بازگشت علویه صبح؛ که زندگی را دوست داشته باشی https://persian.aawsat.com/home/article/2680841/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D9%88%DB%8C%D9%87-%D8%B5%D8%A8%D8%AD%D8%9B-%DA%A9%D9%87-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C
علویه صبح پس از وقفه ده ساله در رمان«أن تعشق الحیاة/ که زندگی را دوست داشته باشی» با امید برمیگردد
بیروت: سوسن الابطح
TT
TT
بازگشت علویه صبح؛ که زندگی را دوست داشته باشی
«آغازها شروع کردند به قاطی شدن در پایانها همان طور که خواب و بیداری درهم میآمیزند. دیگر هیچ مرزی بین چیزها وجود ندارد و نه فاصلهای میان زمانها وقتی که حال حاضر گذشته را میسوزاند و خاکستر میکند. اکنونی که آغشته به خون است». از اولین جملههای رمان جدید علویه صبح«ان تعشق الحیاة/که زندگی را دوست داشته باشی» تا آخرین صفحه با زنی روبه رو میشویم که به شکلی مرگبار تلاش میکند پیکر معلولش را از زمین بکند درحالی که جرعههای صبر و اراده و عشق و نوآوری به کام جان خود میریزد. زنی رقاص(بسمه) که اراده پیکرش را از دست داده و کلمات در دهانش پخش و پلا میشوند همان طور که زمانها در ذهنش، و از حرکت معمولی بازمانده و گرفتار تشنجهایی دربدن شده و جرعههای بسیار فراوان آرام بخش که بسیاری وقتها به وراجی میکشند یا یادآوری جزئیات حوادثی که گذشتهاند. وقتی که بیماری به او یورش برد، در رد پیری برچهرهاش نشسته بود«اوایل دهه هشتاد قرن پیش، جنگ کثیف بس نبود که با رؤیاهای پرانرژی و رقص با آن مقابله میکردم و پدر و عشق اولم احمد را از من گرفت». دربه دریهای و مصیبتها اینگونه به سمت بسمه سرازیر میشوند، اما او از باد و باران و دریا، شعر و موسیقی و نوشتن و البته از رؤیای بازگشت دوباره به صحنه نیرو میگرفت.
رمان زندگینامه و تخیل را درهم میآمیزد. به معنای دقیقتر میان تجربه بیماری-که صبح خود ازسر گذراند و ده سالی او را از کار نوشتن دورساخت همان طور که بسمه رقاص را- و بازی روایی با همان الزام شخصیتپردازی و حوادثی که به کمک بازی روایی میآیند. متن تا حد زیادی ریتم شخصی را حفظ میکند به خصوص اینکه راوی «اول شخص» است بی آنکه علویه صبح این بار نیز همانند رمانهای سابقش از محیط جنوبی و باروهای عامیانه و مردسالاری جیغ به خصوص درمیان زنها فاصله بگیرد. همین طور تم جنگ داخلی حضور دارد. اما این بار خودمان را در برابر ادامه جدید خشونت در بهار عربی میبینیم. همان مصیبتی که شکلش تغییر میکند و با همان محتوا ادامه مییابد.
رمان بین بیماری جسمی و بیماری فضای عمومی پیوند میزند. تنها در خانهاش رنج میکشد، اما پنجرهاش در تنهایی همان تلویزیونی است که اخبار سربریدن و منفجر شدن و خون و اسیرکردن زنها از آن جاری است. این درهم آمیختن بین خویش و بیماری اجتماعی مربوط به حال حاضر نیست. میفهمیم که آنچه نویسنده تجربه میکند نتیجه رسوباتی است که از گذشتهای که کم خشونتتر نبوده و کودگی آغشته به ترس و بیخوابی آمده است. پیکر فلجش بدل به آینهای میشود که سریالی از درگیریهای خانوادگی و فروپاشی روانی افراد اطرافش را درآن تماشا میکند. «زندگی ما با تغییراتی که منطقه ما در جنگها و درگیریها دیده ترک برداشت» به طوری که جدا کردن دشواریهایی که فرد میکشد و کجرویهای جماعت سخت میشود.
دردی بر روی درد دیگر که با یادآوری مصایب جنگ یا بازگشت به عقب و یادآوری تجربه سخت مادر با پدری که هیچ وقت در او چهره فردی را که آرزو میکرده نمیدید، تا اینکه درجنگ زخمی میشود و دو پایش را قطع میکنند و ناچار میشود مشغول تیمارش بشود، همراه میشوند. اینجا نویسنده یکی از خشنترین تصاویر رمانش را ترسیم میکند در موقعیتی نادر میان مادر و پدر که به سرخوردگی و سپس خودکشی پدر منجر میشود. احساس گناهی خانواده و راوی را دربرمیگیرد که از خود میپرسد:« آیا کوتاهی من نسبت به او و سرگرم شدنم به رقص و احمد(عشق اولش) و اوف کشیدنهایم از گریههای شبانهاش گاهی، همینها مرا شریک قتل او نمیسازند؟».
متن تقریباً بر تضادها و دوگانگیها ساخته شده است، جنگ بیرون و جنگ بدن. اکنونی خشن که گذشتهای را به یاد میآورد که دست کمی از خشونت اکنون ندارد. بیماری که به سمت درهای هولناک میکشد و هنری که امید را میدمد و از فروافتادن در دره نجات میبخشد. عشق همیشه حاضراست، اما در حکم غایب میماند و محقق نمیشود یا به پایانهای همیشه آشنای خوش نمیرسد. زنانی که ستون فقرات داستان را تشکیل میدهند در برابر مردانی که همچون خوابی وهم آلود میگذرند که یا میمیرند یا به سوی سرنوشتهای درحال تغییر میروند. انیسه دوست صمیمی بسمه از ازدواجش دلخوش نیست و امینه دوست دومش اصلا ازدواج نکرده و مادری که در پدر آنچه آرزو داشته را نمییابد و راوی خود با سه دوستاش همه میآیند تا صحنه را کامل کنند. احمد عشق دلخواه است، اما پیش از آنکه راوی گفتن داستان را آغاز کند رفته و یوسف نقاش باید داستان احمد را تمام میکرد، اما به دلیل کشیده شدن به سمت تندروی پاپس میکشد؛ از او میخواهد یا برقع بزند یا برود. بعد عشقی دیگر که میفهمیم داستانش را از راه شبکههای اجتماعی برایش روایت میکند و همین رابطه ادامه مییابد و رو به همه احتمالها باز میماند. اما عجیب اینکه فضای مجازی حقیقیتر از جهان واقعی میشود وقتی میگوید:
«احساسی به من میگوید، عشق مجازی که با همه وجود تجربه کردم تنها عشق حقیقی است و هرچه جز آن اوهامی باطلاند».
میتوان رمان جدید علویه صبح «ان تعشق الحیاة» را داستان گیر و دار مبارزه زنی عرب دانست که رنجهایش چندان تفاوتی با جامعهاش ندارد. در میان یأس و امید نویسنده زیر بار تسلیم نمیرود و از موسیقی و متنهای ابن عربی و تابلوهای یوسف و نوشتههای انیسه و رمانهای احمد و رقصهای رقصنده آلمانی مورد علاقهاش بینا بوش سلاحی ابداعی میسازد تا در روی تندروی و ستم و فقر و بیماری بایستد.
آخرین اثر علویه صبح همزمان رمانی خشمگین و مسالمت جوست. داستان زنی که جنگی زنانه علیه زشتی و خشونت به راه میاندازد و پیروز میشود.
فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمیآوردhttps://persian.aawsat.com/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/5083974-%D9%81%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%AF-%D8%B3%D8%A7%D9%84%DA%AF%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AA%D9%88%D9%84%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D9%86%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT
TT
فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمیآورد
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
جشن تولد فیروز در سالهای اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار میشود. رسانهها در تمام حوزههایشان به این مناسبت میپردازند و همزمان شبکههای اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی میدارند. این مراسم سالانه نشاندهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید میکند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسلها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً بهطور کامل از انظار عمومی دور مانده است.
«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمیآورد»
روایت رایج میگوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان میدهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبهای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان میدهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچهای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبهای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمهای آورده شده که میگوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمیداند در چه روزی». این موضوع نشان میدهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و بهصورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.
فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز پیش از نهاد ظاهر شد
از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانهها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشاندهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنریای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامهنگاری به نام فائق خوری مدیریت میشد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشینترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامههای ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آمادهسازی آهنگهای ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همانطور که برنامههای رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان میدهند.
نخستین ترانهها
ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانههایی از نوع «ترانههای رقص» اجرا کرد که آهنگسازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانههایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگسازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگسازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»
فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفتوگوی موسیقایی «أین أنت» را با خوانندهای به نام کلوفیس الحاج و گفتوگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمیشود.
حنجرهای با برد بلند
در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقالهای با عنوان «کُر رادیو، مدرسهای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نامهای لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغالتحصیل شدهاند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغالتحصیلی از گروه کر آماده میشوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجرهای با برد بلند است و تمام سبکهای موسیقی را با مهارت اجرا میکند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا میکند که موشحات اندلسی را میخواند.»
این نوشته نشان میدهد که فیروز کار خود را در رادیو بهعنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانهای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و بهسرعت بهعنوان خوانندهای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقالهای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روحنواز فیروز که همیشه در کنسرتهای رادیو میشنویم، بهزودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»
فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)
همکاری تدریجی با عاصی و منصور
فیروز فعالیت خود را در رادیو بهعنوان همخوان در گروه کر و خوانندهای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ بهعنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همانطور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان میدهد.
نام الرحبانی در برنامههای رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده میشود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانههای متنوع» ظاهر میگردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبحهای همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامههای رادیویی دیده میشود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سهنفره رحبانی» تغییر میکند که با ورود خوانندهای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، همزمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامهها حذف میشد، اما در متن ترانههای الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده میشد، که نشان میدهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار بردهاند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری بهتدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه بهصورت ناگهانی، همانطور که گاهی امروز روایت میشود.
حلیم الرومی به این تحول در مقالهای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامههای غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانههای رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانههای سبک قابلاستفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفقترین خواننده ترانههای رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»
«برای آواز مناسب نیست»
در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبهای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت میکند:
«من در حال آمادهسازی برنامههای موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او بههیچوجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا میکند.»
در مصاحبهای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان میکند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه میکند:
«از همان زمان برخی نقشها را در برنامههایی که از رادیوی لبنان ارائه میکردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»
فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پسزمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)
ورود فیروز بهعنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آنها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیتهای مستقل خود ادامه میداد و برادران الرحبانی نیز به فعالیتهای مرسوم خود مشغول بودند.
در ماههای بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکمتر شد. فیروز جایگزین خواهر آنها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آنها تبدیل گردید.
همزمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساختههای او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاریها در سالهای بعد بهتدریج کاهش یافت.
شریک ماجراجویی الرحبانی
با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامههای موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژهای به آن نشان داد. مجموعهای از ضبطهای متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتیهای جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالبتر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة