«کرونا» کتابخانه‌های خانگی را برگرداند

پیشرفت تکنولوژیک به ضعیف شدن بنیادی کمک کرد که مرجع مطالعه بود

«کرونا» کتابخانه‌های خانگی را برگرداند
TT

«کرونا» کتابخانه‌های خانگی را برگرداند

«کرونا» کتابخانه‌های خانگی را برگرداند

ما از مصیبت بزرگ ویروس کرونای نوپدید سپاسگزاریم چرا که موجب شد شاهد حضور دوباره و چشم‌نواز کتابخانه و قفس‌های کتاب باشیم درحالی که در پس زمینه برنامه‌های گفت‌وگو یا مهمانان تلویزیون ظاهرمی‌شوند که طبق برنامه پیش‌گیری از شیوع ویروس از خانه‌های خود صحبت می‌کنند. به دقت همه پس زمینه‌ها را زیرنظرمی‌گیرم و سرگرم ظهور کتابخانه شیکی می‌شوم که دست نخورده باقی مانده یا گرفتار بلبشوی برداشتن و برگرداندن کتاب شده؟ نگاه می‌کنم به عکس‌های عزیزان یا نوآوران الهام‌بخش یا تحفه‌ای که در سفر خریداری شده و روی قفسه‌ها جای گرفته است.

با آن ظهور حالا طراحی‌های مختلف کتابخانه‌های خانگی را می‌بینیم یا گوشه‌هایی که شاید نتوان نام «کتابخانه» برآنها گذاشت، اما قفسه‌هایی هستند که درخانه‌های پزشکان، روزنامه‌نگاران، سیاست‌مداران، پدران و مادران تعدادی کتاب را درآغوش گرفته‌اند و ذوق هریک در اختصاص دادن فضایی به کتاب‌ها را نشان می‌دهد و آن طور که می‌بینیم در سالن‌خانه و گاهی اتاق خواب یا حتی در آشپزخانه جای گرفته است.

این فضا هرچند هم محدود خبر از خانه‌ای می‌دهد که ساکنانش به حضور کتاب درخانه احترام می‌گذارند پس از اینکه برنامه بازی‌ها و شبکه‌های اجتماعی توجه نسل‌های جدید را بلعیدند و پس از اینکه نسخه‌های دیجیتال و لوح‌های فشرده به عنوان بدیل نسخه‌های کاغذی کتاب و روزنامه‌ها و مجلات رواج یافتند و به کاهش یا حذف آن گوشه از خانه منجر شدند که یک مرجع اساسی در مطالعه بود.

معمولاً کتابخانه خانگی به نسل‌های بعدی به ارث می‌رسید و مایه دلبستگی به مطالعه و شاید هم بعداً دست به قلم بردن می‌شد. در اوایل دهه نود بخت با من یار بود و از خانه محقق محمد سعید القاسمی فرزند علامه شام محمد جمال الدین القاسمی در محله المهاجرین دمشق دیدن کردم. از من در اتاق کتابخانه بزرگی پذیرایی کرد که کتاب‌ها و دست‌نوشته‌های پدر بزرگش را به ارث برده بود؛ شخصیت اصلاح طلب دینی و مورخ صنایع دمشق و چهره‌های برجسته آن. محمد سعید درباره دوستی پدر بزرگش با علامه لبنانی رشید رضا و دیدار آن دو در قاهره و دمشق گفت و از نامه‌هایی که بین آن دور رد و بدل شده بود و شماره‌هایی از مجله «المنار» که مقاله‌های خود را درآن منتشر می‌کردند و روی قفسه‌های کتابخانه قوی آن خانه جا خوش کرده بودند. در میان جست‌وجویم برای نوشتن این یادداشت خواندم که محمد سعید سال 2019 فوت کرده است. و اولین چیزی که به ذهنم رسید این پرسش بود که سرنوشت آن کتابخانه چه شد که بسیاری از محتوایش به اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست برمی‌گشت به خصوص در سایه اوضاع اسفناکی که سوریه از سرمی‌گذراند.

برای آنکه واقع‌بین باشیم هرنسلی نمی‌تواند بار نگهداری از کتابخانه‌ای را به دوش بکشد که در چندین دهه گردآوری شده باشد که براثر گرما و رطوبت یا نگهداری نامناسب نسخه‌های خطی آسیب می‌بینند و به همین دلیل وارثان ترجیح می‌دهند آن را به دانشگاه‌ها یا مراکز تحقیقاتی هدیه کنند که توان نگهداری از آنها را داشته باشند تا اینکه به نسل‌های بعد سپرده شود که تعدادشان بیشتر می‌شود و بخشی از این میراث سراز بساطی‌های کتاب‌های مستعمل یا افراد سردربیاورند با همان متن اهدایی که روی آنها نوشته شده یا ملاحظاتی که مالک کتاب نوشته و اینها آثاری است که ملل متمدن بخشی از میراث ملی خود می‌شمارند و از آنها محافظت می‌کنند و کمپین‌های جمع‌آوری کمک مالی برای خرید آنها و جلوگیری از خروج آنها به کشورهای دیگر به راه می‌افتد.

خانم فائزه شاویش همسر نمایشنامه نویس برجسته سوری سعدالله ونوس نقل می‌کند که چطور در روزهای آخر درحالی که با سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد، نگران سرنوشت کتابخانه‌اش بود که حدود 4500 جلد کتاب داشت و اینکه به او وعده داده بود مراقبش باشد. اما دو دهه پس از فوتش وقتی که دید دیگر توان نگهداری آن کتابخانه از آتش جنگ، حمله یا انتقام در دمشق را ندارد و پس از پی‌گیری سه طرف از جمله کتابخانه «ملی» الاسد سال 2017 ناچار شد آن را به دانشگاه امریکایی بیروت هدیه کند. این دانشگاه شهرت آکادمیک دارد که مایه اعتماد است چرا که چندین نویسنده میراث خود را در قفسه‌های آن برجای گذاشتند. عمرو العظم فرزند اندیشمند سوری صادق جلال العظم اعلام کرد، بنا به تمایل پدر فقیدش مجموعه اوراق و بریده مطبوعات و اسنادی را که به نوشتن «نقد اندیشه دینی» و مسائل آن مربوط می‌شود را به کتابخانه دانشگاه امریکایی بیروت هدیه کرد. همچنین تعدادی کتاب و مجله را که بخشی از کتابخانه خصوصی او در دمشق بودند را اهدا کرد. و این کرمی است که دانشگاه آن را پذیرفت؛ با پوزشی دیرهنگام به دلیل اینکه47سال پیش در ماجرای ‌همین کتاب کار نویسنده به دادگاه کشید و دانشگاه از او حمایت نکرد و در نهایت العظم تبرئه شد.

دانشگاه امریکایی قاهره نیز میراث شخصیت‌های مشهوری همچون مجموعه پطرس غالی دبیرکل اسبق سازمان ملل متحد و نویسنده انیس منصور را پذیرا شد. برخی مشاهیر و ورثه آنها اهدای میراث به کتابخانه‌های ملی یا محلی را به عنوان مکان مورد اعتماد انتخاب می‌کنند که از دست‌نوشته‌ها و اوراق و حتی نسخه کتاب‌هایی که فرد فقید خریده نگهداری می‌کنند.

در گفت‌وگویی که چند سال پیش با نویسنده آرژانتینی آلبرتو منگوئل که درباره صدها کتاب و کتابخانه و فلسفه مطالعه مقاله نوشته انجام دادم از او درباره وسعت کتابخانه‌اش پرسیدم و پاسخ داد، 40 هزار عنوان کتاب دارد. کنجکاوی مطبوعاتی مرا واداشت تا از این نویسنده شصت ساله بپرسم قصد دارد با این تعداد کتاب چه کند، به کتابخانه‌های ملی هدیه می‌کند یا به خانواده‌اش می‌رسند؟ منگوئل گفت، هنوز به مسئله فکرنکرده، «اما بی شک خانواده‌ام نمی‌خواهند گرفتار بار کتابخانه‌ای با این حجم بشوند». اما خبرهای ماه سپتامبر گذشته به ما گفتند منگوئل سند اهدای ثروت کتابی‌اش به شهر لیسبون پایتخت پرتغال امضا کرد تا بذر «مرکز مطالعات تاریخ مطالعه» باشد.

حالا که صحبت از پرتغال شد، در «خاطرات» خوزه ساراماگو نویسنده برنده جایزه نوبل خواندم که به نکته مهم توجه می‌کند و آن خالی بودن سریال‌های مشهور امریکایی از حضور هرنوع کتابخانه خانگی است. او یادآوری می‌کند این سریال‌ها توسط شرکت‌های مالی وال استریت حمایت می‌شوند. اگر تلاش کنیم نکته مورد نظرش را بشکافیم متوجه تمرکز آن سریال‌ها بر دکوراسیون و وسایلی همچون تلویزیون و مبلمان شیک و بزرگ، آشپزخانه‌های مدرن با طراحی چشم‌گیر کابینت‌ها و وسایل برقی، بسته‌های صبحانه و شیر و آبمیوه سپس بستنی و مشروبات گازی یا آب‌جو و...می‌شویم. همه اینها محصولاتی است که بیننده را در اولین خرید جذب می‌کنند پس از اینکه در ذهنش انبار شدند. و اینگونه است که فضاهای سریال‌های سبک به شکلی چیده می‌شوند که آگهی دهندگان و حامیان مالی سرمایه‌گذاری می‌کنند و ناشران و مراکز فروش کتاب در میان آنها نیستند.

درسریال‌های عربی کتابخانه‌های خانگی حضوری کم‌رنگ دارند چرا که برای سازندگان اهمیتی ندارند و اگر هم پیدا بشوند بیشتر به شخصیتی مربوط می‌شوند که در کتابخانه یا تدریس مشغول است؛ شخصیتی بسیاری جدی و «پیچیده». و اگر به طور اتفاقی میزبان فردی درخانه‌اش بشود، تمرکز بیشتر روی نشان دادن تحفه‌ها یا اثاثیه جذاب می‌شود حتی اگر تابلوی نقاشی پاپ آرت باشد و کم اتفاق می‌افتد که شاهد قفسه کتاب در پشت مهمان باشیم. تنها یک برنامه به داخل خانه شاغلان در نویسندگی می‌پردازد که «کتابخانه» یا قفسه‌های کتاب را نشان می‌دهد، نویسنده می‌خواند و می‌نویسد و فردا وارثانش حیران می‌مانند با میراث ناچیزش چه کنند.

بشریت درآینده به موج ویروسی دیگر و فاصله‌گذاری اجتماعی نیاز دارد که لازمه‌اش صحبت کردن از خانه است تا مطمئن بشویم هنوز کتابخانه خانگی وجود دارد یا به دستگاه کامپیوتر محدود شده است.



«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
TT

«حزب فیروزی‌ها»... اینگونه بیروت و دمشق درهای خود را به روی صدای فیروز گشودند

فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)
فیروز در ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز فعالیت هنری خود را در زمستان سال ۱۹۵۰ با ورود به رادیو لبنان آغاز کرد. او در سال بعد با اطمینان به مسیر خود ادامه داد و بین سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ به موفقیت بزرگی دست یافت؛ این موفقیت عمدتاً به همکاری او با برادران الرحبانی مرتبط بود، همان‌گونه که گزارش‌های مطبوعاتی آن زمان نیز گواهی می‌دهند.
مجله «الصیاد» فعالیت این «مثلث هنری متشکل از عاصی و منصور الرحبانی و خواننده فیروز» را در آن دوران دنبال کرد و با شور و اشتیاق فراوان، این خواننده را ستود که «توانایی فوق‌العاده‌ای در تنوع بخشیدن به نغمه‌ها دارد و ملودی‌های غربی را با همان قدرت و موفقیتی اجرا می‌کند که لحن‌های عتابا، ابو الزلف، موشحات، لیالی و ادوار را می‌خواند.»

اولین کنسرت‌ها بین بیروت و دمشق

این فعالیت هنری گسترده بین رادیو لبنان و «ایستگاه شرق نزدیک» تقسیم شد و به ندرت از این چارچوب فراتر رفت. در ۲۱ فوریه ۱۹۵۲، مجله «الصیاد» خبری کوتاه منتشر کرد که می‌گفت: «خواننده فیروز ستاره کنسرت هنری بود که توسط کمیته حمایت از تسلیحات در دمشق برگزار شد؛ این دختر جوان توانست احساسات حضار را با آهنگ‌های شاد و رقصان خود به دست آورد.» بررسی گزارش‌های مرتبط با این رویداد نشان می‌دهد که این برنامه یک کنسرت جمعی بود که توسط بانوان دمشق برای حمایت از حرکت تسلیحاتی ارتش سوریه ترتیب داده شد. این رویداد در سالن سینما دمشق و تحت حمایت رئیس دولت، فوزی سلو، و رئیس ستاد کل ارتش سوریه، سرهنگ ادیب شیشکلی برگزار شد.
برنامه این کنسرت توسط احمد عسه، مدیر رادیو سوریه، طراحی شده بود و تعدادی از ستارگان از جمله حلیم الرومی، سعاد محمد و حنان با ارکستر سمفونیک رادیو سوریه به رهبری احمد عسه در آن به صورت داوطلبانه آواز خواندند. همچنین بانوان دمشق نمایشی رقص سنتی الهام گرفته از هنر محلی سوریه ارائه کردند.
مجله «الإذاعة» در توصیف اولین حضور فیروز در صحنه دمشق نوشت: «فیروز با طوفانی از تشویق حضار روبرو شد؛ جمعیت بی‌صبرانه منتظر ظهور او در صحنه بود تا چهره این خواننده را ببیند که صدایش را از امواج اتر دوست داشتند. فیروز از این موقعیت هراس داشت و به توانایی خود در کنترل این جمعیت اطمینان نداشت، اما تشویق‌ها به او قدرتی بخشید و او با صدای عمیق و پر از طراوتش فضای سالن را پر کرد. بین هر قطعه و قطعه دیگر، حضار برای این خواننده که به اوج شهرت رسیده بود، به شدت دست می‌زدند.»

در کنار عاصی و منصور در شب‌نشینی‌ای که اتحادیه موسیقی‌دانان حرفه‌ای در بیروت برگزار کرد، بهار 1952

حضور فیروز در بیروت

مجله «الإذاعة» در ماه مه به حضور دیگر فیروز در نخستین شب‌نشینی «انجمن موسیقی‌دانان حرفه‌ای» در بیروت اشاره کرده و نوشته است: «خانم هنرمند فیروز ستاره شب بود با صدای عمیق و خیال‌انگیزش. او قصیده‌ای از اخطل الصغیر (بشارة الخوری) با عنوان «یا قطعة من کبدی» را که شاعر بزرگ برای دخترش وداد سروده بود، اجرا کرد. وداد نیز در میان مدعوین همراه با پدر شاعرش حاضر بود.»
در عرصه دیگری، مجله «الإذاعة» در اول ژوئن مقاله‌ای درباره نمایشنامه‌ای به نام «غابة الضوء» منتشر کرد که در کالج دخترانه آمریکایی (جونیور کالج) با حضور نخست‌وزیر سامی بک صلح، تعدادی از وزرا، نمایندگان و روزنامه‌نگاران ارائه شد. «این نمایشنامه شعری اسطوره‌ای از آثار برادران الرحبانی بود که فیروز همراه با دانشجویان جونیور کالج در آن ایفای نقش و آوازخوانی کرد.» در مقابل، در همان شماره خبری درباره نمایشنامه دیگری با عنوان «طروب» نقل شده که بر اساس «روزگار هارون‌الرشید و فتکش با برامکه» نوشته نقولا بسترس و آهنگسازی جورج فرح ساخته شده بود. فیروز در این نمایشنامه آواز می‌خواند و دانشجویان انستیتوی نمایش در کنسرواتوار ملی آن را اجرا کردند. «این اجرا موفق بود و فیروز بار دیگر ثابت کرد که خواننده‌ای ممتاز است.»

تشویق مردم او را «عصبی» می‌کند

این حضورهای زنده موارد نادری در نخستین دوران فعالیت هنری فیروز بودند و به نظر می‌رسد که در سال‌های بعدی تکرار نشدند. در ۱۸ سپتامبر، مجله «الصیاد» نوشت: «فیروز از کار در یکی از بزرگ‌ترین کاباره‌های عالیه با وجود حقوق خوبی که برای او در نظر گرفته شده بود، عذرخواهی کرد. دلیل او این بود که نمی‌تواند هر شب در مقابل تماشاگران حاضر شود و از فضیلت حیایی که همیشه همراه اوست دست بکشد.»
این تصویر در یادداشتی که مجله «الإذاعة» منتشر کرد با عنوان «فیروز، قهرمان استودیو» آشکارتر می‌شود. در متن این یادداشت آمده است: «بانوی ترانه‌های مردمی و رقصان، دانش‌آموخته کنسرواتوار ملی موسیقی و آموزشگاه الرحبانی، که اغلب آهنگ‌هایش را در حین تمرین ضبط می‌کند؛ یعنی آهنگ را به خاطر سپرده و در یک نوبت ضبط می‌کند.

او هیچ مشکلی ندارد که در هر لحنی، نقش دیگری را اجرا کند. از ویژگی‌های او این است که از صحنه و نگاه مردم هراس دارد و تشویق آن‌ها باعث می‌شود عصبی شود تا حدی که متن ترانه را فراموش کند. یک بار هنگام اجرای ترانه ماروشکا در استخر عالیه، متن ترانه را فراموش کرد و به شاعری تبدیل شد که جملاتی موزون اما بی‌معنا می‌سرود. اما در استودیوی رادیو، او قهرمانی است که بر نوازندگان تخت موسیقی، به‌ویژه عاصی الرحبانی، تسلط دارد و هرگز دچار تپق نمی‌شود، زیرا همیشه متن ترانه در دستش است.»

فیروز در بهار ۱۹۵۳ (آرشیو محمود الزیباوی)

فیروز با همکاری خود با برادران الرحبانی در رادیو موفقیت بزرگی کسب کرد و این موفقیت با ترانه عتاب به اوج رسید. مجله «الصیاد» در آخرین هفته سپتامبر ۱۹۵۲ نوشت: «باید گفت که ترانه عتاب که توسط عاصی الرحبانی ساخته و توسط فیروز خوانده شد، به آهنگ محبوب مردم در خانه‌ها و مجالس تبدیل شده است و شروع به تهدید آهنگ مردمی مشهور عاللوما اللوما کرده است»، آهنگی که شهرت ودیع الصافی را رقم زد.
در اوایل سال ۱۹۵۳، «الصیاد» درباره آثار برجسته برادران الرحبانی نوشت: «فیروز بیشترین تأثیر را بر این دو هنرمند داشته است، زیرا او با صدای عاطفی و قوی خود، به ویژه در ترانه عتاب، که در مقابل میکروفون با آن ذوب می‌شود و همراه خود قلب و احساسات شنوندگان را نیز ذوب می‌کند، به بهترین نحو آهنگ‌های آن‌ها را به نمایش گذاشته است.»

حزب «فیروزی‌ها»
این مثلث هنری به یک پدیده جوانانه هنری تبدیل شد که در لبنان و سوریه درخشید. در ۱۱ فوریه، «الصیاد» تحت عنوان «فیروزی‌ها» نوشت: «در دمشق تعداد زیادی از دانشجویان و جوانان خود را فیروزی‌ها می‌نامند، نسبت به خواننده لبنانی خوش‌صدایی که بسیار خجالتی است (فیروز). نام فیروز در جهان عرب بر سر زبان‌ها افتاده و به یکی از محبوب‌ترین نام‌ها در میان مردم، به ویژه جوانان و دانشجویانی تبدیل شده است که دائماً آهنگ‌های او را تکرار می‌کنند و با شور و اشتیاق او و برادران الرحبانی را مانند یک افتخار ملی یا پدیده‌ای قومی ستایش می‌کنند.»
در ۱۵ مارس، «الصیاد» بار دیگر به این پدیده پرداخت و نوشت: «به نظر می‌رسد حزب فیروزی‌ها در حال گسترش و رشد است، تا حدی که ممکن است با بزرگ‌ترین احزاب سیاسی این کشور رقابت کند. به‌محض اینکه این مجله اشاره کرد که بیشتر جوانان سوری این لقب را به دلیل علاقه‌شان به فیروز دارند، بسیاری از جوانان لبنانی، دختران و زنان نیز به ما نوشتند و حمایت خود را از این حزب اعلام کردند و گفتند که علاقه‌شان به فیروز کمتر از علاقه برادران سوری‌شان نیست. باید گفت اگر حزب خواننده فیروز در حال رشد و بزرگ شدن است، دو دلیل دارد: نخست اینکه صدای این خواننده عمیقاً دلنشین و بیدارکننده دردهای نهفته در قلب و روح است؛ و دوم اینکه لبنانی‌ها از احزاب سیاسی موجود که بر منافع شخصی و ایجاد فتنه‌های خوابیده استوارند خسته شده‌اند و اکنون با چراغ و شمع به دنبال احزابی همچون حزب فیروز می‌گردند که به آن‌ها آرامش و شادی ببخشد.»

فیروز در جلسه کاری ایستگاه «شرق نزدیک» در سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

این پدیده توجه سلیم اللوزی را در زمانی که به‌عنوان خبرنگاری در حوزه هنر فعالیت می‌کرد، جلب کرد. او گزارشی کوتاه برای مجله «الکواكب» مصر نوشت که در ژوئن ۱۹۵۲ منتشر شد، با عنوان «خواننده‌ای که از شهرت هراس دارد». این گزارش با اشاره به انجمن «فیروزی‌ها» آغاز شد، که در بیروت توسط سعید فریحه و نجیب حنکش اداره می‌شد. سپس به خانه فیروز پرداخت که «در محله زقاق البلاط بیروت، منطقه‌ای از طبقه کارگر در پایتخت لبنان» قرار داشت. او نوشت که فیروز «از دیدار عکاس مجله (الکواكب) شگفت‌زده شد، زیرا به نور رسانه‌ها عادت نداشت و از دوربین‌ها به همان اندازه می‌ترسید که از حضور روی صحنه».
سلیم اللوزی از او پرسید: «چرا تلاش نمی‌کنی در سینما ظاهر شوی؟» فیروز پاسخ داد: «اگر از ظاهر شدن روی صحنه می‌ترسم، تصور کن در سینما چه خواهد شد!» این گزارش دو عکس استثنایی از فیروز را شامل می‌شد، و بعدها تصاویر دیگری که طی این بازدید نادر گرفته شده بودند، منتشر شدند. در ژوئن ۱۹۵۲، مجله «الإذاعة» به دوری فیروز از رسانه‌ها اشاره کرد و نوشت که او «در تقابل مداوم با عکاسان قرار دارد». پس از گذشت یک سال، مجله «الصیاد» تصویری پرتره از فیروز منتشر کرد و در توضیح آن نوشت که این دستاورد پس از درخواست‌های مکرر خوانندگان برای انتشار تصاویر مناسب از او حاصل شده است، زیرا تمامی تصاویر قبلی «ناقص و غیررضایت‌بخش» بودند.

نظرسنجی عشق

فیروز به پدیده‌ای بی‌همتا تبدیل شد؛ زیرا به‌عنوان خواننده‌ای که «پشت میکروفون پنهان می‌ماند»، شناخته می‌شد، همان‌طور که «الصیاد» در سپتامبر ۱۹۵۳ نوشت. با این حال، هنر او «محبوبیتی فراگیر داشت، از طبقه اشراف تا کارگران و زحمتکشان».

در همان ماه، وفیق العلایلی در مجله «الإذاعة» مقاله‌ای با عنوان «دختری که تمامی خوانندگان شرق عربی را پشت سر گذاشت» منتشر کرد و در مقدمه آن نوشت: «این دختر که تنها چند سال از شروع فعالیتش می‌گذرد و مردم او را فقط از طریق رادیو می‌شناسند، به قلب مخاطبان شرق عربی نفوذ کرده و به رؤیای آن‌ها در شب‌های آرام و خیال‌انگیز تبدیل شده است. این دختر که اکثر مردم حتی چهره و رنگ چشمانش را نمی‌شناسند، به فکر غالب هر کسی که به موسیقی و خوانندگان علاقه‌مند است، بدل شده است.»

فیروز در رادیو لبنان، سال ۱۹۵۲ (آرشیو محمود الزیباوی)

علایلی گفت که نظرسنجی‌ای با نویسندگان، وزرا و خانواده‌ها انجام داده است: «نتیجه شگفت‌آور بود؛ زیرا همه آن‌ها به طرز عجیبی به این خواننده عشق می‌ورزیدند، عشقی که گاهی به حد تعصب و شیدایی می‌رسید». او به رئیس «دارالایتام اسلامی» در بیروت، محمدعلی بیهم، اشاره کرد و نقل قول او را آورد که گفت: «فیروز دوباره عشق به موسیقی عربی را در دل من زنده کرد، پس از اینکه از آهنگ‌های بی‌رمق و تکراری خوانندگان بزرگ خسته شده بودم. حتی بیشتر از آن، تقریباً تمام خانواده‌های لبنان، اگر نگوییم همه، دکمه‌های رادیو را می‌چرخانند تا صدای طلایی او را که از طریق امواج رادیویی در سراسر صحرا و نخلستان‌ها به سواحل عربی می‌رسد، پیدا کنند.»
در پایان، نویسنده به برادران رحبانی، «کسانی که این گنجینه هنری نادر را کشف کردند»، ادای احترام کرد و گفت آن‌ها «همگام با عصر حرکت مداوم پیش می‌روند و تلاش می‌کنند از ورود کسالت به ذهن شنوندگان جلوگیری کنند». او از آن‌ها خواست «رنگ عربی را بر رنگ اروپایی غلبه دهند تا موسیقی با محیط زندگی فیروز همخوانی داشته باشد، همراه با نوآوری مطلوبی که در مسیر موفقیت به کار برده‌اند».
بسیاری از اهل علم و هنر از فیروز تمجید کردند و صدای او را صدای خود و سرزمین‌شان دانستند، سال‌ها پیش از اینکه سعید عقل لقب «سفیر ما به سوی ستارگان» را به او بدهد. در همین زمینه، سعید فریحه، مدیر مجله «الصیاد» و «فیروزی اول»، در مقاله‌ای متمایز که در ۲۲ اکتبر منتشر شد، خطاب به این هنرمند خجالتی نوشت: «از جایگاه و مقام رفیعت بترس و بگذار ما، بندگان خداوند فیروزی، با عشق و احترام در برابر تو سر فرود آوریم. این جهان ممکن است هر روز صد روزنامه‌نگار و هزار نخست‌وزیر به دنیا آورد، اما در طول هزار سال نمی‌تواند بیش از یک فیروز را به دنیا بیاورد.»