یک نویسنده جوان می‌توانست ماهانه تنها از طریق فروش داستان‌های کوتاهش هزار دلار امریکایی به دست بیاورد؛ مبلغی که ده برابر ارزش امروز دلار بود، درحالی که امروزه به سختی می‌توان یک مجله ادبی یا فرهنگی (در غرب یا شرق) یافت که اصلاً چاپ داستان کوتاه را بپذیرد بگذریم از اینکه در مقابل آن مبلغ مناسبی بپردازد. البته استثناهایی وجود دارد: هفته نامه برجسته «نیویورکر» برای نمونه در اغلب شماره‌هایش داستان‌های کوتاه منتشر می‌کند و در مقابل مبلغ خوبی می‌پردازد. همین‌طور برخی مجله‌های تخصصی ادبی – البته تعداد اندکی ازآنها هنوز به زندگی خود ادامه می‌دهند- که در گستره‌ای محدود در بریتانیا، ژاپن، فرانسه و اسپانیا توزیع می‌شوند. اما همه اینها استثناهایی تأیید کننده اصل‌اند و نافی آن نیستند که شانس یک نویسنده جوان برای انتشار قصه‌اش در یکی از آنها از صفردرصد فراتر نمی‌رود. حتی رمان نویسانی که از نظر تکنیک توان طبع‌آزمایی در هر دو نوع نویسندگی نثری رمان بلند و داستان کوتاه-و میان آن دو- را دارند اکنون با مشکلات بسیاری در داشتن زندگی محترمانه در جامعه کاملاً مادی روبه رو هستند که فرهنگ رفاه مسطح بر رسانه‌های دیداری و ارتباطی آن حاکم است و معمولاً استعدادهای ادبی خود را به نفع نوشتن مقاله‌ها و ویرایش برای روزنامه‌ها و هفته نامه‌ها کنار می‌گذارند. مسئله‌ای که پروفسور السا کاکس استاد داستان کوتاه و ادبیات انگلیسی را برآن داشت تا در نوشته‌اش در«تاریخ داستان کوتاه انگلیسی کمبریج(2016)» برآن داشت تا خیال ادبی معاصر که فرم داستان کوتاه به خود می‌گیرد را «فرم کم درآمدزای از میان همه گونه‌های ادبی» توصیف کند.
با آن تصویر تیره، هنوز اخبار مثبت در فضای نوین دانشگاه‌های غربی به شکل روز افزونی قابل مشاهده است؛ گشودن راه استعدادهای حقیقی که نوآوری‌های بی سابقه در نوشتن نثر ادبی کوتاه عرضه می‌کنند، به طوری که اغلب دانشگاه‌های غربی امروزه انواع کارگاه‌های نویسندگی خلاقانه(برای بزرگ‌سالان) تشکیل می‌دهند که بیشتر شرکت کنندگان درآنها به تجربه نوشتن داستان‌های کوتاه می‌رسند با توجه به وقت محدود آن کارگاه‌ها. با اینکه بسیاری از اینها در نهایت رو به نوشتن رمان می‌آورند به این دلیل که تنها فرم تخیل ادبی نثری است که هنوز برخی ارزش‌های تجاری را حفظ کرده، برخی ازآنها- که با وجود همه اینها نسل محدودی هستند- در دام عشق داستان کوتاه می‌افتند به این دلیل که یک گونه ادبی متمایز از همه دیگر هنرهاست و از طریق آن ابداع خود را عرضه می‎کنند که به طور کلی از همکاران خاکستری خود تفاوت دارد که میان رمان و داستان کوتاه به تناسب اقتضای بازار در رفت و آمدند. از میان اینان، نام‌هایی تنها به دلیل سرآمدی داستان‌های کوتاه‌شان درخشیدند که شاید مشهورترین آنها نویسنده امریکایی آلیس مونرو(متولد1960) باشد که درسال 2013 با عنوان «بانوی داستان کوتاه معاصر» برنده جایزه نوبل ادبی شد. همچنین نویسنده امریکایی(بنگلادشی تبار) جومپا لاهیری(متولد1967) درسال 2000با اولین مجموعه داستان کوتاهش «مترجم دردها» برنده جایزه «پولیتزر» شد و داستان‌های ریموند کارور(1938-1986) که در دهه هشتاد قلمی کرد همچنان به شکل گسترده‌ای در دانشگاه‌های غربی خوانده می‌شوند و الهام‌بخش بسیاری از افراد مستعد شد که داستان کوتاه را به عنوان ابزار نوآوری بر‌گزینند. همچنین داستان‌های جورج ساندرز(متولد1958) همه این گونه ادبی را ارتقا دادند و با آنچه که می‌توان از نظر خیال ادبی با نوشتن پانزده صفحه نثر محقق ساخت، چالش بزرگی به وجود آورد.
اما به نظرمی‌رسد به روشی و از طنز روزگار اینکه محدود بودن شانس در برابر نویسندگان داستان‌های کوتاه میدان را از تازه کارهای مردد و آنهایی که نیمه استعدادی دارند خالی می‌کند و همزمان باقیماندگان را ناچار می‌سازد برای ماندن و موفقیت،حرفه خود را بارور سازند و زبان خود را صیقل بزنند و عنان خیال خود را رها کنند. به همین دلیل آن کسانی که چالش را پذیرفتند، موفق شدند در دهه‌های اخیر بهترین خیال ادبی را در طول عمر داستان کوتاه تولید کنند.
به همین دلیل شاید متوجه بشویم که مسئله به دوران طلایی داستان کوتاه از جهت گستره وسیع مخاطب و افزایش فروش مجموعه‌ها (چاپی یا الکترونیکی) یا چند برابر شدن درآمد چاپ آنها در فصلنامه‌ها یا تناسب حجم آنها با صفحه گوشی‌های هوشمند برنگردد آن قدر که به مشکل در توانایی نثر ادبی آن و قدرتش-هرچند در مخاطبان با ذوق کم تعداد- بر غنی ساختن تجربه خوانندگان و گشودن دریچه‌های بیشتر برای آنها-در چارچوب گفت‌‎‌وگوی صمیمانه میان متن و مخاطب- برای فهم انسانیت‌شان و به چالش کشیدن مسلمات آنها از طریق ابزارهای ابداع و تخیل هنری و لذت بخشیدن به آنها با تجربه زیست صحنه ادبی از راه تکنیک‌ها و کششی که در برابر آنها انباشته می‌شود در زمانی که لحظه‌های پرواز در آن نهایتاً به نیم ساعتی می‌رسد، مربوط بشود.



ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت
TT

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

ناهید راچلین «بیگانه»… پیشگام رمان ایرانی در مهاجرت

با درگذشت ناهید راچلین، رمان‌نویس ایرانی-آمریکایی و یکی از برجسته‌ترین نویسندگان ایرانی که به زبان انگلیسی درباره گسست‌های هویتی، رنج‌های تبعید و برخورد فرهنگ‌ها می‌نوشت، در ۳۰ آوریل ۲۰۲۵، در سن ۸۵ سالگی، زندگی خلاقانه‌ای به پایان رسید. به گفته منتقدان، راچلین «پراکند‌ه‌ترین رمان‌نویس ایرانی در آمریکا» بود و نخستین کسی بود که تصویری دقیق از درون جامعه ایران پیش از سقوط حکومت شاه ارائه داد.
ناهید راچلین– که نام خانوادگی او پس از ازدواج چنین شد و نام خانوادگی ایرانی‌اش «بُزرگمهر» بود – در ۶ ژوئن ۱۹۳۹ در شهر اهواز به دنیا آمد. او در خانواده‌ای با ده فرزند رشد یافت؛ خانواده‌ای که در آن سنت‌های ایرانی با تأثیرات غربی درآمیخته بودند. پدرش ابتدا قاضی بود و سپس پس از استعفا، وکیل شد. به‌نظر می‌رسد دوران کودکی‌اش پرآشوب بوده، چرا که در ماه‌های نخست زندگی به عمه‌اش مریم سپرده شد تا او را بزرگ کند. وقتی به سن ۹ سالگی رسید، پدرش برای جلوگیری از ازدواج زودهنگام او – همان‌گونه که مادرش در همین سن ازدواج کرده بود – دختر را از عمه باز پس گرفت.
این واقعه تأثیر عمیقی بر شخصیت راچلین گذاشت. او بعدها نوشت که حس می‌کرد از مادر واقعی‌اش ربوده شده است، و هرگز او را «مادر» خطاب نکرد. در تمام عمر، همیشه در رؤیای بازگشت به آغوش امن عمه مریم بود.
راچلین در این فضای خانوادگی پرتنش و با وجود مخالفت پدر، برای فرار از فشارهای خانواده و جامعه، با کمک برادرش پرویز، بر رفتن به آمریکا برای ادامه تحصیل پافشاری کرد. سرانجام در کالج زنانه «لیندوود» در ایالت میزوری پذیرفته شد و بورسیه کامل گرفت، اما تنها پس از وعده بازگشت به ایران برای ازدواج، پدرش به او اجازه سفر داد.
ناهید در دنیای جدید آمریکایی، با نوعی دیگر از انزوا روبه‌رو شد. او بعدها در خاطراتش «دختران پارسی» (۲۰۰۶) نوشت: «گمان می‌کردم از زندانی گریخته‌ام، اما خود را در زندانی دیگر از تنهایی یافتم.»
در این زندان تازه، نوشتن برایش پناهگاه شد و زبان انگلیسی فضایی از آزادی برای او گشود؛ فضایی که هنگام نوشتن به فارسی احساس نمی‌کرد. او در مصاحبه‌ای گفته بود: «نوشتن به زبان انگلیسی آزادی‌ای به من داد که هنگام نوشتن به فارسی هرگز حس نمی‌کردم.»
راچلین در سال ۱۹۶۱ مدرک کارشناسی روان‌شناسی گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، نامه‌ای کوتاه برای پدرش نوشت و او را از تصمیمش برای عدم بازگشت به ایران آگاه کرد. در پی آن، پدرش تا دوازده سال با او قطع رابطه کرد. در این مدت، راچلین تابعیت آمریکایی گرفت (۱۹۶۹)، با روان‌شناس آمریکایی هاوارد راچلین ازدواج کرد و صاحب دختری به نام لیلا شد. او بورسیه «والاس استگنر» در نویسندگی خلاق را دریافت کرد و در همین دوران شروع به نوشتن نخستین رمانش «بیگانه» (Foreigner) کرد که در سال ۱۹۷۸ – تنها یک سال پیش از انقلاب ایران – منتشر شد.

رمان «بیگانه» با احساسی لطیف، دگرگونی تدریجی شخصیتی به نام «فری» را روایت می‌کند؛ زیست‌شناسی ایرانی در اوایل دهه سوم زندگی‌اش که پس از ۱۴ سال زندگی آرام و یکنواخت در حومه سرد بوستون، به هویتی سنتی و محافظه‌کار در ایران بازمی‌گردد. رمان نشان می‌دهد چگونه دیدگاه‌های غربی فری به‌تدریج در بستر جامعه ایرانی محو می‌شوند. او شوهر آمریکایی‌اش را ترک می‌کند، کارش را کنار می‌گذارد، حجاب را می‌پذیرد و از خود می‌پرسد که آیا آمریکا واقعاً کشوری منظم و آرام است و ایران آشفته و غیرمنطقی یا برعکس، آمریکا جامعه‌ای سرد و عقیم است و ایران سرزمینی پرشور و با قلبی گشوده؟ منتقد آمریکایی «آن تایلر» در نقدی در نیویورک تایمز چنین پرسشی را مطرح کرد. از سوی دیگر، نویسنده ترینیدادی «وی. اس. نایپول» در توصیف این رمان گفت: «بیگانه»، به‌گونه‌ای پنهان و غیرسیاسی، هیستری قیام‌هایی را پیش‌بینی کرد که منجر به سقوط نظام شاه شد و به استقرار جمهوری دینی تحت رهبری خمینی انجامید.
آثار ناهید پیش از انقلاب در ایران منتشر نشدند. سانسور حکومتی آنها را به‌خاطر تصویر منفی از جامعه ایران، به‌ویژه توصیف محله‌های فقیر و هتل‌های ویران، ممنوع کرده بود؛ تصویری که در تضاد با روایت مدرن‌سازی دوران شاه بود. پس از انقلاب نیز دولت خمینی، که نسبت به هرگونه تصویر منفی از ایران حساس بود، به ممنوعیت آثار راچلین ادامه داد. در نتیجه، هیچ‌یک از آثارش تاکنون به فارسی ترجمه نشده‌اند و کتاب‌هایش در ایران ممنوع بوده‌اند.
راچلین همچنین رمان «ازدواج با بیگانه» (۱۹۸۳) را نوشت که با نگاهی تند، چگونگی تحمیل قدرت نظام دینی خمینی بر جامعه ایران را به تصویر کشید. پس از آن آثار دیگری نیز منتشر کرد، از جمله: «آرزوی دل» (۱۹۹۵)، «پریدن از روی آتش» (۲۰۰۶)، «سراب» (۲۰۲۴) و دو مجموعه داستان کوتاه: «حجاب» (۱۹۹۲) و «راه بازگشت» (۲۰۱۸). همچنین خاطراتش با عنوان «دختران پارسی» (۲۰۰۶) منتشر شد. آخرین رمانش «دورافتاده» قرار است در سال ۲۰۲۶ منتشر شود؛ داستان دختری نوجوان که زودهنگام به ازدواج واداشته شده است، الهام‌گرفته از سرگذشت مادر خودش.
راچلین در تمامی آثارش، به کندوکاو زخم‌های ایران در نیمه دوم قرن بیستم می‌پرداخت: سرکوب سیاسی، سلطه سنت، ناپدید شدن معلمان و نویسندگان منتقد، سلطه ساواک، و نیز آن حسرت سوزان برای کودکی‌ای که ناتمام ماند و دردهای هویت دوپاره. مضمون مادری نیز در نوشته‌هایش پررنگ است؛ از رابطه پیچیده با مادر زیستی، تا عشق عمیقش به عمه‌اش، و در نهایت رابطه‌اش با دخترش لیلا که از او به عنوان «بهترین دوست زندگی‌ام» یاد کرده است. راچلین با زبان، احساسات متلاطم خود میان دو جهان را به‌دقت بیان می‌کرد، اما ژرف‌ترین لحظه فقدان برایش در سال ۱۹۸۱ رخ داد، زمانی که از مرگ خواهر عزیزش باری – پس از سقوط از پله – باخبر شد. غم چنان بر او چیره شد که تا ۲۵ سال نتوانست درباره باری بنویسد، اما در پایان خاطراتش فصلی صمیمی به او اختصاص داد و نوشت: «آری، باری عزیز، این کتاب را می‌نویسم تا تو را به زندگی بازگردانم.»
ناهید راچلین در نیویورک بر اثر سکته مغزی درگذشت – به گفته دخترش – و با مرگ او، ادبیات مهاجرت ایرانی یکی از ژرف‌ترین نویسندگان خود را از دست داد؛ صدایی نادر که شجاعت رویارویی و شفافیتِ حسرت را در کنار هم داشت، و توانست با دقت، تصویر شکاف‌های روانی و فرهنگی نسلی از ایرانیان را ثبت کند که سرنوشت‌شان گسست میان شرق و غرب بود.