به نظرگالیمار برای سارتر دشوار بود که ستاره فیلسوف جوانی به نام فوکو صعود کند تا جای او را در قله اندیشه فرانسوی بگیرد. به معنایی دیگر سارتر از هوش و سرآمدی فوکو برخود و شهرتش ترسید. و این یعنی خیلی ساده براو رشک برد. ژان پل سارتر مشهورترین روشنفکر فرانسه و شاید جهان در قرن بیستم بود. سال 1905 به دنیا آمد و سال 1980 یعنی دقیقاً چهل سال پیش درگذشت. تشییع جنازه بزرگ او را دیدم که پیکرش پیش از رسیدن به گورستان مشهور مونپارناس در خیابانهای پاریس چرخید. شخصیتهایی از روشنفکران بزرگ فرانسه دراین تشییع جنازه شرکت کردند که با ژان پل سارتر در زمان زندگیاش آشنا بودند. از میان آنها ژان دانیل سردبیر مجله معروف نوول آبزرواتور، کلود روا، رابرت گالیمار مدیر انتشارات گالیمار که شهرت کمی ندارد و بخش بزرگی از کتابهای سارتر را منتشر ساخت، کلود موریاک فرزند نویسنده بزرگ فرانسوا موریاک و منشی ژنرال دیگل از جمله آنها بودند. همین طور کلود لانزمان دبیر تحریریه مجله عصرجدید که سارتر تأسیس کرد و دهها چهره دیگر از جمله تشییع کنندگان بودند.
از شهادتهای زنده درباره سارتر شهادت رابرت گالیمار است که نوشتههایش را پیش از انتشار میخواند یا میتوان گفت آنها را گاهی اوقات به خوانندگان متخصص میداد. البته هرمتنی که از سوی سارتر میرسید فوری با موافقت روبه رو میشد چرا که سارتر جای چند و چون کردن نداشت و جواب رد نمیشنید. اما گاهی اوقات برخی اشتباهات تایپی پیش میآمد و در نتیجه بازنگری لازم بود. رابرت گالیمار پشت بند آن میگوید:
البته سارتر به دلیل این شهرت که آثارش میلیون نسخهای فروش میکرد، از کتابهایش پولهای کلانی به دست میآورد. به زبانهای مختلف جهان ترجمه میشدند. برای ترجمه نیز به او پول میدادند. اما سارتر این پولها را خیلی زود نه برای خودش بلکه برای دیگران خرج میکرد. نیازهای مادیاش ساده بودند، اما بخشش حاتموارش اسطورهای بود. بزرگی سارتر از اینجاست. واقعا بخشنده بود نه درحرف.
آری تا حد اسراف بخشنده بود. پول را به همه نیازمندانی که در راه میدید، میداد. بسیار به نویسندگان مبتدی یا دوستان نزدیک یا کسانی که میشنید گرفتار حاجت و فقرند کمک میکرد. اما گاهی خود را مورد تعقیب بخش مالیات یا بانکها میدید چرا که حساباش خالی بلکه خیلی زیر صفر رفته است! دراین حال فوری از انتشارات گالمیار کمک میخواست و از آنها میخواست مشکلات مادیاش را حل کنند و وعده کتابهای جدید میداد.
این همان کاری بود که مدیر انتشارات انجام میداد چون خواسته سارتر رد نمیشد. رابرت گالیمار در ادامه میگوید: بعداً برای نپذیرفتن جایزه نوبل متأسف شد نه برای تشریفات و شهرت بلکه به خاطر ارزش مالی جایزه. زیاد بود و به او اجازه میداد پولهایش را بذل و بخشش کند. اما نتوانست پس از اینکه آن را رد کرد، از تصمیمش برگردد.
باید گفت با وجودی که از طریق گالیمار به آکادمی سوئد خبر داد که جایزهشان را نه به خاطر تحقیر آنها یا کشورشان سوئد نپذیرفت بلکه او خیلی ساده از جوایز بدش میآید. از آنها خواهش کرد دیگر نویسندگان فرانسوی را به این دلیل که او جایزهشان را نپذیرفت، مجازات نکنند. این یک موضع شخصی و مخصوص اوست و نه دیگران.
رابطه سارتر و میشل فوکو
چهره دانشگاهی دانیل دوفر به رابطه سارتر و میشل فوکو اشاره میکند و میگوید: وقتی کتاب مشهور میشل فوکو «کلمات و اشیاء» منتشر شد، سارتر به نظر رسید آزرده شد و دستور داد در مجله معروفش؛ عصر جدید نقدی برآن صورت گیرد. و در عمل کتاب از سوی دو نویسنده نزدیک به سارتر بازخوانی شد و به شدت مورد نقد قراردادند.
این بر فوکو اثرگذاشت و مصاحبههایی در پاسخ به انتقادات سارتر و مجلهاش کرد. بعد وقتی که سارتر خود در یک گفتوگوی طولانی با مجلههای مشهور فرانسه نظرخود را بیان کرد آتش نزاع میان دو طرف زبانه کشید. درآن مصاحبه چنین میگوید: کتاب فوکو موفقیت بزرگی در کتابفروشیها یافت چون قابل پیشبینی و انتظار بود.
اما اندیشه ابتکاری و فکری که واقعاً جدید است معمولاً کسی انتظارش را نمیکشد. در نتیجه کتاب فوکو گردآوری از اینجا و آنجاست، خلاصه کردن همه کتابهای دوره است؛ از رمان جدید آلن رب گریه، تا علم آنتروپولوژی به سبک کلود لوی استراوس تا دانش تحلیل روانی به روش کان و...
در نتیجه این همه سروصدا پیرامون کتاب فوکو برای چیست؟ این همه شهرت چرا؟ چون از بورژوازی دفاع میکند و به مارکسیسم حمله میبرد. سپس سارتر در یک جمله ادامه میدهد: فوکو آخرین خاکریز بورژوازی علیه پیروزی مارکسیسم در فرانسه و به طور کلی غرب خواهد بود. به همین دلیل طبقه فرهنگی فرانسه این همه ازآن استقبال کردند و برای آن طبل و سرنا مینوازند.
باز دانیل دفر میگوید: این گفتوگوی مشهور خیلی مایه آزردگی فوکو شد و با تمام قدرت مقابل سارتر ایستاد و دربارهاش گفت، او نویسندهای است که گذشته و تمام شده، روزگارش سپری گشته. او متفکری است که به قرن نوزدهم برمیگردد نه قرن بیست. او فردی است که هیچ چیز از علوم انسانی جدید نمیفهمد و درنتیجه شایسته است صفحهاش را برگردانیم زیرا او کهنه و فرسوده شده و زمانش گذشته است.
اما حقیقت ماجرا چیست؟ چرا همه این درگیری میان نویسنده «نقد عقل دیالکتیکی» یا «هستی و نیستی» از یک طرف و نویسنده «کلمات و اشیاء» یا «تاریخ جنون» از جهتی دیگر درگرفت؟
نویسنده دراین باره میگوید: باید بدانیم فوکو دستکم بیست سال از سارتر کوچکتر بود و سارتر به طور کامل صحنه فلسفی آن دوره را گرفته بود به همین دلیل براو سخت آمد که ستاره فیلسوف جوانی صعود کند تا جای او را در قله اندیشه فرانسوی بگیرد. به معنایی دیگر سارتر از هوش میشل فوکو و سرآمدیاش برخود و شهرتش ترسید. و این یعنی خیلی ساده او بر فوکو رشک میبرد.
این مسئله از نظر انسانی قابل فهم و مقبول است. اما باید دانست که روابط میان دو مرد پس از آنکه با هم دیدار میکردند و برای مسائل عادلاته مبارزه میکردند، به شکل قابل چشمگیری بهبود یافت. از میان آن مسائل مبارزه برای کارگران مهاجری بود که حقوقشان در فرانسه پایمال میشد، یا مبارزه به خاطر جوانان چپ که تحت تعقیب مأموران پلیس بودند، مبارزه برای زندانیها و ... به همین دلیل دیدگاه سارتر نسبت به فوکو تغییرکرد و همین طور نگاه فوکو به سارتر.
بلکه کار به جایی کشید که فوکو گفت: به هیچ وجه نمیپذیرم که دیگران بین من و سارتر دخالت بکنند تا شکاف و اختلاف را بیشتر کنند و ازآب گلآلود ماهی بگیرند... من جز شاگردی کوچک ژان پل سارتر نیستم! و این فروتنی را که فوکو نشان داد قلب سارتر را حتما خنک کرد چرا که وقتی بعداً از او دربارهاش پرسیدند گفت: با او مشکلی ندارم. ما با هم کار میکنیم و برای همان مسائل مبارزه میکنیم.
واقعیت اینکه سارتر، فوکو، جان دلوز و برخی متفکران دیگر، فرانسه را از خطر انفجارهای تروریستی چپ نجات دادند وقتی که دقیقاً به نفع جریانهای چپ وارد میدان شدند. خشم و مصیبت برفرانسه را مکیدند وقتی که بورژوازی، سرمایهداری، بهرهبردازی و چپاول را محکوم کردند و با این کار لایههای تندروتر در تشکیلات چپ را خشنود ساختند.
ژان دانیل سردبیر مجله «نوول آبزرواتور» درباره اولین دیدارش با سارتر در خانهاش سال 1964 میگوید: سارتر ساکن آپارتمان سادهای در مرکز پایتخت فرانسه بود. برای مشورت گرفتن درباره مسئله راهاندازی مجله جدید که «نوول آبزرواتور» باشد پیش او رفته بود. مجلهای که بعداً با آیندهای طویل و عریض حضور مییابد. مشخص است سارتر بدل به اسطوره فرانسوی و جهانی شده بود و در نتیجه اگر بپذیرد پدرخوانده مجله جدید ما باشد بدون شک موفق میشود و به سرعت به شهرت میرسد. و عملاً همین هم محقق شد.
ژان دانیل پشت بند آن میگوید: و حقیقت اینکه هرکسی که درآن دوره میخواست جایگاهش را در زمینه فرهنگ فرانسه ثابت کند، ناگزیر بود به سمت سارتر برود یا دیداری با او داشته باشد. در دورهاش کسی به جایگاه او نمیرسید. همان جایگاهی را به دست آورد که ولتر در قرن 18 و هوگو در قرن 19 به دست آوردند. سارتر میدانست من از دوستان نزدیک آلبر کامو هستم.
با این حال به گرمی از من استقبال کرد و کمکم کرد و مایه پشتگرمی من شد. مشخص است که سارتر دوست بزرگ کامو بود پیش از آنکه دچار اختلاف شوند و از هم فاصله بگیرند.
این موجب سروصدای زیادی در رسانههای آن زمان شد. آلبر کامو تنها کسی بود که میتوانست در شکوه ادبی و جاودانگی با سارتر رقابت بکند. اما مرگ زودهنگام او درسال1960 درحالی که چهل و هفت سال سن داشت، سارتر را به تک ستاره فرهنگ فرانسه تبدیل کرد.
و درپایان چنین میگویم: وقتی که پاییز سال 1976 وارد پاریس شدم هنوز باورم نمیشد در شهر روشناییها هستم. باورم نمیشد در همان شهری اقامت دارم که ژان پل سارتر ساکن بوده. تنها چهار سال پس از رسیدنم به آنجا درگذشت. درآن زمان مفتون ستونهای ادبیات جهانی بودم، مسحور ادبا و شعرا متفکران بودم و همچنان هستم. اما باید اعتراف کنم که هنوز به شکل مطلق اولویت را به متفکران ملحدی همچون سارتر و فوکو و... میدهم. اکنون به فلاسفه مؤمن مانند برگسون، پل ریکور، هانز کونگ و دیگران متمایل شدم... یا میتوان گفت حالا به هر دو نگاه به جهان احترام میگذارم: دیدگاه ایمانی و دیدگاه الحادی با اولویت دادن به دومی به شکلی آشکار و قاطع و نهایی. به اختصار بسیار، من با روشنگری معنوی مؤمن به روش ژان ژاک روسو، ولتر، کانت، تولستوی و داستایوفسکی هستم نه با روشنگری مادی ملحد به سبک دیدرو، فویرباخ، مارکس، فروید و دیگران...
گالیمار: سارتر همان جایگاهی را به دست آورد که ولتر در قرن 18 و هوگو در قرن 19 به دست آوردند
ناشر و دوستش 40سال پس از درگذشتاش دربارهاش مینویسد
گالیمار: سارتر همان جایگاهی را به دست آورد که ولتر در قرن 18 و هوگو در قرن 19 به دست آوردند
لم تشترك بعد
انشئ حساباً خاصاً بك لتحصل على أخبار مخصصة لك ولتتمتع بخاصية حفظ المقالات وتتلقى نشراتنا البريدية المتنوعة