عشق درآینه بزرگان

شکسپیر- بالزاک- استاندال- هوگو- تاگور- فروید

عشق درآینه بزرگان
TT

عشق درآینه بزرگان

عشق درآینه بزرگان

آیا می‌شود روز عشق برسد بی آنکه آن را جشن بگیریم؟ اما چیزی که مایه رنجش من است اینکه آنها روز 14 فوریه را برای جشن گرفتن انتخاب کرده‌اند؟ نمی‌دانم چرا. باید روز 14 مارس یا 14 آوریل که اوج بهار است می‌بود و نه در دل زمستان. کدام احمق تصمیم گرفت 14 فوریه باشد؟ واقعاً نمی‌دانم. اما اجازه بدهید از این مسائل ظاهری تهی بگذریم و تلاش کنیم اندکی پیرامون موضوعی که از فلسفه و هر فهم و عقلی فراتر می‌رود، بفلسفیم. روشن است اولین صفت از اوصاف عشق این است که عقل را از کارمی‌اندازد. همین که درعشق زنی بیفتی برای تو قدس الاقداس می‌شود و همه ملکه‌های عقلی و نقلی را از کف می‌دهی. دیگر نمی‌توانی او را آنگونه که هست ببینی یعنی؛ زنی میان زن‌ها. او یک طرف و همه زنان جهان در طرفی دیگر. اینجا بی‌خردی در تو به جایی می‌رسد که به این باور می‌رسی خدا او را آفرید و جز او کسی را نیافرید و او از هرچه عیب و کاستی پیراسته است. و شاید چنان غرق در بلاهت بشوی و سربه صحرا بزنی که باور کنی او از بشر فراتر است. در مواردی نادر بانو شایسته این است، اما در بسیاری موارد چنین نیست. با این حال نمی‌توانی پاپس بکشی و پس از آنکه در دام عشقش افتادی، دلت را برگردانی. تو خیلی ساده بنده او می‌شوی. به همین دلیل از قدیم گفته‌اند: عشق خوار می‌کند. و این صفت دوم از صفات عشق است: هیچ عشقی بدون خواری نیست، بی خشوع و زانو زدن. محبوب و معشوق عاشق را به زانو زدن می‌کشاند و از این خوارساختن او در برابر چشم دیگران لذت می‌برد. حتی بزرگان، حتی ناپلئون بناپارت در برابر زنی که دوست می‌داشت زانو زد. کشورها و قاره‌ها را فتح می‌کرد و قدرقدرت‌ها را مطیع. اما ژوزفین او را خوارساخت و به او اهانت کرد بلکه ویرانش ساخت وقتی که با یکی از افسران جوان خوش سمایش به او خیانت کرد. از او مهربانی می‌خواست، دریوزگی می‌کرد و رضایتش را طلب. اما بعداً از او انتقام گرفت وقتی که با شاهزاده‌ای کوچک به سن و سال دخترانش یا کمتر ازدواج کرد. به همین دلیل می‌توان گفت رابطه‌ای میان عشق و انتقام برقراراست. آیا فیلم عشق و انتقام را ندیده‌اید؟

فیلسوف معاصر فرانسوی آندره کنت اسپونویل می‌گوید: عشق مهم‌ترین مسئله است. مهم‌تر از مسائل فلسفی دیگر همچون اخلاق، سیاست، شناخت، آزادی، الحاد، هنر، زمان و البته مرگ. چرا می‌گوییم مهم‌ترین است؟ چون واقعا لذت‌بخش و گرم است. بعد اضافه می‌کند: تا زمانی که دوست داریم و عاشقیم و درد می‌کشیم و لذت می‌بریم هیچ مشکلی وجود ندارد. پس مشکل کجاست؟ وقتی که ناتوان از عشق ورزیدن می‌شویم. این بدین معناست که ما تمام شده‌ایم. به همین دلیل فروید جمله معروفش را می‌گوید:« بیماری روانی در یک مسئله اساسی نهفته است و آن؛ فقدان قدرت برعشق ورزیدن از جمله عشق به خویشتن است». وقتی به این درجه از افسرگی می‌رسی، این یعنی تو به اسفل السافلین رسیده‌ای و خدا حافظ زندگی. کسی که نمی‌تواند عاشق شود و دوست بدارد، که حسرت بکشد، او مردی مرده است که زمانه‌اش سپری شده. مهم نیست که به محبوبه یا معشوقه برسی. ابدا، ابدا. مهم این است که درون را بیفروزد. حتی اگر دست رد برسینه‌ات زد باید سپاسگزارش باشی چرا که شریف‌ترین احساس بر روی زمین را در تو بیدار ساخته؛ یعنی احساس عشق. به معنایی دیگر مهم نیست که به او برسی؛ مهم این است که در حالت عشق باشی، که بتوانی عاشق بشوی. خودت را بدون عشق تصور کن، قلبت را خشک همچون صحرای الربع الخالی تصور کن... سپاسگزارم که هستی بانوی من. همین مرا بس. تو را سپاس که خدواند تو را آفرید و به تو شکل بخشید. چیز دیگری نمی‌خواهم. و شاید برای همین فیلسوف بزرگ آلمانی لایبنیتس این عبارت را گفت:« عشق یعنی اینکه از خوشبختی زنی که دوست داری احساس خوشبختی کنی». خیلی خوب، فهمیدیم. اگر بانو در آغوش مردی دیگر خوشبخت بود چطور؟ آیا باز هم از خوشبختی او خوشبخت خواهیم بود؟ من یکی سیاه بخت‌ترین فرد خواهم بود و به دوست داشتن و عشق ورزیدن و معشوقه‌ها کافر. اما جز برای این نیست که لایبنیتس فیلسوفی بزرگ است و من غیور، حسود و کینه‌ای هستم. نویسنده شهیر فرانسوی بالزاک اما جمله‌ای دارد که مشابهی برای آن ندیدم و به نظرم بیانگر عمیق‌ترین تعریف از عشق است: عشق همچون دریاست: اما بدون کناره! به این معنا که مانند دریا وسیع بلکه میلیون‌ها بار وسیع‌تر از دریاست. چرا؟ چون دریا با وجود وسعت و عظمت همچنان میان سواحل محدود می‌ماند. عشق را اما کرانه‌ای نیست: نامحدود است، بی نهایت، مطلق.

اما ویکتور هوگو که هیچ زنی از بلایش درامان نماند می‌گوید:« عشق به ما اجازه می‌دهد رؤیا پردازی کنیم، زندگی کنیم و ایمان بیاوریم». عشق این است؛ روح را سرزنده می‌کند، قدرت‌ها را به جوشش وامی‌دارد و معجره می‌کند. او همچنین می‌گوید:« مرد می‌خواهد اولین عشق زن باشد و زن می‌خواهد آخرین عشق زندگی مرد باشد». بدین معنا که؛ وای بر تو ای شیطان که پس از من عاشق بشوی! پس از من طوفان. یا این بهتر است که؛ نه پیش و نه پس از من!

نویسنده شهر استاندال صاحب رمان «سرخ و سیاه» اما عشق در قلب دلمشغولی‌هایش بود بلکه کتاب قطوری درباره مسئله نوشت و وارد جزئیات و جزئیات جزئیات شد. و این یعنی اینکه گرفتار داستان بود. او نبود که گفت:« عشق مسئله اصلی و شاید تنها مسئله در زندگی است»؟ و می‌دانیم یکی از زیبارویان ایتالیایی عقلش را ربود و پیش روی مردم خوارش کرد و او را سال‌های سال پشت درها منتظر گذاشت. با این حال انسان خوشبخت و شادمانی بود. به نظرمی‌رسد نمی‌توان دربرابر عشق زنان ایتالیایی مقاومت کرد، پس زنان عرب را چه می‌گویی؟ بعد هم در نهایت راه چیزی به او نبخشید. اما الهام بخش یکی از سرآمدترین رمان‌های او شد که زمانه خیلی اندک به آن بها داد. نویسنده از این بیشتر چه می‌خواهد؟ شکوه و جاودانگی ازآن ادبیات! نگفتم که ادبیات شکوفا نمی‌شود مگر بر آوار عشق ویران؟ برمی‌گردیم به ابن زیدون و زیباترین سروده عشق در شعر عربی. استاندال می‌گوید:« بزرگ‌ترین سعادتی که عشق می‌بخشد اینکه دست زن معشوق را برای اولین بار بگیری». بعد می‌افزاید:« و به خصوص اگر از سر قصد دست کوچک و نرمش را برای مدتی طولانی در دست زمخت و خشنت نگه دارد تا تو را به آتش بکشد و بیشتر ویران کند».

اما شخص نکره‌ معروف به شکسپیر چنین چیزی می‌گوید:«عشق به چشم دیده نمی‌شود بلکه با جان‌ها و دل‌ها». به معنای دیگر عشق را زبانی دیگر است که ازهمه زبان‌ها بالاتر است. ضرورتی ندارد که میان تو و او زبان مشترکی باشد تا بر بالش تفاهمی صورت گیرد. زبان عشق بس است.

ادگار آلن پو می‌گوید:« بالای سرم ولوله‌ای می‌شنوم، صداهایی درآسمان می‌شنوم. فرشتگان درحال طرب‌اند و با هم آواز می‌خوانند. آنها کلمه عشقی بالاتر از این کلمه نمی‌یابند: ماما!». درباره این جمله چه می‌توانیم بگوییم؟ هیچ. هیچ چیز به سطح آن نمی‌رسد. از هر توضیحی بالاتر است.

اکنون به سمت شاعر بزرگ هند رابیندرانات تاگور می‌روم که تقریباً تا حد تقدس شیفته او هستم. درباره این مسئله چه می‌گوید؟«عشق معنای نهایی و پایانی هرچیزی است که در پیرامون ماست. تنها احساس خاص بین مرد و زن نیست. بلکه حقیقتی است که هیچ حقیقتی پس از آن نیست. بهجتی که اصل هر آفرینش و ابداع بر این زمین است». این نیز توضیح بردار نیست. آری توضیحی ساده اینکه: پشت همه دست‌آوردهای بزرگ تمدنی یک احساس قراردارد و آن عشق است: منظور من عشقی است که دل‌ها را آباد، همت‌ها را یک‌کاسه و زمین بایر را سبز می‌کند.

کینه و نفرت در همه زندگی‌اش ذره‌ای تمدن نیافرید. در نتیجه حتی اگر هزار بار شکست خوردید باز هم از نو شروع کنید!   



فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

فیروز در نود سالگی... روز تولدی که تاریخش را به یاد نمی‌آورد

فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز بین حلیم الرومی و عاصی الرحبانی (آرشیو محمود الزیباوی)

جشن تولد فیروز در سال‌های اخیر به یک سنت ماندگار تبدیل شده که هر سال در ۲۱ نوامبر برگزار می‌شود. رسانه‌ها در تمام حوزه‌هایشان به این مناسبت می‌پردازند و هم‌زمان شبکه‌های اجتماعی نیز در حالتی از شیفتگی جمعی، این روز را گرامی می‌دارند. این مراسم سالانه نشان‌دهنده حضور پررنگ و جاودانه فیروز در لبنان و دیگر کشورهای عربی است و تأکید می‌کند که نام او به یک پدیده زنده و فراگیر برای نسل‌ها و سنین مختلف تبدیل شده، هرچند که او تقریباً به‌طور کامل از انظار عمومی دور مانده است.

«در روزی به دنیا آمد که تاریخش را به یاد نمی‌آورد»

روایت رایج می‌گوید که فیروز در ۲۱ نوامبر ۱۹۳۵ متولد شده است، اما مدارک رسمی نشان می‌دهند که نهاد وديع حداد در ۲۰ نوامبر ۱۹۳۴ به دنیا آمده است. این ستاره جوان در مصاحبه‌ای رادیویی با رادیو مصر در زمستان ۱۹۵۵، گفته بود که بیست ساله است، که نشان می‌دهد او متولد ۱۹۳۵ است.
در گزارشی که محمد سید شوشه در سال ۱۹۵۶ تهیه کرد و در کتابچه‌ای از مجموعه «أنغام من الشرق» با عنوان «فیروز، خواننده خجالتی» منتشر شد، آمده است: «نام او فیروز است، اما در واقع نهاد وديع حداد نام دارد. او بیش از ۲۱ سال ندارد و در سال ۱۹۳۵ در بیروت در روزی نامعلوم متولد شده است».
اما در مصاحبه‌ای که در ماه مه ۱۹۵۷ در مجله «العروسة» منتشر شد، مقدمه‌ای آورده شده که می‌گوید: «او در بیروت در سال ۱۹۳۴ به دنیا آمده، اما نمی‌داند در چه روزی». این موضوع نشان می‌دهد که تولد او در سال ۱۹۳۴ بوده و به‌صورت رسمی در تاریخ ۲۰ نوامبر ثبت شده است.

فیروز در تصویری نامشخص از دوران نوجوانی (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز پیش از نهاد ظاهر شد

از نکات جالب این است که نام فیروز برای نخستین بار در فوریه ۱۹۵۰ مطرح شد، در حالی که نام واقعی او، نهاد حداد، تا اوایل سال ۱۹۵۲ در رسانه‌ها دیده نشد. این تأخیر در ظهور نام واقعی او نشان‌دهنده پنهان شدن وی از همان ابتدا پشت نام هنری‌ای است که به آن شناخته شد. نام فیروز نخستین بار در خبری کوتاه که در ۱۹ فوریه ۱۹۵۰ در مجله «الإذاعة» منتشر شد، به چشم خورد. این مجله خصوصی توسط روزنامه‌نگاری به نام فائق خوری مدیریت می‌شد. در این خبر آمده بود: «استاد حلیم الرومی به ما گفت که صدایی جدید کشف کرده که از دلنشین‌ترین صداهای آواز در لبنان است. او به صاحب این صدا نام فیروز را داده و قرار است او را در برنامه‌های ایستگاه رادیویی لبنان معرفی کند، پس از اینکه روی آموزش و پرورش حنجره او و آماده‌سازی آهنگ‌های ویژه برایش کار کرده است.»
حلیم الرومی که اوایل سال ۱۹۵۰ از قبرس به لبنان آمد، سمت مدیر بخش موسیقی رادیوی لبنان را بر عهده گرفت. او همزمان با آغاز به کارش در این بخش، کشف صدایی جدید را اعلام کرد که نام فیروز را بر او گذاشته بود. او این کشف را با اجرای آهنگی به لهجه مصری با عنوان «ترکت قلبی وطاوعت حبک» از کلمات منیر عوض معرفی کرد. این آهنگ در ۲۴ فوریه ۱۹۵۰ پخش شد، همان‌طور که برنامه‌های رادیویی منتشرشده در مجلات آن زمان نشان می‌دهند.

نخستین ترانه‌ها

ترانه «ترکت قلبی» آغازگر مسیر فیروز به عنوان یک خواننده «سولو» در فوریه ۱۹۵۰ بود. در ماه بعد، او در بخش «رکن الشباب» ترانه‌هایی از نوع «ترانه‌های رقص» اجرا کرد که آهنگ‌سازی آنها بر عهده جورج فرح، آهنگساز لبنانی و یکی از همکاران رادیو و کنسرواتوار ملی موسیقی بود. در ماه مه، فیروز آهنگ «یا حمام یا مروح بلدک» را با کلمات فتحی قورة و آهنگ حلیم الرومی اجرا کرد. این آهنگ به سبک مصری بود و به دلیل انتشار آن روی صفحه گرامافون دو سال بعد، همچنان شناخته شده است.
این مسیر با اجرای ترانه‌هایی مانند «رومبا عطشان» در ژوئیه و «رومبا عیون» در اوت در برنامه «رکن الشباب» ادامه یافت. در همان ماه اوت، فیروز سرود «المهاجرین» را با آهنگ‌سازی جورج ضاهر اجرا کرد. مجله «الإذاعة» این اثر را ستود و اجرای فیروز را «زیبا و قدرتمند» توصیف کرد، اما از صدای جورج ضاهر به دلیل ضعفش انتقاد و تأکید کرد که حضور فیروز عامل اصلی موفقیت این اثر بود.
در پایان اوت، فیروز با آهنگ‌سازی جورج ضاهر، دو ترانه از مقامات مختلف اجرا کرد: یکی از مقام بیات با عنوان «یا قلب حاج تنوح» و دیگری از مقام عجم با عنوان «نحن البنات اللبنانیات». یک منتقد مجله «الإذاعة» اجرای فیروز در آهنگ اول را موفق ندانست، زیرا صدای او با این سبک غریبه بود، اما او را در آهنگ دوم ستود و نوشت: «این آهنگ با صدای درخشان او هماهنگ بود و او آن را با تلاشی قابل تقدیر به سرانجام رساند.»

فیروز به همکاری با جورج فرح و جورج ضاهر در «رکن الشباب» ادامه داد و گفت‌وگوی موسیقایی «أین أنت» را با خواننده‌ای به نام کلوفیس الحاج و گفت‌وگوی دیگری با عنوان «سامبا الکروم» را با خواننده دیگری به نام جورج عازار اجرا کرد. اما امروزه هیچ اثری از این آثار اولیه فیروز در آرشیو رادیو یافت نمی‌شود.

حنجره‌ای با برد بلند

در اوایل اکتبر، مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «کُر رادیو، مدرسه‌ای مدرن برای استعدادها» منتشر کرد و نوشت که این گروه کر شامل چهار خانم به نام‌های لیلی صعیدی، کاروان، فیروز و آمال است. در ادامه آمده بود: «از این گروه کر، خوانندگان زن و مرد بسیاری فارغ‌التحصیل شده‌اند. از میان خوانندگان زنی که اکنون برای فارغ‌التحصیلی از گروه کر آماده می‌شوند، خواننده نوظهوری به نام فیروز است که دارای حنجره‌ای با برد بلند است و تمام سبک‌های موسیقی را با مهارت اجرا می‌کند. او تانگو و والس را با همان سهولتی اجرا می‌کند که موشحات اندلسی را می‌خواند.»
این نوشته نشان می‌دهد که فیروز کار خود را در رادیو به‌عنوان یک «همخوان» در گروه کر زنانه‌ای متشکل از چهار صدا آغاز کرد و به‌سرعت به‌عنوان خواننده‌ای مستقل (سولو) نیز فعالیت خود را ادامه داد.
این تمجید از خواننده نوظهور بار دیگر در پایان اکتبر تکرار شد، هنگامی که مجله مقاله‌ای با عنوان «هنرمندان فردا» منتشر کرد. محمد بدیع سربیه در این مقاله به تعدادی از خوانندگان زن پرداخت و در پایان نوشت: «اما صدای دلنشین و روح‌نواز فیروز که همیشه در کنسرت‌های رادیو می‌شنویم، به‌زودی جایگاه خود را در میان بهترین صداهای موسیقی لبنان خواهد یافت.»

فیروز با حلیم الرومی در میان تعدادی از کارکنان بخش موسیقی رادیوی لبنان، اوایل دهه پنجاه میلادی (آرشیو محمود الزیباوی)

همکاری تدریجی با عاصی و منصور

فیروز فعالیت خود را در رادیو به‌عنوان همخوان در گروه کر و خواننده‌ای مستقل آغاز کرد. این فعالیت او را با برادران عاصی و منصور الرحبانی، که پیش از او وارد این حوزه شده بودند، همراه ساخت. عاصی در زمستان ۱۹۴۸ به‌عنوان نوازنده ویلن و آهنگساز در رادیوی لبنان استخدام شد و منصور از همان ابتدا با او همکاری کرد، همان‌طور که مرور مجلات رادیویی آن دوران نشان می‌دهد.
نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی از مارس ۱۹۴۸ به بعد دیده می‌شود و سپس عنوان «گروه الرحبانی در اجرای ترانه‌های متنوع» ظاهر می‌گردد. این برنامه به یک برنامه هفتگی در صبح‌های همان ساعت تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۹ نیز نام الرحبانی در برنامه‌های رادیویی دیده می‌شود، اما جالب است که گاهی عنوان گروه به «سه‌نفره رحبانی» تغییر می‌کند که با ورود خواننده‌ای به نام نجوی، نام هنری سلوی الرحبانی، خواهر عاصی و منصور، هم‌زمان است. هرچند نام «برادران الرحبانی» گاهی از برنامه‌ها حذف می‌شد، اما در متن ترانه‌های الرحبانی منتشر شده در مجله «الإذاعة» دیده می‌شد، که نشان می‌دهد عاصی و منصور از همان ابتدا این نام مشترک را به کار برده‌اند.
شروع همکاری فیروز با برادران الرحبانی احتمالاً از طریق کار او در گروه کر رادیویی آغاز شد و این همکاری به‌تدریج به یک شراکت نزدیک تبدیل شد، نه به‌صورت ناگهانی، همان‌طور که گاهی امروز روایت می‌شود.
حلیم الرومی به این تحول در مقاله‌ای که در اکتبر ۱۹۵۴ در مجله «الإذاعة» منتشر کرد، اشاره کرد و داستان کشف فیروز را بازگو نمود. او در پایان نوشت:
«از عجایب روزگار این بود که وقتی فیروز را به همکارم عاصی الرحبانی معرفی کردم تا در برنامه‌های غنایی رقص شرکت کند، او به من گفت: این صدا برای ترانه‌های رقص مناسب نیست و شاید فقط برای ترانه‌های سبک قابل‌استفاده باشد. اما روزگار چرخید و فیروز توانمندترین و موفق‌ترین خواننده ترانه‌های رقص شد، و بنای هنری الرحبانی بر همین صدا استوار گشت، به اعتراف خود عاصی الرحبانی.»

«برای آواز مناسب نیست»

در مقابل، عاصی الرحبانی در مصاحبه‌ای که مجله «أهل الفن» در مه ۱۹۵۵ منتشر کرد، روایت می‌کند:
«من در حال آماده‌سازی برنامه‌های موسیقی و آواز برای رادیو بودم. روزی حلیم الرومی، رئیس بخش موسیقی رادیو، مرا دعوت کرد تا به صدای جدیدی گوش دهم. دختری جوان با کتابی در دست و پدرش همراه او آمدند. صدایش را شنیدم و گفتم: بد نیست. اما باور داشتم که او برای آواز مناسب نیست. برادرم نیز گفت که او به‌هیچ‌وجه برای آوازهای رقص مناسب نیست. با این حال، آموزش او را آغاز کردم و او به بهترین کسی تبدیل شد که این نوع آواز را اجرا می‌کند.»
در مصاحبه‌ای دیگر از سال ۱۹۵۶، که در کتابچه «فیروز، خواننده خجالتی» ذکر شده است، عاصی بیان می‌کند که هنگام ورود فیروز به رادیو صدای او را شنیده و به تلفظ او ایراد گرفته و آن را نیازمند اصلاح دانسته است. او اضافه می‌کند:

«از همان زمان برخی نقش‌ها را در برنامه‌هایی که از رادیوی لبنان ارائه می‌کردم به او سپردم و متوجه شدم که او استعدادهای نادری در اجرای درست و حفظ سریع بدون اشتباه دارد.»

فیروز با عاصی الرحبانی و حلیم الرومی، در کنار منصور الرحبانی، و در پس‌زمینه یکی از کارکنان رادیوی لبنان (آرشیو محمود الزیباوی)

ورود فیروز به‌عنوان خواننده «سولو» در آثار الرحبانی احتمالاً از پاییز ۱۹۵۰ آغاز شد و اولین اثر مشترک آن‌ها آهنگی صبحگاهی به نام «جناتنا» بود. با این حال، فیروز در این دوران به فعالیت‌های مستقل خود ادامه می‌داد و برادران الرحبانی نیز به فعالیت‌های مرسوم خود مشغول بودند.
در ماه‌های بعد، همکاری میان برادران الرحبانی و این خواننده نوپا مستحکم‌تر شد. فیروز جایگزین خواهر آن‌ها، سلوی الرحبانی، شد و به رکن اصلی گروه آن‌ها تبدیل گردید.
هم‌زمان با این همکاری، فیروز در رادیوی لبنان نیز به فعالیت خود ادامه داد و با آهنگسازان معتبر این شبکه همکاری کرد. از جمله، خالد ابوالنصر، که فیروز از ساخته‌های او ابیاتی منتخب از قصیده «یا أیها الشادی» سروده ایلیا ابوماضی، شاعر مهاجر، را اجرا کرد. اما این همکاری‌ها در سال‌های بعد به‌تدریج کاهش یافت.

شریک ماجراجویی الرحبانی

با همراهی عاصی و منصور، فیروز به ایستگاه «الشرق الأدنى» وابسته به رادیوی بریتانیا راه یافت و تحت حمایت صبری شریف، ناظر برنامه‌های موسیقی و غنایی این ایستگاه، قرار گرفت. صبری شریف از سال 1949 به ماجراجویی الرحبانی علاقه نشان داد و آن را پشتیبانی کرد. این همکاری در پاییز 1951 به مرحله جدیدی رسید، زمانی که مدیر رادیوی سوریه، احمد عسّه، نیز این پروژه را پذیرفت و توجه ویژه‌ای به آن نشان داد. مجموعه‌ای از ضبط‌های متنوع موجود در آرشیو رادیوی سوریه، که به عنوان بخشی از آثار نخستین همکاری برادران الرحبانی با فیروز باقی مانده، گواه این همکاری است.
از شگفتی‌های جالب توجه این است که در این دوره ابتدایی، صدای فیروز از طریق سه ایستگاه رادیویی به شهرت رسید و نام هنری او در مطبوعات مطرح شد، اما نام واقعی او ظاهراً هرگز بر زبان نیامد. نکته جالب‌تر این است که چهره او تقریباً برای دو سال کاملاً ناشناخته بود، تا این که مجله «الصیاد» در 13 دسامبر اولین عکس از او را منتشر کرد. این عکس در ستونی هفتگی کوچک در صفحه «أهل الفن» با عنوان «آرشیو هنر» چاپ شد که حاوی اولین اشاره به وضعیت اجتماعی فیروز نیز بود.