داستان کوتاه هنر عصر ما شده است؟

پرسشی که نویسندگان و منتقدان غربی پیش می‌کشند

داستان کوتاه هنر عصر ما شده است؟
TT

داستان کوتاه هنر عصر ما شده است؟

داستان کوتاه هنر عصر ما شده است؟

مقاله‌ای در روزنامه تلگراف(بریتانیایی) در باره سرانجام گونه‌های ادبی در قرن بیست و یکم در توصیف داستان کوتاه می‌نویسد«گونه ادبی متناسب‌تر با شرایط ما»، در زمانی که دست‌آوردهای بسیار تکنولوژیک به طور لحظه‌ای برای جلب توجهش مسابقه گذاشته‌اند ساخت موجز آن را (از رمان) متمایز می‌سازد که با توان رو به کاهش بشر در حفظ تمرکز همخوانی دارد. نل گیمن نویسنده مشهور متن‌های علمی-تخیلی بریتانیایی در مصاحبه‌ای می‌گوید « از میان گونه‌های ادبی دیگر تنها داستان‌های کوتاه است که اندازه و شکل مناسب روزگار ما را به خود می‌گیرد: خواه برای مطالعه در صفحات دیجیتال یا گوشی‌های هوشمند تلفن». چند ماه پیش یک هفته‌نامه بریتانیایی(اسپکتاتور) تیتر قابل توجهی درباره « خیزش قوی داستان کوتاه» منتشر کرد. گزارش‌هایی در چندین روزنامه درباره فروش کتاب وجود دارد که نشان می‌دهند، مجموعه داستان‌های کوتاه در بازارهای ایرلندی نقش بی سابقه‌ای بازی می‌کنند به طوری که به نظر می‌رسد این گونه ادبی مورد توجه روبه افزایش نسل جوان نویسندگان کشوری قرارگرفته که به زبان انگلیسی می‌خواند و می‌نویسد که از سنت‌های محافظه‌کار نهادهای فرهنگی بریتانیایی آزادی بیشتری دارد. آیا درسایه امکانات انتشار پراکنده تکنولوژی نوین، واقعا ما در آستانه دوران طلایی داستان کوتاه قرار داریم که برای مدتی طولانی قربانی تمام عیار شکوه رمان بود؟
تجربه تاریخی می‌گوید، ناشران-به طور کلی- چندان تمایلی به این گونه ادبی نشان نمی‌دهند چون بازاری ندارد و روشن است که خوانندگان این نوع هنر در اقلیت‌اند؛ وفادار اما شاید نادر. اما به جای پذیرش این حقیقت ثابت شده، هستند کسانی که با اتکا بر وجود نیاز نوپدیدی که وجه مشترک طیف وسیعی از خوانندگان متن‌های خیال ادبی کوتاه است که می‌توان آن را در ربع تا نیم ساعتی و در یک جلسه بلعید و همیشه به بهانه توان رو به کاهش معاصران بر تمرکز و تنگی وقت سخن از دوره طلایی می‌گویند. اما پاسخ به این ضرورت به نمونه داستان کوتاه محدود نمی‌شود، همان طور که اخیراً و در روزهای قرنطینه کامل به دلیل ویروس «کووید-19» مشخص شد وقتی که تعداد بسیاری از کتاب‌خوان‌ها به مطالعه رمان‌های سنگین وزنی همچون «دُن کیشوت-سروانتس» و «جنگ و صلح-تولستوی» روی آوردند آن هم از طریق گروه‌های کتابخوانی که هر روز یک بخش از متن را به پیش می‌برند. بخش زیادی از فصل‌ها کوتاه‌اند و زمانی بین ربع یا نیم ساعت وقت می‌برد؛ این درکنار لذت بردن از روایت طولانی است که همان یک سریال جذاب تلویزیونی در طول چندین هفته‌ تقسیم می‌شود. همیشه در بازارهای غربی در دو سوی اقیانوس تلاش‌هایی برای انتشار رمان‌های جدید بر ابزار ارتباطی مدرن صورت می‌گیرد که شکل فصل‌های سریالی به خود می‌گیرند و از طریق الکترونیک منتشر و به طور فصل فصل به نشانی افراد علاقمند یا اپلیکیشن شبکه‌های مختلف اجتماعی ارسال می‌شوند. 
مسئله دیگر کم رنگ شدن بی سابقه نوشتن داستان‌های کوتاه است. روزگار آرتور کانن دویل(1859-1930) و فرانسیس اسکات فیتزجرالد(1896-1940) گذشت که یک نویسنده جوان می‌توانست ماهانه تنها از طریق فروش داستان‌های کوتاهش هزار دلار امریکایی به دست بیاورد؛ مبلغی که ده برابر ارزش امروز دلار بود، درحالی که امروزه به سختی می‌توان یک مجله ادبی یا فرهنگی (در غرب یا شرق) یافت که اصلاً چاپ داستان کوتاه را بپذیرد بگذریم از اینکه در مقابل آن مبلغ مناسبی بپردازد. البته استثناهایی وجود دارد: هفته نامه برجسته «نیویورکر» برای نمونه در اغلب شماره‌هایش داستان‌های کوتاه منتشر می‌کند و در مقابل مبلغ خوبی می‌پردازد. همین‌طور برخی مجله‌های تخصصی ادبی – البته تعداد اندکی ازآنها هنوز به زندگی خود ادامه می‌دهند- که در گستره‌ای محدود در بریتانیا، ژاپن، فرانسه و اسپانیا توزیع می‌شوند. اما همه اینها استثناهایی تأیید کننده اصل‌اند و نافی آن نیستند که شانس یک نویسنده جوان برای انتشار قصه‌اش در یکی از آنها از صفردرصد فراتر نمی‌رود. حتی رمان نویسانی که از نظر تکنیک توان طبع‌آزمایی در هر دو نوع نویسندگی نثری رمان بلند و داستان کوتاه-و میان آن دو- را دارند اکنون با مشکلات بسیاری در داشتن زندگی محترمانه در جامعه کاملاً مادی روبه رو هستند که فرهنگ رفاه مسطح بر رسانه‌های دیداری و ارتباطی آن حاکم است و معمولاً استعدادهای ادبی خود را به نفع نوشتن مقاله‌ها و ویرایش برای روزنامه‌ها و هفته نامه‌ها کنار می‌گذارند. مسئله‌ای که پروفسور السا کاکس استاد داستان کوتاه و ادبیات انگلیسی را برآن داشت تا در نوشته‌اش در«تاریخ داستان کوتاه انگلیسی کمبریج(2016)» برآن داشت تا خیال ادبی معاصر که فرم داستان کوتاه به خود می‌گیرد را «فرم کم درآمدزای از میان همه گونه‌های ادبی» توصیف کند.
با آن تصویر تیره، هنوز اخبار مثبت در فضای نوین دانشگاه‌های غربی به شکل روز افزونی قابل مشاهده است؛ گشودن راه استعدادهای حقیقی که نوآوری‌های بی سابقه در نوشتن نثر ادبی کوتاه عرضه می‌کنند، به طوری که اغلب دانشگاه‌های غربی امروزه انواع کارگاه‌های نویسندگی خلاقانه(برای بزرگ‌سالان) تشکیل می‌دهند که بیشتر شرکت کنندگان درآنها به تجربه نوشتن داستان‌های کوتاه می‌رسند با توجه به وقت محدود آن کارگاه‌ها. با اینکه بسیاری از اینها در نهایت رو به نوشتن رمان می‌آورند به این دلیل که تنها فرم تخیل ادبی نثری است که هنوز برخی ارزش‌های تجاری را حفظ کرده، برخی ازآنها- که با وجود همه اینها نسل محدودی هستند- در دام عشق داستان کوتاه می‌افتند به این دلیل که یک گونه ادبی متمایز از همه دیگر هنرهاست و از طریق آن ابداع خود را عرضه می‎کنند که به طور کلی از همکاران خاکستری خود تفاوت دارد که میان رمان و داستان کوتاه به تناسب اقتضای بازار در رفت و آمدند. از میان اینان، نام‌هایی تنها به دلیل سرآمدی داستان‌های کوتاه‌شان درخشیدند که شاید مشهورترین آنها نویسنده امریکایی آلیس مونرو(متولد1960) باشد که درسال 2013 با عنوان «بانوی داستان کوتاه معاصر» برنده جایزه نوبل ادبی شد. همچنین نویسنده امریکایی(بنگلادشی تبار) جومپا لاهیری(متولد1967) درسال 2000با اولین مجموعه داستان کوتاهش «مترجم دردها» برنده جایزه «پولیتزر» شد و داستان‌های ریموند کارور(1938-1986) که در دهه هشتاد قلمی کرد همچنان به شکل گسترده‌ای در دانشگاه‌های غربی خوانده می‌شوند و الهام‌بخش بسیاری از افراد مستعد شد که داستان کوتاه را به عنوان ابزار نوآوری بر‌گزینند. همچنین داستان‌های جورج ساندرز(متولد1958) همه این گونه ادبی را ارتقا دادند و با آنچه که می‌توان از نظر خیال ادبی با نوشتن پانزده صفحه نثر محقق ساخت، چالش بزرگی به وجود آورد.
اما به نظرمی‌رسد به روشی و از طنز روزگار اینکه محدود بودن شانس در برابر نویسندگان داستان‌های کوتاه میدان را از تازه کارهای مردد و آنهایی که نیمه استعدادی دارند خالی می‌کند و همزمان باقیماندگان را ناچار می‌سازد برای ماندن و موفقیت،حرفه خود را بارور سازند و زبان خود را صیقل بزنند و عنان خیال خود را رها کنند. به همین دلیل آن کسانی که چالش را پذیرفتند، موفق شدند در دهه‌های اخیر بهترین خیال ادبی را در طول عمر داستان کوتاه تولید کنند.
به همین دلیل شاید متوجه بشویم که مسئله به دوران طلایی داستان کوتاه از جهت گستره وسیع مخاطب و افزایش فروش مجموعه‌ها (چاپی یا الکترونیکی) یا چند برابر شدن درآمد چاپ آنها در فصلنامه‌ها یا تناسب حجم آنها با صفحه گوشی‌های هوشمند برنگردد آن قدر که به مشکل در توانایی نثر ادبی آن و قدرتش-هرچند در مخاطبان با ذوق کم تعداد- بر غنی ساختن تجربه خوانندگان و گشودن دریچه‌های بیشتر برای آنها-در چارچوب گفت‌‎‌وگوی صمیمانه میان متن و مخاطب- برای فهم انسانیت‌شان و به چالش کشیدن مسلمات آنها از طریق ابزارهای ابداع و تخیل هنری و لذت بخشیدن به آنها با تجربه زیست صحنه ادبی از راه تکنیک‌ها و کششی که در برابر آنها انباشته می‌شود در زمانی که لحظه‌های پرواز در آن نهایتاً به نیم ساعتی می‌رسد، مربوط بشود.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»