تابوهای لیلی سلیمانی

فروش بسیار بالایی در سطح جهان کرد و آثارش به 18 زبان ترجمه شد

تابوهای لیلی سلیمانی
TT

تابوهای لیلی سلیمانی

تابوهای لیلی سلیمانی

لیلی سلیمانی نویسنده فرانسوی مغربی تبار ترجیح می‌دهد لایه پنهان زندگی خانوادگی بورژواها را نشان بدهد: شخصیت‌هایش آشفته با داستان‌های دراماتیک روانی-جنسی هولناکند. دو رمان اول سلیمانی:« درباغ وحش»(سال 2019 با عنوان «ادیل» ترجمه و منتشرشد) و رمان دومش که برنده جایزه گنکور شد با عنوان «ترانه زیبا»(سال2018 با عنوان «مربی کامل» منتشرشد). هر دو به طور پیاپی شبق و شهوت زنانه و کشتن کودکان را نشان می‌دهد با اینکه در صحنه‌های خانگی راحت پاریسی جریان می‌یابند.

لیلی سلیمانی نویسنده‌ای است که کتاب‌هایش فروش بسیار بالایی در سطح جهان کرد- آثارش به 18 زبان ترجمه شد و ترجمه‌های بیشتری درراهند- مطبوعات وزینی همچون «نیویورک تایمز بوک ریویو» و «نیویورکر» نقد و بررسی‌های درخشانی درباره آثارش منتشر کردند. می‌توانم درک کنم چرا خوانندگان این لذت بزرگ را از خواندن سلیمانی می‌برند: او رمان‌هایش را مانند فیلم‌ها می‌نویسد؛ آکنده از حرکت‌ و انتظار و تصاویر شگفت‌آوری که با روان تماشاگران سینما بازی می‌کنند.

با اینکه این میزان برای موفقیت تجاری کافی‌است، اما معیار ارزش ادبی نیستند. با وجود همه توان و جسارتی که سلیمانی در تعامل با مسائل «مگو» به کارمی‌گیرد، موهبت او در دو زمینه اصلی نهفته است: اقناع دیگران به اینکه او اولین کسی است که مرز تابوهایی را می‌شکند که پیش از او شکسته شده‌اند و سبک روایی هیجان انگیزی برگزیده که به خواننده مقدار شیرینی از برخوردها می‌بخشد و نتیجه آن شوکی است که از اشتباه می‌زاید که میان متوسط و سنگین(براساس حساسیت خواننده) درنوسان‌اند و همه اینها نتیجه‌ای برای غرق ساختن اغلب خوانندگان در رفتارهایی است که انتظار می‌رود آنها را بد می‌شمارند و ناپسند می‌بینند- مانند واژگون کردن کالسکه کودکی شیرخواره و بساط دستفروش‌ها.

از زمانی که رمان «مربی کامل» برنده مهم‌ترین جایزه ادبی فرانسه(گنکور)سال2016 شد، سلیمانی به عنوان پرحضورترین چهره‌های ادبی فرانسه صحنه (و زبان فرانسه به طوری که به عنوان سفیر مکرون در امور فرنکوفونی مشغول به کار شد، مسئولیتی که پس از رد کردن پیشنهاد وزرات فرهنگ پذیرفت) را از آن خود کرده. با اوج گیری مستمر جایگاه و اثرگذاری سلیمانی، مهم نزدیک شدن بیشتر به آثار او و آشنایی با ارزش آنهاست خواه در اینکه ادبیات است و از جهتی که دخالت زنان در سیاست‌های زنانه بین‌المللی است مانند نبرد علیه قوانین سرکوبگرانه در مغرب که همجنسگرایی و ازدواج خارج از قانون را مجازات می‌کند.

آیا شور و هیجانی که سلیمانی به وجود آورد واقعاً شایسته تکریم (و فروش وسیع) بود که آثارش به دست آوردند؟ اگر به رمان‌های سلیمانی و آثار غیرروایی‌اش نگاهی بیاندازیم به طبقه و جنس و جنسی برمی‌گردند، آیا شکستن تابو واقعاً چنین تأثیری دارد که می‌تواند از عهده پیچیدگی‌ها دشوار برآید؟ نگرانم مبادا سبک ممتایزش درنهایت به تعمیق -شاید هم ناخواسته- دوگانه‌ها و تقسیم‌بندی‌هایی منجر شود که خود سلیمانی بدون شک منتقد آنهاست که مایه برانگیختن کینه‌هاست.

از سلیمانی درفرانسه به شکل چشم‌گیری تقدیر شد: به عنوان دومین شخصیت تأثیرگذار فرانسوی در جهان برگزیده شد( بلافاصله پس از طراح مُد لباس هیدی سلیمان و پیش از ستاره فوتبال کیلیان مبابی)، از پیگیری سخت او برای حقوق زنان (درمغرب به طور مشخص) تمجید شد و مجلات صفحات براقی به او اختصاص دادند که او را در نهایت شیک پوشی پشت میز آشپزخانه نشان می‌دادند.

اوج‌گیری سلیمانی برق آسا بود در حدی که سیاست‌مدار سوسیالیست مانوئل والز وقتی خود را نامزد ریاست جمهوری 2016 کرد سلیمانی را در سطح سرآمدان ادبیات قرارداد:« روح فرانسه همان فرهنگ و ابداع است و تمایز عالی ما میراث ماست و آثار و نوآوری‌مان همان تکنولوژی فرانسه معروف در همه قاره‌هاست اما زبان ما، زبان فرانسه است؛ زبان رابله، هوگو، کامو، سیزیه، بوفوار، مودیانو یا لیلی سلیمانی است».

زبان در دست سلیمانی در دو سطح خواننده را شگفت‌زده می‌کند: اول، با ارائه سطح هیجان انگیز شامل سکس و کشتن(در میان موضوعات دیگر) و دوم، با روایت سطح با احساس و آهنگ پیوسته و یک‌دست به شکل دراماتیک. این گرایش به شگفتی را می‌توان در دو رمان اول سلیمانی دید.

رمان «ادیل» داستان روزنامه‌نگار زن پاریسی است که به داشتن شبق زنانه موصوف است و نمی‌تواند حریف میل و کشش خود در آمیزش با مردان بدون استثناء بشود و بی آنکه به خطری که چنین اعتیادی بر زندگی بورژوایی محترمی که شوهر جراح و دختر کوچک‌اش می‌گذارد اهمیتی بدهد. روایت با سرعت همچون ماشینی به سمت لبه پرتگاه و به طرف پایانی ناخوش می‌رود که در آن فرد به آنچه می‌خواهد نمی‌رسد و هرچه را که دارند می‌بازند.

«مربی کامل» نیز پایان‌های ناخوشی برای همه در همه ماجراهای وحشتناک‌اش تقدیم می‌کند که پیرامون یک مربی سفید پوست به نام «لوئیس» می‌چرخند. این زن وارد زندگی یک زوج جوان پاریسی دارای حرفه می‌شود یا سرک می‌کشد( مریام شارفا، وکیل متخصص در قانون جنایی و همسرش پل ماسی مهندس صوت در ابتدای اوج‌گیری). «لوئیس» که گذشته‌ای فلاکت‌بار سایه‌اش شده و به نظر می‌رسد یک اضطراب شخصیتی دارد، کارش به کشتن کودکی می‌کشد که دارند. تمایل سلیمانی برای وارد کردن شوک از همان سطر اول رمان «مربی کامل» مشخص می‌شود:« کودک شیرخوار مرده است». به قول اورسولا لندسی در معرفی رمان در «نیویورک بوک رویو»،« سلیمانی این توان را دارد که خواننده را با مقدمه‌چینی هیجان انگیزی که با آهنگ واقعی و به شکل ترسناک ادامه می‌دهد در تعلیق نگه دارد. نثرش به نظر من-با وجود اینکه براساس حوادث شوک آور طراحی شده- هوشیارانه و محاط در حلقه تنگ اما اثرگذاراست»...

سلیمانی با انتشار رمان‌هایش با مایه دزدیده نگاه کردن هیجان انگیز، موفق شد این اثر را بگذارد که او تابو شکن است. کولنز می‌گوید:« زیر پوشش روایت هیجان انگیز، سلیمانی مسئله ممنوع دیگری را به چالش می‌کشد: میل‌های زنانه».



فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
TT

فیروز در نود سالگی... نغمه‌ای جاودان از لبنان

در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)
در هر خانه‌ای تصویری از او هست... فیروز، نماد لبنان، به نود سالگی رسید و هرگز پیر نشد (الشرق الأوسط)

او که انسی الحاج شاعر، «جاودانه»اش نامید، فیروزی که هر سال که می‌گذرد، پیوندش با دل‌ها عمیق‌تر و صدایش بیشتر در گوش‌ها و خاطره‌ها حک می‌شود. سال‌ها، حتی اگر نود باشد، برای یک اسطوره که زمان نامش را بر ستون‌های جاودانگی حک کرده است، چه اهمیتی دارند؟

فیروز سکوت را بر پرگویی و انزوا را بر اختلاط و حضور ترجیح داد (اینستاگرام)

در نود سالگی‌اش، «بانوی آواز» در خانه‌اش در یکی از روستاهای کوهستانی لبنان نشسته و حافظ خاطرات یک ملت است. لبنانی‌ها دوست دارند بگویند: «تا زمانی که فیروز خوب است، لبنان هم خوب است». گویی حضور او در جایی از این لبنان خسته، پشت دری بسته‌که تنها عده‌ای اندک آن را می‌کوبند، برای نگهداری این کشور از هم پاشیده کافی است. همان‌طور که یک ترانه صبحگاهی از او کافی است تا آفتاب بر خلیج بیروت بتابد:
«یا مینا الحبايب یا بیروت... یا شطّ اللی دايب یا بیروت... یا نجمة بحریّة عم تتمرجح عالمیّ...»

بانوی سکوت

نهاد حداد که به فیروز لبنان و عرب تبدیل شد، در خانه دوردستش شمع نود سالگی‌اش را در کنار فرزندانش خاموش می‌کند. فیروز هرگز اهل سر و صدا نبوده است و این روزها نیز زمانی برای جشن گرفتن نیست، چرا که شناب افزایش شمار قربانیان و ویرانی‌ها در این کشور سریع‌تر از سال‌های عمر است.
او که به عنوان «بانوی سکوت» شناخته می‌شود، کمتر سخن می‌گوید و بیشتر آواز می‌خواند. آوازش تاریخ هنر و موسیقی را سیراب کرده، اما سخنش اندک بوده است. این را می‌توان از تعداد کم مصاحبه‌هایش فهمید. بسیاری به او به خاطر این سکوت طولانی خرده گرفتند، اما او ترجیح داد از طریق ترانه‌ها پاسخ دهد.
در ترانه‌هایش که از مرز زمان و مکان می‌گذرند و در سخنان معدودی که از طریق رسانه‌ها بیان کرده، فیروز حرف‌های بسیاری زده است. افکارش از حکمتی ساده و فلسفه‌ای بی‌ادعا سرچشمه می‌گیرند.

«پادشاهی من جایی برای گریه ندارد»

فیروز در زندگی شخصی‌اش به ندرت از «من» سخن گفته است؛ شاید به خاطر خجالتی بودن یا برای حفظ هاله استثنایی‌اش. این موضوع حتی در ترانه‌هایش نیز دیده می‌شود. اما در برخی از آثار جدیدش، به ویژه در آهنگ «فیكن تنسوا» از آلبوم «كيفك إنت» (1991)، برای اولین بار «منِ» خود را آشکار کرد:
«أنا البيسمّوني الملكة وبالغار متوّج زمني ومملكتي ما فيها بكي وجبيني ولا مرة حني».

فیروز مادر

فیروز، همچنان که زندگی خصوصی‌اش را پشت عینک‌های تیره مخفی کرد، تلاش داشت زندگی خانوادگی‌اش را نیز دور از چشم‌ها نگه دارد. با این حال، جزئیات زیادی از تراژدی خانوادگی او به رسانه‌ها و حتی به ترانه‌هایش راه یافت.

فیروز در مصاحبه‌ای معروف با فریدریک میتران، همسرش عاصی الرحبانی را فردی «سخت‌گیر و دیکتاتور» توصیف کرد. اما با وجود چالش‌های زندگی مشترکشان، زمانی که عاصی بیمار شد، برایش چنین خواند:
«سألوني الناس عنك يا حبيبي كتبوا المكاتيب وأخذها الهوا».

فیروز، این صدای جاودانه، حتی در نود سالگی همچنان نماد یک ملت است و صدایش در خانه هر لبنانی جاودان باقی مانده است.
افتخارات بسیاری که زندگی فیروز را روشن کرده‌اند، با اندوه‌ها و آزمون‌های دشواری مانند از دست دادن دخترش لیال در اوج جوانی همراه بوده‌اند. در حالی که این فاجعه در ترانه‌ها و مصاحبه‌های مطبوعاتی حضور نداشت، داستان پسرش هَلی و بیماری او در کودکی، به طور غیرمستقیم، در آثاری چون «بکوخنا یا ابني» (۱۹۶۶) با کلمات شاعر میشال طراد و آهنگ‌سازی برادران الرحبانی انعکاس یافت.

فیروز نودمین سالگرد تولد خود را جشن می‌گیرد. او متولد 21 نوامبر 1934 است (فیس‌بوک)

«علوّاه لو فيّي يا عينيّي لأطير اتفقّدك يا رجوتي بعدك زغير...». روایت شده که این شعر به پسر نوزاد شاعر تقدیم شده بود، اما کلمات آن مورد توجه برادران الرحبانی قرار گرفت و با داستان فیروز و پسر بیمار او که به خاطر کنسرت‌ها و سفرهای هنری مجبور به ترک او می‌شد، همخوانی یافت.
فیروز در نود سالگی هنوز شخصاً از هَلی که از راه رفتن، شنیدن و صحبت کردن محروم است، مراقبت می‌کند. او در سال ۱۹۹۹ بار دیگر او را با صدای خود در ترانه «سلّملي عليه» به یاد آورد. برخی منابع می‌گویند این ترانه توسط او و زیاد درباره هَلی نوشته شده است:
«سلّملي عليه وقلّه إني بسلّم عليه وبوّسلي عينيه وقلّه إني ببوّس عينيه».

عکسی که دختر فیروز، ریما الرحبانی، در سال ۲۰۲۲ از مادرش همراه با دو برادرش هَلی و زیاد منتشر کرد (اینستاگرام)

مشهورترین سفیر لبنان

فیروز با صدایش نقشه وطن را ترسیم کرد و صدای خود را وقف افتخار لبنان نمود، همان‌طور که در ترانه «وعدي إلك» از نمایشنامه «أيام فخر الدين» (۱۹۶۶) می‌گوید. این عشق تنها در ترانه‌ها نبود؛ او حتی در شدیدترین سال‌های جنگ نیز همچون نگهبانی از کلیدهای کشور باقی ماند. وقتی موشکی به ساختمانی که او در آن سکونت داشت برخورد کرد، ترسید و سکوتش عمیق‌تر شد و به دعا پناه برد.
ترانه‌هایی که توسط عاشقان لبنان، عاصی و منصور الرحبانی، ساخته شده بود، چون گردنبندی الماس بر گلوی فیروز نشستند.

این ترانه‌ها در صدای او به سرودهای ملی تبدیل شدند و هر واژه و نغمه، افتخار او به لبنانی بودن را به نمایش گذاشتند.
شاعر جوزیف حرب شاید این عشق فیروزی به لبنان را از شمال تا جنوب در ترانه «إسوارة العروس» که فیلمون وهبی آهنگ‌سازی کرده بود، خلاصه کرده باشد:
«لمّا بغنّي اسمك بشوف صوتي غلي... إيدي صارت غيمة وجبيني علي».

در بزرگ‌ترین پایتخت‌های جهان، صدای فیروز طنین‌انداز شد:
«بمجدك احتميت بترابك الجنّة ع اسمك غنيت ع اسمك رح غنّي».
او وعده داد و وفا کرد، و لبنان در تمامی محافل بین‌المللی همراه او باقی ماند تا جایی که به مشهورترین سفیر این کشور در سراسر جهان تبدیل شد.
در نود سالگی، فیروز همچون شمعی بر پلکان بعلبک ایستاده است؛ روغن در چراغ می‌ریزد تا تاریکی را روشن کند. شاید قلعه زیر سنگینی سال‌ها و چالش‌ها بلرزد، اما سقوط نمی‌کند. صدای «بانو» پلی است که از دشت بقاع به بیروت، به جنوب، و تا فلسطین، دمشق و مکه امتداد می‌یابد. او همچنان شهرها را در آغوش می‌گیرد و از دیوارهای آتشین با ندای خود عبور می‌کند:
«بيتي أنا بيتك وما إلي حدا من كتر ما ناديتك وسع المدى... أنا عالوعد وقلبي طاير صوبك غنّية»