امین معلوف در «برادرانی که انتظار نداشتیم » ما را به پایان تمدن‌مان می‌برد

حکمای آتن برای نجات ما از جنگ اتمی برمی‌گردند

امین معلوف در «برادرانی که انتظار نداشتیم » ما را به پایان تمدن‌مان می‌برد
TT

امین معلوف در «برادرانی که انتظار نداشتیم » ما را به پایان تمدن‌مان می‌برد

امین معلوف در «برادرانی که انتظار نداشتیم » ما را به پایان تمدن‌مان می‌برد

حدود یک ماه پیش، کاریکاتوریست «الکساندر»، شخصیت اصلی رمان جدید امین معلوف « برادرانی که انتظار نداشتیم» یادداشت‌های روزانه‌اش را می‌نویسد، انگار آخرین شاهد روزگاری است که دیگر موجوداتی از آن باقی نمی‌مانند تا درباره‌اش بگویند. با اینکه دوره زمانی که درباره آن صحبت می‌کند کوتاه است، اما بشریت طی آن شاهد انقلاب ریشه‌ای شده که راه برگشت به پیش ازآن ناممکن است.

رمان به زبان فرانسه توسط انتشارات« گراسیه پاریس» منتشر شده و هنوز به زبان عربی متولد نشده، اما انتشارات «آنطون» بیروت تصمیم گرفت آن را با چاپ بیروت و با قیمتی پایین برای لبنانی‌ها منتشر کند تا فرصت مطالعه نسخه فرانسوی را با بهایی مناسب برای آنها مهیا سازد، و همین آن را مانند هرکتاب لبنانی قابل دسترسی می‌کند.

سفر به جهنم
درست است که امین معلوف گرایش انسانی برگزیده که در همه آثار اخیرش به سمت هشدار دادن از فروغلتیدن در تحولات جهانی برود، تغییراتی که به نظر شادی بخش می‌آیند و پشت آن شادی شربزرگی را پنهان می‌کنند، اما این بار داستانی از رفتن به جهنم پیش روی ما می‌گذارد و اجازه می‌دهد سقوط نماد نظام جهانی را تجربه کنیم با موافقت و تن دادن رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا؛ البته تخیلی، هاوارد میلتون که خود را با وجود اختلاف نظرهای بسیارزیاد و مخالفان سرسخت، ناچار به تسلیم شدن می‌بیند. اما برای که؟ در مقابل چه کسی؟ این بار چینی‌ها، روس‌ها، سرخپوستان، یا ایرانی‌ها نیستند بلکه یک قدرت مبهم و ناشناخته و دارای قدرت کوبنده.

این پیچ رمان را از واقعیت بیرون می‌کشد و آن را وارد دنیای دشمنان تخلیی می‌سازد که از جهانی دیگر آمده‌اند؛ ویژگی، منطق و شگفتی‌ها خودشان را دارند که یکی از عوامل قدرت مه‌آلود آنها را تشکیل می‌دهد.

«الکساندر» که به میانه عمر خود رسیده، تصمیم گرفته بود از شلوغی زندگی روزانه بگریزد و به جزیره متروک انتاکیا پناه ببرد؛ جزیره‌ای که پدرش بخش بزرگی از زمین‌هایش را خریده بود تا به انزوای مورد علاقه‌اش برسد، اما این هدفش محقق نشد. «الکساندر» تصمیم می‌گیرد به این خواسته پاسخ دهد، کارش در نقاشی و نشر به او در این راه کمک می‌کند و به برکت اینترنت و رسیدن اخبار دست اول به هرنقطه جهان، مکان دیگر اهمیت خود را می‌بازد. اما آنچه ازآن می‌ترسید و انتظارش را داشت به نظر می‌رسد اتفاق افتاد. برق قطع شد و تلفن همراه‌اش خط نمی‌داد، دیگر اینترنتی وجود نداشت یا هیچ خبری از بیرون به جز از راه رادیو نمی‌رسید. دراین لحظه فکرمی‌کند با شعله‌ور شدن جنگ یا برخورد بزرگ هسته‌ای فاجعه بزرگ احمقانه‌ای روی داده و بدون شک هرجا باشد به او هم می‌رسد، به «ایو سان گیل» پناه می‌برد؛ تنها کسی که با او در این جزیره ساکن است و مالک قطعه کوچکی از آن که پدرش موفق نشد آن را از او بخرد. اگر او به جزیره پناه برد تا جهان را در آغوش بگیرد، «ایو»(یعنی حوا)- نامش در یک انزوا معنای نمادین دارد، مرد و زنی تنها را گردهم می‌آورد- او نیز برای فرار از بیهودگی به اینجا پناه برده... نویسنده‌ای که جز یک کتاب چیزی از او منتشر نشده و از هرچه دور وبرش می‌گذرد احساس خفگی می‌کند. از نگاه او «جهان در سال‌های اخیر، تنها میدان جنگی برای ولع و کینه شده به طوری که همه چیز تقلبی شده از هنر بگیر تا اندیشه و نویسندگی و آینده». به همین دلیل سیاره نیاز به این دارد که «از صفر آغاز کند». آرزو می‌کند آن قدر زنده بماند که «فروپاشی نهایی تمدن ما را» با چشم خود ببیند.

موجودات ناشناخته و مبهم

قطع شدن خدمات از جزیره اقیانوس اطلسی طولانی می‌شود و ساکنان انتاکیه در انزوای کامل قرارمی‌گیرند.. «الکساندر» دنبال فرصتی می‌گردد تا نبض قطع و وصل شده تلفن همراهش برگردد تا با «مورو» دوست قدیمش تماس بگیرد که به عنوان مشاور رئیس جمهوری امریکا فعالیت می‌کند و از او با خبر می‌شود که واقعاً جنگ جهانی ویرانگری درآستانه روی دادن است اگر طرفی که هنوز ناشناخته است، مانع از رسیدن دستورات برای آغاز تجاوز فاجعه‌بار از سوی هر دو طرف درگیر نشده بودند.

طرف مبهم و ناشناخته دارای اوصاف عجیبی است. اعضای آن که با تعداد اندکی ظاهر می‌شوند، کاری جز جلوگیری از جنون و خلع سلاح اتمی و موشک‌های ویرانگر و بازگرداندن بشریت به اندکی درستی نمی‌خواهند. مذاکرات با رئیس جمهوری میلتون به نظر دشوار می‌آید. اما « دوستان امپدوکلس»؛ این نام آنهاست، برای اینکه بشر به خواسته‌های آنها تن بدهد، نیازی به داشتن اسلحه ویرانگر ندارند، هرچه با خواسته‌های آنها بیشتر مخالفت بشود، برمی‌گردند و خدمات اصلی را از ساکنان زمین قطع می‌کنند و همه را با ناتوانی خود روبه رو می‌سازند. این اسلحه آنهاست. تعداد اندکی از مردم شروع می‌کنند به شناختن آنها، خواه از جایی نامشخص آمده باشند یا اینکه میان مردم با چهره‌ای پوشیده و نامشخص زندگی می‌کردند. مسالمت‌جو، شریف و حکیم‌اند. اندک اندک درمی‌یابیم آنها نوداگان تمدن یونانی‌اند و آن دوره کوتاه و درخشان که به مدت هفت دهه ادامه یافت، و درآن اینان به دانش‌ها رسیدند و اندیشه‌ها را تکامل بخشیدند و دست‌آوردهای فلسفی چشم‌گیری محقق کردند و خیلی سریع تمدن‌شان به سمت قهقرا رفت. آنها فرزندان نوری هستند که در دل تاریکی پنهان شده و اینک برمی‌گردند.

بهت درمقابل دانایی

اگر چه بخش اول رمان به نظر کند می‌آید، اما حوادث در نیمه دوم شتاب می‌گیرند و با رسیدن کشتی‌های بیمارستانی برادران پیش‌بینی نشده که حامل کادرهای درمانی‌اند و مشخص می‌شود اطلاعات پزشکی دارند، مردم در مقابل آنها احساس می‌کنند در دوران جهل و تاریکی می‌زیستند... حتی خود «میلتون» که درآستانه مرگ قراردارد درمیان وحشت خانواده و هموطنانش زندگی به او بازگردانده می‌شود.

و زیرفشار افکار عمومی که از دانش «دوستان امپدوکلس» و توان‌های علمی آنها که مایه حیرت می‌شوند، بهت زده شده‌اند و با شفا یافتن خود او، «میلتون» ناچار به عقب نشینی می‌شود و مخالفانش به خشونت پناه می‌برند. اما این اثری بر تصمیم رئیس جمهوری نمی‌گذارد که در نهایت هم پیروز می‌شود؛ برای کسانی که از مرگ نجاتش دادند.

گروهی از حکما؛ «با توحشی کمتر از ما، مورد اعتماد بیشتر و با احترام بیشتر به سرنوشت افراد ضعیف. اما آنها به حدی ترسناک قوی هستند». این یعنی حکمت به تنهایی کافی نیست تا ساکنان زمین به مسافران غریب خود اطمینان کنند. قدرت حتی اگر در خدمت خیر گرفته بشود، باید در نهایت به حاکمیت تبدیل بشود و حاکمیت‌های قدرتمند چنگال‌ها و مشت‌های خود را دارند. این همان چیزی است که رمان قصد دارد به آن اشاره کند که آن قدر که راه انسانیت را برای ماجراجویی جدید بازمی‌گذارد، ما را به پاسخ‌های شفا بخش نمی‌رساند.

معلوف آینده نگر

با اینکه معلوف تأکید می‌کند، رمان از حوادث ویروس «کرونا» و فروپاشی‌های اقتصادی و انزوایی که به همراه داشت و بازنگری‌ها الهام نگرفته، و پیش از مصیبت بزرگ نوشته شده، اما نشانه‌های این محنت و پیامدهای آن را درزندگی «الکساندر» و «ایو» می‌بینیم که هرکدام‌شان در زندگی بریده از دیگران فرو رفته و در تنهایی زندگی می‌کند و پیش‌بینی نشده از راه می‌رسد تا جزیره فراموش شده را به جایی بدل می‌کند که موج جمعیت به سوی آن روان می‌شوند به دلیل لنگر انداختن کشتی درمان «دوستان امپدوکلس» برسواحل آن سپس وحشت بشر و ناتوانی آنها در برابر تازه واردها و تظاهرات برای آنها که مشخص می‌شود برای هر دردی پادزهری دارند. پس قدرتی بالاتر از کسی که راز درمان را داشته باشد وجود ندارد.

«تمدن‌های ما با بزدلی سربریده نمی‌شوند؛ بلکه به سادگی ورشکسته شدند». این را «ایو» می‌گوید. چیزی که برای «الکساندر» روشن است اینکه «پیدا شدن سرو کله(دوستان امپدوکلس) با داروهای پیشرفته و بیمارستان‌های سیارشان در سراسر جهان به تنش و ناآرامی در اولویت‌ها و ارزش‌ها و بلبشویی هرمی شکل منجر شد».



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.